باسلام خدمت شما عزیزان:

با ارسال کلمه (یامهدی) به سامانه پیامک هیئت به شماره ۳۰۰۰۴۸۲۰۰۰۰۱۱۳ زمان ومکان دقیق برنامه های هیئت جوانان خادم المهدی(عج)باخبر شوید. التماس دعا

 

از روي شوق

از روي شوق


اگر مردم مي دانستند كه در زيارت قبر حضرت حسين بن علي (ع ) چه فضل و ثوابي است حتما از شوق و ذوق قالب تهي مي كردند و بخاطر حسرت ها نفس هايشان به شماره افتاده و قطع خواهد شد. راوي مي گويد: عرض كردم : در زيارت آن حضرت چه اجر و ثوابي مي باشد.

 

 175.jpg

 

 حضرت فرمودند: كسي كه از روي شوق و ذوق به زيارت آن حضرت رود خداود متعال هزار حجّ و هزار عمره قبول شده برايش مي نويسد و اجر و ثواب هزار شهيد از شهداء بدر و اجر هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه قبول شده و ثواب آزاد نمودن هزار بنده كه در راه خدا آزاد شده باشند برايش منظور مي شود و پيوسته در طول ايام سال از هر آفتي كه كمترين آن شيطان باشد محفوظ مانده و خداوند متعال فرشته كريمي را بر او موكّل كرده كه وي را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و زير قدم نگهدارش باشد و اگر در اثناء سال فوت كرد فرشتگان رحمت الهي بسويش حاضر شده و او را غسل داده و كفن نموده و برايش استغفار و طلب آمرزش كرده و تا قبرش مشايعتش نموده و به مقدار طول شعاع چشم در قبرش وسعت و گشايش ايجاد كرده و از فشار قبر در امانش قرار داده و از خوف و ترس دو فرشته منكر و نكير بر حذرش مي دارند و برايش دربي به بهشت مي گشايند و كتابش را به دست راستش مي دهند و در روز قيامت نوري به وي اعطاء مي شود كه بين مغرب و مشرق از پرتو آن روشن مي گردد و منادي نداء مي كند:
اين كسي است كه از روي شوق و ذوق حضرت امام حسين (ع ) را زيارت كرده و پس از اين نداء احدي در قيامت باقي نمي ماند مگر آنكه تمنّا و آرزو مي كند كه كاش از زوّار حضرت اباعبداللّه الحسين (ع ) می بود. (1)

 

پاورقي
1- ترجمه كامل الزيارات ص 467.

 

چاره بلا با زيارت عاشورا

چاره بلا با زيارت عاشورا


علاّمه بزرگوار حضرت آقاى شيخ حسن فريد گلپايگانى كه از علماى طراز اول تهران هستند از استاد خود مرحوم آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى اعلى اللّه مقامه نقل نمود كه فرمود: اوقاتى كه در سامرا مشغول تحصيل علوم دينى بودم ، وقتى اهالى سامرا به بيمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روز عده اى مى مردند.
روزى در منزل استادم مرحوم سيد محمد فشاركى اعلى اللّه مقامه جمعى از اهل علم بودند ناگاه مرحوم آقاى ميرزاى محمد تقى شيرازى رحمة اللّه عليه - كه در مقام علمى مانند مرحوم فشاركى بود تشريف آوردند و صحبت از بيمارى وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمى بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه ؟ همه اهل مجلس تصديق نمودند كه بلى .

 

 151.jpg


سپس فرمود: من حكم مى كنم كه شيعيان ساكن سامرا از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را هديه روح شريف نرجس خاتون والده ماجده حضرت حجة بن الحسن عليه السلام نمايند تا اين بلا از آنان دور شود. اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول زيارت عاشورا شدند.
از فردا تلف شدن شيعه موقوف شد ولى همه روزه عده اى از سنى ها مى مردند به طورى كه بر همه آشكار گرديد.

برخى از سنى ها از آشنايانشان از شيعه پرسيدند سبب اينكه ديگر از شما كسى تلف نمى شود چيست ؟ به آنها گفته بودند زيارت عاشورا. آنها هم مشغول شدند و بلا از آنها هم برطرف گرديد.
جناب آقاى فريد سلمه اللّه تعالى فرمودند: وقتى گرفتارى سختى برايم پيش آمد فرمايش آن مرحوم به يادم آمد از روز اول محرم سرگرم زيارت عاشورا شدم روز هشتم به طور خارق العاده برايم فرج شد.
شكى نيست كه مقام ميرزاى شيرازى از اين بالاتر است كه پيش خود چيزى بگويد و چون اين توسل يعنى خواندن زيارت عاشورا تا ده روز در روايتى از معصوم نرسيده است شايد آن بزرگوار به وسيله رؤ ياى صادقه يا مكاشفه يا مشاهده امام عليه السلام چنين دستورى داده بود و مؤ ثر هم واقع شده است .
مرحوم حاج شيخ محمد باقر شيخ الاسلام نقل نمود كه : در كربلا ايام عاشورا در خانه مرحوم ميرزاى شيرازى روضه خوانى بود و روز عاشورا به اتفاق طلاب و علما به حرم حضرت سيدالشهدا عليه السلام و حضرت ابالفضل العباس عليه السلام مى رفتند و عزادارى مى نمودند و عادت ميرزا اين بود كه هر روز در غرفه خود زيارت عاشورا مى خواند، سپس پايين مى آمد و در مجلس عزا شركت مى نمود؛ روزى خودم حاضر بودم كه پيش از موسم آمدن ميرزا ناگاه با حالت غير عادى پريشان و نالان از پله هاى غرفه به زير آمد و داخل مسجد شد و مى فرمود: امروز بايد از مصيبت عطش حضرت سيدالشهدا عليه السلام بگوييد و عزادارى كنيد. تمام اهل مجلس منقلب شدند و بعضى حالت بى خودى عارضشان شد، سپس با همان حالت به اتفاق ميرزا به صحن شريف و حرم مقدس مشرف شديم گويا ميرزا مأ مور به تذكر شده بود. بالجمله هر كس زيارت عاشورا را يك روز يا ده روز يا چهل روز به قصد توسل به حضرت سيدالشهدا عليه السلام (نه به قصد ورود از معصوم ) بخواند البته صحيح و مؤ ثر خواهد بود و اشخاص بى شمارى بدين وسيله به مقاصد مهم خود رسيده اند.
مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى در سنه 1338 در كربلا وفات و در جنوب شرقى صحن شريف مدفون گرديد

 پاورقي
داستانهاى شگفت ، شهيد محراب دستغيب شيرازى : ص 271. شيفتگان حضرت مهدى ، رجائى خراسانى : ص 152. كرامات امام حسين ، مصطفى محمدى اهوازى : ص 23. زبدة الحكايات ، عبدالمحمد لواسانى : ص 224. الكلام يحر الكلام ، سيد احمد زنجانى : ص 55.

بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)در یهود

بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) در كتاب «اشعياى نبى»

در كتاب «اشعياى نبى» كه يكى از پيامبران پيرو تورات است، بشارت فراوانى در مورد ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) آمده است كه جهت استدلال به كتاب مزبور، نخست فرازى از آن بشارت ها را نقل نموده، و برخى از نكات آن را توضيح مى دهيم تا معلوم شود كه مسلمانان در باره عقيده به ظهور يك مصلح جهانى تنها نيستند، بلكه همه اهل كتاب در اين عقيده با مسلمانان اشتراك نظر دارند.

در فرازى از بشارت كتاب اشعيا چنين آمده است:

«و نهالى از تنه «يسىّ»بيرون آمده، شاخه اى از ريشه هايش خواهد شكفت و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت. يعنى روح حكمت و فهم و روح مشورت و قوّت و روح معرفت و ترس خداوند و خوشى او در ترس خداوند خواهد بود و موافق رؤيت چشم خود، داورى نخواهد نمود و بر وفق سمع گوشهاى خويش، تنبيه نخواهد نمود; بلكه مسكينان را به عدالت داورى خواهد كرد و به جهت مظلومان زمين به راستى حكم خواهد نمود . . . كمربند كمرش عدالت خواهد بود و كمربند ميانش امانت.

و گرگ با بره سكونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد و گوساله و شير پروارى با هم و طفل كوچك آنها را خواهد راند و گاو با خرس خواهد چريد و بچه هاى آنها با هم خواهند خوابيد و شير مثل گاو كاه خواهد خورد، و طفل شير خواره بر سوراخ مار بازى خواهد كرد، و طفل از شير باز داشته شده، دست خود را بر خانه افعى خواهد گذاشت، و در تمامى كوه مقدس من، ضرر و فسادى نخواهند كرد; زيرا كه جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود مثل آبهايى كه دريا را مى پوشاند».

منظور از «نهالى كه از تنه يسىّ خواهد روييد» ممكن است يكى از چهار نفر از شخصيّت هاى بزرگ روحانى و رهبران عالى قدر بشر، حضرت داود، حضرت سليمان، حضرت عيسى و حضرت حجّت بن الحسن العسكرى(عليهم السلام)باشند; ولى دقّت و بررسى كامل آيات فوق نشان مى دهد كه منظور از اين نهال، هيچ يك از آن پيامبران نيست; بلكه همه آن بشارتها ويژه قائم آل محمّد(عليهم السلام)است; زيرا حضرت داوود و سليمان(عليهما السلام)فرزندان پسرى يسىّ، و حضرت عيسى بن مريم(عليه السلام)نواده دخترى وى، و قائم آل محمّد(عليه السلام)نيز از جانب مادرش جناب نرجس خاتون ـ كه دختر يشوعا، پسر قيصر، پادشاه روم و از نسل حضرت داود، و مادرش از اولاد حواريون حضرت عيسى(عليه السلام) بوده، و نسب شريفش به شمعون صفا، وصىّ حضرت عيسى(عليه السلام)مى رسد ـ نواده دخترى «يسىّ» مى باشد.

در فرازى از اين بشارت چنين آمده است:

«موافق رؤيت چشم خود داورى نخواهد كرد و بر وفق سمع گوشهاى خود تنبيه نخواهد نمود»

و اين جمله، اشاره به حاكميت مطلق و حكومت عادلانه آن حضرت دارد كه وى بر اساس حق و واقع، حكم مى كند و نيازى به شاهد و بيّنه ندارد و از كسى گواهى نمى طلبد چنان كه در روايات اسلامى آمده است كه:

«يحكم بحكم داود ومحمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)»

يعنى به حكم حضرت داود و دستور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) حكم مى كند و با علم و دانش خدادادى خويش داورى مى نمايد.

و در فراز ديگرى از آن بشارت آمده است كه، در زمان حكومت حقه و دوران حكومت عدالت پيشه او «گرگ با بره سكونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابيد ... و گوساله و شير پروارى با هم، و ... ضرر و فسادى نخواهند كرد»، اين جمله نشان مى دهد كه در زمان ظهور مبارك آن موعود آسمانى، عدل و داد آن چنان گسترش مى يابد كه جانوران و درندگان با هم سازش مى كنند و در كنار يكديگر قرار مى گيرند و خوى بهيميّت و درندگى را از دست مى دهند، و زيان و ضرر به هيچ يك از موجودات نمى رسانند چنان كه در اخبار و احاديث آمده است:

«وَ تَصْطَلِحُ فِي مُلْكِهِ السّباع، وَ اصْطَلَحَتِ السِّباع، و تأمَنُ الْبَهائم».

 در حكومت او درندگان خوى توحش رها كرده و با يكديگر سازش  مى كنند و حيوانات اهلى احساس امنيت مي نمايند.

و در آخرين فراز از بشارت مزبور آمده است: «جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود مثل آبهايى كه دريا را مى پوشاند»، اين مطلب نشانگر اين واقعيّت است كه در عهد با سعادت آن موعود آسمانى چنان تحوّل عظيم علمى و فرهنگى به وجود مى آيد كه همه مردمان به خداى يگانه ايمان مى آورند. درهاى رشته هاى گوناگون علوم و دانش به روى انسانها گشوده مى شود، سطح معلومات بشرى بالا مى رود، راهى را كه بشريّت در طول تاريخ در هزاران سال پيش به دنبال آن بوده در زمان كوتاه مى پيمايد، عقلها كامل و انديشه ها شكوفا مى گردد، و كوته بينى ها و تنگ نظرى ها از بين مى رود، و انسانها به كمال و بلوغ عقلى و اخلاقى و انسانى مى رسند و به تمام ناكاميها، شكستها، ستمها، نادانيها و بدبختى ها پايان مى دهند، و زندگى شرافتمندانه تازه اى را آغاز مى نمايند.

در بشارت ديگرى نيز در كتاب «اشعياء» در مورد ظهور قائم آل محمّد(عليه السلام)چنين آمده است:

«و در ايّام آخر واقع خواهد شد . . . جميع اُمّتها به سوى آن روان خواهند شد . . . او اُمّتها را داورى خواهد نمود، و قومهاى بسيارى را تنبيه خواهد كرد . . . اُمّتى بر اُمّتى شمشير نخواهد كشيد و بار ديگر جنگ را نخواهند آموخت».

 آنچه از اين بشارت فهميده مى شود اين است كه پس از قيام شكوهمند مهدى موعود(عليه السلام) جميع اُمّتها به سوى او روى خواهند آورد. و او همه مردم جهان را از هر رنگ و نژادى كه باشند و هر دين و مذهبى كه داشته باشند در زير يك پرچم كه دين اسلام و توحيد باشد گرد خواهد آورد، و گروه بسيارى را تنبيه خواهد نمود، و در پرتو اجراى عدالتش، و در ميان مردم به قضاوت داودى داورى خواهد نمود، و بر اساس حق و واقع قضايا را حل و فصل خواهد كرد، كه سراسر گيتى را فرا خواهد گرفت ديگر اُمّتى بر اُمّتى شمشير نخواهد كشيد، و بار ديگر جنگ و خونريزى و ناامنى بر جهان حكمفرما نخواهد بود، و همه مردمان در صلح، صفا، صميميّت و آسايش و آرامش در كنار هم زندگى خواهند نمود.

در فرازى از بشارت هاى كتاب اشعيا آمده كه در زمان آن حضرت، عدالت اجتماعى برقرار خواهد گرديد و امنيّت عمومى به وجود خواهد آمد به گونه اى كه مردم در صلح و صفا و صميميّت زندگى كنند و بهايم با هم سازش نمايند و در كنار هم با آسودگى بياسايند:

«آنگاه انصاف در بيابان ساكن خواهد شد، و عدالت در بوستان مقيم خواهد گرديد. و عمل عدالت، سلامتى و نتيجه عدالت، آرامى و اطمينان خاطر خواهد بود تا ابد الآباد. و قوم من در مسكن سلامتى و در مساكن مطمئن و در منزلهاى آرامى ساكن خواهند شد».

در فراز ديگرى از بشارت هاى كتاب اشعياى نبى آمده كه در آن زمان، بساط ظلم و ستم برچيده خواهد شد، و عدالت گسترش خواهد يافت، و فقر اقتصادى از ميان خواهد رفت و نيازمنديهاى مادى و معنوى مردم تأمين خواهد گرديد، و همگان به اخلاق حميده اسلامى آراسته خواهند شد، و پرده هاى ظلمت و تاريكى به كنار خواهد رفت، و مردمان در ناز و نعمت زندگى خواهند كرد:

«برگزيدگان من، از عمل دستهاى خود تمتّع خواهند برد، زحمت بيجا نخواهند كشيد، اولاد به جهت اضطراب نخواهند زاييد; زيرا كه اولاد بركت يافتگان خداوند هستند و ذريّت ايشان با ايشان اند. و قبل از آن كه بخوانند من جواب خواهم داد، و پيش از آن كه سخن گويند من خواهم شنيد. گرگ و برّه با هم خواهند چريد، و شير مثل گاو كاه خواهد خورد، و خوراك مار خاك خواهد بود، خداوند مى گويد كه در تمامى كوه مقدّس من، ضرر نخواهند رسانيد و فساد نخواهند كرد».

بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) در كتاب بوئيل نبى

در كتاب بوئيل نبى كه از پيامبران پيرو تورات است، بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) و نزول حضرت عيسى(عليه السلام) و محاكمه اسرائيل در آن روز سرنوشت ساز، چنين آمده است:

«آن گاه جميع امّت ها را جمع كرده به وادى «يهوشافاظ» فرود خواهم آورد و در آن جا با ايشان درباره قوم خود و ميراث خويش، اسرائيل را محاكمه خواهم نمود، زيرا كه ايشان را در ميان امّت ها پراكنده ساخته و زمين مرا تقسيم نموده اند و بر قوم من قرعه انداخته و پسرى در عوض فاحشه داده و دخترى به شراب فروخته اند تا بنوشند».

 و در جاى ديگر از همين كتاب چنين آمده است:

«اى همه اُمّتها ! بشتابيد و بياييد و از هر طرف جمع شويد اى خداوند شجاعان ! خود را به آنجا فرود آور. اُمّتها بر انگيخته شوند. به «وادى يهوشافاظ» بر آيند; زيرا كه من در آنجا خواهم نشست تا بر همه اُمّتهايى كه به اطراف آن هستند داورى نمايم».

 و در همين زمينه در كتاب «عاموس نبى» آمده است كه مى گويد:

«بنابر اين، اى اسرائيل ! به اين طور با تو عمل خواهم نمود، و چون كه به اين طور با تو عمل خواهم نمود پس اى اسرائيل ! خويشتن را مهيّا ساز تا با خداى خود ملاقات نمايى».

اين فرازها ـ همچنان كه ملاحظه مى شود ـ از نزول حضرت عيسى(عليه السلام) و داورى آن حضرت در «يوم الله ظهور» خبر مى دهند.

و در همين رابطه، در كتاب «هوشيع نبى» در مورد بازگشت حضرت عيسى (عليه السلام)خطاب به قوم يهود آمده است:

«و من براى افرايم مثل شير و براى خاندان يهودا  مانند شير ژيان خواهم بود. من خودم خواهم دريد و رفته خواهم ربود و رهاننده نخواهد بود.

من روانه شده به مكان خود خواهم برگشت تا ايشان به عصيان خود اعتراف نموده روى مرا بطلبند، در تنگى خود صبح زود مرا خواهند طلبيد».

بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) در كتاب حجّى نبى

در اين كتاب نيز كه يكى از كتابهاى انبياى پيرو تورات است، بشارت ظهور حضرت «بقية الله»(عليه السلام) بدين گونه آمده است:

«يَهْوَه صبايوت چنين مى گويد: يك دفعه ديگر ـ و آن نيز بعد از اندك زمانى ـ آسمانها و زمين و دريا و خشكى را متزلزل خواهم ساخت، و تمامى اُمّتها را متزلزل خواهم ساخت، و فضيلت جميع اُمّتها خواهد آمد . . . اين خانه را از جلال خود پر خواهم ساخت . . . جلال آخر اين خانه از جلال نخستينش عظيمتر خواهد بود، و در اين مكان سلامتى را خواهم بخشيد».

بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) در كتاب «حزقيال نبى»

در اين كتاب در مورد ظهور حضرت حجّت بن الحسن العسكرى(عليهما السلام) و سرنوشت رژيم اسرائيل و جهانى شدن آيين توحيد، و اجراى احكام و حدود الهى در آن عصر درخشان، چنين آمده است:

«. . . و امّا تو اى پسر انسان! خداوند يَهْوَه چنين مى فرمايد: كه به هر جنس مرغان و به همه حيوانات صحرا بگو: جمع شويد و بياييد و نزد قربانى من كه آن را براى شما ذبح مى نمايم فراهم آييد. قربانى عظيمى كه بر كوههاى اسرائيل، تا گوشت بخوريد و خون بنوشيد.

و خداوند يَهْوَه مى گويد: كه بر سفره من از اسبان و سواران و جبّاران و همه مردان جنگى سير خواهيد شد. و من جلال خود را در ميان اُمّتها قرار خواهم داد و جميع اُمّتها داورى مرا كه آن را اجرا خواهم داشت و دست مرا كه برايشان فرود خواهم آورد، مشاهده خواهند نمود. و خاندان اسرائيل از آن روز و بعد، خواهند دانست كه يَهْوَه خداى ايشان، من هستم. و اُمّتها خواهند دانست كه خاندان اسرائيل به سبب گناه خودشان جلاى وطن گرديدند; زيرا كه به من خيانت ورزيدند».

بايد توجّه داشت كه منظور از «پسر انسان» مانند كلمه «مسيح»، حضرت عيسى(عليه السلام)نيست; بلكه مراد از آن، حضرت مهدى(عليه السلام)است، زيرا در انجيل بيش از 80 بار كلمه «پسر انسان» آمده است كه تنها در 30 مورد آن حضرت مسيح (عليه السلام)اراده شده است

بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) در كتاب «دانيال نبى»

در كتاب دانيال نبى نيز بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) مطابق بشارات انبياى گذشته، چنين آمده است:

«. . . امير عظيمى كه براى پسران قوم تو ايستاده قائم است، خواهد برخاست. و چنان زمان تنگى خواهد شد كه از حينى كه اُمّتى به وجود آمده است تا امروز نبوده، و در آن زمان هر يك از قوم تو، كه در دفتر مكتوب يافت شود رستگار خواهد شد. و بسيارى از آنانى كه در خاك زمين خوابيده اند بيدار خواهند شد، امّا اينان به جهت حيات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى. و حكيمان مثل روشنايى افلاك خواهند درخشيد، و آنانى كه بسيارى را به راه عدالت رهبرى مى نمايند مانند ستارگان خواهند بود تا ابد الآباد.

امّا تو اى دانيال ! كلام رامخفى دار و كتاب راتا زمان آخر مهر كن. بسيارى به سرعت تردّد خواهند نمود و علم افزوده خواهد گرديد ... خوشا به حال آن كه انتظار كشد».

در اين بشارت نكات چندى وجود دارد كه برخى از آنها را به طور اختصار توضيح مى دهيم:

1 ـ شخص مورد بشارت كه در نخستين فراز بشارت مزبور به عنوان «ايستاده» از او تعبير شده است، قائم آل محمّد(عليهم السلام) است كه بزرگترين نماينده انبياى الهى است، و دعوت تمام پيامبران خدا را يكجا در حكومت حقّه خود آشكار ساخته، آيين الهى را بر سرتاسر كره خاكى حكم فرما مى نمايد.

2 ـ منظور از «زمان تنگى»، زمان بيدادگريها، سختيها، فشارها، ظلم و ستم هايى است كه قبل از ظهور آن حضرت در سراسر جهان پيدا مى شود، چنان كه در روايات اسلامى آمده است:

«يَمْلاَُ الأرضَ قِسطاً و عَدلا كَما مُلِئت جوراً و ظلماً»

3 ـ منظور از: «آنانى كه در خاك زمين خوابيده اند»، گروهى از اموات مى باشند كه در دولت با سعادت حضرت مهدى(عليه السلام) زنده مى شوند، و برخى از آنان از ياران آن حضرت مى گردند و در ركاب حضرتش مى جنگند و برخى ديگر به سزاى اعمال ناشايست خود مى رسند.

در اين زمينه، روايات بسيارى از ائمّه معصومين(عليهم السلام) رسيده است كه ما به جهت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى نماييم، و طالبين مى توانند به كتابهاى مربوطه كه در مورد «رجعت» نگاشته شده، مراجعه فرمايند.

 

بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) در «زبور داوود»

در زبور حضرت داود(عليه السلام) كه تحت عنوان «مزامير» در لابلاى كتب «عهد عتيق» آمده، نويدهايى در باره ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) به بيانهاى گوناگون داده شده است و مى توان گفت: در هر بخشى از «زبور» اشاره اى به ظهور مبارك آن حضرت، و نويدى از پيروزى صالحان بر شريران و تشكيل حكومت واحد جهانى و تبديل اديان و مذاهب مختلف به يك دين محكم و آيين جاويد و مستقيم، موجود است.

و جالب توجّه اين كه، مطالبى كه قرآن كريم در باره ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) از «زبور» نقل كرده است عيناً در زبور فعلى موجود و از دست برد تحريف و تفسير مصون مانده است.

قرآن كريم چنين مى فرمايد:

وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحوُنَ).

«ما علاوه بر ذكر (تورات) در «زبور» نوشتيم كه در آينده بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد».

مقصود از «ذكر» در اين آيه شريفه، تورات موسى(عليه السلام) است كه زبور داود(عليه السلام)پيرو شريعت تورات بوده است.

 اين آيه مباركه از آينده درخشانى بشارت مى دهد كه شرّ و فساد به كلّى از عالم انسانى رخت بر بسته، و اشرار و ستمكاران نابود گشته اند، و وراثت زمين به افراد پاك و شايسته منتقل گرديده است. زيرا كلمه «وراثت و ميراث» در لغت، در مواردى استعمال مى شود كه شخص و يا گروهى منقرض شوند و مال و مقام و همه هستى آنها به گروهى ديگر به وراثت منتقل شود.

به هر حال، طبق روايات متواتره اسلامى ـ از طريق شيعه و سنّى ـ اين آيه شريفه مربوط به ظهور مبارك حضرت مهدى(عليه السلام) مى باشد، و قرآن كريم اين مطلب را از زبور حضرت داود (عليه السلام) نقل مى كند، و عين همين عبارت در زبور موجود است. و اينك متن زبور:

«(9) زيرا كه شريران منقطع مى شوند. امّا متوكّلان به خداوند، وارث زمين خواهند شد. (10) و حال اندكست كه شرير نيست مى شود كه هر چند مكانش را جستجو نمايى ناپيدا خواهد بود (11) امّا متواضعان وارث زمين شده از كثرت سلامتى متلذّذ خواهند شد (12) شرير بخلاف صادق افكار مذمومه مى نمايد، و دندانهاى خويش را بر او مى فشارد (13) خداوند به او متبسّم است چون كه مى بيند كه روز او مى آيد (14) شريران شمشير را كشيدند و كمان را چلّه كردند تا آن كه مظلوم و مسكين را بيندازند، و كمانهاى ايشان شكسته خواهد شد (16) كمى صدّيق از فراوانى شريران بسيار بهتر است. (17) چون كه بازوهاى شريران شكسته مى شود و خداوند صدّيقان را تكيه گاه ا ست (18). خداوند روزهاى صالحان را مى داند و ميراث ايشان ابدى خواهد بود (19) در زمان «بلا» خجل نخواهندشد، و در ايّام قحطى سير خواهند بود (20) لكن شريران هلاك خواهند شد، و دشمنان خداوند، مثل پيه برّه ها فانى بلكه مثل دود تلف خواهند شد; (22) زيرا متبرّكان خداوند، وارث زمين خواهند شد، امّا ملعونان وى منقطع خواهند شد (29) صدّيقان وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد (34) به خداوند پناه برده، راهش را نگاهدار كه تو را به وراثت زمين بلند خواهند كرد و در وقت منقطع شدن شريران اين را خواهى ديد (38) امّا عاصيان، عاقبت مستأصل، و عاقبت شريران منقطع خواهند شد».

در فصل ديگر مى فرمايد:

«. . . قومها را به انصاف داورى خواهد كرد. آسمان شادى كند و زمين مسرور گردد. دريا و پرى آن غرش نمايند. صحرا و هر چه در آن است به وجد آيد. آنگاه تمام درختان جنگل ترنّم خواهند نمود به حضور خداوند. زيرا كه مى آيد، زيرا كه براى داورى جهان مى آيد. ربع مسكون را به انصاف داورى خواهد كرد. و قومها را به امانت خود».

و از جمله در مزمور 72 در مورد پيامبر بزرگوار اسلام و فرزند دادگسترش حضرت مهدى(عليه السلام)، چنين مى فرمايد:

«(1) اى خدا ! شرع و احكام خود را به «ملك»، و عدالت خود را به «ملك زاده» عطا فرما (2) تا اين كه قوم تو را به عدالت و فقراى تو را به انصاف حكم نمايد (3) به قوم كوهها سلامت و كويرها عدالت برساند (4) فقيران قوم را حكم نمايد، و پسران مسكينان را نجات دهد، و ظالم را بشكند (5) تا باقى ماندن ماه و آفتاب دور به دور از تو بترسند (6) بر گياه بريده شده مثل باران و مانند امطار ـ كه زمين را سيراب مى گرداند ـ خواهد باريد (7).

و در روزهايش صدّيقان شكوفه خواهد نمود، و زيادتى سلامتى تا باقى ماندن ماه خواهد بود (8) از دريا تا به دريا و از نهر تا به اقصى زمين سلطنت خواهد نمود (9) صحرا نشينان در حضورش خم خواهند شد و دشمنانش خاك را خواهند بوسيد (10).

ملوك طرشيش و جزيره ها، هديه ها خواهند آورد، و پادشاهان شبا و سبا پيشكشها تقريب خواهند نمود (11) بلكه تمامى ملوك با او كرنش خواهند نمود، و تمامى اُمم او را بندگى خواهند كرد (12) زيرا فقير را وقتى كه فرياد مى كند و مسكين كه نصرت كننده ندارد، خلاصى خواهد داد (13) و به ذليل و محتاج ترحّم خواهد فرمود و جانهاى مسكينان را نجات خواهد داد (14) جان ايشان را از ظلم و ستم نجات خواهد داد، و هم در نظرش خون ايشان قيمتى خواهد بود (15) و زنده مانده از شبا به او بخشيده خواهد شد (16) در زمين به سر كوهها مشت غلّه كاشته مى شود كه محصول آن مثل اسنان متحرّك شده، اهل شهرها مثل گياه زمين شكوفه خواهند نمود (17).

اسم او ابداً بماند، اسمش مثل آفتاب باقى بماند، در او مردمان بركت خواهند يافت، و تمامى قبايل او را خجسته خواهند گفت (19) بلكه اسم ذوالجلال او ابداً مبارك باد، و تمامى زمين از جلالش پر شود (20) دعاى داود پسر يسىّ تمام شد».

بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) در كتاب «زكرياى نبى»

در كتاب زكرياى نبى ـ كه يكى از پيامبران بزرگ بنى اسرائيل و از انبياى پيرو تورات است، بشارت ظهور آن يگانه منجى عالم چنين آمده است:

«اينك روز خداوند مى آيد و غنيمت تو در ميانت تقسيم خواهد شد. و جميع اُمّتها را به ضدّ اورشليم براى جنگ جمع خواهم كرد، و شهر را خواهند گرفت و خانه ها را تاراج خواهند نمود، و زنان را بى عصمت خواهند كرد، و نصف اهل شهر به اسيرى خواهند رفت، و بقيّه قوم از شهر منقطع خواهند شد.

و خداوند بيرون آمده با آن قومها مقاتله خواهد نمود چنان كه در روز جنگ مقاتله نمود، و در آخر آن روز پايهاى او بر كوه زيتون كه از طرف مشرق به مقابل اورشليم است خواهد ايستاد . . . و آن يك روز معروف خداوند خواهد بود . . . و يَهْوه (خدا) بر تمامى زمين پادشاه خواهد بود. و در آن روز يَهْوة واحد خواهد بود و اسم او واحد».

در اينجا لازم است اين نكته را توضيح دهيم كه در كتب عهدين (يعنى تورات و انجيل) كلمه «خداوند» بيشتر در مورد حضرت عيسى(عليه السلام) به كار مى رود، كه در اينجا نيز چنين شده است. و جالب اين كه در اين فراز بشارت كه از تورات نقل كرديم، محل فرود آمدن حضرت عيسى و يوم الله بودن آن روز و جهانى شدن اسلام و سقوط رژيم اشغالگر قدس دقيقاً با روايات اسلامى مطابقت دارد.

البته بايد توجّه داشت كه طبق آيات كريمه قرآن مجيد، مضمون اين پيشگوييها يكبار در دوران گذشته در زمان بخت النصر انجام گرفته و يكبار ديگر طبق وعده هاى صريح قرآن كريم و نويدهاى ظهور مبارك حضرت مهدى(عليه السلام) در «يوم الله ظهور»، انجام خواهد گرفت، و نخستين قبله مسلمانان براى هميشه از اشغال يهوديان رهايى خواهد يافت و در تمامى جهان خداى يكتا را پرستش خواهد نمود، و در تمامى نقاط زمين نداى دلنواز وحدت به گوش خواهد رسيد.

به هر حال، آنچه در اين فراز در مورد سرنوشت يهوديان مغرور آمده است دقيقاً با روايات اسلامى منطبق است; زيرا از احاديث چنين استفاده مى شود كه ملّت يهود به علّت طغيان و سركشى و فسادى كه در زمين ايجاد مى كنند سرانجام تار و مار خواهند شد به گونه اى كه حتّى يك نفر يهودى هم در فلسطين باقى نخواهد ماند.

اينك براى آن كه به سرنوشت شوم و ذلّت بارى كه طبق وعده الهى در انتظار قوم يهود و غدّه سرطانى اسرائيل غاصب است واقف شويم به برخى از رواياتى كه در زمينه طغيان و سركشى قوم يهود، و هلاكت و نابودى آنها در «بيت المقدس» وارد شده، اشاره مى كنيم:

 سرنوشت يهوديان مغرور

ابن كثير دمشقى در كتاب «البداية و النهاية» در باره درگيرى مسلمانان با يهود و اين كه اين درگيرى هر روز شديد و شديدتر خواهد شد تا جايى كه به پيروزى مسلمين و نابودى يهود منجر شود، در حديثى از پيغمبر اكرم نقل كرده است كه فرمود:

«لا تقوم السّاعة حتّى يقاتل المسلمون اليهود، فيقتلهم المسلمون حتّى يختبئ اليهودي من وراء الحجر و الشجر فيقول الحجر ـ أو الشجر ـ : يا مسلم ! يا عبدالله! هذا اليهودي من خلفي، فتعال فاقتله، إلاّ الغرقد، فإنّه شجر اليهود».

«قيامت بر پا نمى شود تا اين كه مسلمانان با يهود به مبارزه برخيزند و آنها را بكشند تا جايى كه اگر يك نفر يهودى در پشت سنگ يا درختى پنهان شود، آن سنگ يا درخت ـ به قدرت خداى تعالى به زبان آمده ـ بگويد: اى مسلمان ! اى بنده خدا ! اين كه خود را پنهان كرده است يهودى است، بيا او را به قتل برسان. مگر درخت «غرقد» كه درخت يهود است و از معرفى يهودى خوددارى مى كند».

اخراج يهود از سرزمينهاى اسلامى

علاّمه مجلسى ـ اعلى الله مقامه ـ در كتاب نفيس «بحار الانوار» در باب رجعت، در اين مورد كه يهود و نصارى از سرزمينهاى اسلامى اخراج خواهند شد در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام)چنين نقل كرده است:

«عن عباية الأسدى قال: سمعت أميرالمؤمنين(عليه السلام) و هو متّكِئ و أنا قائم عليه: لأبنين بمصر منبراً منيراً، و لأنقضنّ دمشق حجراً حجراً، و لأخرجنّ اليهود و النّصارى من كلّ كور العرب، و لأسوقنّ العرب بعصاي هذه.

قال: قلت له: يا أمير المؤمنين! كأنّك تخبر أنّك تحيى بعد ما تموت!

فقال: هيهات يا عباية ! ذهبت في غير مذهب، يفعله رجل منّي».

«عبايه اسدى گويد: اميرالمؤمنين(عليه السلام) تكيه داده بود و من بالاى سر آن حضرت ايستاده بودم، در اين هنگام شنيدم كه فرمود: من در آينده در مصر منبرى روشنى بخش بنيان خواهم نمود، و دمشق را ويران خواهم نمود، و يهود و نصارى را از سرزمينهاى عرب بيرون خواهم راند، و عرب را با اين عصاى خود ـ به طرف حق ـ سوق خواهم داد.

عبايه مى گويد: من عرض كردم: يا امير المؤمنين! گويى شما خبر مى دهيد كه بعد از مردن بار ديگر زنده مى شويد و اين كارها را انجام مى دهيد!

فرمود: هيهات اى عباية ! مقصود من از اين سخنان آن گونه كه تو خيال كردى نيست; مردى از دودمان من اينها را انجام خواهد داد».

از جمله آخر اين حديث كه حضرت فرموده است:

«اين كارها را مردى از دودمان من انجام خواهد داد»

، استفاده مى شود كه مقصود از او شخص امام قائم و حجّت منتظر(عليه السلام) است.

منجى در مسيحيت

انجيل لوقا

«كمرهاى خود را بسته، چراغهاى خود را افروخته بداريد. و شما مانند كسانى باشيد كه انتظار آقاى خود را مى كشند، كه چه وقت از عروسى مراجعت كند، تا هر وقت آيد و در را بكوبد بى درنگ براى او باز كنند. خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد ايشان را بيدار يابد . . . پس شما نيز مستعد باشيد; زيرا در ساعتى كه گمان نمى بريد پسر انسان مى آيد».

«و در آفتاب و ماه و ستارگان علامات خواهد بود و بر زمين، تنگى و حيرت از براى اُمّتها روى خواهد نمود، به سبب شوريدن دريا و امواجش. و دلهاى مردم ضعف خواهد كرد از خوف و انتظار آن وقايعى كه بر ربع مسكون ظاهر مى شود، زيرا قوّت آسمان متزلزل خواهد شد. و آنگاه پسر انسان را خواهند ديد كه بر، ابرى سوار شده با قوّت و جلال عظيم مى آيد».

 همان گونه كه قبلا توضيح داديم مقصود از «پسر انسان» حضرت مسيح(عليه السلام)نيست، زيرا مطابق نوشته مستر هاكس آمريكايى در «قاموس كتاب مقدّس» اين عبارت 80 بار در انجيل و ملحقات آن (عهد جديد) آمده است كه فقط 30 مورد آن با حضرت عيساى مسيح(عليه السلام) قابل تطبيق است».

و امّا 50 مورد ديگر از نجات دهنده اى سخن مى گويد كه در آخر زمان و پايان روزگار ظهور خواهد كرد و حضرت عيسى(عليه السلام) نيز با او خواهد آمد، و او را جلال و عظمت خواهد داد، و از ساعت و روز ظهور او جز خداوند ـ تبارك و تعالى ـ كسى اطّلاع ندارد، و او كسى جز حضرت مهدى(عليه السلام) آخرين حجّت خدا نخواهد بود.

انجيل متّى

«پس عيسى از هيكل بيرون شده برفت، و شاگردانش پيش آمدند تا عمارتهاى هيكل را بدو نشان دهند. عيسى ايشان را گفت: آيا همه اين چيزها را نمى بينيد؟ هر آينه به شما مى گويم: در اينجا سنگى بر سنگى گذارده نخواهد شد كه به زير افكنده نشود. و چون به كوه زيتون نشسته بود شاگردانش در خلوت نزد وى آمده گفتند: به ما بگو كه اين اُمور كى واقع مى شود؟ و نشان آمدن تو و انقضاى عالم چيست؟

عيسى در جواب ايشان گفت: زنهار كسى شما راگمراه نكند. ز آن رو كه بسا به نام من آمده خواهند گفت كه من مسيح هستم و بسيارى را گمراه خواهند كرد. و جنگها و اخبار جنگها را خواهيد شنيد، زنهار مضطرب مشويد; زيرا كه وقوع اين همه لازم است ليكن انتها هنوز نيست، زيرا قومى با قومى و مملكتى با مملكتى مقاومت خواهند نمود و قحطى ها و وباها و زلزله ها در جايها پديد آيد . . .

آنگاه اگر كسى به شما گويد: اينك مسيح در اينجا يا در آنجا است باور مكنيد; زيرا كه مسيحان كاذب و انبياى كذبه ظاهر شده علامات و معجزات عظيمه چنان خواهند نمود كه اگر ممكن بودى برگزيدگان را نيز گمراه كردندى. اينك شما را پيش خبر دادم.

پس اگر شما را گويند: اينك در صحراست بيرون مرويد، يا آن كه در خلوت است باور مكنيد; زيرا همچنان كه برق از مشرق ساطع شده تا به مغرب ظاهر مى شود ظهور پسر انسان نيز چنين خواهد شد . . .

و فوراً بعد از مصيبت آن ايّام، آفتاب تاريك گردد و ماه نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ريزند، و قوّتهاى افلاك متزلزل گردد. آنگاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد، و در آن وقت جميع طوايف زمين سينه زنى كنند و پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاى آسمان با قوّت و جلال عظيم مى آيد . . .

پس از درخت انجير مثلش را فرا گيريد كه چون شاخه اش نازك شده برگها مى آورد مى فهميد كه تابستان نزديك است. همچنين شما نيز چون اين همه را ببينيد بفهميد كه نزديك ـ بلكه بر در ـ است. هر آينه به شما مى گويم . . .

آسمان و زمين زايل خواهد شد; ليكن سخنان من هرگز زايل نخواهد شد.

امّا از آن روز و ساعت هيچ كس اطلاع ندارد حتّى ملائكه آسمان جز پدر من و بس; ليكن چنان كه ايّام نوح بود ظهور پسر انسان نيز چنان خواهد بود . . .

پس بيدار باشيد; زيرا كه نمى دانيد در كدام ساعت خداوند شما مى آيد. ليكن اين را بدانيد كه اگر صاحب خانه مى دانست در چه پاس از شب دزد مى آيد، بيدار مى ماند و نمى گذاشت كه به خانه اش نقب زند.

لهذا شما نيز حاضر باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نبريد پسر انسان مى آيد پس آن غلام امين و دانا كيست كه آقايش او را بر اهل خانه خود بگمارد تا ايشان را در وقت معيّن خوراك دهد. خوشا به حال آن غلامى كه چون آقايش آيد او را در چنين كار مشغول يابد».

«امّا چون پسر انسان در جلال خود با جميع ملائكه مقدّس خويش آيد آنگاه بر كرسى جلال خود خواهد نشست. و جميع امّتها در حضور او جمع شوند و آنها را از همديگر جدا مى كند به قسمى كه شبان ميش ها را از بزها جدا مى كند و ميش ها را بر دست راست و بزها را بر چپ خود قرار دهد. آنگاه پادشاه به اصحاب طرف راست گويد: بياييد اى بركت يافتگان از پدر من ! و ملكوتى را كه از ابتداى عالم براى شما آماده شده است، به ميراث گيريد».

«عيسى ايشان را گفت: هر آينه به شما مى گويم: شما كه مرا متابعت نموده ايد، در معاد وقتى كه پسر انسان بر كرسى جلال خود نشيند، شما نيز به دوازده كرسى نشسته، بر دوازده سبط اسرائيل داورى خواهيد نمود. و هر كه به خاطر اسم من خانه ها يا برادران يا خواهران يا پدر يا مادر يا زن يا فرزندان يا زمينها را ترك كرد، صد چندان خواهد يافت و وارث حيات جاودانى خواهد گشت».

انجيل يُوحَنّا

«و بدو قدرت بخشيده است كه داورى هم بكند; زيرا كه پسر انسان است. و از اين تعجّب مكنيد، زيرا ساعتى مى آيد كه در آن جميع كسانى كه در قبور مى باشند آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد، هر كه اعمال نيكو كرد براى قيامت حيات، و هر كه اعمال بد كرد به جهت قيامت داورى».

مكاشفه يُوحَنّا

«و علامتى عظيم در آسمان ظاهر شد. زنى كه آفتاب را در بر دارد و ماه زير پايهايش و بر سرش تاجى از دوازده ستاره است. و آبستن بوده، از درد زه و عذاب زاييدن فرياد بر مى آورد.

و علامتى ديگر در آسمان پديد آمد كه اينك اژدهاى بزرگ آتش گون كه او را هفت سرو ده شاخ بود و بر سرهايش هفت افسر. و دمش ثلث ستارگان آسمان را كشيده آنها را بر زمين ريخت و اژدها پيش آن زن ـ كه مى زاييد ـ بايستاد تا چون بزايد فرزند او را ببلعد. پس پسر نرينه را زاييد كه همه اُمّتهاى زمين را به عصاى آهنين حكم رانى خواهد كرد، و فرزندش به نزد خدا و تخت او ربوده شد . . .

و در آسمان جنگ شد. ميكائيل و فرشتگانش با اژدها جنگ كردند و اژدها و فرشتگانش جنگ كردند. ولى غلبه نيافتند، بلكه جاى ايشان ديگر در آسمان يافت نشد. و اژدهاى بزرگ انداخته شد، يعنى آن مار قديمى كه به ابليس و شيطان مُسمّى است كه تمام ربع مسكون را مى فريبد. او بر زمين انداخته شد و فرشتگانش با وى انداخته شدند».

مفسّرين انجيل در مورد آيات فوق مى گويند: شخص مورد بشارت در اين آيات تاكنون قدم به عرصه وجود ننهاده و تفسير روشن و معنى واضح آنها نيز موكول به زمان آينده و نامعيّنى است كه وى ظاهر گردد.

ولى با اندكى دقّت و تأمّل در آيات فوق اين نتيجه به دست مى آيد كه شخص مورد بشارت در مكاشفه ياد شده، بزرگترين مولود جهان انسانيّت، و شخص ممتاز و بى نظيرى است كه به منظور ايجاد حكومت حقّه الهيّه و بر افكندن بنياد اهريمنان، به ناچار مدّتى از انظار مردمان غايب خواهد گرديد، و خداوند عالم آن يگانه مظهر نور الهى و منجى انسانيّت را از ديدگان اشرار و شياطين جنّى و انسى مخفى و مستور نگه خواهد داشت تا در يك زمان نامعلومى ـ آنگاه كه خواست خداوند است ـ از پشت پرده غيبت ظاهر شده، با «عصاى آهنين» بر بشريّت حكومت كند.

در قسمت ديگرى از مكاشفه يوحنّاى لاهوتى بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)چنين آمده است:

«و ديدم آسمان را گشوده و ناگاه اسبى سفيد كه سوارش امين و حق نام دارد و به عدل داورى و جنگ مى نمايد و چشمانش چون شعله آتش، و بر سرش افسرهاى بسيار و اسمى مرقوم دارد كه جز خودش هيچ كس آن را نمى داند و جامه خون آلود ـ سرخ ـ در بر دارد و نام او را كلمه خدا مى خوانند. ولشكرهايى كه در آسمانند بر اسبهاى سفيد، و به كتان سفيد و پاك ملبّس از عقب او مى آمدند.

 و از دهانش شمشيرى تيز بيرون مى آيد تا به آن اُمّتها را بزند و آنها را به عصاى آهنين حكمرانى خواهد نمود . . . و ديدم فرشته را در آفتاب ايستاده كه به آواز بلند تمامى مرغانى را كه در آسمان پرواز مى كنند ندا كرده مى گويد: بياييد و به جهت ضيافت عظيم خدا فراهم شويد تا بخوريد گوشت پادشاهان و گوشت سپه سالاران و گوشت جبّاران . . .»

علايم ظهور منجى در مسيحيت

در كتاب مقدس و در عرصه‏ى تفكر مسيحى، براى ظهور منجى و آمدن عيسى عليه السلام علايم و نشانه‏هايى ذكر شده كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود:

1- مسيح، زمانى ظهور مى‏كند كه مردم مجرم‏اند و ظلم دنيا را فراگرفته است:

چرا اسم من (خدا) بايد بى حرمت‏شود، به جهت ذات خود (هتك احترام خدا) اين كار را مى‏كنم. (اشعيا)

و اين، بدان معنا است كه ديگر عادل و نيكوكارى يافت نمى‏شود كه براى او كار انجام بگيرد.

2- ظهور مسيح، با ذلت قوم يهود بستگى دارد.

3- ظهور مسيح، هنگام رقابت دولت‏ها و جنگ آن‏ها، با هم‏ديگر خواهد بود.

4- قبل از ظهور مسيح، دجال مى‏آيد:

اى بچه‏ها! اين، ساعت آخر است و چنان‏كه شنيده‏ايد، دجال مى‏آيد. دروغگو كيست، جز آن كه مسيح بودن عيسى را انكار كند!؟ او، دجال است كه پدر و پسر را انكار مى‏كند. (رساله‏ى اول يوحنا، )

«زنهار كسى به هيچ وجه شما را نفريبد; زيرا كه تا آن ارتداد اول واقع نشود و آن مرد شرير; يعنى، فرزند هلاكت، ظاهر نگردد، آن روز نخواهد آمد» . (نامه‏ى دوم پولس به تسالونيگيان)

5- نشانه‏هايى در آسمان و ماه و ستارگان:

آن وقت در آسمان، اتفاقات عجيبى مى‏افتد، در خورشيد و ماه و ستاره، علايمى ديده خواهد شد كه از خبرهاى بد حكايت مى‏كند.

نظم و ثبات آسمان در هم مى‏ريزد ... وقتى پيشامدهايى كه گفتم واقع شود، بدانيد به زودى سلطنت‏خدا آغاز مى‏شود.

بشارت ظهور مهدى (عليه السلام ) در منابع زردشتيان

زمينه سازان قيام منجى

ظهور بهرام ورجاوند و پشيوتن در دين زرتشت‏بعنوان زمينه سازان قيام منجى مطرح گرديده است و درست‏شبيه قيام خراسانى و قيام معروف يمانى قبل از ظهور حضرت حجت‏«عجل‏الله تعالى فرجه‏الشريف‏» مى‏باشد.

 اين دو تن، زمينه را براى آمدن "هوشيدر" آماده مى‏كنند و نابسامانيها و آشوبهايى را كه آرامش و آسايش را بر هم زده است، فرو مى‏نشانند.

خروج بهرام، مژده پايان شب سياه و طلوع سپيده اميد گروندگان راستكار و درست پيمانى است كه سالها سرزنش بيدينان را تحمل كرده‏اند. او خواهد آمد تا دين زرتشت را سامان دهد.

پشيوتن نيز يكى از بيمرگان جاودانه است كه براى استحكام دين زرتشت قيام مى‏كند. قيام پشيوتن، آخرين قيام نيكمردانه‏اى است كه اندكى پيش از هزاره هوشيدر رخ مى‏دهد و هدف او بازسازى دين و برپاداشتن آيينهاى دينى و گسترش آموزشهاى آن است .

محل ظهور منجى

متون دينى زرتشتى، سطح زمين را به هفت‏بخش تقسيم مى‏كند و هر بخش را يك اقليم يا كشور مى‏شمارد، خونيره يعنى بخش مركزى كره زمين، بتنهايى برابر شش كشور ديگر است.

سوشيانس در خونيره آفريده مى‏شود و در همين مكان است كه ظهور مى‏كند و اهريمن را نابود مى‏كند و رستاخيز را برپا مى‏دارد .

«فروهر پاك استوت ارت را كه سوشيانس سرزمين خونيره است، مى‏ستاييم . »

استوت ارت در بخش مركزى زمين يعنى خونيره حكومت‏خواهد كرد و شش تن از ياران او، هريك بر يكى از شش كشور ديگر زمين، سوشيانس خواهند بود همگى تحت فرمان استوت ارت قرار مى‏گيرند و بدين ترتيب جهان آرمانى شكل مى‏گيرد.

بنابر اعتقاد شيعيان، حضرت مهدى‏«عجل‏الله تعالى فرجه‏الشريف‏» نهضت‏خود را از كنار خانه خدا آغاز مى‏كند و كعبه در مركز زمين قرار دارد.

ظهور سوشيانس در مركز زمين، با ظهور حضرت مهدى در مركز زمين مناسبت‏خاصى دارد.

همزمان با ظهور حضرت مهدى‏«عجل‏الله تعالى فرجه‏الشريف‏» جبرئيل امين ندا برمى‏دارد كه: «اينك حجت‏خداى در كعبه ظهور كرده است، بشتابيد و از او پيروى كنيد

آرى آنگاه كه جهان در انتظار عدالت و عدالت در انتظار موعود الهى است، او مى‏آيد در حالى كه انسانها را به فرا رسيدن بامدادى روشن و روزى اميد بخش مطمئن مى‏سازد.

بشارت ظهور مهدى (عليه السلام ) در منابع زردشتيان

جاماسب

جاماسب، در كتاب معروف خود «جاماسب نامه» كه حوادث گذشته و آينده جهان در آن ثبت شده، و احوالات پادشاهان، انبيا، اوصيا و اوليا را بيان مى كند ضمن مطالبى كه از قول زرتشت راجع به پيامبران بازگو مى نمايد، در مورد پيامبر گرامى اسلام و دولت جاودانه حضرت مهدى(عليه السلام) و رجعت گروهى از اموات ... چنين مى گويد:

«پيغمبر عرب، آخر پيغمبران باشد كه در ميان كوههاى مكّه پيدا شود، و شتر سوار شود، و قوم او شتر سواران خواهند بود، و با بندگان خود چيز خورد، و به روش بندگان نشيند، و او را سايه نباشد و از پشت سر، مثل پيش رو ببيند.

 و دين او اشرف اديان باشد، و كتاب او باطل گرداند همه كتابها را، و دولت او تازيك ـ يعنى پادشاهى ـ عجم را بر باد دهد، و دين مجوس و پهلوى را بر طرف كند، و نار سدير و آتش كده ها را خراب كند، و تمام شود روزگار پيشداديان و كيانيان و ساسانيان و اشكانيان».

آنگاه در باره ظهور مبارك حضرت مهدى(عليه السلام) چنين مى گويد:

«و از فرزندان دختر آن پيغمبر كه خورشيد جهان و شاه زنان نام دارد كسى پادشاه شود در دنيا به حكم يزدان كه جانشين آخر آن پيغمبر باشد در ميان دنيا كه مكّه باشد، و دولت او تا به قيامت متّصل باشد، و بعد از پادشاهى او دنيا تمام شود، و آسمان جفت گردد و زمين به آب فرو رود و كوهها برطرف شود، و اهريمن كلان را كه ضدّ يزدان و بنده عاصى او باشد بگيرد و در حبس كند و او را بكشد.

و نام مذهب او برهان قاطع باشد و حق باشد و خلايق را به يزدان بخواند، و زنده گرداند خلق را از بدان و نيكان، و نيكان را جزا دهد، و بدان را سزا دهد و بسيارى از خوبان و پيغمبران زنده شوند، و از بدان گيتى و دشمنان خدا و كافران را زنده گرداند، و از پادشاهان اقوام خود را زنده كند كه فتنه ها در دين كرده باشند و خوبان بندگان يزدان را كشته باشند، و همه متابعان اهريمن و تبه كاران را بكشد و نام اين پادشاه بهرام باشد . . .

و ظهور او در آخر دنيا باشد . . . و خروج او در آن زمان شود كه تازيان بر فارسيان غالب شوند، و شهرهاى عمّان خراب شود به دست سلطان تازيك، پس او خروج كند و جنگ كند و دجّال را ... بكشد.

و برود و قسطنطنيّه را بگيرد و علمهاى ايمان و مسلمانى در آنجا برپا كند، و عصاى سرخ شبانان با هودار (كه موسى(عليه السلام)باشد) با او باشد، و انگشتر و ديهيم سليمان با او باشد، و جنّ و انس و ديوان و مرغان و درندگان در فرمان او خواهند بود . . .

و همه جهان را يك دين كند، و دين گبرى و زرتشتى نماند، و پيغمبران خدا و حكيمان و پرى زادان و ديوان و مرغان و همه اصناف جانوران و ابرها و بادها و مردان سفيد رويان در خدمت او باشند . . .»

«جاماسب» در ادبيات ايران و عرب به لقب «فرزانه» و «حكيم» خوانده شده است، و پيش گويى هايى نيز به او نسبت داده اند، و ظاهراً حكيمى ستاره شناس بوده است، و به قول مؤلّف كتاب «حبيب السير»: وى شاگرد لقمان و برادر «گشتاسب» است، و در علم نجوم مهارت كامل داشته است.

علاّمه دهخدا در كتاب «لغت نامه» راجع به وى مى نويسد:

«نامه اى از او ديده شده كه به پارسى قديم است و نام آن فرهنگ ملوك و اسرار عجم است، و عنوان آن به نام گشتاسب شاه است، و نظرات كواكب را به رمز بيان نموده و مقارنات اختران را طالع وقت نهاده و بر آن زايچه حكم نموده.

گويند: پنج هزار سال از روزگار آينده را باز نموده، از سلاطين و انبيا خبر داده، در آنجا حضرت موسى(عليه السلام) سرخ شبان با هودار و حضرت مسيح(عليه السلام) را پيغمبر خرنشين كه او را به نام مادر، باز خوانند. و از حضرت رسول عربى به «مهرآزما» تعبير كرده، و بعضى سخنان وى موافق روزگار گذشته است و برخى مخالف، والله أعلم بالصواب».

مؤلّف كتاب «بشارات عهدين» پس از آن كه بشارتى را از كتاب «جاماسب» نقل مى كند ذيل كلمه جاماسب در پاورقى چنين مى نويسد:

«صاحبان سِيَر و تواريخ مى نويسند: ظهور جاماسب برادر گشتاسب بن سهراب به سال 4996 پس از هبوط ]حضرت[ آدم(عليه السلام) بوده، وى مدّتى در نزد زرتشت كسب معارف نموده و مدّتى هم شاگرد (چنكرمكهاجه) هندى بوده است.

وى در كتاب «جاماسب نامه» از زمان خود تا پنج هزار سال ]آينده را [پيش بينى نموده و قبرش در خفرك فارس است».

گاتها

در بخش «گاتها» كه يكى از بخشهاى چهارگانه «اوستا» است (بندهاى 8 و 9) نويدهائى در مورد ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)و سيطره جهانى آن حضرت كه قيام شكوهمند او طبق وعده هاى أنبياء در آخر الزمان به وقوع خواهد پيوست، چنين آمده است:

«و هنگامى كه سزاى اين گناهكاران فرا رسد پس آنگاه اى «مزدا» ! كشورت را «بهمن» در پايان برپا كند، از براى كسانى كه دروغ را به دستهاى راستى سپرند، و خواستاريم از آنانى باشيم كه زندگى تازه كنند».

جاماسب

در كتاب جاماسب، موافق برخى از مضامين بشارات گذشته در مورد دولت با سعادت حضرت مهدى(عليه السلام) و صلح بهائم و برافكندن ريشه ظلم و فساد، و همچنين حكومت واحد جهانى و اجتماع عموم بشريّت بر دين مبين اسلام، و اين كه حضرت مهدى(عليه السلام)پيرو اسلام و تابع دين جدّش پيامبر اكرم مى باشد، چنين مى گويد:

«مردى بيرون آيد از زمين تازيان از فرزندان هاشم، مردى بزرگ سر و بزرگ تن و بزرگ ساق، و بر دين جدّ خويش بود، با سپاه بسيار، روى به ايران نهد و آبادانى كند، و زمين پر داد كند، و از داد وى باشد كه گرگ با ميش آب خورد.

و مردم بسيار شوند، و عمر ديگر باز، به درازى كشد و باز گردد چنان كه مردى بود كه او را پنجاه فرزند بود نر و ماده، و كوه و دشت پر از مردم شود، و پر از حيوان شود، و همچون عروسى شود.

و همه كس به دين مهر آزماى (يعنى دين حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)) باز آيند، و جور و آشوب از جهان برخيزد، چنان كه فراموش كنند كه چون سلاح بايد داشتن، و اگر وصف نيكويى آن كنم تلخ گردد اين زندگانى كه ما بدو اندريم».

زند

در كتاب «زند» كه از كتب مقدّسه زرتشتيان است در باره انقراض اشرار و وراثت «صلحا» كه پس از درهم شكستن شوكت جبّاران و بيدادگران، زمام اُمور جامعه بشرى را به دست خواهند گرفت، چنين مى گويد:

«لشكر اهريمنان با ايزدان دايم در روى خاكدان محاربه و كشمكش دارند، و غالباً پيروزى با اهريمنان باشد، امّا نه به طورى كه بتوانند ايزدان را محو و منقرض سازند; چه، در هنگام تنگى از جانب اورمزد كه خداى آسمان است به ايزدان كه فرزندان اويند يارى مى رسد و محاربه ايشان نه هزار سال طول مى كشد، آنگاه فيروزى بزرگ از طرف ايزدان مى شود و اهريمنان را منقرض مى سازند، و تمام اقتدار اهريمنان در زمين است و در آسمان راه ندارند، و بعد از پيروزى ايزدان و برانداختن تبار اهريمنان عالم كيهان به سعادت اصلى خود رسيده، بنى آدم بر تخت نيكبختى خواهند نشست».

گاتها

در همان بخش «گاتها» تحت عنوان «بامداد روز» نويد ظهور يگانه منجى بشريّت كه در پايان جهان خواهد آمد، چنين آمده است:

«كى اى «مزدا» ! بامداد روز فراز آيد، جهان دين راستين فرا گيرد، با آموزشهاى فزايش بخش پرخرد رهانندگان، كيانند آنانى كه «بهمن» به ياريشان خواهد آمد، از براى آگاه ساختن، من تو را بر گزيدم اى أهورا».

نويسنده كتاب «بشارات عهدين» پس از آن كه اين دو بشارت را از «گاتها» نقل كرده است چنين مى نويسد:

«مترجمِ «گاتها»، در پاورقى، «بهمن» را ـ كه در اين دو بشارت پرچمدار نهضت آخرين معرفى شده ـ نماينده توانايى و منش نيك و راستى و پارسايى دادار اهور مزدا، تفسير كرده، و روى اين اصل، توضيح اين دو فراز از «گاتهاى زرتشت» از اين قرار است:

در پايان جهان پيش از رستاخيز عمومى آغاز سزاى گناهكاران است كه به دست تواناى نماينده قدرت و راستى و قدس و عدالت الهى ـ به سزاى اين جهانى خود خواهند رسيد ـ اين دولت با سعادت تنها براى كسانى است كه دروغ را به دستهاى راستى سپرده، و منش زشت را در بوته فراموشى نهاده اند.

حقّاً آن زمان درخشان بامداد روز است كه صبح دولت حقّه الهيّه دميدن گيرد و دين راستين ـ آيين ابدى آخرين ـ سراسر جهان را فرا گيرد، آيينى كه تمامى آموزشهاى پيامبران الهى در آن نمودار است، و آن يگانه نماينده قدرت و عدالت الهى، تمامى آموزشهاى صالح و پسنديده رهبران عاليقدر بشريّت را در سراسر جهان منتشر و عملى سازد.

چنان كه روشن است اين دو جمله، بشارت از ظهور موعود اسلام حضرت قائم آل محمّد(عليهم السلام) است، گر چه نامى از آن حضرت به ميان نياورده; ولى سلطنت عمومى و عدالت كلّى جهانى كه پيشگويى كرده بهترين نشانه آن بزرگمرد الهى است».

زند و هومن يسن

در «زند و هومن يسن» از ظهور شخصيّت فوق العاده اى بنام «سوشيانس» (نجات دهنده بزرگ) خبر داده و در باره نشانه هاى ظهور وى چنين مى گويد:

«نشانه هاى شگفت انگيزى در آسمان پديد آيد كه به ظهور منجى جهان دلالت مى كند، و فرشتگانى از شرق و غرب به فرمان او فرستاده مى شوند، و به همه دنيا پيام مى فرستند».آنگاه به مقاومت شريران در برابر او اشاره كرده و نويد مى دهد كه سرانجام همگى در برابر او سر تعظيم فرود مى آورند.

 

«سوشيانت‏» درگاثاها

در گاثاها، كه آنها را سروده‏هاى زرتشت مى‏شمارند، واژه «سوشيانت‏» در دو صيغه مفردو جمع استعمال شده است. به عقيده غالب پژوهندگان، كاربرد شكل مفرد اين واژه درگاثاها بر شخص زرتشت دلالت دارد: 

اى مزدا!

چگونه دريابيم كه تو در پرتو «اشه‏»  برهمگان و برآنان كه سر آزار مرا دارند، فرمان‏مى‏رانى؟

مرا به درستى از هنجار «منش نيك‏»  بياگاهان. «سوشيانت‏» بايد بداند كه پاداش وى‏چه‏سان خواهد بود (يسنه‏هات 48، بند9).

... «كى گشتاسپ‏»  هوادار «زرتشت‏سپيتمان‏»  و «فرشوشتر»  ،راه راست دينى رابرگزيده‏اند كه «اهوره‏» به «سوشيانت‏» فرو فرستاد (يسناى 53، بند2).

علاوه بر اين، در گاثاها، سوشيانت‏به شكل «جمع‏» هم آمده و به‏نظر مى‏رسد در اين‏حالت، به آيندگانى اشاره دارد كه با بهره‏مندى از «منش نيك‏»، راه زرتشت را پى خواهندگرفت: 

اى مزدا!

چنين خواهد بود «رهانندگان سرزمين‏ها» ( سوشيانت‏ها)، كه با «منش نيك‏»خويشكارى مى‏ورزند و كردارشان بر پايه «اشه‏» و آموزش‏هاى تو است. به‏راستى‏آنان به درهم شكستن خشم  برگماشته شده‏اند (يسنه‏هات 48، بند12).

به اين ترتيب، در گاثاها هنوز سوشيانت چهره‏اى مرتبط با پايان گيتى، «فرشگرد»  وداورى انجامين نيست، بلكه چون اصطلاحى عام و آشنا، براى همه آن نيك‏نفسان‏منتظرى به‏كار رفته است كه زرتشت نيز در شمار آنان قرار دارد. 

در واقع، كاربرد مفهوم سوشيانت در گاثاها كاملا با آنچه بعدها - و در متون دينى‏زرتشتى - شاهد آن خواهيم بود، متفاوت است; زيرا در اين سروده‏ها به‏هيچ‏وجه ازنقش‏آفرينى او در فرجام جهان ياد نشده و حتى مى‏توان گفت كه در گاثاها، سوشيانت‏بيشتر نمودى اين دنيايى و خاكى دارد.

 براى مقايسه، به اين سرودهاى زرتشت راجع به‏پايان گيتى نگاه كنيد كه در آنها هيچ اشاره‏اى به سوشيانت نشده است:

اى هوشمندان!

بشنويد با گوش‏ها [ى خويش] بهترين [سخنان] را و ببينيد با منش روشن و هر يك‏از شما - چه مرد و چه زن - پيش از آن‏كه رويداد بزرگ به كام ما پايان گيرد، از ميان‏دو راه، [يكى را] براى خويش برگزينيد و اين [پيام] را [به ديگران] بياموزيد(يسنه‏هات 30، بند2).

آن‏گاه شكست و تباهى بر «دروج‏»  فرو خواهد آمد و آنان كه به نيك‏نامى شناخته‏شده‏اند،به آرزوهاى خويش خواهند رسيد و به سراى خوش «منش نيك‏» و «مزدا»  و «اشه‏» راه خواهند يافت (يسنه‏هات 30، بند 10).

اى اهوره!

اين [همه] را از تو مى‏پرسم: به‏درستى [بازگوى] كه چگونه گذشته است و چگونه‏خواهد گذشت؟ اشونان و پيروان «دروج‏» را چه پاداش و پادافره‏اى در دفتر زندگانى‏نوشته خواهد شد؟

اى مزدا!

اين [همه] در شمار پسين چگونه خواهد بود؟ (يسنه‏هات 31، بند14).

... من چنين كسانى را به نيايش تو رهنمون خواهم شد و همه آنان را از «گذرگاه‏داورى‏»  خواهم گذراند (يسنه‏هات 46، 10).

اى مزدااهوره!

اينك تو را و «اشه‏» و «بهترين منش‏» و «شهريارى مينوى‏» را مى‏ستايم و نيايش‏مى‏گزارم.

من خواهانم كه رهرو راه [راست] باشم [و] در «گرزمان‏»  به گفتار رادمردان [تو] گوش‏فرا دهم (يسنه‏هات 50، بند4).

مزدى كه «زرتشت‏» به «مگونان‏»  نويد داده، در آمدن به «گرزمان‏» است، آن‏جا كه ازآغاز سراى «مزدااهوره‏» بوده است (يسنه‏هات 51، بند 15).

سرودهاى فوق، به‏وضوح نشان از بشارت آمدن روز قيامت و غلبه نيكى بر بدى، پل‏داورى ( پل چينوت يا صراط) و بهشت‏برين دارد; اما در هيچ‏كدام از اين سروده‏هاى‏مربوط به آخرت كاركردى براى سوشيانت پيش‏بينى نشده است.

براين اساس، مى‏توان نتيجه گرفت كه كاربرد سوشيانت در گاثاها به‏گونه‏اى كاملامشهود عام و غيرمبتكرانه بوده; و چنان مى‏نمايد كه زرتشت در اين سروده‏ها از واژه‏مذكور به مثابه مفهومى آشنا يا قابل درك براى مردمانش بهره جسته است. اين نكته را بامرورى بر گاثاها بى‏دشوارى مى‏توان دريافت; زيرا جنبه‏هاى انقلابى آموزه‏هاى‏زرتشت، چون طرد همه‏جانبه دئوه‏ها ( ديوان) و نفى شراب‏خوارى، ممنوع كردن‏قربانى‏هاى خونين و ارادت يكپارچه او به اهوره‏مزدا، همواره تمايزى قابل شناخت‏داشته‏اند.

 اين‏همه در حالى است كه در گاثاها، نه فقط مفهوم «منجى‏»، در مقايسه با آنچه‏گذشت، دقيقا تبيين نشده، بلكه زرتشت‏با سوشيانت ناميدن خود و آنان كه خواهندآمد، از اين واژه به‏شكلى غيراختصاصى بهره گرفته است. به‏عبارت ديگر، با توجه به‏شيوه و كاربرد واژه سوشيانت در گاثاها، مى‏توان گفت كه مفهوم موعود دستاورد ابتكاريا رسالت زرتشت نبوده است.

«سوشيانت‏» در «يشت‏»ها

برخلاف گاثاها، سوشيانت در يشت‏ها تعريفى كاملا اختصاصى دارد كه شناخت‏موجزى از او به دست مى‏دهد:

1. در فروردين يشت (بند 128) فروشى  سه تن كه براساس متون متاخر زرتشتى‏سوشيانت دانسته شده‏اند، به نيكى ستوده شده است:

فروشى پاكدين «اوخشيت ارت‏»  را مى‏ستاييم.

فروشى پاكدين «اوخشيت نم‏»  را مى‏ستاييم.

فروشى پاكدين «استوت ارت‏»  را مى‏ستاييم.

(درباره زمان و ترتيب ظهور اين موعودها، در اين يشت و ساير قسمت‏هاى اوستا،هيچ‏گونه اشاره‏اى وجود ندارد. ليكن خواهيم ديد كه اين موضوع در كانون ادبيات رمزى‏و پيشگويانه زرتشتى‏گرى متاخر قرار دارد.)

2. در زامياديشت (بند 92)، سخن از ظهور سوشيانت از درياچه‏اى به نام «كيانسيه‏»  رفته است:

بدان هنگام كه «استوت ارت‏»، پيك مزدااهوره، پسرويسپ تئورويرى  از آب‏درياچه كيانسيه برآيد ...

3. سوشيانت داراى فركيانى  و لذا شايسته فرمانروايى است:

بدان هنگام كه «استوت‏ارت‏»، پيك مزدااهوره... برآيد، گرزى پيروزى‏بخش‏برآورد، [همان گرزى] كه فريدون دلير  هنگام كشتن «اژى‏دهاك‏»  داشت; [همان‏گرزى] كه افراسياب تورانى  هنگام كشتن «زين گاو» دروند  داشت; كه كى خسرو هنگام كشتن افراسياب داشت; كه كى گشتاسپ آموزگار اشه براى سپاهش داشت.

او بدين [گرز]، دروج را ازين‏جا - از جهان اشه - بيرون خواهد راند (زامياديشت،بندهاى 92 و 93).

4. سوشيانت و يارانش، نيك‏نفسانى هستند كه سعادت مادى و معنوى را براى‏جهانيان به ارمغان خواهند آورد:

ياران «استوت‏ارت‏» پيروزمند به‏درآيند: آنان نيك‏انديش، نيك‏گفتار، نيك‏كردار ونيك‏دين‏اند و هرگز سخن دروغ بر زبان نياورند (زامياديشت، بند 95).

منش بد شكست‏يابد و منش نيك برآن چيره شود.

[سخن] دروغ‏گفته، شكست‏يابد و سخن راست‏گفته، برآن چيره شود.

خرداد و امرداد،  گرسنگى و تشنگى، هر دو، را شكست دهند.

اهريمن ناتوان بدكنش رو در گريز نهد (زامياديشت، بند 96).

به اين ترتيب و مجموعا، در «يشت‏ها» مفهوم سوشيانت‏با فرجام محتوم گيتى وهنگام غلبه نهايى نيكى بر بدى پيوندى آشكار يافته است; هر چند كه هنوز از هنگام‏ظهور او و چگونگى كنش‏هايش صحبتى در كار نيست.

به‏هرحال، چنان‏كه ديديم، در زامياديشت‏سخن از سه موعود رفته است. در اين‏يشت نكاتى وجود دارد كه نشان مى‏دهد مباحث مربوط به سوشيانت‏به‏راستى قدمتى‏وراى انتظار دارند.

 از جمله، بايد به توصيفى كه از «افراسياب‏» در آن و در كنار سوشيانت‏شده، توجه كرد; زيرا در يشت مذكور اين دشمن مشهور تورانى چندان بدسگال واهريمنى تصوير نشده، بلكه حتى او با كشتن «زين گاودروند»، همچون ديگر فره‏مندان‏ذكر شده، به‏واقع ناجى ايران‏زمين گشته است.

اين امر مى‏رساند كه ترسيم چهره‏اى‏مخوف از افراسياب تحولى است كه بايستى حداكثر در آغاز زرتشتى‏گرى انجام شده‏باشد  و درست‏به‏همين خاطر است كه جنگ‏افزار پيروزى‏بخشى را كه سوشيانت‏با آن‏دروغ را سركوب مى‏كند، در كف او هم مى‏بينيم.

همچنين بايد از سرنوشت «اژى دهاك‏»در زامياديشت‏ياد شود كه برخلاف آنچه بعدها رايج‏شد، اين‏جا توسط فريدون كشته‏شده است  (مى‏دانيم در اساطير ايرانى سخن از به زنجير كشيده‏شدن او در البرزكوه وسپس خروجش در پايان دنيا رفته است).

 بنابراين، مى‏توان باور داشت كه اين بند اززامياديشت از لحاظ مضمون بسيار قديمى است  و لاجرم باور به سوشيانت در آن نشان‏از جهان‏شناخت آرياييان اوليه‏اى دارد كه بارى، منتظر ظهور قهرمانى از نسل پهلوانان‏اساطيرى‏شان مى‏بوده‏اند تا بدى‏ها را از ميان بردارد.

موضوع قابل ذكر ديگر، اشاره اين يشت‏به از ميان‏رفتن گرسنگى و تشنگى، خودحكايت از دغدغه‏هاى مردمان اوليه‏اى دارد كه با پديده كشاورزى و آبيارى ناآشنا بوده وشايد به اندازه بدى‏هاى اخلاقى از غلبه آنها نگرانى داشته‏اند.

بنابراين، در يشت‏ها سوشيانت را در امتداد سلسله قهرمانان اساطيرى و حتى‏بقية‏السيف آنان مى‏بينيم; او در عين آن‏كه آرمان‏هاى زرتشتى چون غلبه بر منش بد واهريمن را به انجام مى‏رساند، نقطه اوج پهلوانان و حماسه‏آفرينان هم هست. اين‏همه باروح كلى يشت‏ها هماهنگى كاملى دارد; زيرا در اين سروده‏ها همواره كوشش قابل‏تشخيصى براى آشتى‏دادن باورهاى كهن آريايى با آموزه‏هاى زرتشت ديده مى‏شود. به‏سخن ديگر، بندهاى ذكر شده از زامياديشت در واقع تلاقى باورهاى كهن آريايى راجع‏به سوشيانت پهلوان با دينمدارى پس از زرتشت را نشان مى‏دهد.

سوشيانت در متون زرتشتى پس از اوستا

برخلاف اوستا، انديشه سه موعودى كه از پى هم خواهند آمد، در متون دينى زرتشتى‏چون «بندهشن‏»  ، «دينكرت‏» ، «زندوهومن‏يسن‏» و «جاماسب نامه‏» و غيره... باگسترش فوق‏العاده‏اى مطرح شده و شاخ و برگ فراوانى يافته است. براى آگاهى ازروايات اين منابع و به‏طور بسيار خلاصه: 

در جهان‏بينى زرتشتى، آغاز و انجام آفرينش در زمانى محدود به دوازده هزار سال‏انجام مى‏گيرد كه خود به چهار دوره سه‏هزار ساله تقسيم مى‏شود. در سه هزاره نخست،گيتى روحانى و مينوى بود و ميان قلمرو روشن اهوره‏مزدا و قلمرو تاريكى اهريمن خلاءحايل بود.

 در اين خلال، اهوره‏مزدا با دانش كامل خود از وجود اهريمن آگاه بود; ليكن‏اهريمن به دليل نادانى از جهان روشن اهوره‏مزدا خبرى نداشت.

 در فرجام سه هزاره‏اول، بارقه‏اى از نور كه از مرز تاريكى‏ها گذشت، اهريمن را از وجود جهانى ديگر آگاه‏كرد و او بر قلمرو اهوره‏مزدا يورش آورد، ليكن چون خويش را ناتوان ديد، «ضدآفرينش‏» خويش را آغاز كرد و در مقابل آفريده‏هاى اهورايى، بدكاران و ديوان را در عالم‏مينوى خويش به‏وجود آورد.

 در سه هزاره دوم، غلبه نسبى با اهوره‏مزدا شد، زيرا اودعايى بر زبان آورد و اهريمن و ديوان آفريده او را بيهوش كرد. در اين فرصت،اهوره‏مزدا به آفرينش گيتى پرداخت; او آسمان و زمين و آب و پيش‏نمونه‏هاى انسان(يعنى كيومرث) و چارپايان و گياهان را پديد آورد، تا آن‏كه در پايان اين هزاره، زنى‏بدكاره به نام جهى اهريمن را از بهت‏زدگى بيرون آورد و او را ترغيب كرد تا به جهان‏روشنى‏ها يورش آورد.

 اين گونه، سه هزاره سوم و چهارم به حالت «آميخته‏» درآمد:آميختگى ميان نيكى‏ها و بدى‏ها ،...، سراسر سه هزاره سوم به خيزش شاهان پيشدادى،سلطه هزار ساله اژى‏دهاك و شهريارى كيانيان گذشت تا عاقبت در ابتداى آخرين سه‏هزاره (يعنى هزاره چهارم)، زرتشت پا به عرصه وجود نهاد.

 باور زرتشتى چنان است كه‏در اين دوره، عاقبت‏بدى‏ها شكست قطعى مى‏خورند و گيتى از ريم آنها پالوده مى‏شود.در پايان هر هزاره از اين دوره، سوشيانتى از تخمه زرتشت‏براى يارى دين‏بهى  و مسلم‏گردانيدن شكست دشمنان ظهور مى‏كند.

در پايان هزاره دهم خلقت ( اولين هزاره از سه هزاره چهارم)، «پشوتن‏»  ،پسر شاه‏گشتاسپ كيانى، ظهور مى‏كند و رهبرى مؤمنان را به‏دست مى‏گيرد.

 وى با يارى‏صدوپنجاه مرد پرهيزگار و شمارى از ايزدان، نيروهاى اهريمن را خواهد شكست وجهان را از آلودگى پاك خواهد كرد.

 به اين ترتيب، راه براى زاده شدن «اوخشيت‏ارت‏»( اوشيدر يا هوشيدر)، يا نخستين تن از سه پسر رهايى‏بخش زرتشت هموار مى‏شود.

 هوشيدر سپاهى نيرومند بر گرد خود فراز مى‏آورد و در نبردى سهمگين تبه‏كاران رادرهم مى‏شكند و دين زرتشت را دوباره زنده مى‏گرداند. هزاره يازدهم، دوره «اوخشيت‏نمه‏» يا دومين رهايى‏بخش است.

 در اين هزاره، ديو ملكوش (در اوستا: مهركوس  )ظاهرمى‏شود و توفان سهمگينى از تگرگ و برف پديد مى‏آورد كه همه آفريدگان را نابودمى‏سازد.

 اما مردم و جانورانى كه پيش‏تر به دژ ( ور) جمشيد  پناه جسته بودند از گزندملكوش در امان مى‏مانند و بار ديگر جهان را از آدمى و جانور پر مى‏سازند.

 اما به‏واسطه‏گسترش تبه‏كارى‏ها و كژآيينى‏ها، باز اهريمن نيرو مى‏گيرد و اژى‏دهاك را كه فريدون دركوه دماوند در بندش كرده بود، برمى‏انگيزد تا از جهانيان كين‏خواهى كند.

 اهوره‏مزدا نيزبه يارى ايزدان، گرشاسپ دلاور  و شمارى از پهلوانان از جمله كيخسرو وتوس و گيو رااز خواب و بى‏خودى بيدار مى‏كند.

 در نبردى كه اين‏چنين در مى‏گيرد، گرشاسپ با گرزمعروفش اژى‏دهاك را به قتل مى‏آورد; اهريمن و ديوان شكسته خواهند شد و به ژرفاى‏تاريكى خود باز خواهند گشت.

  اين‏گونه، زندگى سراسر خوشى آغاز مى‏شود واهورامزدا «فرشگرد» را با ظهور آخرين و بزرگ‏ترين سوشيانت آغاز مى‏كند. او «استوت‏ارت‏» نام دارد و طى پنجاه‏وهفت‏سال، همه مردگان از «كيومرث‏» تا آخرين انسان را ازگور بر مى‏انگيزاند.

 همه انسان‏ها در يك‏جا بر هم فراز مى‏آيند و هر كسى به‏چشم خويش‏كرده‏هاى نيك و بدش را مى‏بيند. «استوت ارت‏» راستكاران را به بهشت‏برين بازمى‏فرستد و بدكاران را به دوزخ فرو مى‏افكند.

 پس از سه روز، رودى از فلز گداخته مهيامى‏شود كه همه روان‏هااز آن عبور مى‏كنند. با اين آزمون، گناهان دوزخيان خواهدسوخت و تبه‏كاران، همچون پاكان، از آلودگى به هر گناهى پاك خواهند شد.

  آنگاه‏سوشيانت در نقش يك موبد  گاوى را قربانى مى‏كند و از پيه آن شربت جاودانگى راآماده مى‏كند. هر يك از مردمان با نوشيدن آن شربت جاودانه مى‏شوند.  سپس‏سوشيانت هركسى را به مقتضاى اعمالش پاداش نيك خواهد داد.

اوصاف سوشيانس در اوستا

بطور كلى دو گروه براى زرتشتيان مقدس هستند; گروه اول هوشيدرها يا دانايان، گروه دوم سوشيانسها يا خيرخواهان جماعت:

 [فرى] كه از آن «اهورامزدا»ست و «اهورامزدا» از پرتو آن، آفريدگان را پديد آورد، بسيار خوب و زيبا و دلكش و درخشان و كارآمد است... در اينجا مقصود از آفريدگان، سوشيانسها هستند.

سوشيانسها از خاندان زرتشت هستند و مادرشان هم از نژاد زرتشت مى‏باشد. مادر سوشيانس يا استوت ارت «گواگ پد» نام دارد يعنى پيروز بر همه‏چيز، زيرا كسى را به دنيا مى‏آورد كه بر همه چيز پيروز خواهد شد. 

سوشيانسها داراى صفت «اشو» يعنى پرهيزكار و با تقوا هستند. آنان خردمندترين مردم مى‏باشند و به پاكى و بى آلايشى توصيف شده‏اند. 

او «استوت ارت‏» با چشم خرد به همه آفريدگان بنگرد، همه آفريدگان را ببيند، حتى دژ چهر است، او همه جهان مادى را با چشم نيكبختى(رحم) و بخشايش ببيند و نگريستنش جهان را نيستى‏ناپذير كند.

آخر الزمان

با آمدن سوشيانس يا استوت ارت، كه علايم ظهورش شباهت‏بسيارى به علايم ظهور حضرت مهدى‏«عجل‏الله تعالى فرجه‏الشريف‏» در نزد شيعيان دارد، جهان به تكامل خود مى‏رسد و حالتى مانند از قوه به فعل رسيدن پيدا مى‏كند. جهانى كه پس از ظهور آخرين نجاتبخش ساخته مى‏شود، با جهان آغازين، يعنى آنگاه كه از اهريمن و يارانش خبرى نبود، همانند است; در اين جهان، همه چيز بر مبناى دين است و در زير قدرت كامل هرمزد(خداوند) اداره مى‏شود.

اين جهان به مدد تلاشهاى نيكمردان آراسته خواهد شد و البته از خونريزى نيز خالى نخواهد بود، چه حق در سايه شمشير حق، استوار مى‏گردد و دروغ و خيانت و معيوبى از جهان برمى‏خيزد. 

سوشيانس كه غالبا به‏صفت پيروزمند ستوده شده، گرزى دارد كه فريدون دلير داشت‏و با آن‏بر ضحاك پيروز شد;با همين گرز به نبرد با دروغ و كژى و مظاهر آن برمى‏خيزد و ناراستى را از جهان مى‏راند .

«فر كيانى به سوشيانس پيروزمند و به ساير دوستانش تعلق خواهد داشت... كه از پرتو ظهور آنان، رستاخيز و جهان مينوى جاودانى روى خواهد نمود.» 

بنا بر آنچه در اوستا مطرح گرديده است، تفاوتى ميان آخر الزمان و وقوع رستاخيز وجود ندارد; با آمدن سوشيانس، بهشت تحقق خواهد يافت و اهريمن و بدى نابود خواهد شد.

گشتاسب

هنگامى كه «گشتاسب» در مورد كيفيت ظهور «سوشيانس» و چگونگى اداره جهان مى پرسد، جاماسب حكيم، شاگرد زرتشت توضيح مى دهد:

«سوشيانس (نجات دهنده بزرگ جهان) دين را به جهان رواج دهد، فقر و تنگدستى را ريشه كن سازد، ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را همفكر و همگفتار و همكردار گرداند».

در اينجا لازم است اين نكته را يادآور شويم كه، اعتقاد به ظهور «سوشيانس» در ميان ملّت ايران باستان به اندازه اى رايج بوده است كه حتّى در موقع شكستهاى جنگى و فراز و نشيبهاى زندگى با يادآورى ظهور چنين نجات دهنده مقتدرى، خود را از يأس و نا اميدى نجات مى دادند.

شاهد صادق اين گفتار اين كه، در جنگ قادسيّه پس از درگذشت رستم فرّخ زاد، سردار نامى ايران، هنگامى كه يزدگرد، آخرين پادشاه ساسانى، با افراد خانواده خود آماده فرار مى شد، بهنگام خارج شدن از كاخ پرشكوه مدائن، ايوان مجلّل خود را مورد خطاب قرار داده و گفت:

«هان اى ايوان! درود من بر تو باد، من هم اكنون از تو روى برمى تابم تا آنگاه كه با يكى از فرزندان خود كه هنوز زمان ظهور او نرسيده است به سوى تو برگردم».

سليمان ديلمى مى گويد: من به محضر امام صادق(عليه السلام) شرفياب شدم و مقصود يزدگرد را از جمله «يكى از فرزندان خود» از آن حضرت پرسيدم، حضرت فرمود:

«او مهدى موعود(عليه السلام) و قائم آل محمّد(عليهم السلام) است كه به فرمان خداوند در آخر زمان ظهور مى كند. او ششمين فرزند من، و فرزند دخترى يزدگرد است و يزدگرد نيز پدر او مى باشد».با توجّه به اين كه «شاه زنان» معروف به «شهربانو»، مادر امام سجّاد(عليه السلام) ـ بنابر مشهور ـ دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى است، روشن مى شود كه او واقعاً پدر حضرت ولى عصر(عليه السلام) مى باشد.

اديان ابراهيمى(تسنن)

مشهورترين تدوين كنندگان احاديث امام مهدى، از اهل سنّت، اينان‏اند :

1- ابوبكر بن أبى خيثمة وفات (279 ه)
2- نعيم بن حمّاد المروزى (وفات 288 ه)
3- ابوحسين بن المنادى (وفات 336 ه)
4- ابونعيم اصفهانى (وفات 430 ه)
5- ابوالعلاء عطار همدانى (وفات 569 ه)
6- عبدالغنى مقدسى (وفات 600 ه)
7- ابن عربى اندلسى (وفات 638 ه)
8- سعدالدين الطمويى (وفات 650 ه)
9- ابوعبداللّه كنجى شافعى (وفات 658)
10- يوسف بن يحيى المقدسى (وفات 658)
11- ابن قيّم جوزيه (وفات 685 ه)
12- ابن كثير دمشقى (وفات 774 ه)
13- جلال الدين سيوطى(وفات 911 ه)
14- شهاب الدين ابن حجر مكّى (وفات 974 ه)
15- على بن حسام الدين متقى هندى (وفات 975 ه)
16- نورالدين على قارى هروى (وفات 1014 ه)
17- محمد بن على شوكانى (وفات 1250 ه)
18- احمد بن صديق غمارى (وفات 1380 ه)

ابن خلكان اشعرى شافعى

ابن خلكان اشعرى شافعى (متوفّاى سال 681 هجرى قمرى) دانشمند مشهور و مورّخ نامى، معروف به «قاضى القضات» در تاريخ مشهورش «وفيات الأعيان» در پايان شرح حال آن حضرت مى نويسد:

«. . . ابوالقاسم محمّد بن الحسن العسكرى دوازدهمين امام ـ به اعتقاد اماميّه ـ و معروف به «حجّت» است. او همان كسى است كه شيعه عقيده دارد او «منتظر»، «قائم» و «مهدى» است. وى صاحب سرداب است! آراى شيعه درباره او زياد است. شيعيان انتظار دارند كه او در آخر الزمان از سرداب سامرّا بيرون آيد! ولادتش در سال 255 هجرى قمرى است. هنگام وفات پدرش پنج ساله بود».

در اين گفتار، هرچند كه خود ابن خلكان نمى گويد كه اين ابوالقاسم محمّد بن الحسن العسكرى همان مهدى موعود است، و مى گويد: «دوازدهمين امام به اعتقاد اماميه و معروف به «حجّت» است»; ولى جاى آن دارد كه بپرسيم؟ اين ابو القاسم محمّد بن الحسن العسكرى(عليه السلام) كه هم نام و هم كنيه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و نهمين فرزند برگزيده حسين بن على(عليه السلام) است، و خود قاضى القضات هم تاريخ ولادت او را نقل كرده و مى گويد: شيعه عقيده دارد كه او «منتظر، قائم و مهدى» است، چه كسى است؟

چرا قاضى القضات از سرنوشت او چيزى نمى گويد؟ و چرا به مهدى موعود بودنش اعتراف نمى كند؟

مگر پيامبر اكرم نفرموده است: «مهدى» از فرزندان من، از فرزندان على و زهرا(عليهما السلام)، و از فرزندان امام حسين(عليه السلام) است؟ مگر خود علماى اهل سنّت پدرانش را تا امام حسن عسكرى(عليه السلام)نام نبرده اند؟ و مگر هركدام از آنان را بهترين فرد عصر خويش و شاخه زيباى درخت نبوّت ندانسته اند؟

بنابراين محمّد بن الحسن، به اعتراف كسانى كه نام او را ذكر نموده و تولّدش را پذيرفته و او را پسر امام حسن عسكرى(عليه السلام) معرفى كرده اند، چه كسى است؟

ابن طلحه كمال الدين

ابن طلحه كمال الدين شافعى(متوفاى654)در كتاب ارزشمندش به نام(مطالب السئول فى مناقب آل لرسول)) مى نويسد:

((اما در مناقب ابـو محمد حسن عسكرى همين بس كه بزرگترين منقبت و مزيتى كه خدا به او داده آن است كه مهدى مـوعود از صلب اوست... مادرش كنيزى است به نام صيقل و نام خودش محمد, كنيه اش ابوالقاسـم, لقبـش ((حجت)) و ((خلف صالح)) و به قـولى (( منتظر)) است.)

امام احمد حنبل، در كتاب «مسند» خود، از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل مى كند كه فرمود:

«اُبشّركم بالمهدي، يُبعث في اُمّتي على اختلاف من الناس و زلازل، فيملأ الأرض قسطاً و عدلاً كما مُلئت جوراً و ظلماً يرضى عنه ساكن السماء والأرض، يقسّم المال صحاحاً.

فقال له رجل: ما صحاحاً؟

قال(صلى الله عليه وآله وسلم):

 بالسويّة بين الناس.

قال: ويملأ اللّه قلوب اُمّة محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) غنىً، ويسعهم عدله حتّى يأمر منادياً فيقول:

 من له في مال حاجة؟ فما يقوم من الناس إلاّ رجلٌ، فيقول:

 إئتِ السادن ـ يعني الخازن ـ فقل له:

إنّ المهدي يأمرك أن تعطيني مالاً، فيقول له: احث حتّى إذا جعله في حجره وأبرزه ندم فيقول: كنت أجشع اُمّة محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) نفساً أو عجز عنّي ما وسعهم.

قال: فيردّه فلا يقبلُ منه فيقال له: إنّا لا نأخذ شيئاً أعطيناه».

«شما را به ظهور مهدى(عليه السلام) بشارت مى دهم، او در ميان اُمّت من برانگيخته مى شود، ظهور وى پس از اختلاف زياد و تزلزل و عدم امنيّت خواهد بود.

 پس از ظهور، زمين را پر از عدل و داد مى كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است. ساكنان آسمانها و زمين از او راضى مى شوند، و اموال را به طور صحيح تقسيم مى كند.

مردى پرسيد: معنى صحيح چيست؟

فرمود: مال را به طور مساوى در ميان مردم تقسيم مى نمايد.

سپس فرمود:

خداوند دلهاى پيروان محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) را پر از بى نيازى مى كند، و عدالت مهدى(عليه السلام) همه جا را فرا مى گيرد، تا آنجا كه دستور مى دهد كسى با صداى بلند اعلام كند: هركس نياز مالى دارد برخيزد. هيچ كس اظهار نياز نمى نمايد جز يك نفر.

امام دستور مى دهد نزد خزينه دار برود و به او بگويد: مهدى(عليه السلام) به تو فرمان مى دهد كه مالى در اختيار من قرار دهى.

خزينه دار مى گويد:

بگير، و دامن او را پر مى كند. چون در اختيار او قرار مى گيرد پشيمان مى شود كه چرا آزمند و حريص شده است. لذا مال را بر مى گرداند، ولى خزينه دار نمى پذيرد و مى گويد: ما آنچه را كه بخشيديم پس نمى گيريم».

همچنين امام احمد حنبل، در كتاب «مسند» خود از ابوسعيد خدرى نقل مى كند:

«قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم):

 تملأ الارضُ ظلماً و جوراً، ثمّ يخرج رجل من عترتي يملك سبعاً ـ أو تسعاً ـ فيملأ الأرض قسطاً و عدلاً».

«پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

 هنگامى فرا مى رسد كه زمين پر از ظلم و جور شود، آن وقت مردى از خاندان من قيام مى كند هفت ـ يا نُه ـ سال در روى زمين حكومت مى كند، و زمين را پر از عدل و داد مى نمايد».

بخارى (معروف به خواجه پارساى) مى گويد:

«ومناقب المهدي ـ رضي اللّه عنه ـ صاحب الزمان، الغائب عن الأعيان، الموجود في كلّ زمان، كثيرة. و قد تظاهرت الأخبار على ظهوره و إشراق نوره، يجدّد الشريعة المحمّديّة، و يجاهد في اللّه حقّ جهاده، و يطهّر من الأدناس أقطار بلاده، زمانه زمان المتّقين، و أصحابه خلصوا من الريب، وسلموا من العيب، وأخذوا بهديه وطريقه واهتدوا من الحقّ إلى تحقيقه، به ختمت الخلافة والإمامة، وهو الإمام من لدن مات أبوه إلى يوم القيامة، وعيسى(عليه السلام) يصلّي خلفه، ويصدّقه على دعواه ويدعو إلى ملّته الّتي هو عليها، والنبي(صلى الله عليه وآله وسلم) صاحب الملّة».

«مناقب حضرت مهدى صاحب الزمان(عليه السلام) كه از ديده ها پنهان و در هر زمانى حاضر است، فراوان است. احاديث بسيار زيادى رسيده است كه مهدى(عليه السلام) ظاهر مى شود و نور وجودش همه جا را روشن مى كند، و دين اسلام و شريعت محمّدى(صلى الله عليه وآله وسلم)را تجديد مى نمايد، و آن گونه كه بايد، در راه خدا جهاد مى كند، و سراسر مملكت اسلامى را در زمان خود از آلودگيها پاك مى سازد.

 روزگار او روزگار پرهيزكاران است. كسانى كه به امامت او معتقدند از هر نكوهش و سرزنشى پيراسته اند كه راه حقّ را پيموده اند و به روش او گام برداشته اند و به راهنمايى او به شاهراه هدايت رسيده اند. امامت و پيشوايى اُمّت اسلامى به وسيله او پايان مى يابد.

 او از روز وفات پدر بزرگوارش تا روز رستاخيز امام است. حضرت عيسى(عليه السلام) پشت سر او نماز مى گزارد، و او را در امامتش تصديق مى نمايد و مردمان را به دين و شريعت او كه همان شريعت پاك محمّدى است دعوت مى كند».

شيخ عبداللّه شبراوى شافعى

شيخ عبداللّه شبراوى شافعى (متوفّاى سال 1172 هجرى) كه يكى از بزرگترين علما و دانشمندان بنام مصر بوده و در نزد عوام، خواص، رجال دولت و فرمانروايان آن ديار، با مهابت و مقام عالى مى زيسته و در سال 1137 به رياست جامع «الازهر» رسيده است، در كتاب معروف خود «الاتحاف بحبّ الاشراف» درباره مهدى موعود(عليه السلام) چنين مى نويسد:

«دوازدهمين امام از امامان، ابوالقاسم محمّد حجّت است. گويند: مهدى منتظر اوست. امام محمّد حجّت بن الحسن در نيمه شعبان سال 255 متولّد گرديد و هم اوست كه ملقّب به مهدى و قائم و منتظر و خلف صالح و صاحب الزمان است و مشهورترين لقب او همان مهدى(عليه السلام)است. شيعه عقيده دارد مهدى موعودـ كه احاديث صحيحه درباره او وارد شده ـ همان پسر حسـن عسكرى است و در آخر الزمان ظهور خـواهد كرد, ولـى صحيح آن است كه او هنوز متولد نشده و در آينده متـولد مى شود واو از اشراف اهل بيت كريـم است. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ,ذيل خطبه 16 مى گويد:(اكثر محدثين عقيده دارنـد مهدى مـوعود از نسل فـاطمه (س) است و اصحـاب مـا معتزله آن را انكــار نـدارنـد و در كتب خـود به نام او تصـريح كـرده انـد و شيـوخ ما به او اعتـراف نمـوده انـدـ منتها او به عقيـده ما هنـوز متـولد نشـده و بعد متـولـد خـواهـد گرديد. ».

شيخ فريد الدين عطّار نيشابورى

شيخ فريد الدين عطّار نيشابورى ، عارف نامى قرن هفتم هجرى و مقتول در سال 627 هجرى قمرى، كه جلال الدين مولوى بلخى سراينده كتاب مشهور «مثنوى» با همه مقامى كه در عرفان دارد درباره وى مى گويد:

هفت شهر عشق را عطّار گشت***ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم

وى در كتاب «مظهر الصفات» مى گويد:

مصطفى ختم رُسُل شد در جهان***مرتضى ختم ولايت در عيان

جمله فرزندان حيدر اوليا***جمله يك نورند حقّ كرد اين ندا

و بعد از آن كه بقيه ائمّه(عليهم السلام) را نام مى برد، وقتى كه به امام زمان حضرت بقية اللّه(عليه السلام)مى رسد، مى گويد:

صد هزاران اوليا روى زمين***از خدا خواهند مهدى را يقين

يا الهى مهديم از غيب آر***تا جهان عدل گردد آشكار

مهدى هادى است تاج اتقيا***بهترين خلق بُرج اوليا

اى ولاى تو معيّن آمده***بر دل و جانها همه روشن شده

اى تو ختم اولياى اين زمان***و زهمه معنى نهانى جان جان

اى تو هم پيدا و پنهان آمده***بنده عطّارت ثنا خوان آمده

كتانى مالكى

كتانى مالكى وى در كتاب نظم المتناثر من الحديث المتواتربعد از سرشمارى بيست تن از صحابه كه روايات مربوط به مهدى را روايت كرده اند مى گويد:

تنى چند از حافظ سخاوى نقل كرده اند كه آن روايات ، متواتر است و سخاوى اين مطلب را در كتاب فتح المغيث آورده و آنرا از ابوالحسن آبرى نقل كرده است كه روايت آن را اول اين رساله آمده است .

 و در تاءليفى از ابوالعلاء ادريس حسين عراقى ، درباره مهدى چنين آمده است : مسلما روايات وى متواتر و يا نزديك به تواتر است و اضافه مى كند كه چند تن از حافظان و ناقدان روايت ، درباره بخش اول آن (متواتر) نظر قطعى داده اند.
و در شرح رساله از شيخ جوس چنين آمده است

 : روايت مربوط به مهدى در روايات سخاوى وارد شده و به حد تواتر رسيده است و در شرح مواهب به نقل از ابوالحسن آبرى در مناقب شافعى مى گويد:

 بر اساس اءخبار متواتر، مهدى از اين امت مى باشد و عيسى پشت سر او نماز مى گزارد، اين مطلب را در پاسخ به روايت ابن ماجه لامهدى الاعيسى آورده است .
شيخ حسن آبرى در كتاب مغانى الوفا بمعناى الاكتفامى گويد:

در زمينه آمدن مهدى و اينكه وى هفت سال فرمانروائى كرده و زمين را پر از عدل و داد مى كند، روايات از لحاظ كثرت راويان ، مستفيض و بلكه در حد تواتر، از پيامبر(ص ) روايت گرديده است . و در شرح عقيده شيخ محمد بن احمد سفاريتى حنبلى چنين آمده :

 درباره ظهور مهدى روايات بسيار وارد شده كه به حد تواتر معنوى مى رسد و اين مطلب ميان دانشمندان اهل سنت شايع و رايج است بگونه ايكه جزء معتقدات آنان بشمار مى آيد، سپس پاره اى از روايات وارده در اين باره را از جمعى از صحابه نقل مى كند و پس از آن مى گويد:

 روايات متعددى از صحابه ، چه آنها كه نامشان ذكر شده و چه آنها كه ذكر نشده و همچنين از تابعين نقل گرديده است كه روى هم رفته موجب يقين مى شود، بنابراين چنانكه ، نزد اهل فضل و دانش ‍ ثابت بوده و در اعتقادات اهل سنت و جماعت تدوين شده است ، ايمان و اعتقاد به ظهور مهدى واجب مى باشد .

ياقوت حموى

ياقوت حموى (متوفّاى سال 626 هجرى) دانشمند جغرافى دان مشهور، در كتاب «معجم البلدان» در لفظ «سامرّا» مى نويسد:

«سرداب معروف كه «شيعه» عقيده دارد مهدى آنها از آن بيرون مى آيددر مسجد جامع آن واقع است . . . سامرا در زمان مستعين ـ خليفه عباسى ـ به ويرانى گذاشت و در زمان معتضد به كلّى ويران شد به طورى كه جز زيارتگاهى كه شيعه معتقد است سرداب قائم مهدى در آن است چيزى از آن باقى نماند . . . و در سامرّا قبر امام على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر و قبر پسرش حسن عسكرى(عليهم السلام) قرار دارد، و هم در آنجا به عقيده شيعه اماميّه، مهدى منتظر غايب شد».

 احمد ابن حنبل

مسند احمد ابن حنبل : اين كتاب از جمله منابع حديثي مورد وثوق اهل سنت است كه دهها حديث درباره ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) در آن ذكر شده است و ما در اينجا به جهت كثرت احاديث تنها به ذكر چند حديث اكتفا مي كنيم؛ در حديثي از پيامبر امده است:‌

«مهدي (عليه السلام) از ميان امت من است عمر او كوتاه يا بلند باشد در هر حال هفت،‌ هشت،‌ يا نه،‌ سال زندگي مي كند، زمين را از عدالت و برابري پر مي سازد و از زمين گياه و از آسمان باران فرستاده مي شود»،‌ در حديث ديگري پيامبر (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد: «شمارا به مهدي (عليه السلام) بشارت مي دهم كه در ميان امت من برانگيخته مي شود آنگاه كه مردم با يكديگر اختلاف مي كنند و زلزله زياد مي گردد.» در جاي ديگري از كتاب مسند امام احمد ابن حنبل آمده است:‌ «مهدي (عليه السلام) از ميان ما اهل بيت است كه خداوند كار او را در عرض يك شب اصلاح مي كند.

 پذيرش مسأله ظهور و حكومت امام مهدي (عليه السلام)  در مسند احمد ابن حنبل به مانند ديگر منابع اهل سنت امري بسيار روشن وواضح مي باشد و براي اثبات وجود امام مهدي (عليه السلام) و حكومت جهاني ايشان نيازمند استدلالي بيش از اين نمي باشد.

 

اديان ابراهيمى(تشيع)

ابن سينا

«هر كسى، علاوه بر آنچه (درباره امام و خليفه) گفته شد، داراى خواص پيامبرى باشد، چنين كسى ربّ‏النوع انسان تواند بود... و امور بندگان خدا به دست او سپرده تواند شد.

و اوست فرمانرواى جهان خاكى، و همو خليفه است در زمين».

ابن عبّاس مى گويد :

«شبها و روزها سپرى نمى شود ـ جهان به پايان نمى رسد ـ جز اين كه جوانى از ما اهل بيت زمام اُمور را به دست مى گيرد كه دستخوش فتنه ها نمى شود و خود فتنه بر نمى انگيزد.

گفته شد: چگونه است كه پير مردان شما از آن محروم مى شوند و جوانان شما به آن مى رسند؟!

گفت: آرى! اين امانت خدا است، به هركس بخواهد عطا مى فرمايد».

ممكن است كسى خيال كند كه ابن عبّاس، شخص ديگرى غير از حضرت مهدى(عليه السلام)را قصد كرده است، ولى روايات صريحى كه مكرّراً از او نقل شده، آن را توضيح مى دهد كه منظور، همان مهدى موعود(عليه السلام) است

ابو ريحان بيرونى

برخى از نادانان حَشْوِيَّه و دَهريان سبكسر طول عمرى را كه درباره ى مردمان گذشته گفته مى شود . . . انكار كرده اند.

 همچنين اين امر را كه گذشتگان داراى پيكرهايى عظيم بوده اند، نادرست پنداشته اند.

 و به قياس مردمى كه در عصر خود مى بينند، طول عمر و بزرگى جُثّه ى برخى از پيشينيان را بيرون از دايره ى امكان و داخل در ممتنِعات دانسته اند . . . اينان سخن منجمان را نفهميده اند، و بر خلاف مبانى صحيح تأثير نجوم در عالم طبيعت، استدلال كرده اند.

بيرونى، آنگاه به تشريح مبانى صحيح اين مقوله مى پردازد و عمر نهصد و شصت ساله و هزار ساله را ممكن مى شمارد. بعد، اين نظر علمى را مطرح مى كند كه اتفاقات و حوادثِ عالم چندين گونه است.

 و به صرف اينكه ما گونه اى از آنها را مى شناسيم گونه هاى ديگر را نمى توانيم منكر گشت.

 سپس به ذكر انواع امورى مى پردازد كه در انسان و جانوران و گياهان روى داده است و روى مى دهد و غير عادى است. آنگاه پس از بحثهاى چند، مى گويد:

بنابراين دليلى كه دهريان از گفته ى منجمان آوردند، درست نيست; زيرا ـ چنانكه گفتيم ـ دانشمندان نجوم طول عمر را ممتنع نمى دانند بلكه مطابق اقوال و آراء آنان، كه نقل شد، آن را امرى ثابت شده مى شناسد.

اگر كار انكار به اين سخافت باشد كه اشخاص هر چه در غير زمان آنان يا شهر آنان اتفاق افتاده باشد، منكر شوند ـ با آنكه عقل آن را محال نداند ـ و اگر بنا شد كه هر چه در پيش چشم مردم اتفاق نيفتد، قابل قبول نباشد، بايد خلقها حوادث بزرگ را باور نكنند; زيرا حوادث بزرگ هر دم و هر ساعت اتفاق نمى افتد.

 و در صورتى كه در قرنى اتفاق افتاد به آيندگان و مردم پس از آن قرن و پس از آن زمان جز از راه خبر متواتر و نقل تاريخ نخواهد رسيد.

 پس نمى توان همه ى آنچه را كه ما نديديم و از راه گوش بدان مى رسيم، منكر شد; كه اين سوفسطاييگرىِ محض است و انكار حقايق است.

چنين مردمى لازم است كه شهرها و مردمى را كه خود نديده اند، نيز باور نكنند . . .

ابوريحان بيرونى، پس از اين مباحث به اين سخن كه بشر داراى چند بلوغ است و عمر انسان چند برابر سن بلوغ است، مى پردازد و اين مقياس را براى تعيين قطعى طول عمر ياوه مى داند. مى گويد:

مقاله اى ديدم از ابو عبداللّه حسين بن ابراهيم طبرى ناتلى كه در آن مقاله مقدار عمر طبيعى را معين كرده بود و منتهاى عمر را صد و چهل سال خورشيدى گرفته و گفته بود:

 «بيشتر از اين امكان ندارد» با آنكه كسى كه بطور مطلق مى گويد: «امكان ندارد» بايد دليل بياورد تا انسان اطمينان يابد. ناتلى براى اين سخن دليلى نياورده است، جز اينكه گفته است: «آدمى را سه كمال است:

 يكى آنكه به حدى رسد كه بتواند توليد مثل كند. و اين در چهارده سالگى است. دوم آنكه نفس ناطقه (و متفكر) او تام و كامل شود و عقلش از قوه به فعل آيد. و اين در آغاز چهل و دو سالگى است.

 سوم آنكه بتواند خود را ـ در حالت انفراد ـ و خانواده را ـ در حالت تأهل ـ و توده را ـ در حالت فرمانروايى ـ اداره و رهبرى كند و شايسته ى چنين امرى باشد. و دوران رسيدن به اين سه كمال 140 سال است».

 دانسته نشد كه وى اين اعداد را به چه نسبتى استخراج كرده است با آنكه نه در خود آنها و نه در تفاضل آنها تناسبى وجود ندارد.

در اين صورت اگر ما كمال انسان را داراى سه مرحله بدانيم و براى هر كدام ـ مانند ناتلى ـ عددى قائل شويم و آخر كار ـ اگر از ما دليل بطلبند نترسيم و ـ بگوييم مدت رسيدن به اين كمالات صد سال است يا هزار سال و امثال آن ميان ما و ناتلى [در بى دليل سخن گفتن ]تفاوتى نخواهد ماند.

ما در روزگار خود مى بينيم كه انسانهايى در غير آن سالها و اوقاتى كه او گفت به آن مراحل و كمالات مى رسند . . 

از سخنان اين حكيم بزرگ مى توان بهره ى بسيار برد و نكته هايى ژرف آموخت. من در اينجا به يكى از آنها اشاره مى كنم.

 و آن اين است كه حوادث عالم از نظر وقوع عينى و منطق تسلسلِ مناسبِ هر شىء در طبيعت داراى انواع و اقسامِ گوناگون است.

 مثلاً برخى حوادث چنان است كه لحظه به لحظه اتفاق مى افتد، برخى ساعت به ساعت، برخى روز به روز، برخى ماه به ماه، برخى سال به سال، برخى قرن به قرن، و برخى هزار سال به هزار سال، يا ديرتر. پس چنانكه ملاحظه مى كنيم، ممكن است حوادثى با فاصله ى چندين قرن يكبار اتفاق بيفتد.

 از اينجا پى مى بريم كه ممكن است حوادثى در عالم رخ دهد كه وقوع آن در «اَدْوار» باشد و حوادثى كه در «اَكْوار» وقوع يابد و چه بسا در عالم يكبار اتفاق افتد . . . جاى تفصيل اين مسأله در علوم مربوط به آن است.

 فقط بايد دانست كه اين خود، نوعى محدوديت فكرى است كه ما نتوانيم بفهميم كه ممكن است جهان صدها گونه پديده و رويداد ديگر داشته باشد، كه حتى دست تجربه ى نسلهاى بسيار نيز بدانها نرسيده است.

سيد بن طاووس

سيد بن طاووس، رحمة‏الله‏عليه،نامش «على‏» ملقب به «رضى الدين‏»از علما و بزرگان جهان اسلام بوده وچون يكى از اجداد بزرگوارش جناب‏محمد بن اسحاق، رحمة‏الله‏عليه،بسيار زيبا و نيكو صورت بوده به‏«طاووس‏» ناميدند و فرزندانش به‏«ابن طاووس‏» معروف گرديدند.

 وخود او در مورد ولادتش مى‏فرمايد:

 ولادتم قبل از ظهر روز پنجشنبه‏نيمه ماه محرم سال پانصد و هشتاددر «حلة سيفيه‏» بوده. سيد بن طاووس، رحمة‏الله‏عليه،دوران كودكى را در زادگاهش شهرحله سپرى نمود و در دامان پر محبت‏و معنويت و روحانيت پدر رشد كرد،بايد دانست كه براى رشد معنوى وكسب كمال، هر شخصى خودش بايدقابليت و آمادگى را ايجاد كند; ولى‏پدر و مادر و محيط خانواده وشرايطى كه انسان در آن محيطزندگى مى‏كند نقش بسيار مهم وبسزايى در تربيت و رشد فرزندان‏دارند، خود او مى‏فرمايد: من از اوان طفوليت در دامن جدم‏«ورام (16) » و پدرم كه گرايش به سوى‏خداوند، جل جلاله، داشتند نشو و نمانموده و تربيت‏يافتم در حاليكه نزدايشان عزيز بودم.

او با سيزده واسطه از طرف پدر بادومين پيشواى جهان اسلام، امام‏حسن مجتبى، عليه‏السلام، پيوندمى‏خورد از طرف مادر به سومين‏پيشواى جهان اسلام امام حسين،عليه‏السلام، مى‏رسد بدين جهت او راملقب به «ذى الحسنين‏» نيز كرده‏اند وچون پدر سيد بن طاووس،رحمة‏الله‏عليه، فرزند دخترى «شيخ‏طوسى‏»، رحمة‏الله‏عليه، نيز بوده درتاليفاتش از جناب شيخ طوسى،رحمة‏الله‏عليه، با كلمه «جدى‏» يادمى‏كند.

 براى شناخت و پى بردن به‏عظمت و شخصيت‏بزرگان، بعضى‏مى‏گويند بايستى اصل و نسب آنان‏وى را مورد مطالعه و جستجو قرارداد، شخصيتهاى بزرگ كه در طول‏تاريخ اسلام به صحنه آمدند و تحولى‏عظيم در محيط اجتماع خويش به‏وجود آوردند و منشا خير و بركت درجامعه شدند; اكثرا از چهره‏هايى‏هستند كه وابسته به خاندان اصيل ومقدسى بوده‏اند. زيرا در تربيت‏انسان بيش از هر عاملى خانواده‏نقش مهم و اساسى دارد و موجب‏سعادت و يا بدبختى شخص مى‏شود.

 سيد بن طاووس، رحمة الله عليه،از شخصيتها و فقهاى نامدارى است‏كه پدر و اجداد او همه از فرزانگان ودانشمندان بنام جهان اسلام بوده‏اندو همه اهل دين و دانش و فضيلت‏به‏شمار مى‏رفته‏اند.

 خود سيد بن‏طاووس، رحمة‏الله‏عليه، در موردنسبت پاكش چنين مى‏فرمايد: خداوند متعال از اجداد طاهرين ماحضرت محمد، صلى‏الله‏عليه‏وآله، وعلى، عليه‏السلام، و فاطمه،عليهاالسلام، و حسن، عليه‏السلام، وحسين، عليه‏السلام، و زين العابدين،عليه‏السلام، گرفته تا ساير پدران‏ابرار ما، ما را به آبا و اجداد و مادرانى‏شرافت داده است كه همه اهل علم وديانت و امانت و مورد اعتماد كامل‏مردم بوده‏اند و همه ثناخوان آنان‏بوده و به جلالت و بزرگوارى ايشان‏اقرار و اعتراف داشتند و دارند كه‏شمه‏اى از آن را در كتاب «الاصطفاء»ذكر نموده‏ام.

 همانا هر صاحب حسب و نسبى‏آرزومند است كه حسب و نسب او ازحسب و نسب ما بوده باشد، ولكن ماهرگز حسب و نسبى بهتر از حسب ونسب پاكيزه خود سراغ نداريم كه‏آرزو كنيم يا راضى شويم از ايشان‏بوده و فرعى از فروع آنان باشيم. بدان آنچه كه مى‏گويم نه آنست كه‏از شرافت تقوى و پرهيزكارى غفلت‏داشته و در مقام خود ستايى باشم،بلكه از اين باب است كه سالم بودن‏اعقاب از طعن، و منزه بودن انساب ازلئامت و پستى، خود از بزرگترين‏نعمتهاى خداوند است كه ما را به اقرارو اعتراف به قدر و منزلت آن امرنموده، و در قرآن شريف به حديث‏كردن و اظهار آن ترغيب و تحريص‏فرموده است آنجا كه مى‏فرمايد:

 و امابنعمة ربك فحدث. شهر حلة يكى از شهرهاى بزرگ‏جهان تشيع مى‏باشد و زمانى ازمهمترين حوزه‏ها و مراكز علمى وفقهى و ادبى جهان تشيع به شمارمى‏رفت كه از آن علماءو فقهاى‏بزرگوارى به صحنه آمدند كه نقش‏مهمى در گسترش و رشد علم و فقه واصول داشتند و تحول بزرگى درعلوم اسلامى ايجاد كردند همچنين‏عامل مهمى در تبليغ و گسترش مكتب‏اهل بيت‏بودند كه از جمله آنان سيدبن طاووس، رحمة‏الله‏عليه، بوده‏است.

 در اين قسمت روايتى از حضرت‏امير المؤمنين، عليه‏السلام، را نقل‏مى‏كنيم كه آن حضرت خبر از ظهورچنين علما و بزرگانى را داده‏اند. «ابوحمزه ثمالى‏» از «اصبغ بن نباته‏» نقل‏مى‏كند كه:

 حضرت اميرالمؤمنين،عليه‏السلام، در مسير حركت از كوفه‏به طرف صفين بر تپه‏هاى بابل‏رسيدند، بر روى تلى ايستادند و به‏بيشه و نيزارى كه بين بابل و همان تل‏بود، اشاره كردند و فرمودند: شهرى‏است و شگفت‏شهرى است! اصبغ بن نباته از ياران نزديك آن‏حضرت بوده عرض مى‏كند: يااميرالمؤمنين! مى‏بينم از وجود شهرى‏در اينجا سخن مى‏گوييد، آيا در اينجاشهرى بوده كه اكنون آثار آن از بين‏رفته است؟ فرمودند:

 نه! ولى در اينجا شهرى‏به وجود مى‏آيد كه آن را «حلة سيفيه‏»گويند و مردى از تيره بنى اسد آن رابنا خواهد كرد و از اين شهر مردان پاك‏سرشت و مطهر پديد مى‏آيند كه درپيشگاه خداوند «مقرب‏» و «مستجاب‏الدعوة‏» مى‏شوند. لذا سيد بن طاووس،رحمة‏الله‏عليه، زادگاهش در شهر«حلة سيفيه‏» را مى‏ستوده و درموردش مى‏فرمايد:

 از نعمتهاى الهى بر من اين است كه‏از شهرى هستم كه محل و منشا فرقه‏ناجيه بوده و هست و نزديك به‏مشاهده مشرفه واقع است كه از طرفى‏به نجف اشرف و از جانبى به كربلاى‏معلا و از سمتى به كاظمين و سامرا،على مشرفهاالسلام، نزديك و قرب‏دارد. سيد بن طاووس، رحمة‏الله‏عليه،در سال 645ق. به سوى نجف اشرف‏هجرت نمود و در سال 649ق. به‏كربلاى معلا منتقل شد و سپس عزم‏نمود كه در سال 652ق به شهرسامرا برود كه در راه به بغداد رفت ودر آن مستقر گرديد. تا اينكه‏«هولاكو» بغداد را به تصرف خوداو با سيزده واسطه از طرف‏پدر با دومين پيشواى جهان‏اسلام، امام حسن مجتبى،عليه‏السلام، پيوند مى‏خورداز طرف مادر به سومين‏پيشواى جهان اسلام امام‏حسين، عليه‏السلام، مى‏رسدبدين جهت او را ملقب به‏«ذى‏الحسنين‏» نيز كرده‏اند.

سيد بن طاووس،رحمة‏الله‏عليه، از شخصيتهاو فقهاى نامدارى است كه پدرو اجداد او همه از فرزانگان ودانشمندان بنام جهان اسلام‏بوده‏اند و همه اهل دين ودانش و فضيلت‏به شمارمى‏رفته‏اند. سيد بن طاووس،رحمة‏الله‏عليه، در اثرتحصيل مقامات علمى ومعنوى شهرت بسزايى پيداكرده بود بدين هت‏خليفه براين بود كه از وجه و موقعيت‏سيد بن طاووس،رحمة‏الله‏عليه، براى تحكيم‏حكومت‏خويش استفاده كند.

 درآورد و درسال 656ق. هلاكو سيدبن طاووس، رحمة‏الله‏عليه، را احظارنموده و به او امان نامه مى‏دهد، سيداز فرصت استفاده كرده و به‏زادگاهش شهر حله بازگشت. سيد بن طاووس، رحمة‏الله‏عليه،در اثر تحصيل مقامات علمى ومعنوى شهرت بسزايى پيدا كرده بودبدين هت‏خليفه بر اين بود كه از وجه‏و موقعيت‏سيد بن طاووس،رحمة‏الله‏عليه، براى تحكيم حكومت‏خويش استفاده كند، لذا «مستنصربالله‏» از سيد درخواست كرد كه كه‏مقام «شيخ الاسلامى‏» را بر عهده‏بگيرد.

 سيد بن طاووس، رحمة‏الله‏عليه،كه از نقشه‏ها و هدفهاى خليفه آگاه‏بود با تضرع و زارى در پيشگاه‏پروردگار و استمداد جستن از امام‏زمان، ارواحنا فداه، توانست‏خود رااز اين دام برهاند گرچه سرپيچى ازامر خليفه براى او بسيار گران تمام‏شد ولى در مقابل تهديدهاى مستنصربالله ايستادگى نمود و خداوند او رايارى كرد و خليفه پيشنهاد ديگرى به‏او كرد و آن اين بود كه مقام «نقابت‏»يعنى رسيدگى به امور سادات در آن‏زمان را به او پيشنهاد كرد، تا به اين‏طريق با دستگاه حكومتى وقت مرتبطشود.

 سيد بن طاووس، رحمة‏الله‏عليه،اين پيشنهاد خليفه را نيز نپذيرفت وهرچه اصرار كرد، سيد پافشارى‏نمود. وزير خليفه به سيد بن طاووس،رحمة‏الله‏عليه، گفت: اين مقام ومنصب را قبول كن و به آنچه خداوندراضى است و مى‏پسندد عمل كن. سيد بن طاووس، رحمة‏الله‏عليه،فرمود:

 تو چرا در پست وزارتى كه دارى‏به آنچه پروردگارت را خشنودمى‏سازد عمل نمى‏كنى؟! اگر در اين‏دستگاه چنين شيوه‏اى ممكن بود، توبه آن عمل مى‏كردى! مستنصر بالله گفت: تو با ما همكارى نمى‏كنى در حالى‏كه «سيد مرتضى علم الهدى‏» و «سيدرضى‏» در حكومت وارد شدند ومنصب و مقام پذيرفتند، آيا تو آنها راستمگر مى‏دانى يا معذور مى‏شمارى؟حتما و بدون ترديد آنها را معذورمى‏دانى، پس تو هم مانند آنان معذورخواهى‏بود، داخل‏كار شو و مقام بپذير. سيد بن طاووس، رحمة‏الله‏عليه،گفت:

آنان در روزگار آل بويه زندگى‏مى‏كردند كه ملوكى شيعى بودند و دربرابر خلفايى كه مخالف اعتقادشان‏بودند قرار داشتند. به اين جهت ورودآنها در حكومت‏با خشنودى و رضاى‏پروردگارشان همراه بود. با اين بحث و مناظره از دام خليفه‏خود را نجات داد.

 در زمانى كه مغولان دست‏به‏شورش زدند خليفه از اوضاع بسيارنگران شده بود و تصميم گرفت ازوجود سيد بن طاووس،رحمة‏الله‏عليه، استفاده كند و به‏عنوان سفير او را نزد مغولها بفرستدو هنگامى كه درخواست‏خليفه را به‏سيد رسانيدند، باز پاسخ منفى داد وفرمود:

 سفيرى خليفه براى من نتيجه‏اى‏جز ندامت و پشيمانى نخواهد داشت،اگر در اين ماموريت موفق شوم‏پشيمان خواهم شد و اگر پيروزنگردم باز پشيمان مى‏شوم. فرستاده خليفه با تعجب پرسيد: چگونه چنين خواهد بود؟! سيدبن‏طاووس، رحمة‏الله‏عليه،فرمود:

اگر توفيق رفيق را هم باشد وتلاشهايم به ثمر بنشيند، خليفه دست‏از من نخواهد كشيد و تا آخر عمر مرابراى سفارت خود انتخاب مى‏كند،بدين ترتيب از عبادت و بندگى‏پروردگارم باز خواهم ماند و اگركامياب و موفق نشوم، حرمتم از ميان‏مى‏رود و راه آزار و اذيت‏به رويم‏گشوده خواهد شد تا جايى كه مرا بى‏حرمت نموده و به رنجش خاطرم برمى‏آيد و از پرداختن به دنيا و آخرتم‏باز مى‏دارد.

 تازه اگر تن به اين سفارت بدهم‏ممكن است پس از رفتنم دشمنان وبدخواهانم چنان شايع كنند كه سيدبن طاووس، رفته تا با پادشاه مغول‏بسازد و به يارى وى دودمان خليفه‏سنى مذهب را از بين ببرد، در نتيجه‏شما نيز باور كرده و كمر به نابودى‏من مى‏بنديد و مسمومم مى‏سازيد. بعضى كه در آن مجلس حاضربودند گفتند: چاره چيست؟ فرمان‏خليفه است! سيد بن طاووس، رحمة‏الله‏عليه،براى فرار و آخرين جواب فرمود:

استخاره مى‏كنم و من هرگز برخلاف استخاره عمل نمى‏كنم. آنگاه با همه وجود به قرآن كريم‏روى آورد و آن را گشود آيه‏اى كه برذم اين سفر دلالت مى‏كرد برآمد و آن‏را براى حضار خواند و خود راخلاص نمود. در جاى ديگر خطاب به فرزندش‏مى‏فرمايد:

 روزى يكى از علما به من گفت:همانا ائمه، عليهم‏السلام، در مجالس‏خلفا و سلاطين حاضر مى‏شدند و باآنان خلط و آميزش داشتند. در جوابش گفتم:

 ائمه، عليهم‏السلام، در مجالس آنان حاضرمى‏شدند در حاليكه در دل از ايشان‏اعراض كرده بودند و در باطن به‏طورى كه خدا خواسته بود بر آنان‏غضبناك بودند، اما تو آيا خود راچنين مى‏دانى؟! خصوصا در حالى كه حوايج تو رابرآورند و تو را نزد خود مقرب دارند وبه تو نيكى و احسان نمايند؟ در جوابم «لا» گفت و به تفاوت حال‏اعتراف نمود و تصديق كرد كه حضورو دخول ضعفا بر آنان مثل ورود وحضور اهل كمال نيست. و در جواب دعوت بعضى ازملوك نوشتم:

 آيا اين كاخى كه در آن سكونت‏دارى، ديوار يا آجر، يا زمين، يا فرش ويا چيز ديگرى كه در آن وجود دارد،براى خدا و در راه رضاى خدا به كاربرده شده؟! اگر چنين است من حاضرشده و بر آن مى‏نشينم و به آن نظرمى‏كنم و ديدن آن بر من آسان خواهدبود. و نيز فرمود:

اى فرزندم محمد! از جمله‏چيزهايى كه من در اثر معاشرت بامردم به آن مبتلا شدم اين بود كه‏پادشاهان و ملوك مرا شناخته و با من‏اظهار دوستى و محبت نمودند تاجايى كه نزديك بود سعادت دنيا وآخرت من تباه گردد، و ميان من و مالك‏حقيقى و صاحب نعمتهاى باطنى وظاهريم حايل و مانع شده و جدايى‏اندازند به طورى كه اى فرزندم مرانمى‏ديدى مگر اينكه به سبب جاه ومقام اين دار غرور، لباس ننگ و عار برتن كرده بودم و دليل و راهنماى خود وتو به سوى هلاكت و عذاب جهنم‏مى‏شدم.

 ومرا از اين خطرها نجات نداد مگرفضل و كرم خداوند، جل جلاله، و ديگرتربيت و تاديب و نصايح جدم «ورام‏»و پدرم، قدسهما، كه از طفوليت مراقب‏و مواظب من بودند.

صدر المتالهين

عالمان، مرزبانان، كيان عقيدتى امّت و حافظان گوهر انساين در برابر شبهات و شهوات‏اند و راز و رمز عظمت آنان از منظر دين و در نگاه مردم، در همين نكته نهفته است.

 تكريم عالم ارج نهادن به انسانيت و احترام به حقيقت است و ارج و اوج هر فرهنگ و مكتبى، وامدار عظمت و عمق فكرى و صميميت و صداقت عالمان آن است. تلاش همه فرهيختگان در اعتلاى فرهنگ بشدى، ممدوح و مقبول است.

 در اين ميان مكتب اسلام و تاريخ سكينى، با برخوردارى و حفظ گوهر دين و مصون ماندن از تحريف، عدد الهى و به جدّ و جهد امامان و عالمان دينى، و نيز دعوت قرآن به تفكّر و خردورزى، شاهد نشو رشد متفكرّان سترگى بوده است آنان با همّت دانش و بينش خود، معارف دينى را تحقيق و حقانيت آن را ثبات نموده‏اند.

 نام ملاصدراى شيرازى در صدر اين عالمان بزرگ قرار دارد كه دين را عاقلانه و عارفانه شناخته و ترويج نمو و مبانى و مبادى آن را با برهان و بدون تكيه بر خيال و خرافه، استحكام بخشيد.

وى فيلسوف ديندارى است كه دين را با خردورزى توأم نمود؛ نه اين كه متفكّر نماى بدون تعلّق دينى و يا دين‏دارى جاهلا باشد كه دين را مجموعه‏ى خرافى - احساسى عوام‏فر يك بداند.

حكمت متعاليه در كنار برهان، از اشراق و عرفان هم سود برد و تعلّق را با تعقّل در آميخت و تكيه محض و اعتماد بى‏چون و چرا بر پاى چوبين استدلال نداشت بودن معارف حقه دينى را با خرد سقاى و عرشى، هماهنگ و هم‏زيست كردن، هم خدمت به ساحت تفكّر بشرى و هم خدمت به حوزه‏ى تدين و جامعه دين‏باوران است.

بر اين اساس تجليل از حكيم متالّه مرحوم ملاصدرا، در هر دو حوزه و به هر دو انگيزه لازم است.
يكى از مسائل عقيدتى كه در منظومه فكرى شيعه، چون خورشيد تابناك مى‏درخشد و بالندگى، پايندگى، زندگى و طراوت شيعه مرهون آن است؛ اعتقاد به نظام »امام و مهدوّيت« است.

عالمان بزرگى در تحقيق و تحكيم اين مهم، تلاش نموده‏اند كه از جمله آنان صدرالمتالهين شيرازى است. در اين نوشتار آراء و نظرات اين حكيم الهى در باب امامت به ويژه مهدوت بررسى شده و از انديشه‏ى و تلاش فكرى استفاده گشته است.
حكيم نامور شيعه در كتاب‏هاى گوناگون خود، مباحث »امامت و مهدويت« را طرح كرده كه با يك نظام خاص و داراى چينش منطقى، در اين نوشتار طرح و بررسى مى‏شود.

1. اضطرار به وجود حجّت
تفسير و تحليل واقعى »حجت« و به عبارت ديگر تصوّر صحيح آن، زيربناى تصديق ضرورت آن در نظام آفرينش است، بدون فهم صحيح حجّت و درك معناى »حجيت امام و نبى«، نمى‏توان به ضرورت يا عدم ضرورت آن حكم كرد.

يك، معناى حجيّت امام
ملاصدرا  در بيان اين نكته نويسد:
انسان در آغاز تولد خود، حيوانى بسان حيوانات ديگر است كه جز خوردن و آشاميدن نمى‏داند؛ سپس با رشد جسم باقى صفات نفس از شهوت و غضب برايش حاصل مى‏شود.

 تا اين جا انسان، حيوان راست قامت است و با بقيه حيوانات تمايزى ندارد.
فلومات على هذه الحاله لم يك له فى الاخرة حيوة ستقّره ولاحسب ولاكتاب ولاثواب ولاعقاب ايضاً از العذاب والشقاوة فرع الشعور بالسعادة التى فى مقابلها.
بدين جهت، اين انسان نه مستحق ثواب است و نه مستحقق عتاب؛ چرا كه شقاوت عدم ملكه است و تا سعادت تصور نشود. و امكان نيابد، آن هم معنا نمى‏يابد.
حيوان متنوى القامه، به واسطه حجت به حيات انسانى قدم مى‏گذارد و در مسير ثواب و عقاب قرار مى‏گيرد، نقش و معناى حجّت در زندگى اين است كه انسان را وارد زندگى و حياتى فراتر از حيات حيوانى مى‏كند.
از اتبيّن هذا فنقول: معنى كون البنى او الامام حجة اللّه على العباد، ان كاعته يوجب استحقاق الرحمه و الجنه و النعيم وان عصيانه يوجب استحقاق الغضب والعذاب و عندالرفع لايستحقون ثواباً ولا عقاباً.
حجت بودن امام، به معناى اين است كه بدون او، ثواب و عقاب منتفى است و ثواب و عقاب؛ يعنى، فعليّيت يافتن قوه‏اى انسانى، بر اين اساس امام ملاك و عامل فعلّيت يافتن انسان است و بدون آن، حيات انسانى قابل تصور نيست.

دو. ضرورت حجّت
با چه دلايلى اثبات مى‏شود كه وجود حجت در حيات بشر، امرى ضرورى است؟ ملاصدرابراى اثابت اين نكته ادّله و شواهد عقلى و نقلى متعددى بيان مى‏كند كه در دو حوزه جداگانه بررسى مى‏شود:

الف. ادّله عقلى
1. علّت غايى بيان آن »العلّة الغائية التى لاجلها الشى‏ء«(3)؛ يعنى، علّت غايى گرچه در وجود مؤخّر باشد امّا فاعلّيت فاعل به آن بستگى دارد:
نظام هستى براى انسان كامل خلق شده است و اين سخن حكيمانه شيخ الرئيس، از منبع وحى برخاسته كه: »الحمدللّه الذى خلق الانسان وخلق من فضالة طينته سايرالاكران.
چرا كه تمام هستى، ظل وجودى انسان محسوب مى‏شود: »لان البنات ظل نباتيتّه والسباع و البهائم اظلال غضبه وشهوته والشيطان ظل نكراه ومكيد ته«.
بر اين اساس اگر علّت غايى نباشد، فاعل، فاعليّت نمى‏يابد و فعل نيز بدون علّت غايى، وجود و بقايى ندارد. ملاصدرا ضمن تأكيد بر اين مهمّ، ضرورت وجود امام را بدين جهت موّجه مى‏داند و تأمل است كه اين ضرورت را در وراى احتياج مردم به راهنمايى امام، بايد در نيازمندى تمام هستى به وجود امام جست.
ان وجود النبى و الامام ليس بمجرّد ان الخلق محتاجون اليه فى اصلاح دينهم وديناهم وان كان ذلك مترتباً على وجوده ضرورةً، بل انّما قامت بوجوده الارض ومن فيها لكون وجوده الكونى علةً غائيه لوجودها، فلا تقوم الارض و من فيها لحظةً الابوجود الانسان الكامل.
قوام زمين و آسمان و كلى هستى، به جهت وجود عنصرى امام است و وجود امام، علّت غايى وجود هستى است. بر اين اساس حتّى يك لحظه، هستى بدون امام و انسان كامل باقى نمى‏ماند و اين نكته مفاد حديث شريف ذيل است. كه امام باقر فرمود: »لو ان الامام رفع من الارض ساعة لماجت باهلها.
ملاصدرا در شرح آن مى‏گويد:

وان هذا الحديث على حقيقه مامّر ذكره منا؛ يعنى، اين حديث حقيقى را كه ذكر كرديم، بيان مى‏فرمايد.

2. برهان امكان اشرف
بيان آن ان الممكن الاشرف يجب ان يكون اقدم من الممكن الاخس و انّه اذا وجد اللمكن الاخس فلابّد ان يكون الممكن الاشرف منه قد وجد قبله.
مفاد برهان امكان اشرف اين است كه وجد يافتن موجودات اخس و فيض‏گيرى آنها از منبع فيض على الاطلاق، به جهت و از طريق موجود اشرف است.
مقصود در اين سخن، تقرير برهان امكان اشرف نيست؛ بلكه نكته قابل توّجه تطبيق آن بر امامان معصوم و استفاده ضرورت حجّت از آن مى‏باشد. طبق اين بيان، آنان موجودات اشرف هستى و علّت و مجراى فيض دهى به تمام كائنات‏اند، اين موجودات حاكى از موجود اشرف و ضرورت آن در هستى‏اند. بنابراين بايد گفت وجود انسان كامل و حجت و امام ضرورت هستى است.
اشكالى كه مهم به نظر مى‏رسد، در تطبيق اين قاعده بر امامان معصوم است؛ چرا كه ما در اين استدلال، وجود آنان را اشرف از ساير وجود - ولو بقيّه انسان‏ها - دانسته‏ايم و روش است منظور اشرف در بردن، اشرف فلسفى و وجودى است؛ يعنى، موجود اشرف با موجود اخس، بايد فرق كند و مى‏دانيم افراد نوع واحد، مماش‏اند و تقدّمى بر يكديگر ندارند. از اين رو تقدّم و اشرف بودن ائمه بر ساير انسان‏ها، اشكالى است كه در تطبيق اين قاعده به نظر مى‏رسد اگر وجود نبات را اخس از وجود حيوان مى‏دانيم، صحيح است، امّا چطور مى‏توان فردى از حيوان را اخس از فرد ديگر دانست و وجود ديگرى را شديدتر و اشرف تلقّى كرد.
حلّ اين نكته بسيار كارگشا است و تطبيق امكان اشرف را خالى از اشكال مى‏كند. ملاصدرا  اين مهمّ را بيان كرده و اين استفاده را از اشكال، عارى نموده است.
وى متذكر اين نكته مهم مى‏شود كه مما ثلت امامان و بقيّه انسان، صرفاً در جسم و وجود عنصرى آنان است و بر حسب نشأه، روحانى، آنان از شجره و مقوله ديگرى‏اند. نوع آنان با نوع بقيه انسان‏ها متفاوت است و قليلى از انسان‏ها، به نطق مى‏رسند و تمايز وجودى پيدا مى‏كنند.
بر اين اساس، نوع ائمه هدى و ساير انسان، متفاوت است و اشكال ياد شده بر تطبيق برهان امكان اشرف وارد نيست.
ملاصدرا نويسد:
اگر كسى بگويد امام و ساير مدرم از نوع واحدند و افراد نوع واحدند و افراد نوع واحد، متماشل‏اند و بر اين اساس تقدمى بر يكديگر ندارند و برهان امكان اشرف تطبيق نمى‏كند؛ در پاسخ مى‏گوييم:

 هيهات انما المماثله بين افراد البشر بحسب المادة البدنيه؛ يعنى، مماثلت بين افراد بشر بر حسب ماده‏ى بدنى و نشأه طبيعى است؛ قبل از آنكه نفوس ساده از قوّه به فعليّت برسند اما بر حسب نشأه روحانى، اين گونه نيست و مماثلتى در كار نمى‏باشد.
اما بحسب النشأة الروحانيه فهى واقعه تحت انواع كثيره لاتحصى وقوله تعال انما انا بشر مثلكم انّما هو بالاعتبار الاوّل دون الثانى فنوع النبى والامام نوع عال شريف اشرف من ساير الانواع فنسبة نوع الحجه الى ساير البشر فى رتبه الوجود كنسبة الانسان الى ساير الحيوان.
بر حسب نشأه روحانى. انسان جنس و داراى انواع كثيره‏اى است و اين كه قرآن به پيامبر اكرم فرمايد:

 بگو من بشرى مثل شما هست، به اعتبار نشأه طبيع و مادّه بدنى است؛ ولى به اعتبار وجود نورانى و روحانى نوع امام و نبى ممتاز از ساير انواع انسانى و اشرف از آنها است؛ چنان كه نوع انسان از ساير حيوانات اشرف است.

بر اين اساس و با اين توضيح ايشان، مى‏توان گفت امامان ممكنات اشرفى‏اند كه واسطه در خلقت هستى مى‏باشند.
اين گونه است كه »بكم فتح الله« و »السابقون دهراً« فهميده مى‏شود پس اينكه معصومين فرموده‏اند. نحن السابقون اللاحقون«؛ يعنى، به روحانيت كليّه‏شان، وسايط فيض هستى‏اندو هستى محتاج هستى آنان است و ضرورت »حجّت« فهم مى‏شود.
نكته: تاكنون »ضرورت امام«، از منظر دو دليل عقلى »برهان غايت« و »بردن امكان اشرف« بررسى شد. ملاصدرا اين نكته‏ها را نيز از روايات استفاده مى‏كند.
اينكه فرموده‏اند حجت قبل از خلق است، اشاره به اين دارد كه وجود ائمه اشرف و واسطه در ايجاد خلق و فيض‏رسانى به هستى است:

 متى قبل الخلق من حيث كونها واسطه فى ايجاد الخلق. و اينكه فرموده‏اند: حجت بعد از خلق است، منظور اين است كه حجت غايتى است كه تمام جسمانيات به او منتهى مى‏شود: وبعد الخلق من حيث كونها من الغايات التى ينتهى اليها الجسمانيات.

3. ضرورت هدايت و استكمال نوع انسان
از جمله ادّله‏اى كه مى‏توان بر ضرورت حجّت اقامه نمود، طرح مسأله نظام احسن خلقت و تعلّق گرفتن عنايت بارى تعالى به ممكنات است كه زمينه تحصيل فعلّيت و به غايت رسيدن انان را فراهم مى‏كند. نيز روشن شد كه انسان، فقط در سايه حجّت به فعلّيت مى‏رسد و در صورت بهبود حجّت، گويا عنايت بارى تعالى شامل اين نوع شريف نبوده و به نوعى محدوديت - كه باذات و ناسازگار ات - دچار شده است.
ملاصدرا انسان را مدنى بالطبع مى‏داند و زندگى مدنى، عوارض طبيعى چون مشاجره و تخاصم دارد. اين تنازعات را اگر خوش بينانه بنگريم، برخاسته از تنوع طبايع و ذاتيات و اختلاف فهم افراد انسانى است، براى فعلّيت يافتن و بقا و استمرا حيات مدتى قانونى آسمانى لازم است؛ چرا كه انسان - كه خود مشار و منشأ اختلاف است - نمى‏تواند آن را برطرف كند از طرفى تكّثر فهم اى بشرى - كه ناشى از محدوديت آن است - نمى‏تواند با اعتماد كامل به خود و مصون ماندنش از خطا بدون يك فهم ممتاز و يك ملاك براى تشخيص صحت و سقم خود، هدايت جامعه را برعهده گيرد.
اين نكته از مناظره هشام استفاده مى‏شود كه خداى متعال در وجود انسان حواسى و فهم‏هاى مختلف نهان؛ امّا براى جلوگيرى از خطاى حواس، »قلب« را خلق نموده كه كنترل كننده‏ى حواس و ميزان براى خطاسنجى آن باشد. امام نيز برا تصحيح افكار انسان او هدايت‏شان، در مواقعى كه خودشان از شناسايى مسير عاجزاند، ضرورت دارد. حيات جمعى بشر و فعليّت يافتن و كمال انسان - كه ضرورت هستى و مقتضاى عنايت‏بارى است - مقتضى وجود حجّت در عرضه حيات بشرى است.

ب. ادّله نقلى
شرع مقدس نيز به گونه‏هاى مختلفى، ضرورت حجت را در هستى و نظام آفرينش، بيان فرموده‏است و آيات در روايت متعددّى در اين باره وجود دارد كه ملاصدرا)ره( در تفسير گران‏سنگ خويش بر قرآن مجيد شرح اصول كافى متعرض آن شده و ما نمونه‏هاى را نقل مى‏كنيم.
1. ايشان در تفسير ايه شريفه »ثم قفّينا على آثارهم برسلنا وقفّينا بعيسى بن مريم وآتيناه الانجيل مى‏فرمايد:
ان هذه الايه حجة على عدم خلّو الزمان عمن يقوم به حجة الله على خلقه اذ علم انه بهذا جرت سنه‏الله من لدن آدم ونوح وآل ابرايهيم الى وقت نبيّنا ولن تجدلسنه الل تبديلاً
آيه شريفه سنتى از سنن الهى را بيان مى‏كند و بر نصّ قرآن، سنت الهى تحويل و تبديل‏ناپذير است سنتى كه رسولالان الهى، پيوسته در جامعه بشرى حضور داشته‏اند (ثم ارسلنا رسلنا تترى) و اين سنت، مقتضى وجود حجت در هر عصر و زمانى است و در عصر ما هم حجت الهى، طبق سنت الهى وجود دارد.
نكته‏اى كه ممكن است طرح شود اين است كه سنت الهى، در قالب فرستادن رسولان تحقق يافت و مى‏دانيم نبوّت با وجود حضرت ختمى به پايان رسيده است؛ پس استمرار آن چگونه است؟
ملاصدرا مطلب عالى و برجسته‏اى را بيان مى‏كند كه قوام صحبت الهى و »ولايت« او است و نبوّت از شؤون ولايت است. و اين معناى فقره ديگر حديث شريف است كه مى‏فرمايد: فهى مع الخلق، حجّت همراه مردم است تا با نور او نوع بشرى به استكمال برسد و سبيل قدسى فعلّيت يافتن خود را طى نمايد.
فهى مع الخلق لتكون حجه لهم ونوراً يهتدون به فى ظلمات احوالهم الى طريق الاخرة و سبيل القدس
بر اين اساس سه فقره حديث اشاره به سه استدلال عقلى بر ضرورت حجت دارد.
قبل الخلق، اشاره به امكان اشرف و »بعد الخلق«، اشاره به برهان غايت و مع الخلق به استدلال سوّم مبنى بر لزوم استكمال نوع بشر و عنايت الهى اشاره دارد.
آنچه ضرورت هستى و مقتضاى سنّت اليه است، وجود ولى الله در هر زمانى است كه گاهى در كسوت نبوت و گاهى در كسوت امامت تحقق مى‏يابد. رسالت جنبه ملكى آنان است و نفاد و ختم مى‏پذيرد، امّا باطن نبوت كه ولايت است و مظهر و تجلّى اسم خدا مى‏باشد و تفاد و ختم ندارد.
لكن النبوّه قد ضحّت برسولنا والولايه التى هى باطن النبوه باقيه الى يوم القيامه فلابّد فى كل زمان - بعد زمن الرسالة - من وجود ولى يعبد اله على الشهود الكشفى من غيرتعلّم... و كما ان النبوة و الشريعه قد ختمت برسولنا فالولايه التى هى باطنها تختم بافر اولاده المعصومين و هو الذى يواطى اسمه اسم رسول الله ومعناه معناه وبوجوده اقيمت البلاد ورزقت البلاد وبظهوره يملا الله الارض قسطاً وعدلاً بعد ما ملنت ظلماً وجوراً
ايشان ضرورت تداوم حجت و وجود ولايت - كه باطن و گوهر نبوّت و مظهر اسم الهى است - از آيه ياد شده استنباط مى‏كند؛ چنان كه اين ضرورت و تداوم را از روايت كميل از امام على نيز، استفاده مى‏كند. وى روايت مشهور العلماء باقون مابقى الدهر را نق لنموده و مى‏نويسد:
ان سلسله العرفان بالله والولايه المطلقه لاتنقطع ابداً.
روشن است كه اين امام و ولى خصايصى دراد و قابل تطبيق بر هر كسى نيست كه از جمله آن مى‏توان به علوم لدّنى او اشاره داشت.
ان من خواص اولياء الله وحججه ان يكون علومهم ومعارفهم حاصله بجدس تام و الهام من الله من غير تعملّ و كسب.
2. در بحث ادلّه نقلى اضطرار به حجت، ايشان بيانى تحت عنوان ان الحجه لايقوم على خلقه الا بالامام در شرح اصول كافى دارد.
از نظر ملاصدرا  انسان داراى دو حجّت است:

حجت باطنى و حجت ظاهرى، حجت باطنى، نور الهى است كه در نهاد بشر، به وديعت نهاده شده است و راهنماى انسان در مسير طولانى حركتش از قوّه‏ها به فعليّت‏ها و به سوى كمال است. حجت خارجى و ظاهرى، رسولان و سفيران الهى‏اند.
قد علمت ان الحجه حجتان حجه باطنه و حجه ظاهره اما الحجه البطانه نهى النور البارق الدقس و اما الحجه الخارجه فهى النبياء بمعجزاتهم الظاهره والائمه بكراماتهم الباهره
سؤالى كه مطرح است، استغناى بشر از حجت خارجى است؛ اگر انسان داراى حجت باطنى است و در معناى حجت گفتيم كه قوّه‏ها را به فعليّت مى‏رساند، ديگر چه نيازى به سلسله عريض و طويل حجت‏هاى خارجى است؟ روى ديگر اين سكّه به گونه‏اى شبهه معروف براهمه در باب لزوم بعثت انبيا است.
ملاصدرادو دليل در بيان وجه عدم اكتفاد به حجت باطنى و اين كه چرا نمى‏توان به حجت باطنى اكتفا كرد و مستقل از حجت و امام مسير را پيمود، اقامه مى‏كند:
1- كمى واجدين حجّت باطنى
2- محدوديت حجيّت آن
ساده‏انگارى است كه هر حيوان مستوى القامه را انسان‏و واجد عقل و حجت باطنى بدانيم، حجت باطنى كه عقل فعلّيت يافته است - در اوحدى از مدرم وجود دارد و آستان رفيع حقيقت محض، بسيار بلندتر از آن است كه هر مدّعى بتواند بر ان پرواز نمايد.
وانت تعلم ان الذى يرى فى باطنه وقلب نوراً من الله وحجه منه اليه، وجود مثله يقع فى قليل من الناس اقل من كبريت الحمر ونعم ما قيل: جل جنات الحق ان يكون شريعه لكل وارد او يطلع عليه الا واحداً بعد واحد.
غيرت حق مانع از آن است كه اغيار، از او مطلّع شوند و رودى براى هر وارد مى‏شود. حجت باطنى كه در روايات از آن به »ما عبد به الرحمن تعبير شده، كمتر از »كبيرت احمر است.
اگر عقل را به معناى قوّه درك كننده و عقل نظرى لحاظ بكنيم، روشن است كه دايره حجيت و اعتبارش محدود است و قدرت دخالت در بسيارى از قلمروها را نداردو تازه همان حجت باطنى نيز، حوزه فعاليّت محدود است و نمى‏تواند بدون استمداد از حجت ظاهرى. تمام مسير را بپيمايد.

 بر اين اساس انسان در عين برخوردارى از حجّت باطنى، نيازمند راهبرى و راهنمايى در حجت ظاهرى است و اين سخن متكلمان است كه مى‏گويند: تكاليف سمعيه، لطف براى تكاليف عقليه، همچنين بايد گفت:

 توفيق حجت ظاهرى، مرهون فعّال و زنده بودن حجت باطنى است و شروع فعاليّت حجج ظاهرى، اشاره و برانگيختن حجت باطنى است:

ليثيروا لهم وفائن العقول.
در صورت اما ته يا اغفال حجت باطنى، حجت ظاهرى با توفيق رفيق نمى‏گردد: »انك لن تسمع الموتى .
وأيت العقل عقلين مخطبوع ولكسوب ولاينفع مكسوب اذا لم يك مطبوع كمالا ينفع الشمس وضوء العين ممنوع
فالخلق كلّهم الا وحداً محتاجون الى حجه ظاهر، فثبت ان لايقوم الحجه لله بعد رسوله على خلقه الا بامام حتى يعرف الخلق بتعريف الامام
بر اين اساس اضطرار مردم به حجت ثابت مى‏شود.
نكته ديگرى كه مطرح مى‏شود، اين است كه چه كسى گفته حجت ظارهى بايد امام باشد؟ مى‏پذيريم انسان نياز به حجت ظاهرى و خارجى دارد، امّا بگوييم آن حجت ظاهرى كتاب خدا است و با وجود كتاب، نيازى به امام معصوم نداريم (حسبنا كتاب اللّه).
ملاصدرا مى‏گويد:

كتاب صامت اوست بدون امام، حجيّت آن فعليّت نمى‏يابد؛ چرا كه قرآن "ذى وجوه" است. اگر فهم حجت معصوم و امام عدل و قرين آن نشود، ديگران به جهت جهل و...، قدرت استفاده از راهنمايى‏هاى آن را ندراند.
انّ كتاب الله لاشتمال آياته على محكمات ومتشابهات وظواهر ومأولات و نواسخ و منسوخات، لايكفى بمجرده لان يكون حجةالله على عباده ولاايضاً الذين يعدّون انفسهم من العلما... الذين يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون.
فالقرآن لايكون حجه من الله على الخلق الا مع امام من اهل بيت النبوة والحكمه وهم شقيق القرآن و شريك.
كتاب بدون امام معصوم و اهل بيت نبوت نمى‏تواند حجت باشد، فلذا، مردم نياز و اضطرار به حجت ظاهرى دارند و حجت ظارهى هم بايد امام معصوم باشد.

 كتاب الهى عمده‏دار اين مهم نيست و معرفت حقيقى حضرت حق - جل و علا - براى مردم جز از طريق معرفت امام، حاصل نمى‏شود.
انه لايمكن للناس معرفه الله الا من طريق معرفتنا اى من عرفنا فقد عرف ربهفبيان حاجه الناس الى الامام الحق من جهه ان طاعتهم لله لاتتّم ولاتصلح الا بالمعرفه والتصديق على وجه اليقين و ذلك لايمكن الا بالاخذ عن ولاة الامر وابواب العلم واهل بيت النبوه.
ديگر آن‏كه اهل سنت خود روايت نبوى مشهور را نقل كرده‏اند كه فرمود: من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه.
در توجيه اين كلام گفته‏اند: منظور از »امام زمانه« كتاب است: اما رجوعهم الى ان المراد بالامام فى ذلك الحديث هو الكتاب.
ملاصدرا به نقل از فرقه ناجيه، مى‏گويد كه اين حمل اشكالات متعادى دارد؛ از جمله:
1. امام به زمان شخص اضافه شده است و اين اضافه مى‏رساند كه ائمه در زمان‏هاى مختلف تبدّل مى‏يابند.
2. اگر مراد از معرفت امام، شناخت كتاب باشد، معرفت كتاب به گونه‏اى كه بر معانى مشكل آن اطلاع حاصل شود، براى كثيرى از مردم حاصل گردد و طبق اين تفسير، لازم مى‏آيد مرگ اكثر مدرم، مرگ جالهى باشد.
از اين رو "امام زمانه" دلالت بر امام معصوم در هر عصر و زمانى مى‏نمايد.
وممّا يدّل على وجودالامام المطاع فى الحكام فى جميع الازمنه مااتفّقت رواية بين الخاص والعام فى قوله: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه.

سه. پيوستگى و هميشگى حجت
در خلال مباحث پيشين، روشن شد كه ضرورت حجت با پيوستگى آن تلازم دارد و هميشگى ان را نيز ثابت مى‏كند، چه ادلّه عقلى‏اى كه ضرورت حجت را ثابت مى‏دانست و چه ادّله‏ى نقلى‏اى كه تداوم اين جريان زلال را متذكر باشد.
اعنى من هذا الكلام انّه كما يجب فى الحكمه بعث الحجة، كذلك يجب فيها استدامه حقيقه الحجه وان النظر الدقيق يودّينا الى دوام الحجه فانه اصل كاصل وجود الحجه أكانت فى صورت النبوة ام كانت فى صورة الامامه المعصومه.
حكمت الهى چنان‏كه اصل حجت را لازم مى‏داند، استدامه و بقاى اين مهّم را نيز لازم و ضرورى مى‏داند و باطن نبوّت  براى هميشه باقى است.
ملاصدرا از ابن عربى نقل مى‏كند:
ان النبوة قد انقطعت كما قاله رسول الله و ماانقطعت الامن وجه خاص انقطع منها مسمى البنى و الرسول... امّا الاوليا فلهم فى فى هذه النبوة مشرب عظيم.
و طور نيز متذكر مى‏شود:

بل ما خد الارض عن النبوة الباطينه الا النبوة التشريع واطلاق الاسم وما انقطعت الرساله والروحى الا من وجه خاص.
بعد از دوران پيامبر ختمى مرتبت، وحى رسانى قطع و عنوان نبىّ تشريعى بر كسى اطلاق نمى‏گردد؛ چون كه خود حضرت رسول فرمود:

لا نبى بعدى؛ اما نه تنها ولايت - كه باطن و گوهر نبوت است - قطع نشد. كه نسبت به ولايت گذشتگان، شديدتر و بيشتر گرديد.
ملاصدرا روايتى را نقل مى‏كند كه پيامبر فرمود: ان لله عباداً ليسوا بانبياء يغبطهم النبوة؛ خدا بندگانى دارد كه نبوت به آنها غطبه مى‏خورد.
به امام، اسم رسول و نبى اطلاق نمى‏گردد؛ براى اولياى خدا از مقام و مرتبه نوبت و رسالت معنيو، مسلكى قديم و مشربى عظيم است.
همچنين از سعدالدين حموى نقل مى‏كند: ان الاستعدادات كانت من زمن ارم الى اخرالزمان فى التّرقى فيجب ان يكون امه نبيّنا خيراً الامم الماضيه كما دل عليه قوله كنتم خير امه اخرجت للناس.
بر اين اساس مى‏توان گفت در دوره‏ى آخرالزمان نيز نه تنها ولايت منقطع نيست كه به جهت رشد داريه ولايات و تجارب، ولايت ولى الله گسترده‏تر و عظيم‏تر است. اين پيوستگى را از آيه‏ى لكل قوم هاد نيز مى‏توان استفاده كرد.
فلابد فى كل زمان من ولى قايم بحفظ القرآن عارف بر موزه و اسراره ولاشك ان الناس محتاجون من كل زمان الى مايستكمل به نفوسهم من الحكمه و المعرفه والحاجه الى كتاب الله وآياته مستمره الى يوم القيامه.
حاجت مردم به كتاب و منبع وحى الهى، مستمر و هميشگى است و لذا وجود امام نيز هميشگى و دائمى بايد باشد تا جواب گوى نيازهاى عصرى مردم باشد، پس به هر دوران ولى، قائم است.
تاكنون ادّله عقلى و نقلى اصل ضرورت و تداوم حجت بررسى شود. ملاصدرا)ره( عقيده اماميه منبى بر وجود امام مهدى را حق و مطابق با اصول و موازين برهانى و روايى مى‏داند:
قد اتفقّت الاماميه على ان الامام فى زماننا هذا هو المهدى الموعود ظهوره فى اخرالزمان.
امام زمان و مهدى منتظر، طبق عقيده شيعه اما حضار و ناظر عصر ما است و ايمان به او ظر ايمان واقعى است و نمى‏توان بين اولياى الهى، تفريق نمود و برخى ايمان آورد و به برخى ديگر كفر ورزيد همان گونه كه شعار يكتاپرستان اين است كه:

لانفّرق بين احدٍ من رسله بر اين اساس ادعاى مدعيانى كه قايل به يازده امام‏اند و منكر وجود حضرت مهدى‏اند، بى‏اساس است و نشانگر اين نكته است كه آنان ايمان واقعى ندارند و صرف لقلقه زبان است.
فمن امن ببعض دون ليس ايمانه الا مجرد الاقرار باللسان دون الضمير والافلا معنى للتفرقه، لانفّرق بين احد منهم فكذلكك يجب ان يكون الا مرضى باب الائمه والاوصياء من وجوب طاعه كلّهم من غير فرق.
مهدى امام منتظر و وارث ولايت الهى است كه با ظهور خود، جهان را پر از عدل و داد مى‏كند و اين وعده حتمى است كه حتى اگر يك روز هم بيتر نماند، تحقق خواهد يافت.

چهار. شبهات
ملاصدرا بعد از تبيين اصل در ضرورت و تداوم حجت در زندگى بشرى و دفاع از مذهب بر حق اماميه، بضى از شبهاتى را كه ديگران بر اين فرقه ناجيه، وارد كرده‏اند، مطرح كرده و به آنها پاسخ مى‏دهد.
1. طول عمر حضرت
يكى از سبهاتى كه فى لفان و منكران وجود اقدسى حضرت مهدى ‏فرجه‏الشّريف كراراً مطرح مى‏كنند، مسأله طول عمر حضرت است و گاه متفكّرانه مى‏گويند:

 با اصول علمى و طبى سازگار نيست كه انسانى، عمرى به اين درازى داشته باشد؟
ملاصدرا، با طرح اين شبهه، خود به پاسخ آن مى‏پردازد.
واستبعاد اهل السنه من وجوده وبقاءه الى الان فى غاية السقوط.
از نظر وى اولا، اين شبهه علمى نيست و صرف استبعاد است:
ثانياً، وجود معمّرين در دوره‏اى گذشته، بهترين دليل بر امكان طول عمر است: اوّل دليل على امكان شى‏ء وقوعه.
ثالثاً؟ ادلّه طبى و نجومى موافق با طول عمر است.
در اينجا ملاصدرا به اين نكته مى‏پردازد كه علّت مرگ چيست و چرا يك انسان مى‏ميرد؟
وى مى‏نويسد: دو نوع مرگ قابل تصورات: موات اخترامى و مدت طبيعى. موت اخترامى محلّ بحث نيست، چون علّت خارجى مرگ را ايجاد كرده است.

امّا علّت موت طبيعى چه مى‏تواند باشد؟ گروهى گفته‏اند! اعتدال رطوبت نفس، علّت حيات است؛ چون تمدد اعضا در صورتى است كه اعضالين باشند. اما اگر اين رطوبت به جفاف تبديل شود ، اعضا رشد و نمو ندارند.
فلا جرم سيتمر النمومن اول الولادة الى الى اخر الوقت الذى تصلّبت الاعضا وجفّت فحينئذ تقف الناميه
و جفاف رطوبت بدن را علّت موت طبيعى گفته‏اند.
ملاصدرا اين نظر را در باب علّت مدت طبيعى نمى‏پذيرد و آن را نقد مى‏كند. از نظر وى: هر قوّه‏اى از قواى بدنى غايتى دارند كه نهايت آن محسوب مى‏شود.

همين طور نفس انسانى قوّه‏اى است كه به فعليّت در مى‏آيد وقتى نفس به كمال فلسفى خود رسيد - داعم از مشقاوت و سعادت است - و فعليّت يافت، از اين نشأه و حيات منتقل به حيات ديگرى مى‏شود و مدت طبيعى عارض گردد. بر اين اساس علّت موت طبيعى، استكمال نفس است.
فالنفس الانسانيه اذا خرجت من القوة الى الفعل اما فى السعادة العقليه الملكيه او فى الشقاوة الشيطانيه او السبيعه او اليهييه انتقلت عن هذه النشأة الى اخرى بالطبع و اذا ارتحلت عن البدن عرض الموت و هذا هو الاجل الطبيعى المشار اليه فى الكتاب الالهى كل نفس ذائقه الموت و هو غير الاجال الاختر اميه التى تحصل بعروض الاسباب الاتفاقيه.
بر اين اساس مى‏توان گفت درباره حضرت مهدى - كه محفوظ الهى و پرده نشين غيبت و از آفات و ليات مصون است - موت اخترامى صدق نمى‏كند .
استكمال دائمى او نيز تا زمان ظهر و حيات، مانع از موت طبيعى‏اش هست و طول عمر آن حضرت هيچ مشكلى ندارد. البته نمى‏توان اين را با بقينه اولياء و انبياء مقايسه كرد؛ جرا كه آنها به موت اخترامى از دنيا رفته‏اند و روايت مامنا امام الامسموم او مقتول شاهد آن است.
2. فايده امام غايب
نكته ديگرى كه برخى به عنوان شبهه مطرح مى‏كنند، اين است كه فايده امام غايب چيست؟ آيا غيبت مفربه منافع امام نيست؛ امام كه دست مردم از دامان او كوتاه است، چه فايده‏اى دارد؟
ملاصدرا)ره( دو پاسخ دقيق به اين شبهه مى‏دهد.
يكم. غرض اصلى از خلقت امام، هدايت رهبرى مردم نيست كه اگر اين، محقق نشد امام فاقد فايده‏ى خود گردد؛ بلكه هدف از خلقت اين موجودات اشرف، اين است كه آنان واسطه در فيض‏اند.

 غايت حقيقتى خلقت آنان، اين است كه وسايط در فيض‏اند و بقلم و هدايت مردم و استكمال نوع بشر، هدف عارضى‏ات كه از قرار گرفتن آن وجودات در بين مردم، حاصل مى‏شود.
بر اين اساس فرقى ندارد كه امام "ظاهر مشهور" باشد يا "خامل مستور"، شناخت و تبعيّت مردم، بر هدف حقيقى و واقعى امام اثرى ندارد. سايه بتوان گفت:

 يكى از وجده تشبيه امام غايب به خورشيد پشت ابر، همين نكته‏ات كه بهره‏گير مردم از نور خورشند، هدف عرضى‏ات و نقش اصلى خورشيد، ثبات و محور بودن كل منظومه شمسى‏ات و ابر ضررى به اين نقش نمى‏زند.
ومما يجب ان يعلم ان الغايه والغرض من وجود الامام ليس مجرد حصول الائتمام حتى لو فرض امام لم‏يرجع اليه احدّ من الناس لَفات الغرض من وجوده وكذا الركان خاملاً مستوراً غير ظاهر فانا قد اشرنا الى ان السبب والعله فى كون الارض لا تخلو عن حجه ماذا؟ فبذلك يندفع طعن جماعه من المخالفين على الاماميه با نهم قائلون بوجود امام قايم حى مده مديده من غير ان يعرف شخصه و يهتدى بنور تعليم وارث ده فما الفائده فى وجوده؟ وهذا لطعن غير وارد إصلا فان الغايه الحقيقيه فى وجود شى افرا على وارفع من تعلم الناس منه و مع ذلك يلزم وجوده كونه بحيث يكون هدى للناس ان اهتدوا به وامام عدم اهتدائم بنوره فليس من جهته عليه‏السلام.
لازم است دانسته شود كه غرض از وجود امام، صرف اطاعت و پذيرى مردم نيست كه اگر آنها به امامى مراجعه نكردند يا امامى مستور بود، غرض وجودى او فوت شود. ما اشاره كرديم كه چرا زمين نبايد از حجت خالى باشد و به همان ريس، اشكال و طعن لفان شيعه - مى‏گويند فايده امام غايب چيست - دفع مى‏شود، غايت حقيقى و اصلى امام، چيزى غير از اهتدا و تعلّم مردم است. البته در صورت فوات و اراده مردم، اهتدا حاصل مى‏شود؛ امّا هدايت مردم غرض عارض وجود امام است.
بر اين اساس هدف خلقت امام، هدايت خلق نيست؛ چرا كه المال لايتفت الى السافل و كون البنى والامام حجه لنحلق عارضه. اين نتيجه‏اى است كه ملاصدرا از حديث معروف كميل زياد، استنباط مى‏كند و مى‏گويد:
ان هذا القائم بحجه الله لايجب ان يكون ظاهراً مشهوراً كمولانا اميرالمؤمنين فى ايام تمكّنه من الخلافه الظاهرة بل ربما يكون خاملاً مستوراً كهو قبل ذلك الوقت و كاولاده المعصومن سيما القائم المنتظرامامت الهادى.
خلاصه آنكه هدف اصلى امام، چيزى فراتر از هدايت مردم است و آن حفظ نظام هستى به وجود شريف او است و اگر مردم به امام مراجعه نكردند، غرض و نائره عرضى امام، تحت الشعاع قرار مى‏گيرد روشن است كه حتى علّت اين محروميّت هم خود مردم‏اند؛ نه امام: امام عدم اهتدائهم بنوره فليس من جهته.
فايده اصلى امام غايب با امام حاضر، فرقى نمى‏كند و اصولاً اين پرسش فايده امام غايب چيست؟ حاكى از عدم درك صحيح، معناى حجت است.
دوّم. فوايد امام منحصر و محصور به ديدن او نسبت و فوايد زيادى، بدون رؤيت او مى‏تواند نصيب جامعه دينى گردد، معرفت امام و تصديق به وجودش و اعتراف به خلافت الهى او، فوايد كثيرى را متوجه مؤمنان مى‏كند و فايده منحصر در مشاهده‏ى او نيست.

 ما در تاريخ شاهديم كه كسانى در عهد رسول‏الله بودند، وجود آن حضرت را تصديق كردند، به او ايمان آوردند و به مشاهده و يارت آن حضرت نايل نشدند؛ امّا به درجات رفيعى از ايمان رسيدند، همچون اويس قرنى كه حضرت رسول را نديد؛ ولى با تصديق و اعتراف به رسالتش، به فوايد زيادى دست يافت. از اين رو فايده امام، منحصر در مشاهده او نيست و امام غايب فايده دارد.
واسقط من ذلك تشفيعهم على الفرقه الاماميه بان اى ثمرة فى وجود امام لايمكن التوصل اليه واخذ المسايل الدينيه منه؟ فان مجرد المعرفه بامامته و رياسته و التصديق بوجوده و رسالته كان مؤمنا حقا وان لم يره مشاهدة كاويس القرنى، فهكذا هيهنا.
 

ايشان، در شرح بر كافى، نكات دقيق و گره‏گشايى را در ذيل احاديث‏باب امامت، درباره‏ى حضرت مهدى (عج) دارند .

وى، «انسان معصوم‏» را علت پيدايش خلقت و عامل تداوم آن مى‏داند و مى‏گويد: جهان، به سبب وجود خاتم الاولياء عليه السلام است كه برپا است و روى عدالت جهانى را خواهد ديد .

نوشتار حاضر، بررسى و شرحى بر چند نكته از نكات گران سنگ ايشان درباره‏ى امامت است .

مرحوم قدوة الموحدين و رئيس المحققين، صدرالدين محمد شيرازى، از اعلام بزرگ اسلام و از تواناترين مدافعان راستين سنت الهى و نبوى بوده‏اند . وى، جامع علوم شريعت اسلام و حاوى فنون معارف قرآنى است .

اين رجل الهى، به هر نقطه‏ى سر بسته كه توجه كرده، گره گشا بوده و به هر سو كه قلم او رقم زده، ابتكار و اكتشاف حقائق معرفتى باريده است .

ايشان، در زمينه‏ى اثبات امامت، در جاى جاى كتب عميق و دقيق‏اش، درخششى منحصر به فرد دارد .

در شرح اصول كافى فصلى را به نام «ان الحجة لاتقوم لله على خلقه الا بامام‏» گشوده است . منظور ايشان، اين است كه خداى تعالى دستورها و فرمان‏هاى بسيارى را به وسيله‏ى قرآن كريم فرستاده است ولكن همه‏ى اين دستورها و فرمان‏ها آن‏گاه الزام آور است و بر مردم عمل به آن‏ها حتم و لازم است كه در كنار قرآن كريم، عالم آگاه معصوم از طرف خداى متعال نصب شده باشد; زيرا، كسى مى‏تواند حجت‏بر مردم باشد و قول و فعل او، اسوه‏ى آنان و اتباع و پيروى از او، ضرورى و حتمى باشد، كه اولا احتمال پيدايش خطا و اشتباه و غلبه‏ى هواهاى نفسانى بر او محال باشد .

 و ثانيا، عالم و آگاه به عوالم مختلف هستى، عالم مثال و برزخ و قيامت و ... باشد و نيز داراى كرامت‏هاى خارق العاده باشد، و راه‏هاى نجات از عذاب قيامت و خلاصى از مكايد شيطان را بداند و بر اسرار قرآن و متشابهات و محكمات قرآن، عالم، و ناسخ و منسوخ آيات را بداند و رابطه‏ى متصل بين زمين و آسمان را حفظ كند، و با منطق وحى و فرشتگان، آشنا باشد و به رموز باطن و ظاهر عالم، آگاهى مطلق داشته باشد، و طريق بندگى و عبادت صحيح و خداپسند را بشناسد و تناسب عبادت را با روح انسان و با عوالم پس از اين جهان بداند و با مقام قرب به حضرت اله عالم، به خوبى، آشنا باشد .

چنين رهبر معصومى، همانند مدعيان بى خبر از راه و رسم هدايت‏بشرى نيست كه:

يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون .

پس اگر چنين رهبر معصومى در كنار قرآن نباشد، قرآن، به تنهايى حجت‏بر بندگان خدا نيست; زيرا جز معصومان، آگاهى به اسرار و رموز قرآنى، نداشتند و ندارند .

پس قرآن، حتما، قرين و عدل خود را كه امام معصوم عليه السلام است، بايد در كنار داشته باشد . به همين جهت است كه شيعه و سنى، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده‏اند كه آن حضرت فرمود:

اني تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتي و لن يفترقا حتى يردا على الحوض ...

در روايت چهارم همين فصل، آمده است كه:

قال ابو عبدالله عليه السلام: الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق . . . ;

يعنى، ائمه عليهم السلام از طرف خدا، قبل از خلق خلايق، حجت‏بوده‏اند و همراه با آنان نيز حجت‏اند و پس از انقراض عالم نيز حجت هستند .

ايشان، در توضيح اين روايت پر بار و سنگين مى‏فرمايد: خداى منان متعال، نظام هستى را براى پيدايش نفوس كامل و ذوات عالى و انوار شامخ آفريد و اراده‏ى اوليه از پيدايش جملگى نظام صنع، آن است كه در خط استكمال و تماميت وجودى آن بزرگواران قرار گيرند .

البته، از آثار وجودى آن بزرگواران نيز هدايت‏بشرى و راهنمايى نسل آدمى، بلكه ثقلين است و اين، خود، نكته‏ايست كه از دقيق‏ترين مسايل كلام و فلسفه‏ى الهى شمرده مى‏شود; زيرا، عقل قطعى، حاكم است كه هرگز، پر ارزش‏ترين و گران‏بهاترين موجود در عالم، نبايد خرج موجودات كم ارزش گردد . به ديگر بيان، عالى‏ترين، نبايد خرج سافل و پست گردد; زيرا، چنين روشى، قطعا غلط است .

اگر آنان، مامور به هدايت‏خلق و مكلف به تكاليف بسيار مشكل نبوت مى‏گردند، قبل از آن كه مردم از رنج و زحمت آنان استفاده كنند و به سوى هدف و صراط مستقيم هدايت‏شوند، خود آنان، به وسيله‏ى همان تكاليف، تا عالى‏ترين درجات قرب الهى صعود مى‏كنند .

آن چه را كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اولاد معصوم او، از تكاليف و دستورهاى بسيار مشكل نبوت و امامت استفاده كرده‏اند، نسبت‏به آن چه نصيب امت آنان شده، همانند نسبت‏بى نهايت‏با متناهى است .

بر اين اساس، ذات آن بزرگواران، قبل از خلق و بعد از خلق، همواره، غرض از خلقت عالميان و حجت و دليل بر اصل ايجاد بوده‏اند .

به ديگر بيان، آن بزرگواران، علت نهايى نظام صنع هستند كه بدون آنان، خداى متعال، دست‏به ايجاد هستى نمى‏زد . به همين دليل است كه در زيارت جامعه‏ى كبيره آمده است: بكم فتح الله و بكم يختم‏.

نيز مرحوم صدر المتالهين، در «باب حجت‏» شرح اصول كافى، فصل ديگرى را منعقد فرموده به نام باب ان الارض لاتخلو من حجة‏

در حديث‏يكم اين باب، ابن ابى عمير، از حسين بن ابى علاء نقل مى‏كند كه از امام صادق عليه السلام سؤال مى‏كند:

(تكون الارض ليس فيها امام؟ قال: لا)

(آيا امكان دارد كه زمين، خالى از امام باشد؟ در جواب فرمودند: ممكن نيست )

علاّمه طباطبائى

علاّمه طباطبائى ذيل آيه «وعداللّه الذين آمنوا... ليستخلفنهم فى الارض...» مى‏گويد:

اين آيه وعده... زيبايى است... خداى سبحان به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، وعده مى‏دهد كه به زودى جامعه‏اى برايشان برپا مى‏دارد كه به تمام معنا صالح باشد، و از ملكه كفر و نفاق و فسق پاك باشد، زمين را ارث برند و در عقايد افراد آن و اعمالشان جز دين حق، چيزى حاكم نباشد، در امنيت زندگى كنند، ترسى از دشمن داخلى و خارجى نداشته باشند. اين جامعه طيب و طاهر با صفاتى كه از فضيلت و قداست دارد هرگز تاكنون در دنيا منعقد نشده، و دنيا... تاكنون چنين جامعه‏اى به خود نديده است،

ناگزير اگر مصداقى پيدا كند، در روزگار مهدى عليه السلام خواهد

بود. چون اخبار متواترى كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم و ائمه اهل بيت قدس سرهما در خصوصيات آن جناب وارد شده، از انعقاد چنين جامعه‏اى خبر مى‏دهد،... حق اين است كه... آيه شريفه جز با اجتماعى كه به وسيله ظهور مهدى عليه السلام به زودى منعقد مى‏شود، قابل انطباق با هيچ مجتمعى نيست.

ملامحمدمهدي نراقي (ره)

ملامحمدمهدي نراقي (متوفي 1209)وفرزندش ملااحمدنراقي ازعلماي قرن دوازدهم وسيزدهم هجري قمري هستند0ازجمله آثار ملامحمدمهدي نراقي عبارت است از:
1.معتمدالشيعه في احكام الشريعه
2.لوامع الاحكام في فقه شريع الاسلام
3.التحف الرضويه في المسائل الديني
4.التجريدفي اصول الفقه
5.جامع السعادات
6.مشكلات العلوم
7.محرق القلوب
8.الشهاب الثاقب
چندين كتاب بامطلع <انيس >ازجمله :
9.انيس التجار
10.انيس الحكما
11.انيس الموحدين
12.انيس الحجاج
وي دراصفهان ,زبان وخط عبري رانيزفراگرفت ودر مواردي درتاليفات خودبه آن استنادكرده است 0ازجمله در اين كتاب انيس الموحدين در پايان باب سوم درنبوت , فقره اي ازتورات رانقل كرده و سپس آن راترجمه كرده است :
<اولياشماعيل شيمعتني هيني واهفراتي وتوواهربيتي اوتوبيمامادرشيتم عاشار تسليم يوليداوننعتي لكوي كاذول 0>
يعني آنكه :
<اي ابراهيم !دعاي تورادر حق اسماعيل شنيدم 0اينك من اورابرگزيده وبزرگوارمي كنم به سبب مادماد(به معني احمد است )وازآن احمد,دوازده امام به هم برسندكه برقومي عظيم , ] ص 116 [ امام باشند0>
همچنين درصفحه 202 <مشكلات العلوم >نيزبه عبارتي ازخط عبري استنادكرده است 0
آري ,علماي پيشين براي دفاع ازدين خدا,زبان هاي بيگانه رانيزفرامي گرفتند

0اي كاش ميراث بران آن همه زحمات ,فهم صحيح دين خداو تبيين صحيح آن ودفاع ازحريم مقدس آن راتوفيق مي داشتند0
گفتگوهاي بسياري ازعلما بادانشمندان سايراديان و فرقه هادرطول تاريخ ,گزارش شده است 0عالم فاضل ملامحمدمهدي نراقي گويد:
حقيردرباب عبارت پيشين (به زبان عبري )باعلماي يهود بسيارگفتگوكرده ام وقدرت و ص 116انيس [ جوابي ندارند0 ] الموحدين
ومباحثه سيدبحرالعلوم (متوفي 1212هجري قمري )با علماي يهوددرراه كربلاكه سبب هدايت دانشمندان واهل آن آبادي شده است ,معروف و مشهوراست 0
الف) امامت
قبل ازپرداختن به هربحث دراين خصوص ,به ويژگي هاي <امام >و<امامت >مي پردازيم :
1امامت ازاصول دين است 0واصول دين تقليدي نيست بلكه ازعلم ويقين كه احتمال خلاف درآن نرودبايد حاصل شود0(1)
وامامت ازفروع دين نيست 0(2)وبه فرموده امام رضا عليه السلام بدون اعتقادبه اين اصل ازدين ,حتي توحيدهم پذيرفته نيست 0(3)
2رتبه امامت ,قريب رتبه نبوت است 0جميع ادله اي كه دلالت مي كندبروجوب نصب نبي ,به عينهادلالت مي كندبروجوب نصب امام ,به اعتباراينكه رتبه امامت ,قريب رتبه نبوت است 000 پس هراختياري كه نبي دارد امام هم دارد,جزاينكه اوخليفه ونايب پيغمبراست 0(4)
3<عصمت >,شرط امامت است واشتراط عصمت درامام , دركمال وضوح است زيراكه معلوم شدكه رتبه امامت مثل رتبه نبوت است 0
پس جميع ادله اي كه دلالت برعصمت نبي مي كند,به عينه دلالت برعصمت امام هم مي كندوچگونه مي تواندشدكه امام ,معصوم نباشدوخطاكار
باشدوحال اينكه اوحافظ شريعت شرايع الهيه وناصر نواميس نبويه است وهرگاه خطا ازاوسرزندوخودمخالفت شريعت رابكند,چگونه حافظ شريعت خواهدبود0(5)
4امامت ,به نص خداي متعال ورسول اواست 0به چنددليل :
1دانستي كه درامام , عصمت شرط است وشكي نيست كه عصمت امري است مخفي ,كه مردم نمي توانندبرآن مطلع شوند0
پس بايدتعيين امام ,دست كسي باشدكه اطلاع برامور مخفيه وعلم به اشياباطنيه داشته باشدواين معني منحصر است درخداورسول او0
2باتامل درطريقت و سيرت فخرالنبيين ,يقين حاصل مي شودكه آن حضرت ,بدون تعيين جانشين ازدنيانرفته اند0 پيامبررحمت ,چگونه درتمام جزئيات ,راهنماي مردم باشد امادراهم مطالب ,ساكت مانده باشد!
3هرگاه امامت ,به دست مردم باشد,عزل امام هم به دست مردم خواهدبودواين معني مخالف رتبه امام است 0(6)و مادامي كه نص ازجانب خداو رسول نباشد,امامت ,بي صورت است 0(7)
5نص برتعدادامامان دركتب پيشينيان 0عبارتي كه درسفراول تورات آمده است قبلامرور كرديم كه ترجمه بخشي ازآن چنين است :
<000وازآن احمد,به هم برسنددوازده امام ,كه امام باشندبرقومي عظيم >(8)
6امام بايدافضل ازجميع رعيت باشدواگرچنين نباشد, يارتبه امام ورعيت مساوي است وياافضليت ازآن رعيت است 0حالت اول باطل است زيراترجيح <احدالمتساويين >بر ديگري جايزنيست بلكه بايد وجه رجحاني براي يكي حاصل شودتاآن رابرگزيند0
حالت دوم نيزباطل است و هيچ عاملي ,مفضول رابرافضل ترجيح نمي دهد0
درقرآن (سوره 10آيه 35) نيزمي خوانيم :
<آياكسي كه مردم رابه حق هدايت مي كندبراي پيروي كردن ,سزاوارتراست ياكسي كه خودش هم هدايت نمي شودتا اينكه ديگري اوراهدايت كند, چرانمي فهميدوچگونه حكم مي كنيد>
پس امام بايدافضل از جميع رعيت باشد0(9)
وتازه ,اين درحالتي است كه مقايسه بين امام وغيرامام جايزباشدكه اين جوازبه ما داده نشده است 0
<يقاس بآل محمداحدا:احدي باآل رسول مقايسه نمي شود>
ب مهدويت
كسي كه فهم صحيح و اعتقادراسخ به امامت داشته باشد,طرح اين بحث براي او صرف تذكراست وگرنه وقتي اعتقادبه امامت امامان دوازده گانه عليهم السلام از حضرت علي عليه السلام تا حضرت مهدي (عج )داشته باشد,اهل نجات است 0(10)
چنين شخصي ,امام را خليفه واقعي رسول خدامي داند كه جزبه نص صريح ,امكان پذير نيست 0امام اول رابايدرسول خداكه خاتم النبين است انتخاب ومعرفي كندوامامان بعدي راامامان قبل ,تاامام عصرحضرت مهدي راامام يازدهم حضرت عسگري عليهم السلام تاييدوتعيين كرده اند0(11)
اين نص نه تنهاتوسط امامي بعدازامامي صورت گرفته بلكه اززبان حضرت رسول (ص )مكررابه بيان هاي مختلف به اين امرتصريح شده است ,ازجمله :
1حضرتش بارهاوبارهابا اشاره به حضرت سيدالشهدا عليه السلام مي فرمودند:
<اين فرزندمن امام است ,و پسرامام ,وبرادرامام وپدرنه امام 0نهمين ايشان ,قائم ايشان خواهدبود0(12)
2درحديث لوح كه جبرئيل آن رابه هديه نزدرسول خدا(ص )آوردنيزامامان به نام , مشخص ومعين شده اند0 خوشبختانه درطرق اهل سنت نيزبراين مطلب آنقدراخبار رسيده كه ازتواترتجاوزكرده است 0ازجمله :
در<مصابيح >باب <مناقب قريش >از<جابربن سمره > روايتي آورده كه پيغمبر فرمودند:<اسلام هميشه عزيز خواهدبودبه دوازده امام كه ايشان ازقريش باشند0>(13)
همچنين درصحيح بخاري ازپيامبراكرم (ص )روايت آورده است كه فرمودند:
<بعدازمن دوازده امير خواهندبودكه همه ازقريش باشند0>
وازصحيح ابوداود,كه پيامبر فرمودند:<هميشه اين دين , ظاهرخواهدبودتاقيامت برپا شود0دوازده نفربرشماامام شودكه همه ازقريش باشند0>
ودر<مقتبس الابرار>از سلمان فارسي چنين روايت كرده كه گفت :
روزي خدمت پيامبر رسيدم 0سيدالشهداامام حسين عليه السلام راديدم كه روي پاي مبارك آن حضرت نشسته بود0 حضرت ,چشم هاي اورا مي بوسيدوبه او مي گفت :
<تويي سيدوپسرسيدو پدرسيدوتويي امام وپسرامام وپدرامامان وتويي حجت و پسرحجت وپدر9حجت خدا كه ازطلب توباشندونهمين ايشان ,قائم ايشان خواهدبود>
وبسياري ازاهل سنت از مسروق روايت كرده اندكه گفت :
<باجمعي نزدابن مسعود نشسته بوديم 0جواني درآنجا حاضربود,گفت :آياپيغمبرشما ازشماعهدي گرفت كه بعدازاو چندخليفه خواهدبودابن مسعودبه اوگفت :توبسياركم سن وسالي 0اين مساله اي است كه تاحال كسي ازمن سوال نكرده است 0بلي ,پيغمبرازما عهدگرفت كه بعدازاودوازده خليفه خواهندبودبه عددنقبا بني اسرائيل 0>
گذشته ازتمامي اينهاو اثبات امامت حضرت مهدي (عج )ازطريق افضليت ,صدق معجزات ,وقوع غيبت وخالي نبودن زمين ازحجت (14) مواردي چنداززبان مرحوم نراقي رامتذكرمي شويم :
1امام ,حافظ شريعت الهيه ص [ وناصرنواميس نبويه است ] 139
2باتوجه به علم بي حد امام ,عصمت امام نيزبسيار حساس ودقيق است وبراي ما ص 139 [ مردم ,غيرقابل تصور0 ] 140
3<اولوالامر>فقط امامان هستندكه معصوم ازهرخطايند0 ] ص 140 [
4امامان واجب الاطاعه واطاعت آنان , ] ص 140 [ هستند اطاعت ازخداورسول است ] ص 188 [
5سن وسال نقشي در امامت نداردچنانچه خود خليفه اول به آن معترف بنابراين نه ] ص 147148 [ است پيغمبرخدادرسن كهولت هذيان گومي شودونه حضرت نوح درسني كه صددهه بيش از ايشان گذشته باشد!
6معرفت نداشتن به امام , مساوي است باسپري كردن عمردرجاهليت ,ومردن در حال عدم شناخت نسبت به امام زمان مساوي است بامردن ] ص 137138 [ جاهليت 0
نقل عالم اهل سنت بعداز حديث معروف نبوي كه <من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميت± جاهليه >جالب است 0او مي گويد:
<فمن لم يعرف امام زمانه و انه في ظل امانه ,فكماعاش عيش± جاهليه فقدمات ميت± ] ص 138 [ جاهلي± >
به اين معناكه :
پس هركس امام زمان خود رانشناسددرحالي كه درسايه وجوداودرامان است ,پس همانگونه كه زندگي اش در جاهليت سپري مي شودمردنش هم مردن جاهليت است 0
بااينهمه ,تنهايك بحث مي ماندوآن <غيبت امام عصر(عج )>است كه آن مساله نيزباتوجه به مواردزيرقابل دقت است :
1زمين ازحجت خدا خالي نمي ماند0
<اگرزمين ازحجت الهي خالي باشد,هرآينه زمين بااهل ] ص 132 [ اوفرومي رود>
2امام غايب ,كماكان امام است وبه اين سبب ,شبهه فايده آن حضرت درغيبت مرتفع مي شود0
3امام ,واسطه معرفت الهي است 0
<پس بايدهميشه روي زمين ازحجت الهي خالي نباشد تاحامل معرفت اودرميان ص [ باشد> ] وجودداشته [ مردم ] 132
4وجودامام ,سبب نزول بركات است 0
<اگرحجت خدابرروي زمين نباشدوهيچ مقاومتي در برابرشياطين نباشد,ظلمت , جميع زمين رافرامي گيرد,و هرگاه چنين شود,بالمره قطع عنايات وبركات الهيه ] ص 133 [ مي شود>
5غيبت امام ,ازناحيه ما مردم است 0
<000گاه است كه درصددقتل وجدال بااودرآيند,لذاجناب الهي ,اوراازنظرمفسدان , غايب مي گرداند,تازمين از ص [ حجت الهي خالي نباشد0> ] 134
6درمجردبودن امام , فوايدي است بي شمار,امادر ظهور,فوايدي است خاص 0
اگرچه ظهور,اصلح به حال عباداست وفوايدظهوربيشتر است ,اماصرف وجودامام فوايدي داردوغيبتش به اعتبار ص [ عدم قابليت مردم است 0 ] 134
اميداست باظهورموفور السرورآن حضرت ,راه هرگونه حمله شيطان براعتقادات مردم بسته شودومردم به راحتي از منبع سرشارعلوم نبوي ,سيراب شوند0

خاورشناسان و مهدويت

اعتراف «جيمز دارمستتر» به اصالت مهدويّت

در سال 1885 ميلادى، به هنگام شكست قواى انگليس از محمّد احمد سودانى، دانشگاه «سوربن» فرانسه كنفرانسى از استادان و پژوهشگران ترتيب داد و «دار مستتر» خاورشناس و زباندان فرانسوى را پشت تريبون فرستاد تا اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) را از ريشه بى اعتبار وانمود سازد و مستعمرات مسلمان نشين فرانسه، كمتر در خطر انقلاب ناشى از اين عقيده انگيزنده قرار گيرند.

دار مستتر، خاورشناس فرانسوى پشت تريبون رفت و هنگام بحث در باره ظهور و قيام «محمّد احمد» (متمهدى سودانى) چهار ماه قبل از مرگ مرموز و نابهنگام متمهدى مزبور، ضمن اعتراف به اصالت مهدويّت و عقيده به ظهور «منجى بزرگ» در بحث طولانى خود در پاريس، چنين گفت:

در اين دنيا به ويژه در جهان اسلام، تاريخ با چنان وضع غريبى تكرار مى شود كه اگر سرگذشت متمهدى هاى گذشته را براى شما نقل كنند، مثل اين است كه تاريخ ماضى و حال و آينده مهدى امروزى را بيان كرده باشند. متمهدى امروزى، در نوع خود، نمونه نخستين نيست كه ظهور كرده است و مسلماً آخرين نفر هم نخواهد بود.

 مدعيان مهدويّت بسيار بوده اند و بعد از او نيز خواهند بود. تاريخچه و نفوذ سحر آساى اين مردمان و نويد دادن وكاميابى آنان و نوميدى كه ناچار در آخر كار رخ مى دهد، مكرر در عالم اسلام صورت گرفته و بعد از اين هم مكرر صورت خواهد گرفت.

 ظهور مهدى را از نخستين ايّام پيدايش اسلام انتظار داشته اند. و تا زمانى كه يك نفر مسلمان باقى باشد، مهدى ها ظهور خواهند كرد.

آرى! همان گونه كه خوانندگان گرامى ملاحظه نمودند، با اين كه دارمستتر، خاورشناس و زبان دان فرانسوى، مأموريّت پيدا مى كند تا در سخنرانى خود، اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) را از ريشه بى اعتبار وانمود سازد، با اين همه وى در ضمن سخنرانى خود، به اصالت مسأله مهدويّت اعتراف مى كند و مى گويد:

 «ظهور مهدى را از نخستين ايّام پيدايش اسلام انتظار داشته اند».

از اينجا معلوم مى شود كه دلايل عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) تا چه اندازه قوى و محكم و قانع كننده است كه حتّى يك نفر غير مسلمان نيز، جرأت انكار اصل مسأله مهدويّت را ندارد و آن را از مسايل اعتقادى مسلمانان به شمار مى آورد و يادآور مى شود كه عقيده به ظهور مهدى موعود از نخستين دوران پيدايش اسلام در بين مسلمانان وجود داشته است.

جدّاً جاى بسى تأسّف است كه برخى از مسلمان نماها و به تعبير ديگر، كاسه هاى داغ تر از آش و پژوهشگران فيلسوف مشرب، كه تحت تأثير افكار غربيهاى مغرض قرار گرفته اند، مى كوشند تا با استدلال هاى احمقانه، عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) را يك فكر وارداتى تلقّى كنند.

«انيشتاين»

«انيشتاين» دانشمند و رياضيدان بزرگ و معروف در كتاب مفهوم نسبيّت مى گويد:

 «ملل جهان از هر نژاد و رنگى كه باشند مى توانند و بايد زير يك پرچم واحد بشريّت در صلح و صفا و برابرى و برادرى زندگى كنند».

نامبرده در اهميت و ارزش حكومت واحد جهانى براى زندگى انسانها تا آنجا پيش رفت كه صريحاً مى گفت: «حكومتهاى متعدّد خواه و ناخواه به نابودى بشريّت منجر خواهد شد».

درباره او نوشته اند:

 انيشتاين كه درتمام دوران زندگى خود طرفدار تشكيل يك حكومت جهانى بود سعى مىكرد كه ازشهرت و وجهه خود براى باز كردن چشم و گوش مردم جهان استفاده كند به عقيده وى مردم جهان يكى از اين دو راه را بايد انتخاب كنند يا يك حكومت جهانى با كنترل بين المللى انرژى اتمى تشكيل دهند و يا حكومتهاى ملّى جداگانه فعلى همچنان باقى بماند و منجر به انهدام تمدّن بشرى گردد.

«برتراند راسل»

«برتراند راسل» فيلسوف مشهور انگليسى همانند انيشتاين بشدّت از لزوم تشكيل حكومت واحد جهانى دفاع كرده و معتقد است كه عدم اجراى اين طرح بالاخره به نابودى بشريّت منجر خواهد گشت، نامبرده ضمن بحث مهمّى كه در اين باره دارد مى نويسد:

....اكنون از لحاظ فنّى مشكل بزرگى در راه يك امپراطورى وسيع جهانى وجود ندارد و چون خرابى جنگ بيش از قرن گذشته است احتمالا بايد حكومت واحدى را قبول كنيم يا اينكه به عهد بربريّت برگرديم و يا به نابودى نژاد انسانى راضى شويم.

راسل در مورد ديگر هنگامى كه سيستم حكومت فدرال را شرح مى دهد به حكومت واحد جهانى اشاره كرده و چنين مى نويسد:

....اين سازمان فدرال به نوبه خود واحدى از يك تشكيلات فدرال بزرگتر است و به همين ترتيب مى رسيم به حكومت فدرال جهانى كه اين حكومت در حال حاضر وجود خارجى نخواهد داشت.

او معتقد است كه براى رسيدن به آن حكومت جهانى بايد زمينه فكرى ملّتها را آماده ساخت و منجمله از تبليغات افراطى ناسيوناليستى خوددارى نمود نامبرده در اين باره مى نويسد:

«بايد هرگونه تبليغات افراطى ناسيوناليستى غير قانونى شمرده شود و در مدارس به اطفال درس دشمنى و نفرت از ملل ديگر را ندهند.»

برنارد شاو

او در کتاب خود( انسان وسوپر من) بشارت به آمدن مصلح جهاني ميدهد.

استاد عباس محمود عقاد در کتابش به نام برنارد شاو دراين مورد چنين اظهار ميدارد:

به نظر ما هم آمدن سوپر من برنارد شاو محال نيست.

سخن او درباره آن شخص از حقيقتي ثابت واستواربرخوردار است

پرفسور هانري كربن

تاريخ دانش شرق‏شناسى عموما با تحريفها، كتمان حقايق و نوعى بى‏انصافى همراه بوده است. اما در اين ميان گاهى برخى چهره‏هاى شاخص شرق‏شناسى، در مواجهه با منطق مستحكم برخى انديشه‏هاى شرقى، شيفته آنها شده، به آن گرايش و ميل باطنى و ايمان قلبى يافته‏اند.

مرحوم پرفسور "هانرى كربن‏"، ايران شناس مشهور فرانسوى از جمله اروپاييانى است كه در دوران زندگى علمى خود، در پى گذر از انديشه‏هاى وجود شناختى انديشورانى همچون "هايدگر" و "ادموند هوسرل‏"، با حكمت‏شرقى شيعى آشنايى حاصل كرده و به دنبال مطالعات چندين ساله، به وجود مبارك امام‏عصر، عجل‏الله تعالى‏فرجه‏الشريف، و معنويت‏بى‏بديل ساير ائمه شيعه، عليهم‏السلام، تمايل قلبى، و يقين عينى و عقلانى يافته است.

 در اين گفتار كوتاه بر آنيم تا با مرورى سريع در برخى آثار او، ميزان عشق و علاقه او را به آن امام همام مورد بررسى قرار دهيم. پيش از ورود به محور اصلى بحث در اين نوشتار، يادآور مى شوم كه در چند سال گذشته و در پى انتشار يادنامه‏اى از كربن - از سوى يكى از شاگردان او در ايران و اروپا - برخى از انديشمندان داخلى نسبت‏به اين خاور شناس منصف اروپايى از در بى انصافى وارد شده و مع‏الاسف پاره‏اى اشتباهات وى را در آثارى كه از خود به جا گذارده، بهانه حمله شديد به او قرار داده‏اند.

غافل از اينكه صرف توجه كربن به مساله وجود امام عصر و تحليل شايسته او از وجه معنوى غيبت و ظهور آن امام همام، فى نفسه داراى آثار ارزشمندى بوده كه از چشم اين گروه منتقدان به دور مانده است.

 فى المثل در حالى كه در همين سال گذشته برخى روشنفكران غربگراى بومى، مفهوم ولايت‏باطنى و هدايت تكوينى ائمه اطهار، عليهم‏السلام، را زير سؤال برده، يا عنوان انسان كامل و قطب عالم امكان را براى حضرت قائم، عليه‏الصلوة‏والسلام، حاصل سرقت ادبى شيعيان از عارفان اهل سنت قلمداد كرده‏اند!! پرفسور كربن در كتاب تاريخ فلسفه اسلامى خود كه قريب سى و اندى سال پيش به رشته تحرير در آمده است، با ارائه تحليلى تاريخي، نحوه انتقال مفاهيم عرفانى را از لسان ائمه اطهار به آثار عرفانى اهل سنت مورد بررسى قرار داده و ثبوت نقش وساطت فيض را براى وجود مقدس امام غايب به اثبات مي‏رساند. مرحوم علامه سيدمحمدحسين طباطبايي، رضوان‏الله‏تعالي‏عليه، در مقدمه كتاب خود با عنوان "ظهور شيعه‏" كه در واقع متن گفتگوها و مكاتبات ايشان با پرفسور هانرى كربن است‏به همين حساسيت ويژه كربن به حقايق مذهب تشيع اشاره كرده و ضمن ارايه متن گفتگوهاى خود با او از اين نكته ياد مى‏كند كه: در اين مجلس آقاى دكتر كربن، مذاكره را ادامه داده و گفتند كه امسال موقعى كه اروپا بودم، در "ژنو" كنفرانسى در موضوع "امام منتظر" به عقيده شيعه دادم و اين مطلب براى انديشمندان اروپايى كه حضور داشتند كاملا تازگى داشت.

كربن خود در يكى از پرسشهايى كه از محضر مرحوم علامه به عمل آورده به همين حقيقت‏براى بار ديگر اشاره كرده است. او خطاب به علامه مي‏نگارد: مطلب اساسى تصور امام غايب، چه اثرى در تفكر فلسفى و اخلاق و روى هم رفته تمام زندگى معنوى شيعيان دارد؟ آيا با تعمق جديدى در اين تصور اساسي، مذهب تشيع نمي‏تواند در دنياى امروزه يك غذاى جديد روحى براى احياى فلسفه و مبدا نيرويى براى زندگى معنوى و اخلاق ببخشد. نيرويى كه تا كنون در تقدير مانده است؟ به اعتقاد كربن در كتاب ارزشمند "تاريخ فلسفه اسلامى‏" بى شك فكر شيعه از آغاز كار فلسفه‏اى را تقويت كرد كه از سنخ فلسفه نبوى بود و با دين نبوى انطباق كامل داشت.

 كربن بدرستى اين نكته را مورد توجه قرار داده كه فلسفه نبوى اصولا فلسفه‏اى مربوط به آخرالزمان است. به گفته او فلسفه نبوى مستلزم انديشه‏اى است كه نه به وسيله سابقه تاريخى محصور مى شود، نه با كلمات و الفاظى كه با تعليم و در قالب عقايد جزمى و تغيير ناپذير محصور باشد محدود مي‏گردد و نه در افقى كه منابع و قوانين و منطق استدلالى آن افق را حد بندى كند مشخص مي‏شود. آري! فكر شيعه متوجه "انتظار" است، اما انتظار نه از طريق ظهور شريعتى نو، بلكه از راه تجلاى كامل كليه معنى پنهانى يا معنى روحانى منزلات آسماني. انتظار اين ظهور، در انتظار، "امام غايب‏" (امام زمان) ممثل شده است. به عقيده كربن مفهوم ولايت در اين دوران طولانى انتظار، على الاصول همان هدايت ارشادى امام است كه "اسرار" اصول عقايد را مي‏آموزد.

 اين مفهوم از سويى شامل مفهوم معرفت است و از سوى ديگر واجد معنى محبت; يعنى معرفتى كه فى نفسه متمركز و نيرومند است. اگر اين گفته كربن را بپذيريم، تشيع از اين زاويه ديد همان عرفان اسلام است. كربن در بخشهاى مختلف آثار خود بارها بر اين نكته تاكيد دارد كه اين مسائل، در اساس علم "كلام‏"اهل سنت مورد بحث قرار نگرفته، چرا كه از حيطه قدرت آن بالاتر بوده است.

كربن بر خلاف بسيارى از انديشمندان معاصر كه مفهوم انسان كامل يا ولايت، قطب و قطب الاقطاب را زاييده انديشه عارفانى همچون محى الدين عربى (ابن عربي) مي‏دانند، بر اين عقيده پا مي‏فشارد كه اگر از تفسير حقوقى يا فقهى محض شريعت پا را فراتر بگذاريم و به نوعى معراج باطنى كه اساس تفكر شيعه است قائل شويم، گويى تشيع و تصوف دو نام براى يك حقيقتند.

كربن در رساله‏اى خطاب به مرحوم علامه طباطبايي، رضوان‏الله تعالي‏عليه، به اين نكته اشاره دارد كه : فريدالدين عطار، در حالى كه هنوز سنى بوده، تذكرة الاولياء خود را با شرح حال امام پنجم يعنى حضرت باقر، عليه‏السلام، شروع كرده است. همچنان كه در كتاب "تاريخ فلسفه اسلامي‏" مي‏نويسد: در حقيقت از آغاز اسلام، صوفيان شيعى مذهب بودند:

در گروه كوفه، شيعه‏اى به نام عبدك، نخستين كسى بود كه صوفى خوانده شد. بنا به تحقيقات عميق كربن درباره سخنان ائمه، عليهم‏السلام، - بويژه خطبه‏هاى توحيدى نهج‏البلاغه و جوامع روايى شيعه - مفهوم ولايت اصولا از طرف خود امامان شكل گرفته و مبانى نظرى عرفان از سوى ائمه، عليهم‏السلام، فى الجمله مورد قبول بوده است. از اين نظر وقتى صفحات كتاب ابن عربى را مطالعه مي‏كنيم، مطالبى مي‏بينيم كه گويى يك مؤلف شيعى مذهب نوشته است. كربن مي‏نويسد:

 همچنان كه مفهوم "ولايت‏" از شيعيان است، همچنان نيز ترديدى نيست كه در تصوف، اساس مفاهيم "قطب‏" و "قطب الاقطاب‏" از شيعيان مي‏باشد. بنابراين ملامتهايى كه از سوى ائمه شيعه نسب به غير شيعيان و صوفيان اهل سنت وارد شده است، در واقع اعتراضى است ‏به غصب مقام ولايت و نقش شيخ كه نقش امام غائب را، "غصبا" تصرف كرده و نيز اعتراضى است‏به شيفتگى به لامذهبى كه كاهلى جاهلانه و فسق و هرزگى اخلاقى را تاييد مي‏كرده است.

 كربن در بخشى از كتاب‏تاريخ فلسفه اسلامى خود ضمن نقل روايتى مشهور از نبى مكرم اسلام، صلى‏الله‏عليه‏وآله،كه در آن آمده است:

 اگر تنها يك روز به پايان جهان باقى مانده باشد، خداوند آن روز را چندان طولانى خواهد كرد تا مردى از ذريه من كه نامش نام من و كنيه‏اش كنيه من خواهد بود ظهور كند. او زمين را از هماهنگى و عدل پر خواهد ساخت، چنانكه تا آن هنگام از خشونت و جور پر شده است.

 به تفسير اين روايت پرداخته و مي‏نويسد: روزى كه چنين طولانى خواهد شد، زمان غيبت است و اين حديث صريح، طنين خود را در همه قرون و در تمام مراتب شعور و ضمير شيعه منعكس ساخته است. كربن با باور به اين اعتقاد كه اين ظهور، واقعيت و پيروزى تاويل; يعنى حقيقت دين را آشكار خواهد كرد و به نوع بشر مجال خواهد داد تا وحدت و يگانگى خود را به دست آورد، بر اين نكته تاكيد دارد كه ظهور امام، مستلزم قلب ماهيت دل مردمان است و كمال روز افزون اين ظهور به ايمان پيروان امام وابسته و راه آن چگونگى عمل آنان مي‏باشد.

 البته انتقادى كه به كربن وارد است، غفلتى است كه از وجه مسلحانه و قيام بالسيف حضرت حجت از خود نشان داده است. ليكن اين حقيقت مورد اشاره او را هم نمى‏توان انكار كرد كه: "جلوه يا عدم جلوه امام بر اشخاص، به شايستگى آنان بستگى دارد." كربن در تحليلى جالب توجه مي‏نويسد: جلوه ظهور او بر مردم، همان مفهوم تهذيب و تجديد عالم روحى آنان است و بالنتيجه همان مفهوم عميق انديشه‏اى است كه شيعه از غيبت و ظهور امام دارد.

 مردم شايستگى خود را براى ديدن امام از بين مي‏برند، آنگاه خود بين امام و خويشتن حجاب مي‏گردند، زيرا وسيله و آلت تجلى و مشاهده آن را; يعنى معرفتى را كه از راه قلب حاصل مي‏شود از دست مى دهند، يا آن را فلج‏ساخته و از قدرت و كار مي‏اندازند. پس تا وقتى كه مردم مستعد شناسايى و معرفت امام نگردند، سخن گفتن از ظهور امام غايب هيچ معنى نخواهد داشت. اگر گفته كربن را بپذيريم ديگر ظهور امام واقعه‏اى نيست كه روزى ناگهان به وقوع بپيوندد، بلكه امرى است كه روز به روز در ضمير و وجدان شيعيان مؤمن رخ مى دهد. در اين حالت عقيده به عدم تحرك و مخالفت‏ با ترقى كه در اسلام تشريعى - يعنى فقه - غالبا مورد نكوهش قرار گرفته است در هم مى شكند و معتقدان به آن امام همام، در جنبش صعودى دوره ولايت كشيده مي‏شوند. در واقع كربن ظهور امام ، عليه‏السلام ، را به معرفت قلبى شيعيان منوط مى داند. معرفتى كه از نوع معرفت‏شهودى و باطنى است.

 همو در جاى ديگر - رساله عالم مثال - به نوعى ديگر به همين حقيقت اشاره دارد. موضوع بحث كربن در رساله "عالم مثال‏" جهان واسطه‏اى است كه مابين عالم مجردات تام و نفوس متعلق به ماده قرار مي‏گيرد. همان عالمى كه شهود عارفان و حكماى اشراق در آن عالم صورت مي‏گرفته است. او از جمله مي‏نويسد: حكايات سهروردى و قصص موجود در سنت‏شيعى كه حكايت نيل به "سرزمين امام غائب‏" را باز مي‏گويد، هيچ يك خيال واهي، غير واقعى و تمثيلى نيستند ; زيرا اقليم هشتم يا ناكجاآباد، همان چيزى نيست كه ما معمولا "اوتوپيا" مي‏ناميم.

 اقليم هشتم به مثابه عالمى است كه از حيطه كنترل و نظارت تجربى علوم [جديد] خارج است. عالمى فرا حسى است كه تنها به مدد ادراك مخيل مي‏توان آن را درك كرد و حوادثى را كه در آنجا به وقوع مي‏پيوندد، صرفا به يارى آگاهى مخيل مي‏توان تجزيه نمود.

 اجازه دهيد بار ديگر به اين نكته تاكيد كنم كه مراد از خيال در اينجا همان اصطلاح رايج در زبان امروزى ما نيست، بلكه، مقصود، ديدار باطنى و خيال صادق است. پس به گفته كربن براى مشاهده امام غايب در دوران غيبت نيز مي‏بايد در افق وجودى امام غائب قرار گرفت.

به عبارتى اين كلمات راز وجود ماوراى طبيعى امام غايب را در ذهن و آگاهى شيعيان بيان مي‏دارد; كسى كه در آن حال روحى نباشد، قادر به مشاهده او نخواهد بود. سهروردى در حكايت "عقل سرخ‏" خويش به همين نكته اشاره داشته و مقصود از جمله‏اى كه در آغاز سخن از او نقل كرديم همين است: اگر خضر شوي، از كوه قاف آسان توانى گذشتن. كربن در بخش ديگرى از كتاب تاريخ فلسفه اسلامى، شيعيان را ميان دو حد محصور مي‏داند. حد اول همان "يوم الميثاق‏" يا "روز الست‏" است، كه حيات مادى بشر به آن مسبوق بوده و حد دوم ظهور امام عصر، روحي‏فداه، است كه اينك در غيبت‏به سر مي‏برد: زمان فعلى كه به نام امام غائب است، زمان غيبت اوست. به همين جهت "زمان او"با رمز و علامتى ديگر مشخص مي‏شود و غير از آن زمانى است كه براى ما علامت و رمز تاريخ محسوب مي‏گردد.

 كربن ضمن تشبيه قيام حضرت قائم به رستاخيز صغرى به اين نكته اشاره مي‏كند كه پاره‏اى از نويسندگان شيعى - از جمله كاشانى و صدر آملى - امام دوازدهم يا امام منتظر را همان "فاراقليط‏" آمده در انجيل يوحنا مي‏دانند. كربن مي‏نويسد: سلطنت امام، مقدمه رستاخيز عظيم (قيامه القيامه) است. رستاخيز يا برخاستن مردگان "به قول شمس لاهيجى شرطى است كه مجال مي‏دهد تا هدف و ثمره وجود موجودات محقق گردد" به همين نسبت قيام عمومى حضرت حجت، مجال براى تحقق فلسفه وجودى بشر در حيات زمينى خود است.

 به عبارتى معاد شيعه همچون معاد زرتشتى كه حتي‏سلطه تصوير سائوشيان (سوشيانس) و اصحاب او قرار گرفته، تحت تاثير قائم و اصحاب او قرار دارد. در عين حال "اين تصور، انديشه قيامت صغري"، يعنى هجرت انفرادى را از انديشه "قيامت كبري‏" يعنى فرا رسيدن دهر جديد جدا نمي‏سازد. كربن در بخش ديگرى از نوشته‏هاى خود به بيان تفاوت عقيده مسيحيان به حضرت عيسى بن مريم، عليهماالسلام، پرداخته و پس از اذعان به اين نكته كه امامان همه نور و حقيقت واحدى هستند كه در دوازده شخص متمثل شده‏اند مي‏نويسد: وقتى نسبت لاهوت و ناسوت را در شخص امامان در نظر بگيريم، مي‏بينيم مساله به هيچ روى شبيه به اتحاد اقنومى در طبيعت نيست.

 امامان، ظهورات و تجليات الهى هستند. قاموس فنى زبان، كلمات (ظهور و مظهر) را پيوسته به مقابله با عمل آيينه باز مي‏گرداند. پس بدين گونه، امامان همچون ظهور الهي، بى هيچ كم و بيش "اسماء الله‏" مي‏باشند و به اين عنوان از دو مهلكه تشبيه و تعطيل مصونند.

چنانكه در فحواى مقال نيز گفتيم، شايد مهمترين انتقاد به تحقيقات كربن، عدم توجه او به وجه اجتماعى ظهور حضرت حجت و قرار گرفتن دوران غيبت ميان دو حادثه بزرگ عاشورا و ظهور و قيام بالسيف مهدي، عليه‏الصلوه‏والسلام، است.

 اين درست است كه، قيام حضرت به مثابه پيروزى تاويل بر تنزيل و يا حقيقت‏بر شريعت است و رابطه شيعيان با امامشان رابطه‏اى نهانى و عاشقانه است، اما بى ترديد نمي‏توان در كنار عروج عرفانى شيعيان كه كربن بدرستى از آن به عنوان يكى از شروط اساسى توفيق ديدار معصوم ياد مى‏كند، از وجه اجتماعى و مبارزه فراگير آن امام با ظلم سياسي، اقتصادى و فرهنگى صاحبان زور و زر و تزوير چشم پوشيد و خروج عاشقانه امام شهيدان ابا عبدالله الحسين، عليه‏الصلوه والسلام، را براى اصلاح اجتماعى امت جدش كه فرهنگى فاسد در كالبد آن دميده شده بود به فراموشى سپرد و از عنصر سياسى اين هر دو قيام صدر و ذيل اسلام چشم غفلت فرو پوشيد

پروفسور «آرنولد توين يى»

شخصيت متفكّر انگليسى ضمن نطقى كه در كنفرانس صلح نيويورك ايراد نمود به ضرورت تشكيل حكومت واحد جهانى (به منظور جلوگيرى از جنگهاى خونين و كشتارهاى دسته جمعى) اشاره كرده و در آنجا چنين گفت:

«تنها راه حفظ صلح و نجات نسل بشر تشكيل يك حكومت جهانى و جلوگيرى از گسترش سلاحهاى اتمى است.»

جان هيك

جان هيك (دين پژوه و فيلسوف شهير معاصر) مى‏گويد:

در همه‏ى اديان بزرگ و متكامل جهان، به نوعى، اعتقاد به رستگارى و مبحث «نجات‏شناختى‏» وجود دارد.

در اين اديان، عقيده به انتقال از يك حيات عصيت‏بار به وضعيت‏بهتر، وجود دارد; زيرا كه حيات كنونى، حياتى است «هبوط زده‏» و بيگانه از خدا و بايد منتظر «حيات الهى‏» بود.

«زنُو»

«زنُو» فيلسوف شهير يونان كه در حدود 350 سال قبل از ميلاد مسيح زندگى مى كرده، آرزوى حكومت واحد جهانى را داشته و تئورى خود را چنين بيان كرده بود:

 «بايد تمام افراد دنيا از قانون واحد پيروى كنند تا بتوانند سعادت خود را تأمين نمايند.»

زمينه گرايش به موعود در اديان

ارايه معجزات

استفاده از شيوه ارايه معجزه يكى از روش‏هايى است كه امام مهدى عليه‏السلام با به‏كار بستن آن، حقانيت و امامت خود را اثبات و بستر مناسبى براى گرايش به آيين اسلام فراهم خواهد كرد.

امام صادق عليه‏السلام در اين باره مى‏فرمايد:

ما من معجزة من معجزات الانبياء و الاوصياء الا يظهر الله تبارك و تعالى مثلها على يد قائمنا لا تمام الحجة على الاعداء.

هيچ معجزه‏اى از معجزات انبيا و اوصيا نيست مگر اين‏كه به دليل تمام شدن حجت بر دشمنان، خداوند مانند آن را به‏دست قائم ما عليه‏السلام ظاهر خواهد كرد.

برخوردارى انسان‏ها از فطرت‏هاى پاك

بر اساس آموزه‏هاى دين اسلام، انسان‏ها فطرت‏هايى پاك و حق‏جو دارند و گرايش آن‏ها به باطل معمولاً به دليل اشتباه در شناخت مصاديق حقيقت است. وجود چنين فطرت‏هاى پاك، زمينه بسيار مناسبى است براى گرايش اهل كتاب به امام مهدى عليه‏السلام كه دعوت كننده به حق و گسترش دهنده آن است.

بيرون آوردن كتب آسمانى

كتب آسمانى در ميان پيروان اديان از جايگاه و منزلت والايى برخوردارند و بى‏گمان تأثير درخورى در اعتقادات، اخلاق و رفتار پيروان‏شان دارند. بر اساس روايات، در كتب آسمانى تحريف نشده مژده ظهور امام مهدى عليه‏السلام آمده است.

امام باقر عليه‏السلام در تفسير آيه «الذين يتّبعون الرّسول النّبى الامّى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل» (اعراف، 157) فرمودند: «يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل يعنى النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و الوصى والقائم...؛ آن را در تورات و انجيل نوشته مى‏يابند؛ يعنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و وصى او و قائم را...» ..

و امام مهدى عليه‏السلام با كشف و استخراج كتب اصلى آسمانى از آن‏ها به عنوان اهرم مناسبى براى گسترش آيين اسلام و اثبات حقانيت خود بهره‏بردارى مى‏كند.

پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند:

و يجمع عيسى عليه‏السلام الكتب من انطاكيه حتى يحكم بين اهل المشرق و المغرب و يحكم بين اهل التوراة فى توراتهم و اهل الانجيل فى انجيلهم و اهل الزبور فى زبورهم و اهل الفرقان بفرقانهم .

و عيسى عليه‏السلام كتاب‏ها[ى آسمانى] را از انطاكيه جمع‏آورى مى‏كند تا اين‏كه ميان اهل مشرق و مغرب به وسيله آن‏ها حكم كند و ميان اهل تورات به توراتشان و ميان اهل انجيل به انجيلشان و ميان اهل زبور به زبورشان و ميان اهل قرآن به قرآنشان حكم نمايد.

دولت نمونه

بر اساس روايات اهل بيت عليهم‏السلام امام عليه‏السلام پس از ظهور در مكه رهسپار كوفه مى‏شود و آن‏جا را مركز حكومت خود انتخاب مى‏كند:

امام صادق عليه‏السلام در اين باره مى‏فرمايد:

دارملكه الكوفه و مجلس حكمه جامعها و بيت ماله و مقسم غنائم المسلمين مسجد السهلة...

كوفه دارالحكومه او، مسجد جامع آن، محل قضاوت او و مسجد سهله محل بيت المال و تقسيم غنايم است.

دولت محدودى كه امام عليه‏السلام قبل از فراگير شدن حركت جهانى خود در اين مناطق تشكيل مى‏دهد نمونه‏اى از دولت جهانى حضرت خواهد بود كه در آن، انسان‏ها از رشد و معنويت و عدالت و امنيت و ... برخوردارند. ايجاد چنين دولتى كه آرمان‏هاى بشريت در آن برآورده مى‏شود، چشم‏هاى دنيا را به سوى خود خيره خواهد كرد و جهانيان را به شدت مشتاق آن خواهد نمود.

رضايتمندى همگان

از ديگر شواهدى كه از اقبال اهل كتاب به امام مهدى عليه‏السلام نشان دارد، رواياتى است كه بر خرسندى جهانيان از قيام امام مهدى عليه‏السلام دلالت مى‏كند. بى‏ترديد اين خرسندى زمانى جا دارد كه اهل كتاب از او پيروى كنند و به فرمان‏هايش گردن نهند؛ چرا كه اگر قصد برافراشتن علم مخالفت و ايستادن در برابر او و اهداف او را داشته باشند جايى براى خرسندى باقى نخواهد ماند.

در اين رابطه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فرمايند:

... يفرح به اهل السماء و اهل الارض و الطير و الوحوش و الحيتان فى البحر...

اهل آسمان و زمين، پرندگان، حيوانات و ماهيان دريا از او خرسند مى‏شوند... .

و از امام على عليه‏السلام نقل شده:

هنگامى كه حضرت مهدى عليه‏السلام ظهور كند نام مباركش بر سر زبان‏ها خواهد افتاد و وجود مردم سرشار از عشق به اوست؛ به گونه‏اى كه جز نام او هيچ نامى در ياد و زبان آنان نيست و با دوستى او روح خود را سيراب مى‏كنند.

آشكار است كه در روايات بالا اين خرسندى و خشنودى براى مسلمانان و يا گروه و جماعت ويژه‏اى نيست و تعابيرى چون ساكنان زمين و آسمان و يا مردم، عامند و همه را در برمى‏گيرند. گرچه بى‏ترديد در اين ميان دشمنان و منحرفانى نيز وجود دارند كه از ظهور او ناخشنود و خشمگين‏اند، ولى با توجه به عموميت روايات، اين عده بخش اندكى از مجموعه عظيم انسان‏ها خواهند بود.

روش‏هاى تربيتى

روش‏هايى كه امام مهدى عليه‏السلام براى تربيت مردم به كار مى‏برند تأثير بسزايى در طهارت فكرى و اخلاقى مردم داشته و زمينه را براى گرايش آن‏ها به حقيقت فراهم مى‏كند. ما در اين جا به كوتاهى شيوه‏هاى تربيتى حضرت را بررسى مى‏كنيم. البته منظور ما از شيوه‏هاى تربيتى، تربيت به معناى عام آن نيست، بلكه شيوه‏هايى است كه حضرت براى تربيت خاص ـ يعنى ايجاد زمينه مناسب براى گرايش به اسلام ـ اعمال مى‏كنند.

پيش از عصر ظهور عوامل فراوانى باعث گرايش يا تداوم اعتقاد مردم به مكاتب باطل و اديان منسوخ مى‏شوند از جمله:

الف: تربيت نادرستى كه از سوى دولت‏ها و يا اشخاص در مدارس و آموزشگاه‏ها و وسايل ارتباط جمعى به كار مى‏رود و بر اساس آن حقانيت يك دين و يا يك مكتب فكرى باطل به وسيله روش‏هاى تربيتى به دانش‏آموزان تلقين مى‏شود.

ب: موانع آشكار و پنهانى كه از سوى حكومت‏ها براى جلوگيرى از آشنايى مردم با تعاليم نجات بخش و انسان ساز اسلام ايجاد مى‏شود.

ج ـ فشارهايى كه از سوى دولت‏ها، مجموعه‏ها و افراد منحرف براى گسترش فرهنگ‏هاى نادرست و نيز رفتارهاى متناسب با آن اعمال مى‏شود.

اين‏ها و عواملى از اين دست زمينه مساعدى براى گرايش و يا تداوم اعتقاد به اديان منسوخ و مكاتب باطل را ايجاد مى‏كنند.

يكى از شيوه‏هاى تربيتى حضرت از ميان بردن زمينه‏هاى تربيت انحرافى بالا است.

در سايه اين اقدامات و تلاش‏هايى كه حضرت و ياران خاصش براى تربيت جامعه جهانى به‏كار خواهند بست، جامعه جهانى از نظر اخلاقى و عقلانى رشد چشمگيرى خواهد يافت و اين رشد و ترقى اخلاقى و عقلانى تأثير بسزايى در گرايش مردم دنيا به دين اسلام و پيوستن به امام مهدى عليه‏السلام و فرمانبردارى از او خواهد داشت.

با بررسى رواياتى كه ترسيم كننده چهره جهان در عصر ظهور هستند، به شواهد و قراين فراوانى براى اين رشد و ترقّى دست مى‏يابيم، ما به عنوان نمونه برخى از آنها را ذكر مى‏كنيم:

در ارتباط با رشد اخلاقى از جمله رواياتى كه وارد شده عبارتند از:

الف: امام على عليه‏السلام :

ولو قد قام قائمنا لا نزلت السماء قطرها و لا خرجت الارض نباتها و لذهبت الشحناء من قلوب العباد.

چون قائم ما قيام كند، آسمان بارانش را فرو ريزد و زمين گياهانش را بروياند و كينه‏ها از دل‏هاى بندگان برود.

ب: امام صادق عليه‏السلام : «... و يؤلف الله بين قلوب مختلفة و لا يعصون الله عزوجل فى ارضه؛ ...

و خداوند ميان قلب‏هاى پراكنده الفت برقرار مى‏كند و آن‏ها خداى عزوجل را در زمين معصيت نمى‏كنند.»

اين‏ها شواهدى بر رشد اخلاقى جامعه بودند و با تأمل در آن‏ها مى‏بينيم كه اين رشد اخلاقى براى گروه يا دسته معينى آورده نشده است؛ به تعبير ديگر از نظر موضوع، عام و يا مطلق‏اند. بنابراين، از آن‏ها مى‏توان عموميت رشد اخلاقى را استفاده نمود.

در ارتباط با رشد عقلانى نيز مى‏توان روايات زير را برشمرد:

الف: امام باقر عليه‏السلام :

اذا قام قائمنا وضع يده على رؤس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به احلامهم.

چون قائم ما قيام كند، دستش را بر سر بندگان گذارد و عقول‏شان را متمركز سازد و عقل‏هاشان كامل شود.

روشن است كه واژه العباد در اين روايت عام است و «ال» آن ظهور در استغراق دارد و شامل همه بندگان مى‏شود. بنابراين، تربيت امام و رشد و ترقّى حاصل از آن تمام بشريت عصر ظهور را در بر مى‏گيرد.

ب: امام باقر عليه‏السلام :

«و تؤتون الحكمة فى زمانه؛در زمان مهدى به شما حكمت بياموزند».

ج: تمامى رواياتى كه بر رفع ظلم و جور در زمان ظهور دلالت دارند، نيز مى‏توانند شاهد خوبى براى رشد عقلانى بشريت باشند. بى‏ترديد از ميان رفتن ستم، آن هم در همه جاى دنيا و نه بخشى از آن ـ چنان‏چه مدلول روايات است ـ با ايجاد ترس و وحشت و اعمال زور و تهديد نخواهد بود؛ چرا كه عدالت برآمده از اجبار و زور سطحى و ناپايدار خواهد بود. حال آن‏كه عدالتى كه در عصر ظهور به وجود خواهد آمد، عدالت ريشه‏اى و ماندنى خواهد بود و مسلما يكى از مهم‏ترين راه‏هاى گسترش عدالت و ماندگارى آن ايجاد زمينه‏هاى فكرى و عقلانى آن است.

طرح مباحث فكرى

تربيت انسان‏ها و رها ساختن آنان از زندان‏هاى جهل و عرضه حقايق ناب به روان حق‏جوى آدميان، از برترين رسالت‏هاى انبيا و اوليا بوده است:

«هو الّذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين»(جمعه: 2)

«او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آن‏ها مى‏خواند و آن‏ها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى‏آموزد. و مسلما پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»

امام مهدى نيز بر اساس اين رسالت الهى با طرح مباحث فكرى و عقيدتى اقدام به اثبات حقانيت دين اسلام و آشكار كردن بطلان ديگر مكاتب و نحله‏ها خواهد نمود و بى‏ترديد در سايه تلاش‏هاى حضرت و ياوران او در اين زمينه، بسيارى به حقانيت آيين اسلام يقين پيدا كرده و به آن خواهند گرويد. در اين باره به چند روايت اشاره مى‏كنيم:

الف: امام صادق عليه‏السلام فرمود:

... لا يأتون على اهل دين الا دعوهم الى الله و الى الاسلام و الى الاقرار بمحمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم

بر پيروان هيچ دينى وارد نمى‏شوند مگر اين كه آن‏ها را به خدا، اسلام و اقرار به حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دعوت مى‏كنند.

ب: امام كاظم عليه‏السلام :

اذا خرج باليهود و النصارى و الصائبين و الزنادقة و اهل الرّدة و الكفار فى شرق الارض و غربها فعرض عليهم الاسلام...

... چون بر يهود، نصارى، صائبين، ملحدان، مرتدّان و كفّار شرق و غرب عالم خروج كند، اسلام را بر آن‏ها عرضه مى‏كند... .

كشف ميراث‏هاى انبيا

استخراج نشانه‏ها و سمبل‏هايى كه در ميان صاحبان اديان و مذهب‏هاى گوناگون از تقدس و احترام ويژه‏اى برخوردارند، از ديگر اقدامات امام مهدى عليه‏السلام خواهد بود. امام عليه‏السلام با نشان دادن اين نشانه‏ها و سمبل‏هاى مقدس دل‏هاى مردمان را با خود همراه خواهد كرد.

امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايند:

اذا ظهر القائم عليه‏السلام ظهر براية رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و خاتم سليمان و حجر موسى و عصاه ثم يأمر فينادى: الا لا يحملنّ رجلٌ منكم طعاما و لا شرابا و لا علفا ... فاوّل منزل ينزله يضرب الحجر فينبع منه طعام و شراب و علف فيأكلون و يشربون و دوابّهم ..

چون قائم عليه‏السلام ظهور كند پرچم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و انگشتر سليمان و سنگ و عصاى موسى همراه وى خواهد بود. آن‏گاه دستور مى‏دهد كه ندا دهند:

آگاه باشيد كسى با خود غذا و آب و علف حمل نكند ... چون در اوّلين منزل فرود آيند به سنگ ضربه‏اى مى‏زنند و از آن غذا و آب و علف مى‏جوشد و آن‏ها (ياران حضرت) از آن مى‏خورند و مى‏نوشند و چارپايانشان نيز از آن مى‏خورند.

نزول عيسى‏بن مريم عليه‏السلام

در روايات فراوانى به نزول عيسى عليه‏السلام در عصر ظهور اشاره شده است از جمله:

الف:پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم :

... لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطوّل الله ذلك اليوم حتى يخرج فيه ولدى المهدى فينزل روح الله عيسى‏بن مريم فيصلى خلفه.

... اگر از عمر دنيا يك روز بيشتر نمانده باشد، خداوند آن را طولانى كند تا اين‏كه فرزندم مهدى در آن ظهور كند. پس عيسى‏بن مريم از آسمان فرود آمده و پشت سر مهدى نماز مى‏گذارد.

ب: امام صادق عليه‏السلام :

... ثم يظهره الله عزوجل فيفتح الله على يده مشارق الارض و مغاربها و ينزل روح الله عيسى‏بن مريم عليه‏السلام فيصلى خلفه.

... سپس خداوند مهدى عليه‏السلام را ظاهر مى‏گرداند و به‏دست او شرق و غرب زمين را فتح مى‏كند و عيسى‏بن مريم از آسمان فرود آمده و پشت سر او نماز مى‏گذارد.

تنها در كتاب منتخب الاثر بيش از 20 روايت با اين مضمون آمده است.

به شهادت تعدادى از روايات، با نزول مسيح از آسمان بيشتر مسيحيان و يهوديان به او ايمان مى‏آورند. از جمله شهربن حوشب مى‏گويد:

حجاج به من گفت: اى شهر در قرآن آيه‏اى است كه مرا خسته كرده است (و معناى آن را نمى‏فهمم) گفتم: كدام آيه؟ گفت:

 آن جا كه خداوند مى‏فرمايد: «و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر آن كه قبل از مرگش به او ايمان مى‏آورد». به خدا سوگند من دستور مى‏دهم فردى يهودى يا نصرانى را [نزد من] گردن بزنند و من به او خيره مى‏شوم، ولى لبانش حركت نمى‏كند تا اين‏كه نفس او قطع مى‏شود. شهر گويد: گفتم:

خداوند امر امير را اصلاح كند، مطلب آن گونه كه پنداشتى نيست. پرسيد: چگونه؟ گفتم [مراد اين است كه] عيسى پيش از روز قيامت از آسمان فرود مى‏آيد و پشت سر مهدى نماز مى‏گذارد. پس هيچ يهودى و نصرانى باقى نمى‏ماند مگر اين‏كه به عيسى قبل از مرگش ايمان مى‏آورد. پرسيد: عجب! اين تفسير را از كجا فرا گرفته‏اى؟ گفتم: از محمد بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليه‏السلام . حجاج گفت: به خدا سوگند آن‏را از چشمه‏اى زلال بدست آورده‏اى.

ب: محمدبن مسلم نيز از امام باقر عليه‏السلام چنين نقل مى‏كند:

... ان عيسى ينزل قبل يوم القيامة الى الدنيا فلايبقى اهل ملة يهودى و لا غيره الا امنوا به قبل موته و يصلى خلف المهدى

... عيسى پيش از روز قيامت از آسمان به دنيا فرود مى‏آيد. پس هيچ يهودى و غير يهودى باقى نمى‏ماند مگر اين‏كه پيش از مرگش به او ايمان مى‏آورد و عيسى عليه‏السلام پشت سر مهدى عليه‏السلام نماز مى‏گذارد.

با ايمان اهل كتاب به مسيح و اسلام آوردن مسيح و پيروى او از امام مهدى عليه‏السلام به يقين بخش عمده‏اى از اهل كتاب نيز اسلام آورده و به امام خواهند گرويد.

اسلام آوردن حضرت عيسى عليه‏السلام و پيوستن ايشان به آيين محمدى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را از چند راه مى‏توان اثبات كرد:

اول: دلايلى كه ـ در جاى خود ـ بر نسخ دين مسيحيت اقامه شده است و با نسخ آيين مسيحيت تفاوتى ميان آورنده آيين مسيحيت ـ حضرت عيسى عليه‏السلام ـ و پيروان ايشان نخواهد بود.

دوم: آيات و رواياتى كه بر موظف بودن اهل كتاب به اختيار كردن دين اسلام دلالت دارد؛ چرا كه اگر اهل كتاب موظف به پيروى از آيين اسلام هستند، به طريق اولى رهبر ايشان ـ عيسى عليه‏السلام ـ موظف به اختيار اسلام خواهد بود. امام صادق عليه‏السلام در اين زمينه مى‏فرمايد:

لا يأتون على اهل دين الا دعوهم الى الله و الى الاسلام و الى الاقرار بمحمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و من لم يسلم قتلوه حتى لا يبقى بين المشرق و المغرب و مادون الجبل احد الااقرّ.

بر پيروان هيچ دينى وارد نمى‏شوند، مگر اين‏كه آن‏ها را به خدا، اسلام و اقرار به نبوت حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دعوت مى‏كنند. پس كسى كه اسلام نياورد را مى‏كشند تا اين‏كه از مشرق تا مغرب و پشت كوه كسى نباشد مگر اين‏كه ايمان آورد.

سوم: نماز گذاردن حضرت عيسى عليه‏السلام به روش مسلمانان و اقتداى ايشان به امام مهدى عليه‏السلام در نماز نيز مى‏تواند گواه خوبى براى اسلام ايشان باشد:

در اين باره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:

... و قد نزل عيسى‏بن مريم عليه‏السلام كانه يقطر من شعره الماء فيقول له المهدى عليه‏السلام : تقدّم صلّ بالناس. فيقول: انما اقيمت لك الصلوة فيصلى خلف رجل من ولدى ...

... و عيسى‏بن مريم عليه‏السلام از آسمان فرود آمده است. گويا از موهايش آب مى‏چكد. پس مهدى عليه‏السلام به او مى‏گويد: مقدّم شو و با مردم نماز بگذار. و او پاسخ مى‏دهد: نماز براى تو بر پا شده است [تا تو امام جماعت شوى] پس عيسى پشت سر مردى از خاندان من نماز مى‏گذارد ...

ويژگى‏هاى امام مهدى عليه‏السلام

يكى ديگر از عواملى كه باعث گرايش اهل كتاب و بلكه همه غير مسلمانان به اسلام و پيروى آنان از امام مهدى عليه‏السلام مى‏شود، شخصيت فوق العاده و استثنايى امام مهدى عليه‏السلام است. كدام انسان سليم النفس است كه در رويارويى با آن بزرگ مرد آسمانى كه منبع زيبايى، خوبى، پاكى، صداقت، محبت، رأفت و ... است، دل از كف ندهد و واله و شيفته‏اش نگردد؟ او تجسم آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است؛ با همان خوبى‏ها و كمالات و همچنان كه به تعبير قرآن خلق و خوى نيكوى پيامبر باعث گرايش مردمان عصر جاهليت به آن حضرت مى‏شد:

فبما رحمة من‏الله لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك.

به (بركت) رحمت الهى در برابر آنان [ = مردم ] نرم (مهربان) شدى و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى‏شدند.

شخصيت فوق العاده امام مهدى عليه‏السلام نيز دل‏هاى مردمان را تسخير و مجذوب خويش خواهد نمود. عدالت گسترى، دانش، زهد، جود و كرم رأفت و رحمتو عبادت برخى از اين ويژگى‏ها هستند.

اسامى مقدّس حضرت مهدى(عليه السلام) در كتب مذهبى

1 ـ «صاحب» در صحف ابراهيم(عليه السلام)

2 ـ «قائم» در زبور سيزدهم

3 ـ «قيدمو» در تورات به لغت تركوم

4 ـ «ماشيع» (مهدى بزرگ) در تورات عبرانى

5 ـ «مهميد آخر» در انجيل

6 ـ «سروش ايزد» در زمزم زرتشت

7 ـ «بهرام» در ابستاق زند و پازند

8 ـ «بنده يزدان» هم در زند و پازند

9 ـ «لند بطاوا» در هزار نامه هنديان

10 ـ «شماخيل» در ارماطس

11 ـ «خوراند» در جاويدان

12 ـ «خجسته» (احمد) در كندرال فرنگيان

13 ـ «خسرو» در كتاب مجوس

14 ـ «ميزان الحق» در كتاب اثرى پيغمبر

15 ـ «پرويز» در كتاب برزين آذر فارسيان

16 ـ «فردوس اكبر» در كتاب قبروس روميان

17 ـ «كلمةُ الحقّ» در صحيفه آسمانى

18 ـ «لِسانِ صدق» هم در صحيفه آسمانى

19 ـ «صمصام الاكبر» در كتاب كندرال

20 ـ «بقية اللّه» در كتاب دوهر

21 ـ «قاطع» در كتاب قنطره

22 ـ «منصور» در كتاب ديد براهمه

23 ـ «ايستاده» (قائم) در كتاب شاكمونى

24 ـ «ويشنو» در كتاب ريگ ودا

25 ـ «فرخنده» (محمّد) در كتاب وشن جوك

26 ـ «راهنما» (هادى و مهدى) در كتاب پاتيكل

27 ـ «پسر انسان» در عهد جديد (اناجيل و ملحقات آن)

28 ـ «سوشيانس» در كتاب زند و هومو من يسن، از كتب زردتشيان

29 ـ در كتاب «شابوهرگان» كتاب مقدس «مانويه» ترجمه «مولر» نام «خود شهر ايزد» آمده كه بايد در آخر الزمان ظهور كند، و عدالت را در جهان آشكار سازد

30 ـ «فيروز» (منصور) در كتاب شعياى پيامبر

غيبت و معصومين (ع)

پيامبر عزيز اسلام (ص)

پيامبر اسلام(ص) فرمود:

طوبى‏ لِمَن لَقِيهُ، و طوبى‏ لِمَن أحَبَّهُ، و طوبى‏ لِمَن قالَ بِهِ؛

خوشا به حال كسى كه مهدى(عج) را ديدار كند، خوشا به حال كسى كه او را دوست داشته باشد و خوشا به حال كسى كه قائل به امامت وى باشد.
هم‏چنين فرمودند:

اَلمَهدىُّ طاووسُ أهلِ الجَنَّةِ؛ مهدى(عج) طاووس بهشتيان است.

و نيز فرمودند:

يَخرُجُ أناسٌ مِنَ الْمَشرِقِ فَيُوَطَّؤُونَ لِلْمَهْدِيِّ سُلطانَهُ؛

مردمى از مشرق زمين قيام مى‏كنند و زمينه حكومت مهدى(عج) را فراهم‏مى‏سازند

امام على(ع)

همه امامان از سويداى دل، آرزوى ديدار آن خورشيد جهان افروز را داشتند و هر كدام به نوعى از عشق درونى پرده برداشتند. اصبغ بن نباته گويد: روزى محضر مقدس اميرمؤمنان شرفياب شدم، ديدم در درياى فكر غوطه‏ور است و با انگشت مباركش بر زمين مى‏زند. عرض كردم:

اى اميرمؤمنان! چه‏شده، شما را انديشناك مى‏بينم؟ با انگشت مباركتان بر زمين مى‏زنيد، مگر به آب و گل علاقه‏مند شده‏ايد؟ فرمود:

 نه، هرگز. به خدا سوگند حتى يك روز هم به اين خاك و گل علاقه‏مند نشدم، ولى داشتم فكر مى‏كردم درباره مولودى كه از نسل من به دنيا خواهد آمد.

او يازدهمين فرزند من است، او همان مهدى است كه زمين را پر از عدل و داد كند، آن‏چنان‏كه پر از جور و ستم شده است. براى او دوران غيبت هست. در آن ايام اقوامى از راه حق منحرف مى‏شوند و اقوام ديگرى به راه راست هدايت مى‏گردند

امام حسن(ع)

امام حسن مجتبى(ع) پس از تشريح حكومت شكوهمند آن حضرت، مى‏فرمايد : خوشا به حال آنان كه روزگار همايونش را درك كنند و از اوامرش اطاعت‏نمايند

امام حسين(ع)

سالار شهيدان حضرت حسين(ع) كه همواره به ياد منتقم خون خود و خون ديگر مظلومان در راستاى تاريخ بوده و به هنگام ترسيم قيام جهانى، آن حضرت از او به عنوان «اَلْمُوتُوُر بِأبيه» تعبير مى‏كرد كه به معناى صاحب خون و انتقام گيرنده است

امام زين العابدين(ع)

امام سجاد(ع) در خطبه معروف خود در مجلس يزيد، ويژگى‏هاى خاندان عصمت و طهارت(ع) را برمى‏شمارد و مى‏فرمايد:
خداوند به ما علم، حلم، سخاوت، شجاعت و محبت در دل مؤمنان عطا كرده، رسول خدا از ماست، وصى او از ماست، سرور شهيدان حمزه سيدالشهدا ازماست.

 جعفر طيار و دو سبط امت از ماست و آن مهدى كه دجّال را مى‏كشد از ماست

امام محمدباقر(ع)

امام باقر(ع) در مقام ابراز اشتياق به ديدار آن حضرت مى‏فرمايد:
و يا طُوبى‏ مَن أدركَه؛ خوشا به حال آن كه او را درك كند.
امام خطاب به «امّ هانى» مى‏فرمايد:

فَإن اَدْرَكتَ زمانَهُ قَرّتْ عَيْنُكِ؛

اگر زمان او را درك كنى ديدگانت روشن‏مى‏گردد

امام صادق(ع)

لَوْ اَدرَكتُهُ لَخَدمْته أيّام حَياتي؛

اگر من زمان او را درك مى‏كردم همه عمر دامن خدمت به كمر مى‏بستم.
اين تعبير بسيار بلندى است كه از طرفى حاكى از عظمت فوق‏العاده حضرت بقية اللَّه (ارواحنا فداه) است و از سوى ديگر، بيان گر نهايت عشق و علاقه امام صادق(ع) به ششمين فرزند دل بند خويش است

امام كاظم(ع)

امام كاظم(ع) درباره غيبت امام عصر(عج) خطاب به برادر بزرگوارش على بن جعفر مى‏فرمايد :

إنّما هِى مِحنَة مِنَ اللّه عزّوجل اِمْتَحَن بِها خَلقَهُ؛

آن يك آزمون الهى است كه خداوند متعال بندگانش را به اين وسيله آزموده است.

امام رضا(ع)

ايشان از برپايى ترازوى عدل آن حضرت ياد كرده و مى‏فرمايد :

فَإذا خَرَجَ أشْرَقَتِ الأرضُ بنورِرَبّها وَوَضَعَ ميزانَ الْعَدلِ بَينَ النّاسِ فَلايَظْلِمُ أحَدٌ أحَداً؛

هنگامى كه حضرت مهدى(عج) ظهوركندزمين به نور پروردگارش روشن‏مى‏شود و ترازوى عدالت را در ميان مردم مى‏گذارد و هيچ كس به ديگرى ستم نمى‏كند.

امام جواد(ع)

حضرت جواد(ع) در چهارسالگى به شدّت در غم و اندوه غوطه‏ور شده، پدربزرگوارش از سبب همّ و غمش مى‏پرسد.

 از مصيبت‏هاى اهل بيت و انتقام آن در عصر ظهور ياد مى‏كند. آن وجود نازنين مى‏فرمايد :

فَإذا دَخَلَ الْمَدينَةَ أخْرَجَ اللّاتَ و العُزّى فَأَحْرَقَهُما؛

چون وارد مدينه منوّره بشود، آن دو بت پليد قريش را از خاك بيرون مى‏آورد و مى‏سوزاند.

امام هادى(ع)

امام هادى(ع) در زندان سامرا به ياد يوسف زهرا(س) مى‏فرمايد:
روز سه شنبه به رسول خدا اختصاص دارد... روز پنج شنبه به پسرم حسن (امام حسن عسكرى(ع)) و روز جمعه به فرزند پسرم (حضرت مهدى«عج»)

امام حسن عسكرى(ع)

امام حسن عسكرى(ع) نيز در دومين روز ولادت خورشيد پنهان كه حكيمه خاتون گهواره را خالى ديد و پرسيد: سرور و مولايم چه شد؟ فرمود:

يا عَمَّة استودَعْناه الّذى استودَعْت أمّ موسى؛

عمه جان! او را به خداوندى سپرديم كه مادر حضرت موسى(ع) فرزندش را به او س

امام مهدى(عج)

امام زمان(عج) كه همواره از طولانى شدن دوران غيبت در سوز و گداز است و فرمان دعا براى تعجيل در امر فرج صادر مى‏كند، در توقيع شريف مى‏فرمايد:

وَ أكثِروا الدُّعاءَ بِتَعْجيلِ الْفَرَجِ؛ فَإنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم؛

براى تعجيل در امر فرج فراوان دعا كنيد كه فرج شما نيز در آن است.

اى منتظران! گنج نهان مى‏آيد

آرامش جان عاشقان مى‏آيد

بر بام سحر، طلايه داران ظهور

گفتند كه صاحب الزّمان مى‏آيد

پرد .

 

فلسفه غيبت از ديد انديشمندان

رويارويى اماميه و معتزله در فلسفه غيبت

در عصر سيد مرتضى (355 - 436 ه‍ ق .) كه يكى از برجسته ترين شاگردان شيخ مفيد بود. تعارض انديشه هاى كلامى شيعه و معتزله ، نمود بيشترى يافت . بخصوص سيد مرتضى در عقل گرايى ، تمحض بيشترى داشت . او، حتى آراى شيخ مفيد را در امامت و مباحث عقيدتى ديگر، به نقد كشيد. قطب الدين راوندى ، به نقل سيد بن طاووس ، اثرى را در رابطه با موارد اختلاف آراى شيخ مفيد و سيد مرتضى تدوين كرده كه به 95 مساءله مى رسد . به ادعاى راوندى موارد اختلاف بيش از اين مقدار بوده است .

سيد مرتضى ، با قاضى عبدالجبار همدانى معتزلى (م : 415 ه‍ ق .) معاصر بود و مدتى نزد وى تلمذ كرده بود و با انديشه هاى او آشنائى كامل داشت و عبدالجبار، در آن زمان قاضى القضات ركن الدوله ديلمى بود و كتاب المغنى فى ابواب التوحيد و العدل  را نوشت .

عبدالجبار، كوشيد انديشه پيشوايان خود: جاحظ و جبانى را در مساءله امامت ، به كرسى نشاند و پيش از او، ابوالحسن خياط با نوشتن الانتصار به دفاع از جاحظ برخاسته بود و آراى جاحظ را كه پيش از آن در دو كتاب العثمانيه و فضيلة المعتزلة نشر يافته بود، به وسيله ابن راوندى كه از معتزله كناره گيرى كرده بود و افكار شيعى داشت ، در كتاب : فضيحة المعتزلة ، به نقد كشيده بوده .

قاضى عبدالجبار، كتاب مغنى را در بيست جلد در مسجد رامهرمز املا كرد و آخرين جلد آن ، به امامت اختصاص يافت .

او، در بيشتر موارد، منقولات خود را به شيوخ خود، يعنى پيشوايان معتزله نسبت مى دهد و از ميان آنان ، جاحظ و ابوعبدالله جعل و ابوعلى جبائى و ابوهاشم جبائى و ابوالقاسم بلخى ، بيشتر به چشم مى خورند و در نقد فرقه هاى شيعى از گفته ابومحمد حسن بن موسى نوبختى بهره مى گيرد.

با رواج انديشه هاى قاضى عبدالجبار، متفكران فرقه هاى گوناگونى ، به نقد آن برخاستند.

از زيديه ، محمد بن احمد بن على بن الوليد، كتاب : الجواب الحاسم المغنى لتشبه المغنى را در رد آراى عبدالجبار نوشت از شيعه ، سيد مرتضى علم الهدى ، كتاب : الشافى فى الامة را در نقد قاضى به رشته تحرير درآورد.

سيد مرتضى ، در جاهايى از كتاب خود، به كتاب الامامة ، ابن راوندى استشهاد مى كند و از او در برابر معتزله دفاع مى كند. برخورد محكم و منطقى سيد مرتضى ، سبب شد پيشوايان معتزله ، در انديشه دفاع از عبدالجبار باشند ابوالحسن بصرى ، شاگرى قاضى نقض نقض الشافى الامامة و ابى يعلى سالار بن عبدالعزيز ديلمى ، به دفاع از سيد مرتضى نقض الشافى را نوشت .

ما چون در تشريح افكار شيخ الطائفه طوسى ، شاگرد برجسته سيد مرتضى ، از تلخيص الشافى كه شكل ويراسته شده همان الشافى است ، به تفصيل سخن خواهيم گفت ، تبيين بخشهايى از نظريات ايشان و مناقشاتى كه با معتزليان دارد و در اين كتاب آمده است ، به همان جا وا مى نهيم و در اين جا، از نوشته ديگر او، در باب غيبت و فلسفه آن : المقنع فى الغيبة ، بهره مى گيريم .

اين كتاب ، كه بخشهايى از آن در رسالة فى غيبة الحجة ، شريف مرتضى نيز تكرار شده ، پس از الشافى الامامة و نيز تنزيه الانبيا و الائمه ، آمده ، آخرين نظريات سيد مرتضى در آن منعكس شده است .

شريف مرتضى ، فلسفه غيبت را در المقنع ، بر دو اصل : ضرورت امامت در همه روزگارها و ضرورت عصمت امام ، مبتنى مى كند. دو اصل اساسى كه بدون درك صحيح آن دو، نمى توان به راز غيبت پى برد و يا از آن بحثى به ميان آورد. به همين دليل ، ابتدا، دلايلى براى اثبات اين دو اصل مى آورد، بعد غيبت را بر روى آن استوار مى كند با استدلال ، امامت امت اسلامى را در امام غايب منحصر مى كند. او، در طليعه بحث ، غيبت را از گونه آيات متشابه مى داند كه راز آن را بايد در حكمت الهى جست ، حكمتى كه ما فقط مى توانيم به آن علم اجمالى پيدا كنيم و علم تفصيلى آن نه ممكن است و نه ضرورت دارد.

سيد مرتضى ، پس از بحثهاى بسيار دقيق در بيان علت غيبت ، به نظريه خود اشاره مى كند كه همان نظر شيخ مفيد است . او مى نويسد:

سبب غيبت ، مى تواند بيمى باشد كه بر جان امام مى رود و همين طور ممانعت او از تصرف در امور جامعه به اين ترتيب ، نوك پيكان نقد را متوجه نظامهاى جور حاكم بر سرنوشت مسلمانان مى كند. در توضيح بيان خود مى نويسد:

وقتى از وجود امام نفع برده مى شود كه امام از تمكن و اقتدار برخوردار باشد و دستورهاى وى اعمال گردد، تا بتواند سپاهيان را تجهيز كند و با اهل بغى بجنگد و اقامه حدود كند و مرزها را پاس دارد و در حق ستم ديدگان انصاف پيشه كند و هيچ يك از اين امور، جز با تمكن ، ممكن نيست . بنابراين ، وقتى بين او و هدفهايش ، چيزى حايل شد، ضرورت قيام از ايشان سلب مى شود و هرگاه بر جان خود بيمناك باشد، غيبت براى او واجب مى گردد. چون پرهيز از امورى كه به انسان زيان مى رسانند، عقلا و نقلا واجب است و پيامبر نيز در شعب و غار، خود را از انظار پنهان داشت . و اين امر، دليلى جز ترس و دورى از ضررها نداشته است سيد مرتضى ، پرسشهاى زيادى را پيش مى كشد و به آنها پاسخ مى دهد. فرق ميان غيبت نبى و امام ، مدت دورى از انظار، دلايل پنهان نشدن ائمه پيشين شيعه ، فرق غيبت و نبود امام ، امكان ظهور بى زيان امام و چگونگى اقامه حدود در زمان غيبت از جمله پرسشهايى است كه در اين كتاب به آنها پاسخ داده شده است . به نظر او، در طول غيبت ، نياز به امام برطرف نمى شود، چون نياز به امام معصوم ، نياز ثابتى است و دسترسى به دلايل شرعى و عقلى در رسيده به حق ، برطرف كننده اين نياز نيست .

سيد مرتضى ، دليل كسانى را كه ظاهر نشدن امام را براى اوليا، ناشى از بيم نشر خبر مى دانند، كافى نمى داند، چون از نظر ايشان ، عقلاى شيعه ، آثار زيانبار نشر خبر ظهور را به خوبى مى دانند؛ بنابراين ممكن نيست كه چنين خبر مهمى را نشر دهند. بخصوص آنان مى توانند اين نكته را بفهمند كه نشر خبر ظهور، سبب مى شود كه خود نيز نتوانند از وجود مبارك امام بهره ببرند. برخى از صاحبنظران شيعى ، اصولا، ظاهر شدن امام را براى برخى از اوليا، مفيد فايده نمى دانند آنان منشاء غيبت را دشمنان دين تلقى مى كنند، ولى سيد اين نظريه را نيز رد مى كند و مى نويسد :

چگونه مى توان منكر فايده ظهور امام بر اوليا شد؟ چون در اين صورت ، ظهور هيچ يك از امامان شيعه نمى توانست مفيد فايده اى باشد .
او، ضمن اين كه ظهور امام را براى برخى از اوليا، نفى نمى كند، در رابطه با بقيه اوليا، علت غيبت را تكلفى مى داند كه بايد براى دفع آن كوشيد، تا در پروسه اين تلاش ، ظهور ميسر شود و فرد به كمالات خود دست يابد و دست از قصور و تقصير بردارد.

سيد مرتضى ، در اين رساله برخوردارى اوليا را از وجود امام در عصر غيبت ، يادآور شده است . او، به اين سؤ ال نيز پاسخ داده است كه آيا غيبت مى تواند مانع فعاليت امام باشد؟ مى نويسد:

اولياى امام ، هر چند شخص او را نمى شناسد، ولى در سايه باور وجود او، از انجام امور ناپسند پرهيز مى كنند. چون او را ميان خود احساس مى كنند كه از كوشش شيعيان باخبر است و آلودگى شيعيان او را افسرده مى كند.

شريف مرتضى امكان وجود جانشينان امام كه در حال غيبت خود آنان را معين كرده باشد و از اين راه از اوضاع مردمان باخبر گردد، نفى نمى كند و از اين حيث فرقى ميان غيبت و ظهور امام نمى بيند.

شيخ صدوق و فلسفه غيبت

در زمان ابن بابويه قمى (شيخ صدوق ( علم كلام در ميان اماميه مورد بحث بود و خيلى از جمله خود وى رد كردن مخالفان را از راه استناد به كلام خدا و حديث پيامبر و امامان يا از راه معانى گفته هاى ايشان كافى مى دانستند. شايد وى از نخستين متفكران شيعى است كه عقل گرائى را بويژه در بخشهايى از كمال الدين پيشه خود ساخت قسمتهايى از اين كتاب بر گرفته از كتاب الانصاف نوشته ابوجعفر بن قبه رازى يكى از بزرگان متكلمان شيعه است كه در ابتدا از معتزله بود بعد به شيعه اماميه گرويد و المستر شد را ابوالقاسم كعبى ، در نقد آن نوشت و ابوجعفر، كتاب المتثبت را در رد آن نگاشت و كعبى ، نقض المتثبت را در رد آن نوشت .
ايشان در مقدمه كتاب خود به اشكالاتى اشاره مى كند كه در عصر وى بر اماميه در خصوص ضرورت غيبت وارد مى شد. از جمله مى نويسد.
چرا امام زمان همانند امامان ديگر شيعه با اسم و رسم مشخص نيست ؟ اگر تشخص ضرورت ندارد در آن صورت امامان پيشين نيز مى توانستند غايب باشند و همان دلايلى كه براى غيبت امام زمان آورده مى شود براى غيبت آنان نيز قابل عرضه بود و اگر داراى فلسفه خاصى نيست پس چرا امام دوازدهم از ديده ها غايب است ؟
شيخ در جواب مى نويسد:
دشمنان ما، نسبت به آثار حكمت الهى در جهل مانده اند و از مواقع حق و مناهج سبيل در مقامهاى حجتهاى الهى غفلت كرده اند چون ظهور حجتهاى الهى بر سبيل امكان و تدبير اهل زمان است حال اگر شرايط غيرممكن باشد نهان شدن او برابر حكمت خواهد بود و تدبير اقتضا مى كند كه در پرده باشد و خدا او را از ديده ها پنهان بدارد تا وقت بلوغ كتاب فرا رسد چنانكه برخى از حجتهاى پيشين نيز در نهان بوده اند.
شيخ صدوق ، با استناد به روايت عبدالحميد بن ابى الديلم از امام صادق عليه السلام مى نويسد:
در عصر ابراهيم ، چون امكان ظهور حجت نبود خداوند او را از ديده ها پنهان داشت و نمرود فرزندان رعاياى خود را براى جستن ابراهيم مى كشت و ابراهيم ستم ديدگان را با افكار خود آشنا مى كرد. وقتى شمار آنان به اندازه معين رسيد ابراهيم رسالت الهى خود را آشكار ساخت پيامبران پس از ابراهيم نيز، بر حسب شرايط زمان خود پنهان يا آشكار پيام خود را به مردم مى رساندند تا اين كه زمان موسى فرا رسيد. فرعون براى يافتن موسى فرزندان بنى اسرائيل را مى كشت خداوند زاده شدن او را پوشيده داشت و موسى را در كنار فرعون پروراند تا اينكه زمان مناسب اظهار دعوت فرا رسيد
پس از وفات موسى نيز اين سبك و سياق ادامه يافت تا عيسى پيام آسمانى خود را بر مردم عرضه داشت . زمان او زمان مناسبى بود. خداوند او را از ديد جامعه دور نداشت .

 حواريون عيسى نيز، بعضى در پنهان بعضى آشكارا رسالت خود را ابلاغ كردند تا محمد بن عبدالله (ص ) به رسالت برگزيده شد. پيامبر نيز، اوصياى خود را معين كرد و به آمدن مهدى ، خاتم ائمه ، خبر داد. رهبرى كه زمين را پس از آن كه از ستم انباشته گرديده از عدل و داد پر مى گرداند
شيخ صدوق ، فلسفه غيت امام زمان را همان فلسفه اى مى داند كه در غيبت پيام آوران و پيشوايان الهى پيشين وجود داشته است 
شيخ صدوق ، در كمال الدين نشان مى دهد كه مساءله مهدويت از مسائلى بوده كه در اسلام سابقه داشته است و برخى از فرقه ها در جستن مصداق دچار خطا شده اند وقتى پيامبر(ص ) رحلت كرد عمر خطاب مدعى شد: او نمرده است و مانند موسى از ميان قومش غايب شده است و به زودى ظهور خواهد كرد.
و ابوبكر آيه) : انك ميت و انهم ميتون( را به وى به خاطر نشان ساخت آن گاه عمر از نظر خود دست كشيد.
به نقل شيخ صدوق بعد از عمر كيسانيه در شناخت مهدى كژ رفتند و گفتند: محمد بن حنفيه نمرده است ، تا جائى كه اسماعيل بن محمد حميرى ، سيد شعرا، ابتدا تحت تاءثير اين نظريات قرار گرفت و امامت محمد حنفيه را پذيرا شد و اشعارى را در اين باره سرود ولى در پى ديدار با امام جعفر صادق عليه السلام متوجه خطاى خود شد و از راهى كه رفته بود برگشت
وى ، در قصيده طولانى كه درباره غيبت امام زمان سروده ، بيم از جان و نبودن شرايط مناسب براى گسترش حكومت دينى امام عليه السلام را علت غيبت ايشان دانسته است :

ولكن روينا عن وصى محمد

و ما كان فيما قال بالمتكذب

بان ولى الامر يفقده لايرى

مستيتر الفعل الخائف المترقب

آن جا كه مى سرايد:

له غيبة لابد من ان يغيبها

واقفه فصلى عليه الله من متغيب

شيخ صدوق در بخشى از كلام خود اين اشكال را مطرح مى كند:
اگر بيم از جان سبب غيبت امام شده در اين عصر كه شيعه از آسايش و امنيت بيشترى نسبت به دوره بنى اميه برخوردار است چرا ظهور نمى كند?
پاسخ مى دهد:
ظهور حجتهاى الهى و پنهان شدن آنان بر حسب امكان و تدبير اهل ايمان و با ميزان حكمت سنجيده مى شود
به دنبال آن بخشهايى از اشكالات ابوالحسن على بن احمد بن بشار را رد خصوص فلسفه غيبت نقل مى كند و جواب محمد بن عبدالرحمن بن قبه رازى را كه ابتدا از معتزله بود بعد به اماميه پيوست و از مشايخ بزرگ اماميه شد، در پى آن مى آورد.
ابن قبه ، كلام ابن بشار را در نفى وجود حجت ، مردود مى داند و مى نويسد:
اگر شما بگوييد او كجاست ؟ مى گوئيم : آيا منظور شما اين است كه به او دستور دهيم بر مركب سوار شده و خدمت شما بيايد و خود را بر شما عرضه كند؟ يا مى خواهيد تا براى او خانه اى بنا كنيم و او را به آن خانه بفرستيم و اهل شرق و غرب به آن آگاه شوند؟ نه ما به چنين توانايى داريم و نه اين گونه چيزى بر حجت واجب است :
در يكى از مجالس امير سعيد ركن الدوله ملحدى از شيخ صدوق پرسيد:
در فلان جنگ كه چيزى نمانده بود تا روم بر مسلمانان غلبه كند امام زمان شما كجا بود و چرا خروج نكرد؟
شيخ جواب داد:
ر روزگار پيامبر نيز شمار كافران بيشتر و قدرتشان بالاتر بود با اين حال چهل سال پيامبر رسالت خود را ابراز نكرد و مترصد فرصت شد
شيخ اثبات مى كند كه اعتقاد شيعه به مام زمان يك اعتقاد مبتنى بر انكار محسوسات معقولات و عادات نيست .

فلسفه غيبت از نظر كلام مفيد

ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان حارثى عكبرى بغدادى (413336 ه‍ ق .) مشهور به شيخ مفيد پس از شيخ صدق به ظهور رسيد او از پيشگامان برجسته اماميه در دفاع از حريم غيبت و تفهيم اسرار بى شمار آن ، به شمار مى رود.
شيخ مفيد از راه استدلال و برهان به رد باطل مى پرداخت جايگاه ويژه او موجب شده است تا معاصران وى داوريهاى گوناگونى از او داشته باشند. ابن نديم مى نويسد:
ابن المعلم ابو عبدالله در زمان ما رهبرى متكلمان شيعه را به عهده دارد. در تركيب كلام برجسته است و عقل نكته سنج و قدرت نفوذ فراوان دارد. من با او ملاقات كرده ام و او را بسيار روشن ديده ام .
كلام شيعى كه با هشام بن حكم ،از شاگردان نامدار امام جعفر صادق عليه السلام آغاز شده بود به دست متكلمان بر جسته اى چون : على بن منصور كوفى يونس بن عبدالرحمن يقطينى ، محمد بن ابى عميرة ازدى بغدادى حسن بن على بن يقطين بغدادى فضل بن شاذان نيشابورى اسماعيل بن على بن اسحاق ابوسهل نوبختى بغدادى حسن بن موسى نوبختى ، ابوالحسين سوسنجردى حمدونى ، ابوالحسن ناشى اصغر و مظفربن محمد بن احمد بغدادى استمرار يافت .
شيخ مفيد كلام شيعى را نزد بزرگانى چون : ابو ياسر طاهر شاگرد ابى الجيش خراسانى و مظفر بن محمد احمد ابوالحسن بلخى حسن بن على بن ابراهيم بصرى و على بن عيسى بن على بن عبدالله بغدادى فرا گرفت و با تلاش گسترده اى آن را به اوج خود رساند و در اين مهم از تعاليم معتزليان نيز بهره جست . شاگردان نامدارش : كراجكى (م : 449)، سيد مرتضى (م : 436) و شيخ طوسى م . 46 ه‍ ق ) از مقاطع استثنائى تاريخ اسلام است در اين مقطع دانشوران برجسته اى زندگى مى كردند و نقد بازار گرمى داشت و فرقه هاى اسلامى و ارباب اديان و مذاهب گوناگون با يكديگر تبادل فكرى داشتند واز رو در رويى با يكديگر پرهيز نمى كردند و در مجالس يكديگر حضور مى يافتند و شبهات به مكتب اهل بيت دامن گسترده بود و به همين دليل شيخ مفيد با بهره گيرى از حمايت عضدالدوله بويهى همه نبوغ و استعداد خود را در زمينه علم كلام به كار گرفت و با آشنايى دامنه دارى كه به عقايد ملل و نحل داشت ، بر ضد طرفداران همه عقايد باطل به مناظره برخاست و با بردبارى خارق العاده و تحمل آراى ديگران و مشى فروتنانه شاگردان برجسته اى را تربيت كرد و با خلق آثارى گرانقدر بخصوص در زمينه كلام شيعى كه شمار آنها به نود مى رسد و اختصاص 33 اثر از آن ميان به امامت به دفاع از كيان شيعه برخاست و با گامهاى موثرى كه برداشت جايگاه تفكر شيعى را محكم و بلند پايه كرد ايشان حدود ده اثر فقط در زمينه غيبت نوشت و هيچ يك از نويسندگان شيعى در اين حد به مساءله غيبت نپرداخته است از آن ميان مى توان به آثار زير اشاره كرد:
1. كتاب الغيبه .
2. المسائل العشره فى الغيبه .
3. مختصر فى الغيبه .
4. النقض على الطلحى فى الغيبه .
5.جوابات الفارقين فى الغيبه .
6. الجوابات فى خروج الامام المهدى عليه السلام .
و در كتابهاى زير برخى از مسائل مربوط به غيبت را نقد و بررسى كرده است :
1. الافصاح فى الامامة .
2. الايضاح فى الامامة .
3. العمدة فى الامامة .
4. الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد.
5. العيون و المحاسن .
6.الزاهر فى المعجزات .
به جز اين آثار چهار رساله از مناظرات ايشان نيز در حوزه مسائل مربوط به غيبت و فلسفه آن تا روزگار ما مانده است .
پرسش كنندگان و طرفهاى مناظره ، بيشتر معتزله و برخى زيدى ، اسماعيلى ، اشعرى ، مرجئه و جبرى مسلك بوده اند گاهى علماى شيعه نيز، به منظور كسب آگاهى بيشتر از شيوه استدلال شيخ ، پرسشهاى خود را مرتب كرده و از سرزمينهاى دور و نزديك نزد ايشان مى فرستاده اند و شيخ مفيد در مقام پاسخ به اين پرسشها، برخى از آثار خود را پديد آورده است از اين مجموعه مى توان به كتاب : الفصول العشرة فى الغيبه اشاره كرد كه در پاسخ برخى از پرسشهاى ابى العلاء ابن تاج الملك از علماى شيعه ، نوشته است .
از مسائل مهمى كه شيخ در اين آثار آن را پيگيرى كرده شبه هاى فراوانى را در زمينه غيبت رد كرده فلسفه غيبت است . شبهات ديگرى نيز، از جمله : انكار وجود امام فرزند نداشتن امام حسن عسكرى علل پوشيده ماندن ولادت خروج دعوى اماميه در غيبت از حد عادت غير عادى بودن طول عمر امام زمان و... در كنار فلسفه غيبت به طور استدلالى و بسيار دقيق جواب داده شده اند.
در مسائل عشره ، تدبير مصالح خلق و آزمون انسانها از سوى خدا از علل غيبت امام عصر، دانسته شده اند شيخ براى بيان عدم انحصار غيبت در حضرت مهدى نمونه هاى ديگر از اوليا الهى را ذكر مى كند كه در منظر ستم پيشگان پديدار نمى شوند و براى حفظ دين خود از فاسقان فاصله مى گيرند و كسى از مكان آنان خبر ندارد. خضر از آن جمله است كه بنا به اجماع اصحاب سيره و اخبار پيش از زمان موسى تا اين زمان بوده است و كسى از جايگاه او خبر ندارد و در آياتى از قصه موسى عليه السلام به وجود او اشاره شده است جريان اصحاب كهف و داستان اصحاب حماررا نيز شيخ مفيد از اين مقوله مى داند
شيخ مفيد در فصل هفتم مسائل عشره اين اشكال را مطرح كرده است :
وقتى در عصر غيبت حدود الهى اجرا نمى شود و نمى توان كسى را به حق دعوت كرد و جهاد مقدسى با دشمنان دين صورت نمى گيرد چه نيازى به امام زمان ، وجود و عدم او چه تفاوتى دارد.
در رد آن مى نويسد:
غيبت امام ، خللى به حفظ شرع و ملت وارد نمى كند امام ، در هر صورت به احوال امت توجه دارد و شيعيان عهده دار دعوت به شرع هستند و در اين خصوص حجت بر آنان تمام است . جهاد با دشمنان دين از نيز واليان از سوى ايشان مى توانند بر عهده گيرند بنابراين غيبت امام مخل غرض نيست .
حال اگر امام به دليل ترس بر حال خود نتوانست حدود را اقامه كند و احكام را اجرا كند و زمين به فساد كشيده شد، عامل انتشار فساد، كسى جز ستمگران نخواهند بود و هم آنان بايد پاسخ ‌گو باشند.
در جاى ديگر مى نويسد:
اصولا ظرفهاى تقيه و اضطرار فعل الهى فعل خود امام يا فعل شيعيان مومن نيست اينها ساخته و پرداخته ستمگران و غاصبان خلافت هستند. كسانى كه خون امام را مباح كرده ، نسبت او را نفى و حق او را انكار كرده اند بنابراين مسؤ وليت تمام آثار اسفبارى كه از غيبت امام ناشى مى شود اعم از تضييع احكام ، تعطيل حدود، تاءخير مصالح و پديد آمدن مفاسد، بر عهده آنان است .
شيخ مفيد در رد اين اشكال كه اماميه از سوئى امامت را واجب مى دانند و از سوى ديگر غيبت امام را مصلحت مى دانند، مى نويسد:
مصالح بر حسب اختلاف احوال ، فرق مى كنند و بر حسب نياز و تشخيص مصلحان و افعال و اغراض آنان ، دگرگون مى شوند. مثلا اگر نياز جامعه فراهم ساختن زمينه هاى تلاش و كوشش باشد، مصلحان بايد امكان كار و كوشش را براى آحاد جامعه فراهم سازنده و موانع را از سر راه آنان بردارند، ولى اگر افراد جامعه ، به سمت لهو و لعب گرايش يابند، مصلحان نبايد در خدمت آنان باشند، بايد بر آنان سخت گيرى كنند و راه آنان را ببندند. تدبير الهى بر، نظير همين رابطه است . خدا انسانها را مى آفرينند، عقل آنان را تكميل مى كند و اعمال صالح را بر آنها تكليف مى كند، تا با انجام كارهاى شايسته به كمال برسند. آنان اگر چنين كردند، خدا راه خود را براى حركت آنان هموار مى كند و اگر مخالفت كردند، اوضاع و احوال دگرگون مى شود و تدبير ديگرى را در پيش مى گيرد.
اگر شناخت امام ضرورت دارد، چگونه مى توان امام غايبى را كه ناپيدا است شناخت ?
آيا اين نقض غرض نيست ?
جواب مى دهد:
آنچه ضرورت دارد، وجود امام و معرفت اوست ، ولى كسى وجوب ظهور امام و عدم غيبت او را مطرح نكرده است ، بنابراين ، غيبت با مدلول خبرى كه در ضرورت شناخت امام از پيامبر داريم ، منافات ندارد؛ چون شناخت ، امرى غير از مشاهده است . ما به چيزهاى زيادى باور داريم كه يا در پرده غيب هستند و يا پيشتر ظهور داشته اند و امروزه ظهور مادى ندارند. امتهاى پيشين ، نيز نسبت به امور غيبى و غير قابل دسترس ، مكلف به كسب معرفت بوده اند: النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم التوراة و الانجيل آنان موظف بودند كه تا به ظهور پيامبر اسلام ايمان آورند. ما خود به بعث و نشور و حساب و كتاب ايمان داريم و همه آنها از تيررس حواس ما به دور هستند.
در ثمره اين نوع شناخت مى نويسد:
نفس شناخت وجود امام و عصمت و فضل و كمال او در كسب ثواب و اجر كفايت مى كند؛ چون ما به اين ترتيب ، به دستور الهى عمل كرده ايم و عقاب جهل از ما برداشته شده است حل و فصل كشمكشها و بيان احكام شرعى مكلفان و امور ديگر، از مصالح دين و دنيا، وقتى بر عهده امام است كه تمكن و قدرت و اختيار وجود داشته باشد، امامى كه استطاعت ندارد، تكليف ندارد و مكلفان براى كشف احكام و وظايف شرعى ، بايد به فقهاى شيعه مراجعه كنند و يا نبود حكم شرعى و يا عدم دسترسى به آن ، بايد به حكم عقل تمسك جويند.
شيخ در جواب اين سؤ ال كه اگر انسان مى تواند در مقابل عمل ، از نصوص ‍ دينى ، اجتهاد و اصول علميه و احكام عقلى بهره جويد، چه نيازى به امام دارد؟ مى نويسد:
نياز به امام ، استمرار دارد، دسترسى نداشتن به امام ، انسان را از وجود او بى نياز نمى كند، چنانكه دسترسى نداشتن به دوا، مريض را از آن بى نياز نمى كند. انسان سرگردان ، هر چند راهنما نيابد، از آن بى نياز نمى شود. اگر غيبت ، سبب بى نيازى از امام مى شد، لازم مى آمد كه مردم در غيبت پيامبرى كه در شعب ابى طالب پيش آمد و يا غيبت او در غار و نيز غيبت موسى در ميقات و غيبت يونس در شكم ماهى ، از پيامبر بى نياز شوند، اما چنين نبوده است .
به نظر شيخ :
ما و اهل سنت ، هر دو، اجتهاد را قبول داريم ، تفاوت ما در اين است كه آنان از زمان رحلت پيامبر اسلام ، به اجتهاد عمل كرده اند و ما در دوره غيبت . بنابراين ، آنان نمى توانند بر ما خرده بگيرند، چون در عصر غيبت ، حال هر دوى ما يكى است .
به نظر او، ظهور امام واجب نيست . بلى ، اگر امام مى دانست كه با ظهور او دين اصلاح خواهد شد، يك لحظه درنگ نمى كرد. ظهور نكردن او، به اين جهت است كه امامان پيشين مى توانستند تقيه كنند و اين عمل آنان مباح بوده است ، ولى مهدى (ع ) به منظور احياى دين ، قيام خواهد كرد و تقيه در عصر او جايز نيست و اين ، براى دشمنان دين ، قابل تحمل نيست ؛ از اين روى همه در كمين او خواهند بود، تا بتوانند او را از ميان بردارند. او در نهان خواهد بود، تا يارانش پا به عرصه حيات بگذارند. يارانى كه داراى درستى عقل و درستى عقد هستند. بنابراين ، منشاء عدم قيام مهدى چيزى جز وجود مصلحت نيست .
معتزليان بيش از هر گروه ديگرى با شيخ مفيد برخورد فكرى داشتند. آنان هر چند همانند شيعيان وجود امام را ضرورى مى دانستند، اما مسئله غيبت را نفى مى كردند و از نقطه نظر عقلى ، در فلسفه غيبت ترديد مى كردند .
شيخ ، مفيد، ضمن اشاره به برخورد معارضه جويانه آنان ، گوشزد مى كند:
اين همه اشكال ، در شرايطى بر عقايد اماميه وارد مى شود كه خود معتزله بر خلاف باور به ضرورت وجود امام ، به اقرار خود، پس امام على (ع ) تا اين زمان ، هرگز امام ديگرى نداشته اند. بنابراين عذر اماميه در باور به امام غايب پذيرفته تر از عذر معتزله است كه با همه اعتقادشان به وجوب امام ، در طول زمان ، پس از شهادت حضرت على (ع ) پيشوايى نداشته اند. و اين در شرايطى بوده كه آنان بر حسب عقيده خود مى توانستند از اهل حل و عقد بهره مند گردند و اسامى را در نظر بگيرند .
عصر شيخ مفيد، مقارن زمانى بود كه همه نايبان خاص از ميان رفته بودند و خود به خود، اين سؤ ال به ذهنها تداعى مى شد كه فرق شيعه و اهل سنت در چيست و چگونه مى توان حدود را اجرا كرد يا احكام الهى را برپا داشت ؟
شيخ مفيد در رفع اين ابهام مى نويسد:
لازم نيست امام همه وظايف خود را شخصا به عهده گيرد. او، مى تواند نايبى را برگزيند و در صورت لزوم ، خود وارد عمل شود. و اگر شر و فسادى از غيبت امام ناشى شود بايد كسانى را سرزنش كرد كه با اعمال ناپسند خود موجب غيبت او شده اند.

غيبت امام و ايمام مردم

غيبت امام و ايمام مردم

چنانكه از روايات و اخبار استفاده مى گردد، امتحان و آزمايش به وسيله غيبت امام(عليه السلام) به چند جهت از شديدترين امتحان ها است:

از رواياتى استفاده مى شود كه مؤمنين و افرادى كه در زمان غيبت آن حضرت به سر مى برند از حيث درجه و مقام بر كسانى كه در زمان حضور پيامبر و ساير ائمه(عليهم السلام) بودند برترى دارند. لازمه اين برترى و موقعيّت، شدّت و سختى امتحان آنها است كه به واسطه طولانى شدن غيبت امام و حجت خدا، متوجه آنان مى شود; لكن آنان ذرّه اى شكّ و ترديد به خودشان راه نمى دهند و با اخلاص كامل بر اعتقاد به امامت آن حضرت ثابت و استوار مى مانند.

چنانكه حضرت على(عليه السلام) از پيامبر نقل مى كنند كه خطاب به وى فرمود:

«يا علىّ، واعلم أنّ أعجب الناس إيماناً و أعظمهم يقيناً قوم يكونون في آخرالزمان لم يلحقوا النبىّ وحجبتهم الحجّة، فآمنوا بسواد على بياض».

«اى على! بدان كه عجيب ترين افراد از جهت ايمان و بزرگىِ يقين، قومى هستند كه در آخر الزمان به سر مى برند. زيرا آنان، در عين حال كه پيامبر را ملاقات نكرده اند و امام و حجت خدا نيز از آن ها محجوب و غايب است، به وسيله سياهى ها و خطوطى كه در كاغذها مانده است، ايمان آورده اند».

در روايت ديگرى ابن عباس از پيامبر اكرم نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند :

«على بن ابى طالب(عليه السلام) امام و جانشين من بر امت من است. از فرزندان على است همان قائم منتظرى كه زمين را از قسط و عدل پر مى كند همان طورى كه از جور و ستم پر شده باشد».

آنگاه حضرت فرمودند:

«والّذي بعثني بالحقّ بشيراً انّ الثابتين على القول به في زمان غيبته لأعزّ من الكبريت الأحمر».

«سوگند به خدايى كه مرا به حق مبعوث داشت و بشارت دهنده قرار داد، كسانى كه در زمان غيبت آن حجت خدا بر قول و اعتقاد به امامت وى ثابت بمانند از طلاى سرخ ـ يا ياقوت سرخ ـ كمياب ترند!»

جابر بن عبد اللّه انصارى بلند شد و عرض كرد: «آيا براى قائم(عليه السلام)غيبتى است؟»

حضرت فرمود:

«آرى، به خدا سوگند! «وَلُِيمَحّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكافِرِينَ») ; تا خداوند بندگان با ايمان را خالص گرداند و امتحان كند و كافران را نيست و نابودگرداند».

دشوارى حفظ ايمان در دوران غيبت

اين كه، پيشامدهاى ناگوار و دگرگونى هايى كه در دوران طولانى غيبت رخ مى دهد، مردم را نيز متحوّل و دگرگون مى سازد به طورى كه حفظ ايمان و استقامت در راه آن، بسيار سخت و دشوار است كه حتّى امامان پيشين نيز، جامعه شيعه را در جريان آن قرار داده اند و آن ها را از سختى ها و مشكلاتى كه در راستاى حفظ ايمان در زمان غيبت متوجّه آنان مى شود، خبر داده اند.

حضرت صادق(عليه السلام) فرمود :

«إنّ لصاحب هذا الأمر غيبة، المتمسّك فيها بدينه كالخارط للقتاد ـ ثمّ قال هكذا بيده ـ ثم قال: فأيّكم يمسك شوك القتاد بيده؟ ثمّ أطرق مليّاً، ثمّ قال: إنّ لصاحب هذا الأمر غيبة، فليتّق اللّه عبد و ليتمسّك بدينه».([1] [53] )

«كسى كه بخواهد در زمان غيبت صاحب الأمر(عليه السلام) به دين خود چنگ بزند و به لوازم ديندارى ملتزم باشد، مانند كسى است كه بخواهد با كشيدن دست، خارهاى درخت قتاد را بكَند. سپس حضرت فرمودند: كدام يك از شما مى تواند خارهاى درخت قتاد را با دست بگيرد؟

بعد فرمودند: به درستى كه براى صاحب اين امر، غيبتى است كه بايد بنده خدا، تقوا و پرهيز كارى را پيشه خود سازد و به دينش چنگ زند».

آرى! در دوران اندوهناك غيبتِ آخرين حجّت و ذخيره خدا در زمين، ظاهر فريبنده امور دنيوى، يكى پس از ديگرى، جلوه گر مى گردد و دل افراد را فريفته و اسباب گوناگون گناه و معصيت، بيش از پيش فراهم شده و در دسترس همه قرار گيرد. بساط لهو و لعب، غنا و نوازندگى و طرب، همه جا گسترده مى شود و با اختلاط و امتزاج هاى نامشروع مرد و زن، زمينه بيشترى براى دسترسى به گناه فراهم مى گردد. علاوه بر آن، قدرت هاى طاغوتى و غير دينى نيز در افزايش گناه و معصيت تأثير فراوان دارند. در آن دوران، دينداران حقيقى به ظاهر، ذليل، و بلهوسان نابكار به ظاهر، عزيزند; امر به معروف و نهى از منكر فراموش، و انجام منكرات در هر كوى و برزن متداول و مرسوم مى گردد .

بنابر اين بايد گفت كه ديندارى، سخت و مشكل است. لذا عظمت افرادى كه در شرايط سخت و دشوار غيبت، دين خود را حفظ كنند و بر اعتقاد به امامت حضرت مهدى(عليه السلام) ثابت و استوار بمانند، روشن مى شود. اميد آن كه خداوند ما را از ثابت قدمان بر اعتقادات صحيح اسلامى و امامت ائمه معصومين(عليهم السلام) قرار دهد و مقدّمات ظهور حضرت را فراهم فرمايد.

وسوسه هاى فكرى و اعتقادى در زمان غيبت

جهت ديگرى كه امتحان و آزمايش شيعيان را در زمان غيبت دشوار مى كند، وسوسه هاى فكرى است كه متوجه شيعيان مى شود و احياناً بعضى از آن ها را دچار شك و ترديد مى كند.

دشوار بودن مسئله از اين جهت، به قدرى درد آور است كه طبق بعضى از روايات، وقتى امام صادق(عليه السلام) موقعيّت شيعيان زمان غيبت را ملاحظه مى كردند، آنچنان ناراحت و اندوهناك و گريان شدند كه اصحاب آن حضرت، شگفت زده و متحيّر گشتند. چنانكه از سدير صيرفى نقل شده كه گفت: در موقعى كه حضرت امام صادق(عليه السلام) مسئله غيبت را متذكّر شدند، به قدرى ناراحت و گريان بودند كه عقل از سر ما پريد و از ناله هاى هولناك آن حضرت قلب هاى ما به فغان و خروش آمد .

آنگاه وقتى از حضرت، علّت ناراحتى و اندوهشان سؤال شد، فرمود :

«وقتى گرفتارى هاى شيعيان را در زمان غيبت ملاحظه مى كنم و مى بينم كه بسيارى از آنان از دين و عقيده خودشان برگشته اند، اين چنين ناراحت مى گردم و حزن و اندوه برمن غالب مى شود.

فأخذتني الرقّة، واستولت علىّ الأحزان».

عوامل غيبت

از بين بردن معادن خير و خوبى

ظالمينى كه بر شهر مسلط شده اند از ترس اين كه شرايط انجام فعاليتهاى آن فرد و رهبر دلسوز فراهم نشود و در يك فرصت مناسب اساس ظلم آنها را بر نيندازد تنها به از بين بردن زمينه فعاليتهاى او اكتفا نمى كنند بلكه با از بين بردن آن شخص خيال خود را راحت مى نمايند.

ائمه (عليهم السلام) طبق زيارت جامعه كبيره معدن هر خير و خوبى مى باشند يعنى آنچه از خوبى تصور شود منشاء و معدن آن ائمه اطهار (عليهم السلام) مى باشند. وقتى كه منشاء تمام خوبيهايى كه به انسان مى خواهد برسد در وجود ائمه اطهار (عليهم السلام) بود و ظالمينى كه در آن زمان مسلط شده بودند اين معادن را يكى پس از ديگرى نابود كردند (البته از نظر زندگى دنيايى) باعث مى شود كه مردم به دوران جاهليّت برگردند و براى اين كه بشر به طور كلى از اين معدن خير محروم نشود و به هلاكت ابدى نرسد حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه) وارد به غيبت شدند

بى توجهى بيش از ٢٠٠ ساله به سفينه نجات

ما معتقديم كه تمام ائمه (عليهم السلام) و امام زمان (ارواحنا فداه) سفينه نجات انسان به ساحل سعادت مى باشند. و براى اين كه مقدارى از اهميّت سفينه نجات مشخص شود اين موضوع را با كشتى حضرت نوح (على نبينا و آله و عليه السلام) مقايسه مى نماييم:

مى دانيم كه حضرت نوح پس از آن كه تبليغش را انجام داد و جز افراد بسيار كمى به او گرويدند و بقيه به صريح آيه شريفه قرآن تبليغ حضرت نوح جز اين كه بر كفر و عداوتشان مى افزود اثر ديگرى نداشت كه خداوند متعال دستور ساختن كشتى را به حضرت نوح داد و بالاخره موقع موعود كه فرا رسيد خداوند به حضرت نوح دستور داد كه با پيروانش سوار كشتى شوند در آنجا حضرت نوح مى خواست فرزندش را نجات دهد كه فرزندش جواب داد من به كوههاى بلند پناهنده مى شوم و اينگونه از غرق شدن نجات پيدا مى كنم كه سرانجام هم هلاك شد و از بين همه تنها كسانى كه سوار كشتى بودند نجات پيدا كردند. بنابراين در طول تاريخ ائمه اطهار (عليهم السلام) كه نگاه مى كنيم از بين آن همه مسلمان تنها تعداد معدودى واقعاً به ساحل نجات رسيده اند و بقيه در درياى پر تلاطم دنيا غرق شده اند چون اكثراً به طور حقيقى سوار اين كشتى نجات نشده اند و در درياى دنيا خواسته اند به بوته هاى روى آب كه ماديات دنيا باشدويا اگر كوهى كه درنظر آنها آسيب ناپذير بوده مثل افراد قدرتمند ظالم متوسل و پناهنده شوند.

 

بستن درب خانه علم و حكمت

اساسى ترين كارى كه افراد ظالم مسلّط بر شهر مى توانند انجام دهند اينست كه كارى نمايند كه رهبر دلسوزى كه در شهر وجود دارد فلج شود و از فعاليتهاى خيرخواهانه اى كه داشته به طور كلى منع شود كه در اين صورت بديهى است كه چه وضعى پيش خواهد آمد. آرى وقتى كه ظالمينى كه در صدر اسلام بودند و درب خانه على (عليه السلام) كه طبق فرمايش حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) در دعاى ندبه كه مربوط به عشاق ولى عصر (ارواحنا فداه) مى باشد حضرت على (عليه السلام) درب شهر علم پيغمبر (صلى الله عليه وآله) مى باشند و هر كس بخواهد وارد اين شهر شود بايد از درب آن وارد شود آتش زده شد و بسته گرديد و حضرتش خانه نشين شد ديگر راهى از نظر ظاهر براى ورود به شهر و استفاده از علم و حكمت آن باقى نمى ماند يعنى با اين كار رابطه مردم با روح رسول الله كه دستورات هدايت كننده طبق آيه قرآن و تفسير اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) حضرت على (عليه السلام) بود قطع شد خوب چنين مردمى وضعيتشان معلوم است كه در چه جهلى فرو رفتند و چون اين بسته بودن تا زمان حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه) ادامه يافت آن حضرت براى اين كه شرايط باز شدن اين درب علم و حكمت فراهم شود و اين بسته بودن ابدى نشود غيبت را اختيار نمودند.

سرگردان نمودن مردم

ظالمينى كه در شهر حكمفرمائى مى نمايند براى اين كه اگر زمانى شد كه شرايط فراهم شد و يكى از اين رهبران دلسوز توانست بعضى از مردم را نجات دهد از اين هدايت و نجات جلوگيرى كنند بايد يك كار ديگر بكنند و آن اينست كه مردم را طورى تربيت نمايندوبه آنها چيزهايى ببخشندكه خود را از آن رهبردلسوز بىنياز ببينند. آرى اين كار را با ائمه (عليهم السلام) نمودند در زمان خلافت بنى عباس مثلامأمون باواردكردن فلسفه يونان وقراردادن آندربرابرعلم ائمه (عليهم السلام) باعث فساددراعتقادات مردم شد و بالاخره عباسيان درزمينه احكام واخلاق نيز فعاليتهاى چشمگيرى انجام دادند به طورىكه ازاين طريق دكانىدربرابرمكتب علمىاهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه در ميدان علم و دانش در اوج شهرت بودند باز كردند تا بدين وسيله مشتريان آن مكتب را كم و از فروغ آن بكاهند.

در توضيح اين مطلب بايد عرض كنم كه چون ما مدعى هستيم كه دين اسلام، دين كاملى است و هيچ نقصى و هيچ نيازى در آن راه ندارد و در قرآن همه چيز بيان شده طبق آيه شريفه «ولا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين» و ائمه (عليهم السلام) كه مترجمان و حاملان حقيقت قرآن هستند تمام حقايق مادى و معنوى مورد لزوم بشر را مى دانند. پس يك شيعه واقعى اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) در هيچ زمينه اى احتياج به غير ائمه (عليهم السلام) پيدا نمى كند.

اين كارى كه عباسيان نمودند اساس اسلام را با خطر جدّى مواجه نمودند كه دانشمندان خارجى مى توانند ادعا كنند كه اگر اسلام دين كاملى بود چه نيازى به فلسفه يونان داشت. مثل اين كه حاكم و مردم يك شهر اين ادعا را بنمايند كه در اين شهر همه احتياجات ما موجود است و ما به هيچ وجه به ديگران احتياج نداريم و حتى اگر آنها هم احتياج دارند ما قادر به جوابگويى همه هستيم. حال اگر جمعى از مردم اين شهر دست نياز به سوى ديگران دراز كنند و از اجناس آنها استفاده كنند و حتى به اجناس آنها توجه بيشترى از اجناس خودشان بنمايند دو قضاوت را مى توان در اينجا نمود: يكى اين كه هم حاكم و هم مردم اين شهر افراد دروغگو و حقه بازى هستند.

ديگر اين كه جمعى از مردم اين شهر خودشان را از زير لواى حاكم خارج نموده اند و بى توجه به مردم و موجودى خودشان چشمشان را دارايى ديگران گرفته است.

حال وقتى كه اسلام ادعا مى كند كه دين كاملى است و تمام احتياجات بشر را تا روز قيامت دربردارد اگر عده اى آمدند با اين كه در ظاهر مسلمان هستند به دين ها و مكاتب و علوم بيگانگان روى آورند عملا آن كه اسلام در وجود اوست يعنى امام (عليه الصلاة والسلام) را كنار گذاشته اند و اين گونه ظلم ظالمين كه بسيار هم از اين جهت موفق بوده اند باعث سرگردانى مردم و انزواى ائمه (عليهم السلام) شد. و از آنجا كه اگر اين وضع ادامه يابد با توجه به اين كه گفته شد يك قسمت از ظلم ظالمين از بين بردن امام معصوم (عليه الصلاة و السلام) است پس وقتى كه علوم اهل بيت (عليهم السلام) اين چنين كنار گذاشته شد خود ائمه (عليهم السلام) هم كه از بين رفتند يعنى همه خوبيها از بين رفته است و از طرف ديگر همان طور كه در ذيل بحث مى شود مردم هم زمينه ندارند پس بايد امام (عليه الصلاة و السلام) غايب شود تا دين خدا محفوظ بماند.

عود مردم به دوران جاهليت

در مثال ما ظالمينى كه اداره امور شهر را بزور عهده دار شده اند با اين اعمالى كه در بالا ذكر شد مردم را به قبل از زمانى كه اين رهبر دلسوز وارد شهر شده باشد مى كشانند.

با توجه به فرمايش حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرمودند: « مَنْ ماتَ و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهليّة ; هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است (مردن در كفر و نفاق و گمراهى ) مشخص مى شود كه، وقتى مردم را از معدن علم و حكمت دور كردند و نگذاشتند بفهمند كه معدن حق و معدن خير چه كسى است و چه شخصى است كه تمام سعادت دنيا و آخرتشان را تأمين مىكند در واقع مردم را به دورانى انتقال داده اند كه امامى در بين آنها نيامده و نبوده است.

چون در دوران جاهليت علت آن همه وحشيگرى ها اين بوده است كه مردم به طور كلى از حقايق دور بوده اند و با توجه به اينكه ثابت شد معدن حق و حقيقت امام (عليه الصلاة والسلام) است حال فرقى نمىكند ايشان كلا دربين مردم نباشد يا در ين مردم باشند و مردم به ايشان كارى نداشته باشند.كه اين عمل ظالمين علت ديگرى براى غيبت دردناك حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه) مىباشد.

ناديده گرفتن تأكيد دو دهه پيغمبر(صلى الله عليه و آله) در مورد امامت

درابتدا نگاه وبررسى اجمالى به چگونگى اين تأكيد پيامبر (صلى الله عليه وآله) درمورد ولايت وامام معصوم بعد از خودشان مىنماييم و در نهايت نتيجه مىگيريم كه بى توجهى و ضعف مردم به اين تأكيدات و زحمات پيامبرى جز غيبت امام عصر (ارواحنا فداه) نخواهد داشت:

1ـ در ابتداى بعثت

پيامبر (صلى الله عليه وآله) از همان سالهاى اول بعثت شريفشان بموازات تبليغ از رسالت خودشان مسأله امامت را نيز بيان فرمودند به طورى كه اگر انسان كمى دقت نمايد و انصاف به خرج بدهد اين طور متوجه مى شود كه رسالت حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) وامامت ائمه هدى (عليهم الصلاة و السلام) دو چيز لازم و ملزوم يكديگر بوده اند.

وقتى كه پس از سه سال از مبعث، خداى تعالى به حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) آيه «وانذر عشيرتك الاقربين» يعنى اى پيامبر خويشاوندان نزديك خود را از عذاب الهى بترسان را وحى نمود، پيامبر (صلى الله عليه وآله) پس از دو بار كه تعدادى از اقوام خود را به وسيله حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام) دعوت نمودند. فرمودند: اى فرزندان عبدالمطلب گمان نمى كنم كسى براى اقوام خود بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد. و مى دانيد من هيچ گاه دروغ نگفته و نمى گويم من براى شما سعادت دنيا و آخرت را آورده ام يعنى خداى تعالى مرا به عنوان پيامبر براى تمام مردم دنيا مبعوث كرده و به من امر فرموده كه در مرحله اول اقوام و خويشاوندان خود را راهنمايى كنم وشما كه معجزه مرا در بركت يافتن اين غذا ديديد و از آن غذا خورديد مانند بنى اسرائيل كه آنها مائده آسمانى را خوردند و ايمان نياوردند خداى تعالى به عذاب سختى او را مبتلا خواهد فرمود و اين را هم بدانيد كه خداى تعالى براى هر پيامبرى از اقوام و نزديكانش وصى و وارثى قرار داده چنان كه هارون را براى حضرت موسى قرار داد. و هر كس زودتر و بهتر به من ايمان بياورد برادر من و خليفه من خواهد بود. حالا از ميان شما چه كسى زودتر اين كار را مى كند؟ «على بن ابيطالب» (عليه السلام) از جا برخاست و گفت: من با شما بيعت مى كنم. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) دوباره و سه باره مطالب خود را تكرار كرد كسى جز «على» (عليه السلام) جواب آن حضرت را نداد حضرت «رسول اكرم» (صلى الله عليه وآله) ،«على بن ابيطالب» (عليه السلام) را جلو خواست و با او بيعت كرد و به او فرمود: تو برادر و خليفه و وارث و وصّى منى.

عكس العمل آنها اين بودكه رو به ابوطالب كردند وخنديدند و گفتند: پس از اين تو بايد فرمانبردار پسر خودت باشى و او را مسخره مىكردند.

خلاصه اينكه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) تا پايان عمرشريفشان آن قدرمسأله امام بعد ازخودشان را چه لساناً وچه عملا بيان فرمودندكه منابع مختلف شيعه وسنّى به وضوح اين مطلب را نشان مىدهند.كه ازباب نمونه قضيه اى كه از اواخر عمر شريفشان اتفاق افتاد را بيان مىنماييم.

2ـ قضيه غدير خم و نصب خلافت

پيغبر اكرم (صلى الله عليه و آله) اعمال حجش را كه تمام كرد و قصد رفتن به مدينه را فرمود حضرت «اميرالمؤمنين» (عليه السلام) و ساير مسلمانان در خدمتش بودند. وقتى به «غدير خم» رسيدند «رسول اكرم» (صلى الله عليه وآله) در آنجا به امر پروردگار متوقف شدند مسلمانان نيز به تبعيت از آن حضرت در آنجا ماندند. و علّت توقفشان اين بودكه خداى تعالى به«پيغمبر اكرم» (صلى الله عليه وآله) امركرده بودكه«على بن ابيطالب» (عليه السلام) به عنوان جانشين خودبراى مردم معرفى كند.

و با اين كلام پروردگار متعال جدّى بودن اين پيام را تأكيد كرد كه: «يا ايُّها الرّسولُ بَلَّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْك مِنْ رَبَّكَ واِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بلَّغْتَ رِسالَتَه واللّه يَعْصِمُكَ مِنَ النّاس اِنّ اللّه لا يَهدى الْقَوُمَ الكافرينَ» يعنى اگر اين كار را نكنى رسالتى را كه از جانب خدا داشته اى ابلاغ نكرده اى و خدا تو را از شرّ مردم نگه مى داد.

بالاخره پيامبر (صلى الله عليه وآله) در طى خطبه اى كه ايراد فرمودند اين آيه را قرائت نمودند: «انّما و ليُّكُمُ اللّهُ و رسولُهُ والّذين امنوا الذينَ يقيمون الصلوة و يُوْتونَ الزّكوة و هُمْ راكعون».

سپس حضرت فرمودند: اى مردم بزودى من براى هميشه از بين شما مى روم و دعوت حق را لبّيك مى گويم ولى در ميان شما چيزى را كه اگر متمسّك به آن باشيد هرگز گمراه نمى شويد مى گذارم يكى كتاب خداست و ديگرى عترتم كه اهل بيت من مى باشند و اين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض كوثر بر من برگردند.

اى اجتماع مردم مسلمان «على بن ابيطالب» (عليه السلام) را بر ديگران برترى دهيد زيرا او بعد از من از همه مردم از مرد و زن با فضيلت تر است. به وسيله ما خداى تعالى به مردم روزى مى دهد از رحمت خدا دور است و مورد غضب پروردگار است كسى كه اين سخن مرا رد كند و با سخن من موافقت نداشته باشد همه بدانيد كه جبرئيل مرا از جانب پروردگار به اين مطلب خبر داد و گفت: كسى كه على (عليه السلام) را دشمن بدارد و او را از روى محبّت پيروى نكند بر او لعنت خدا و غضب خدا خواهد بود. و كوشش كنيد و بپرهيزيد از اين كه با «على بن ابيطالب» (عليه السلام) مخالفت نمائيد و بعد از آن كه مسلمان شده ايد وقدمتان در راه اسلام استوار گرديده است لغزش پيدا كنيد خدا دانا است به آنچه عمل مى كند.

خلاصه اينكه مردم درطى سه روز زن ومردآمدند و به حضرت«على بن ابيطالب» (عليه السلام) تهنيت وتبريك گفتند وبا آن حضرت بيعت نمودند.

حديث غديرخم طولانى است و در آن حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) حتى در مورد حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه) هم فرمايشاتى داشته اند ولى به خاطر طولانى شدن كلام از آن خوددارىمىكنم وفقط يك جريان از حادثه غديرخم كه نشان دهنده ضعف زياد مردم مىباشد چون با اين كه عذاب دشمنى با «على بن ابيطالب» (عليه السلام) را با چشم خود ديدند باز مى بينم كه پس از رسول الله (صلى الله عليه وآله) با حضرتش چگونه رفتار نمودند.

«حارث بن نعمان فهرى» بر شتر خود سوار بود (در همان روز غدير خم) ولى به خاطر دشمنى كه با «على بن ابيطالب» (عليه السلام) داشت به نزد «پيغمبر اكرم» (صلى الله عليه وآله) رفت و با كمال بى ادبى و دعوا گفت: ما را گفتى كلمه شهادتين بگوئيد، گفتيم، پنج بار نماز بخوانيم، خوانديم، زكات بدهيم و روزه و حج و جهاد بكنيم، كرديم، چرا ديگر پسر عمّت را براى خلافت معرّفى كردى و به سرپرستى مسلمين گماشتى و مى گويى بعد از من او را اطاعت كنيد آيا اين گفتار را از خودت مى گويى يا از جانب خدا گفته اى؟

«پيغمبر اكرم» (صلى الله عليه وآله) با كمال تواضع و فروتنى فرمودند: به خدائى كه جز او خدائى نيست آنچه در حق «على» (عليه السلام) گفتم به امر خدا بود. «حارث» رويش را برگرداند و گفت: خداوند اگر آنچه محمد (صلى الله عليه وآله) در حق على (عليه السلام) مى گويد راست است بر سر من از آسمان سنگى بيندازد يا مرا به عذاب دردناك گرفتار كند. هنوز اين سخن در زبانش بود كه سنگى از آسمان بر سرش افتاد و مانند اصحاب فيل كشته شد و خداوند اين آيات را نازل فرمود: «سئل سائل بعذاب واقع للكافرينَ لَيْسَ لَهُ من دافعٌ»

با توجه به مبحث بعدى مشخص مى شود كه ضعف و سستى مردم چگونه تأكيدات و زحمات 23 ساله پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را به مقدار زيادى هدر داد و چگونه اين ضعف حقايقى را كه از روز، روشن تر بود پوشاند و روزگار را مانند شب ظلمانى تاريك نمود. كه اين پوشاندن حقايق زمينه را براى غيبت امام عصر (ارواحنا فداه) فراهم نمود.

دوره غيبت كبرى

در سال 329 ه . ق و به دنبال رحلت چهارمين نائب خاص امام زمان (عج) دوره غيبت صغرى به پايان رسيد و از اين پس دوره غيب‏ت كبرى، كه در آن نائب خاصى از سوى امام تعيين نشده است، آغاز گشت. اين دوره يكى از برهه‏هاى سخت زندگى شيعيان است. اولا، طول مدت اين دوره بر كسى مشخص نيست. به علاوه، در اين دوره وقايع بسيار سخت و دشوارى به وقوع پيوست كه حفظ اعتقادات و پايبندى به احكام و مقررات دينى را مشكل ساخت. در اين دوره از تاريخ حيات بشرى، فقهاى عظام از سوى ائمه اطهارعليهم السلام و از جمله امام مهدى (عج) به عنوان نائبان عام مسؤوليت رهبرى سياسى و پاسخگويى به مسائل فكرى و اعتقادى مردم را عهده‏دار هستند

دوره غيبت

دوره غيبت صغرى

در سال 260 ه . ق حضرت امام حسن عسكرى‏عليه السلام به دست‏خليفه عباسى شهيد شد. از اين پس، دوره جديدى از زندگى امام مهدى (عج)، كه به غيبت صغرى معروف است، آغاز شد. اين دوره حدود شصت و نه سال يعنى تا سال سيصد و بيست و نه هجرى طول كشد.

گرچه در اين مدت به دليل برخى مصالح، از جمله در امان ماندن از خطراتى كه جان آن حضرت را از سوى دشمنان تهديد مى‏كرد، امام‏عليه السلام از نظرها پنهان بودند، اما حضرت تعدادى افراد وارسته و با تقوا را به عنوان نائب خاص خود به مردم معرفى كردند تا هر يك از ايشان سؤالات و مشكلات خود را به وسيله آنان به امام‏عليه السلام برسانند و از طريق امام پاسخ دريافت نمايند. نواب دوره غيبت صغرى چهار نفر بودند كه به ترتيب عبارتند از:

1. ابو عمرو، عثمان بن سعيد، كه از سن يازده سالگى در حضور ائمه قبلى مشغول خدمت‏بوده است و از اصحاب مورد اعتماد امام هادى‏عليه السلام و امام عسكرى‏عليه السلام محسوب مى‏شوند. وى از سال 260 تا 267 ه . ق منصب نيابت امام زمان (عج) را عهده‏دار بود.

2. ابوجعفر محمد بن عثمان: وى فرزند نائب اول امام عصر (عج) است كه از سال 267 تا 305 ه . ق عهده‏دار منصب نيابت‏خاص بود.

3. ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى: اين عالم بزرگوار از سال 305 ه. ق تا 326 ه. ق يعنى حدود بيست و يك سال نيابت امام عصر (عج) را عهده‏دار بود.

4. ابوالحسن على بن محمد سيمرى: وى حدود سه سال يعنى از سال 326 تا 329 ه . ق به عنوان نايب خاص امام (عج) به انجام وظيفه مشغول بود.

همان‏گونه كه اشاره شد، نواب خاص دوره غيبت صغرى در غياب امام به انجام برخى وظايف مشغول بودند كه از جمله آن‏ها: زدودن شك و حيرت مردم درباره تولد امام زمان (عج); حفظ امام از خطراتى كه او را تهديد مى‏كند از راه پنهان داشتن مكان او; پاسخگويى به پرسش‏هاى فقهى و اعتقادى مردم; مبارزه با مدعيان دروغين نيابت; آماده سازى مردم براى پذيرش غيبت كبرى; كمك به نيازمندان و توزيع وجوه شرعى و...

چرايى پنهان زيستى

اجراى سنن انبيا عليهم السلام در باره‏ى حضرت مهدى (عج)

حديث‏يكم - حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوى، قال حدثنا جعفر بن مسعود وحيدر بن محمد السمرقندى، جميعا، قالا: حدثنا محمد بن مسعود، قال:

 حدثنا جبرئيل بن احمد عن موسى بن جعفر البغدادي، قال: حدثني الحسن بن محمد الصيرفي، عن حنان بن سدير، عن ابيه، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال:

 «ان للقائم منا غيبة يطول امدها.» . فقلت له: ولم ذاك،  يابن رسول الله؟ . قال: ان  الله عزوجل ابى الا ان يجرى فيه سنن الانبياء عليهم السلام في غيباتهم، وانه لابد له - ياسدير - من استيفاء مدد غيباتهم. قال الله عزوجل: «لتركبن طبقا عن طبق‏» ; اى سننا على من كان قبلكم .

حنان بن سدير، از پدرش از امام صادق عليه السلام روايت كند كه فرمود : براى قائم ما، غيبتى است كه مدت آن به طول مى‏انجامد. . گفتم: اى فرزند رسول الله آن، براى چيست؟ . فرمود:

خداوند عزوجل، مى‏خواهد درباره‏ى او، سنت‏هاى پيامبران عليهم السلام را در غيبت‏هايشان جارى سازد. اى سدير! گريزى از آن نيست كه مدت غيبت‏هاى آن‏ها به سر آيد.

خداوند عزوجل فرمود: همانا، همه‏ى شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى‏شويد ; يعنى، سنت‏هاى پيشينيان، درباره‏ى شما هم جارى است .

البته روايات ديگرى به اين مضمون وارد شده كه در ادامه‏ى مبحث، بدان اشاره مى‏شود

خدا نمى‏خواهد امام در ميان قوم ستمگر باشد

حديث‏يكم - العطار، عن ابيه، عن الاشعرى، عن احمد بن الحسين بن عمر، عن محمد بن عبدالله، عن مروان الانباري،  قال: خرج من ابى جعفر عليه السلام: ان الله اذا كره لنا جوار قوم نزعنا من بين اظهرهم .

مروان انبارى گويد: از ابوجعفر (امام باقر عليه السلام) نامه‏اى رسيد كه نوشته بود: همانا، خداوند، اگر ناخوش بدارد و دوست نداشته باشد كه ما، در مجاورت و كنار قومى باشيم، ما را از ميان آن‏ها بيرون مى‏برد .

حديث دوم - محمد بن يحيى، عن جعفر بن محمد، عن احمد بن الحسين، عن محمد بن عبدالله، عن محمد بن الفرج; قال: كتب الى ابوجعفر عليه السلام: اذا غضب الله تبارك وتعالى على خلقه نحانا عن جوارهم .

محمد بن فرج گويد: ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) به من نوشت: «هنگامى كه خداوند تبارك و تعالى، بر خلق‏اش خشم كند، ما را از ميان‏شان دور مى‏كند.» .

تنبيه و تنبه مردم

حديث - در حديث محمد بن الفرج: خشم خدا، به جهت تنبيه و تنبه مردم است تا قدر شناس باشند

چهارم - امتحان مردم

حديث - حدثنا محمد بن الحسن بن الوليد، قال:

 حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن احمد بن الحسين، عن عثمان بن عيسى، عن خالد بن نجيح، عن زرارة بن اعين، «قال: سمعت الصادق جعفر بن محمد صلى الله عليه و آله يقول: «ان للقائم غيبة...» ثم قال عليه السلام: «وهو المنتظر الذي يشك الناس في ولادته. فمنهم من يقول:

 اذا مات ابوه، مات ولاعقب له. ومنهم من يقول: قد ولد قبل وفاة ابيه بسنتين; لان الله عزوجل يحب ان يمتحن خلقه فعند ذالك يرتاب المبطلون.» .

خوف و ترس از قتل

حديث‏يكم - حدثنا محمد بن على ما جيلويه، رضى الله عنه، عن ابيه، عن ابيه احمد بن ابى عبدالله البرقي، عن محمد بن ابي عمير، عن ابان و غيره، عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله: لابد للغلام من غيبة. فقيل له: ولم يا رسول الله؟ .قال: «يخاف القتل.» .

ابان و ديگران، از امام صادق عليه السلام نقل مى‏كنند كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: «گريزى از غيبت‏براى غلام و پسر خردسال (اشاره به امام مهدى (عج) نيست‏» . عرض كردند: «يا رسول الله! براى چه غيبت مى‏كند؟» .فرمود: «مى‏ترسد او را بكشند .

تحت‏بيعت هيچ حاكمى نباشد

حديث‏يكم - الطبرسى عن الكلينى، عن اسحاق بن يعقوب، انه ورد عليه من الناحية المقدسة على يد محمد بن عثمان: «و اما علة ما وقع من الغيبة. فان الله عزوجل يقول: يا ايها الذين امنوا لا تسالوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم  انه لم يكن احد من آبائى الا وقعت فى عنقه بيعة لطاغية زمانه واني اخرج حين اخرج ولابيعة لاحد من الطواغيت في عنقي .

طبرسى در كتاب احتجاج از ثقة الاسلام كلينى «ره‏» و ايشان نيز از اسحاق بن يعقوب نقل مى‏كند كه اين مطلب از ناحيه مقدس امام عصر (عج) به واسطه‏ى على بن محمد بن عثمان وارد شد:

و اما علت وقوع غيبت، اين است كه خداوند عزوجل مى‏فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از چيزهايى نپرسيد كه اگر براى شما آشكار شود، شما را ناراحت مى‏كند. بر گردن همه‏ى پدران ام، بيعت‏سركشان زمانه بود، اما وقتى كه من خروج كنم، بيعت هيچ ظالم سركشى بر گردن‏ام نيست .

حديث دوم - محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن ابن ابي عمير، عن هشام بن سالم، عن ابي عبدالله عليه السلام قال: يقوم القائم وليس لاحد في عنقه عهد ولاعقد ولا بيعة‏ .

هشام ابن سالم از امام صادق عليه السلام نقل كند كه امام فرمود: «قائم، قيام مى‏كند در حالى كه پيمان و قرار داد و بيعت هيچ كس در گردن‏اش نيست.» .

اين وجه، در احاديث زيادى مطرح گرديده است، به طورى كه شيخ صدوق در كمال الدين باب چهل چهار (علة الغيبة) يازده حديث را نقل كرده، كه پنج‏حديث نخست را (از شماره 1 تا 5) اختصاص به اين وجه قرار داده است .

خالى شدن صلب‏هاى كافران از مؤمنان

حديث‏يكم - ابن مسرور، عن ابن عامر، عن عبدالله بن عامر، عن ابن ابي عمير، عمن ذكره، عن ابي عبدالله عليه السلام قال: قلت له:

 «ما بال اميرالمؤمنين عليه السلام لم يقاتل مخالفيه فى الاول؟» . قال: «لاية في كتاب الله عزوجل «لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما» . قال: قلت: وما يعني بتزايلهم؟ .

قال: «ودائع مؤمنين في اصلاب قوم كافرين، وكذالك القائم عليه السلام، لن يظهر ابدا حتى تخرج ودايع الله عزوجل، فاذا خرجت ظهر على من ظهر من اعداء الله عزوجل جلاله، فقتلهم.» .

ابن ابى عمير، از امام صادق عليه السلام نقل مى‏كند كه از اباعبدالله (امام صادق عليه السلام) پرسيدم: «چرا اميرالمؤمنين عليه السلام در ابتداى امر، با مخالفان خود كارزار و جنگ نكرده؟» . فرمود: به جهت آيه‏اى كه در كتاب خداوند عزوجل بوده: اگر مؤمنان و كفار (در مكه) از هم جدا مى‏شدند، همانا كافران را عذاب دردناكى مى‏كرديم. گويد: گفتم: مقصود از تزايلهم ( جدا شدن) چيست؟ . فرمود: مقصود نطفه‏هاى مؤمنانى است كه در صلب‏هاى كافران به وديعت گذاشته شده‏اند .

همين طور قائم هم مادامى كه ودايع خداوند عزوجل آشكار نشده، ظهور نخواهد كرد. پس وقتى مؤمنان از صلب‏هاى كافران، آشكار شدند، او نيز ظهور مى‏كند و بر دشمنان خداوند عزوجل غلبه يافته و آنان را مى‏كشد .

شيخ صدوق، در كتاب علل الشرايع اين روايت را به سند ديگر از ابراهيم كرخى، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است .

 سر غيبت معلوم نيست و فقط خدا مى‏داند

حديث - ابن عبدوس، عن ابن قتيبة، عن حمدان بن سليمان، عن احمد بن عبدالله بن جعفر المدائني، عن عبدالله بن الفضل الهاشمي، قال:

سمعت الصادق جعفر بن محمد عليهم السلام يقول: «ان لصاحب هذا الامر غيبة لابد منها يرتاب فيها كل مبطل.» . فقلت له: «ولم جعلت فداك؟» . قال: «لامر لم يؤذن لنا في كشفه لكم.» . قلت : فما وجه الحكمة في غيبته؟ .

 فقال: وجه الحكمة في غيبته وجه الحكمة في غيبات من تقدمه من حجج الله تعالى ذكره. ان وجه الحكمة في ذلك لا ينكشف الا بعد ظهوره كما لا ينكشف وجه الحكمة فيما اتاه الخضر عليه السلام من خرق السفينة، وقتل الغلام، واقامة الجدار لموسى عليه السلام الى وقت افتراقهما .

يابن الفضل! ان هذا الامر امر من امر الله وسر من سر الله وغيب من غيب الله ومتى علمنا انه عزوجل حكيم، صدقنا بان افعاله كلها حكمة، وان كان وجهها غير منكشف‏ .

عبدالله بن فضل هاشمى گويد: از امام صادق جعفر بن محمد عليهم السلام شنيدم كه مى‏فرمود: همانا صاحب اين امر را غيبتى است كه ناچار از آن است. و هر باطل جويى، در آن، به شك مى‏افتد .

گفتم: «فدايت‏شوم! براى چه؟» . فرمود: به جهت امرى كه به ما اجازه نداده‏اند آن را بر شما آشكار سازيم. عرض كردم: «چه حكمتى در غيبت او است؟   . فرمود:

 حكمت غيبت او، همان حكمتى است كه در غيبت‏حجت‏هاى الهى پيش از او بوده است. وجه حكمت غيبت او پس از ظهورش آشكار گردد، همچنان كه وجه حكمت كارهاى حضرت خضر عليه السلام - از شكستن كشتى و كشتن پسر بچه و به پا داشتن ديوار بر موسى عليه السلام روشن نبود تا آن كه وقت جدايى فرا رسيد .

اى پسر فضل! اين، امرى از امور الهى و سرى از اسرار خدا و غيبى از غيب‏هاى پروردگار است و چون دانستيم كه خداوند، عزوجل، حكيم است، تصديق مى‏كنيم كه تمام كارهاى او حكيمانه است هر چند وجه و علت آن براى ما آشكار نباشد .

آزمايش مردم

امتحان و آزمايش يكى از حكمت هاى غيبت ولى زمان  ـ ارواحنا فداه ـ مى باشد كه خود از سنتهاى الاهى است.

خداوند، بندگان خويش را با آزمايش هاى گوناگونى به بوته ى امتحان مى سپارد; از اين رو كسانى كه به خدا و پيام آورش و هر آنچه آن حضرت در مورد حضرت مهدى  ـ ارواحنا فداه ـ آورده است، ايمان بياورند; ديگر درازى غيبت آن گرانمايه هر اندازه اى كه باشد و انتظار غمبار او هر چند طولانى گردد، از ثبات قدم و ايمان عميق و تزلزل ناپذير آنان نمى كاهد; اما نفاق پيشگان فرصت مناسبى براى استهزاء و ياوه گويى درباره اين انديشه ى والا و عقيده ى مقدس مى يابند و آيات قرآن و روايات پيامبر  ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ در اين مورد را به ديوار مى كوبند و همه را كنار مى گذارند كه اين منش باطل گرايان در همه ى عصرها و نسل هاست.

از امام كاظم  ـ عليه السلام ـ آورده اند كه در مورد غيبت حضرت مهدى  ـ عليه السلام ـ فرمود:

«انّما هي محنة من اللّه عزّ جلّ، امتحن بها خلقه . . .»

غيبت آن حضرت، رنج و آزمايشى از جانب خداست كه بندگان خويش را بدان مى آزمايد.

روشن است كه معنا و مفهوم امتحان اين نيست كه خداوند از واقعيت كار بندگانش آگاه نيست و آنچه در درون دارند، تا آزمايش نكند نمى داند; نه هرگز! بلكه خداوند به هر چيزى داناست از آنچه در سينه ها مى گذرد آگاه است و چيزى بر او مخفى نمى ماند كه قرآن در اين باره مى فرمايد:

( أحسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا وهم لا يفتنون ولقد فتنّا الذين من قبلهم فليعلمنّ اللّه الذين صدقوا وليعلمنّ الكاذبين . . . )

آيا مردم پنداشته اند همانقدر كه گفتند: ايمان آورديم، به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينان را نيز مى آزمائيم) بايد علم خدا در مورد كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند، تحقّق يابد .

حال اين آزمايش در قالبهاى گوناگونى طراحى خواهد شد: سختى ها - دين و ايمان

سختى ها

امام صادق  ـ عليه السلام ـ خطاب به يار وفادارش «محمد بن مسلم» فرمود:

پيش از قيام قائم نشانه هايى است كه خداوند آنها را ظاهر خواهد ساخت. محمّد بن مسلم پرسيد: آنها چيست؟ فرمود:

آنها را خداوند چنين بيان فرموده است: (و شما را به سختيهائى چون ترس و گرسنگى و نقصان اموال و مرگ و آفات زراعت آزمايش مى كنيم و صبرپيشگان را بشارت ده )

ولنبلونّكم: يعنى امتحان مى كنيم شما مؤمنان را قبل از خروج قائم  ـ عليه السلام ـ  .

بشيء من الخوف: يعنى بوسيله پادشاهان بنى فلان، در آخر سلطنت آنها.

والجوع: يعنى با گرانى قيمتها (و گرسنگى).

ونقص من الأموال: يعنى با كسادى تجارت و كمى در آمد.

والأنفس: يعنى با مرگهاى پياپى و ناگهانى.

والثمرات: يعنى با كمى رشد زراعت.

وبشّر الصّابرين: يعنى نويد بده در آن زمان صبر پيشگان را با ظهور قائم و آن بعد از يك فتنه ى سخت و كمرشكن است، كه هر دوستى و خويشى را در هم مى ريزد. همسايه به همسايه اش هجوم برده گردنش را مى زند. و در چنين روزگارى زمين گير شويد و دست و پاى خود را تكان ندهيد (حركتى از خود نشان ندهيد)» ) .

دين و ايمان

غيبت در زندگى پيامبران وجود داشته و در زندگى نامه ى آنان ضبط شده است و اين خود نوعى حكمت و آزمايش است.

حضرت امام حسن عسكرى  ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:

«انّ ابني هو القائم من بعدي، وهو الذي يجرى فيه سنن الأنبياء  ـ عليهم السلام ـ بالتّعمير والغيبة. حتى تقسو قلوبٌ، لطول الأمد ولا يثبت على القول به إلاّ من كتب اللّه عزّ وجلّ في قلبه ايمان، وأيّده بروح منه»

پس از من، فرزندم، قائم (و صاحب امر دين و امامت) است. و او است كه مانند پيامبران، عمرى دراز خواهد داشت، و غايب خواهد شد. در غيبت طولانى او دلهايى تيره گردد.

 فقط كسانى در اعتقاد به او پاى برجا خواهند ماند، كه دل آنان به فروغ ايزدى رخشان باشد، و روح خدائى به آنان مدد رساند.

امام باقر  ـ عليه السلام ـ مى فرمايند:

(مهدى) بعد از غيبت و حيرت ظاهر مى شود در اين دوران تنها كسانى بر دين خود ثابت مى مانند كه در ايمان خود مخلص باشند و با روح يقين همراه و آنها كسانى هستند كه خداوند از آنها درباره ى ولايت ما پيمان گرفته، و قلب آنها را براى ايمان به محنت انداخته (گويى قلبها براى استقرار و ثبات ايمان دائم در حال كوشش است كه اين خود رنجى طاقت فرسا و رياضتى ست بزرگ) و آنها را با روحى از خود تأييد نموده است).


 

بازشناسى مؤمن از كافر

يكى ديگر از رازهاى غيبت امتحان مردم در مصائب و مشكلات زندگى است تا ظرفيت و يا تحمل هر كس بر خودش آشكار شود كه چندى در راه دين و مذهب و آئين و كيش خود استقامت و پافشارى مى توانند كرد تا بدين امتحان خوب و بد ممتاز شوند ( حتّى تبيّن الرشد من الغي وليميز الخبيث من الطيّب ) با امتحان بايد خوب از بد، كافر از مؤمن و منافق از مسلم و فاسق از عادل و زشت از زيبا نمايان گردند و ايمان مؤمنين محكم گردد و شك و شبهه باقى نماند و حجت الاهى بر خلق تمام گردد.

( ليهلك من هلك عن بينة ويحيى من حيّ عن بيّنة ) تا آنكه راه هلاكت مى پويد، دانسته بپيمايد و آنكه راه زندگانى در مى نوردد با شناخت گام در آن نهد.

( لئلاّ يكون للنّاس على اللّه حجّة ) تا بندگان حجّتى بر خداوند نيابند مقام امتحان مقامى است كه بندگان خاص خداى بدان امتحان شده اند تا به محك امتحان از غل و غش در آيند.

خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد

امام صادق  ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:

«انّ القائم تمتد غيبته ليصرح الحقّ عن محضه، ويصفو الايمان من الكدر بارتداد من كانت طينته خبثةً من الشيعة الذين يخشى عليهم النّفاق إذا أحسّوا بالاستخلاف والتّمكين والأمن المنتشر في عهد القائم. ثمّ تلا الآية: ( حتّى إذا استيئس الرّسل وظنّوا أنّهم قد كذّبوا أتاهم نصرنا ) ».

«غيبت قائم  ـ عليه السلام ـ به طول مى انجامد تا حق روشن گردد و ايمان محض از تيرگى خالص شود و هر كه از شيعيان سرشت ناپاك دارد و بيم آن هست كه اگر از امكانات وسيع و امن و امان گسترده در عهد قائم  ـ عليه السلام ـ آگاه شود، از درِ نفاق در آيد، به ارتداد گرايد و با ارتداد آنها خالص و ناخالص از يكديگر جدا شود. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:

 (تا هنگامى كه پيامبران نوميد شدند و مردم خيال كردند كه آنها را به دروغ وعده ى عذاب داده اند، يارى ما فرا رسيد)».

قدرشناسى

ديگر از راز و رمزهاى پيچيده ى نهان زيستى امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ بازشناسى ارزش و اهميت حضور امام معصوم در عرصه هاى مختلف جامعه بشرى است. چو آنكه اين نعمت ناديده انگاشته شد، حرمان از جانب حق عزّ وجلّ ناشكران را لازم آمد; زيرا:

قدر عافيت كسى داند كه به مصيبتى گرفتار آيد

تا ارزش او بازشناسى شود و اين نعمت عظيم طالب و خواهان واقعى يابد!

از اين روست كه بازگشت اين نعمت ـ به هنگام ظهور ـ چون خورشيدى كه از كرانه ى غروب خود سر بر آورد، مانند شده است

و اين بدان معناست كه ناپديد شدن اين خورشيد هدايت ريشه يافته از امور اجتماعى بسيارى است كه يكى از مهم ترين آنها بى توجهى و قدرناشناسى از مقام ولايت و شخص ولى اللّه و امام معصوم زمان وكناره گيرى از درياى بى كران دانش و حكمت و معارف او و سرتافتن از تربيت خداگونه وى و روى آورى به مظاهر پوچى و تباهى است; و بدين علت است كه چنين گوهرى از كفها ربوده شده و تا هنگام خواهش صادقانه انسانها باز پس نمى گردد.

البته اين تنها موردى نيست كه بين خلق و خالق چنين داد و ستد مى شود; بلكه از ديرباز چنين بوده و در زندگانى بسيارى از پيام آوران و فرزانگان الاهى اين نهان زيستى را با همين منظور مى توان مشاهده نمود. چنانچه در گفتار معصومان بدان اشاره رفته و حكمت غيبت امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ و انبياى الاهى را همانند دانسته اند

حال نيز چنانچه درباره پيام آوران پروردگار مى يابيم كه چون ملتها خواهان سامان يافتن واقعى جامعه خويش شدند و اصلاح حقيقى را از پروردگار طلب كردند و در آن اصرار و الحاح نمودند، آن گونه كه ملت به ستوه آمده ى بنى اسرائيل كردند و راهبر راستين خويش را تمنى داشتند و از غفلت و حق فراموشى و قدرناسپاسى روى تافتند (چه آنكه موسى روزگارى در ميان آنان بود، ليك بناچار بدرود آن ديار گفت و تا سالها در مدين اقامت گزيد) پس آنگاه نعمت رهبرى الاهى آنان را در بر گرفت و به سعادت نايل آمدند و خرمى دنيا را با شادكامى عقبى در هم آميختند.

بنابر آنچه پيش تر گفتيم نعمت حضور امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ از همان كرانه كه غروب نموده طلوع خواهد كرد; و آن افق بازشناسى مقام و ارزش امام و احساس نياز جدى به وى در تمام عرصه هاى مادى و معنوى است.

 در تأييد اين سخن به خط سير غيبت و ظهور آن امام معصوم مى نگريم كه چگونه حضور عينى ولايت به هنگام زندگانى ائمه هدى  ـ عليهم السلام ـ تا امام هادى و عسكرى  ـ عليهما السلام ـ به غيبت امام مهدى  ـ ارواحنا فداه ـ انجاميد; ليكن نه غيبت تمام عيار بلكه امام دستورات خود را توسط افرادى ويژه اعمال نموده و مردم نيز چالش هاى زندگى و روحى و جسمى خود را با رهبر خويش به همين ترتيب در ميان مى گذارند; تا آنكه اين مقدار محروميت جامعه را هشيار نساخت و اين هشدار باش آنان را به اقدامى جدى وا نداشت و بى توجهى و قدرناشناسى عمومى ادامه يافت و بلكه شتابى بيشتر گرفت و سپس غيبت كبرا آغاز گرديد و ارتباط با محور انسانيت به سختى گراييد و جز مؤمنان عاشق و پاكباخته محضرش را نيافتند و جوّ فراگير رو به انحطاط و دورى از امام خود نهاد و كار بدانجا رسيد كه:

يكى گفت: مرده است!

ديگر گفت: كشته شده!

آن ديگر گفت: در كجا مسكن دارد؟!!

و به يكبار نام و ياد او را از خاطرها زدودند و غيبت نيز به منتهى اليه انحطاط خويش رسيد.

با توجه به آنچه گفتيم، آيا جامعه اى اين چنين ناسپاس و غافل تربيتى را در سايه پنهان سازى امام معصوم و رهبر الاهى و مربى دلسوز نمى طلبد تا سرانجام جاى خالى او را در عرصه هاى گوناگون زندگى خويش بيابد و رفته رفته يادش را زنده دارد و نامش را گرامى شمارد و شوق وصال در سرش افتد و روى نياز به سويش آرد و دست تمنى به دامنش درآويزد و در طلبش افتد و حضور او را در زندگى فردى خود بيابد و ظهورش را لحظه شمارد.

آرى! اين همان حركت به سوى ظهور اوست.

كوتاهى مردم

يكى از مهمترين انگيزه هاى پنهان زيستى و رازهاى غيبت حضرت حجّت  ـ ارواحنا فداه ـ اين است كه مردم به حمايت و اطاعت آن حضرت برنخاستند و در وفا به پيمان ولايت، همداستان و يكدل نگشتند. يعنى بايد علت اساسى غيبت را در خود مردم جستجو كرد و بايد جامعه را مسئول آن دانست.

چرا كه خود در نامه اى فرمود: ولو ان اشياعنا ـ وفقهم اللّه لطاعته ـ على اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم، لما تأخّر عليهم اليمن بلقائنا ولتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا على حق المعرفة وصدقها منهم بنا، فما يحسبنا عنهم إلاّ ما يتصل بنا مما نكرهه ولا نؤثره منهم ، اگر شيعيان ما ـ كه خداوند بر طاعتش موفقشان دارد ـ هم دل و هم رأى مى شدند كه بر عهدى كه بر گردن آنهاست عمل كنند، هرگز سعادت ديدار ما از آنان به تأخير نمى افتاد و رستگارى با ديدار برخاسته از معرفت حقيقى و صدق راستين درباره ما به سوى آنان سرعت مى گرفت.

ليكن آنچه ما را از ايشان دور نگاه داشته كردارى ست كه از آنان به ما رسيده و آن را زشت مى داريم و از آنان روا نمى شماريم .

آرى! مسلم است وقتى جامعه پذيرش حجت الاهى را نداشته باشد و از فرمان او اطاعت نكند، حجّت خدا خانه نشين مى شود و اگر در خانه راحتش نگذارند و قصد جانش كنند، غائب مى شود و به زندگى پنهانى پناه مى برد، تا وقتى كه شرايط ظهورش فراهم آيد و مردم با جان و دل دستوراتش را اجرا كنند.

حضرت اميرالمؤمنين  ـ عليه السلام ـ بر منبر مسجد كوفه فرمودند:

«واعلموا أنّ الأرض لا تخلو من حجّة للّه عزّ وجلّ ولكن اللّه سَيُعمي خلقه عنها بظلمهم وجورهم واسرافهم على أنفسهم» .

«بدانيد كه زمين از حجّت خدا خالى نمى ماند، امّا خداوند در اثر ظلم و ستم و اسراف بر نفس (گناهان) مردم آنان را از ديدن او كور و محروم خواهد ساخت» .

فقيه بزرگوار و محقق عاليمقام مرحوم علاّمه حلّى  ـ قدس سره ـ  ، در شرح اين جمله ى خواجه نصيرالدين طوسى كه گفته است: «وجودهُ لطفٌ وتصرُّفُه لطف آخر وعدمه منّا» وجود امام معصوم لطف است و زمامدارى و تصرف او در كارها لطفى ديگر و فقدان وى از ناحيه ى مردم است. مى نويسد:

تماميت و كامل شدن لطف امامت به سه امر بستگى دارد:

1 ـ آنچه مربوط به خداوند تبارك و تعالى است و آن آفرينش وجود امام است و دادن قدرت و علم به او و معرفى وى به نام و نسبش، كه اينها را خداوند متعال انجام داده است.

2 ـ آنچه در رابطه با خود امام است و آن اين است كه امامت را بپذيرد و بر دوش كشد، و امام نيز وظيفه اش را به انجام رسانده است.

3 ـ آنچه بر مردم واجب و لازم است و آن اينست كه با امام مساعدت نمايند، او را يارى كنند، دستوراتش را بپذيرند و فرمانش را اطاعت كنند، امّا مردم در اجراى اين مسئوليت، كوتاهى كردند و وظايف خود را نسبت به امام انجام ندادند، پس علت كامل نشدن لطف امامت از سوى مردم است، نه از جانب خداوند تبارك و تعالى و نه از ناحيه ى خود امام.

بنابراين اگر مردم به حسن اختيار بار مسئوليت خود را به دوش كشند و از امام زمان شان اطاعت و حمايت كنند، لطف امامت كامل گشته و حجت خدا زمام امور جامعه را به دست مى گيرد و ملّت را به سعادت مى رساند; اما اگر به سوء اختيار امام را وا گذارند و دستوراتش را بكار نبندند، از كامل شدن لطف امامت مانع شده و زمام امور مملكت را به نااهلان و جاهلان سپرده به انحراف و گمراهى دچار مى شوند و اگر به اين مقدار هم قناعت نكرده، بر قتل امام مصمم گردند; حجت خدا غائب مى شود.

نبود امكان

مرحوم سيّد مرتضى رضوان اللّه تعالى عليه، كه در اوايل غيبت كبرى مى زيسته و از مفاخر شيعه و داراى تصنيفات گرانبهائى است در رساله كوتاهى كه پيرامون مسأله غيبت نگاشته، درباره ى علت نهان زيستى حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ مى نويسد:

 سبب و انگيزه ى پنهان شدن امام  ـ ارواحنا فداه ـ آن است كه ستمگران حضرت را از قتل بيم دادند و از دخل و تصرف امورى كه زمامش بدست آن حضرت است، ممانعت نمودند.

 زيرا بهره ى كلى و نصيب كامل بردن از وجود امام مشروط است به آنكه حضرت قدرت و تمكّن داشته، زمام امور در اختيارش باشد، دستوراتش اجرا گردد و مانعى در راه رسيدن به اهدافش وجود نداشته باشد; تا نظاميان را بسيج كند و با تجاوزگران بجنگد و حدود الاهى را اقامه نمايد و مرزها را ببندد و داد مظلوم را از ظالم بگيرد. و اين همه انجام نپذيرد مگر با وجود تمكن و قدرت.

 پس اگر مانعى بين او و مقاصدش حائل گردد و وى را از انجام اين امور باز دارد، وجوب پيشوائى و سرپرستى جامعه از آن حضرت ساقط شود و زمانى كه بر حيات خويش بترسد و از شر ظالمان امنيت جانى نيز نداشته باشد، لازم است غيبت نمايد و از ديده ها پنهان گردد; زيرا اجتناب از خطر و دورى از ضرر هم به حكم عقل و هم به حكم نقل واجب است; چنانكه نبى اكرم  ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ زمانى در شعب ابى طالب و بار ديگر در غار ثور پنهان شد; در حالى كه اين غيبت و نهان زيستى رسول خدا  ـ صلّى اللّه عليه وآله وسلّم ـ انگيزه و علتى جز بيم جان و مصونيت از ضررها و خطرات نداشت.

سرّ ناپيدا

علت عمده و سرّ بزرگ و ناموس شگرف غيبت امام زمان  ـ عجّل اللّه فرجه الشريف ـ معلوم نخواهد شد مگر پس از ظهور آن حضرت، چنانچه حكمت كارهاى حضرت خضر  ـ عليه السلام ـ مانند سوراخ كردن كشتى و كشتن غلام و بپا داشتن ديوار نيز در موقعى كه حضرت موسى ـ عليه السلام ـ با او مصاحبت داشت، معلوم نشد; مگر هنگام جدايى.

چنانچه فائده و ثمره خلقت هر موجودى از جماد و نبات و حيوان و انسان بعد از گذشتن ماه ها و سالها ظاهر شده و مى شود; سرّ آفرينش درختها ظاهر نمى شود مگر پس از آشكار شدن ميوه و حكمت باران آشكار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين و سبز و خرّم شدن باغ ها و بوستان ها و مزارع.

از اين رو رمز و راز غيبت نيز آشكار نخواهد شد مگر آنگاه كه خورشيد دلها از افق غيب سر بر آورده و بر مشرق ظهور خرامد كه از آن هنگام رمز سترگ گشوده آيد و آن حكمت كه خدا را در غايب شدن حجّت خويش بود پرده از رخ برگيرد; چنانكه حكمت كار خضر  ـ عليه السلام ـ براى موسى  ـ عليه السلام ـ پس از انجام يافتن و به پايان رسيدن كار آشكار گرديد.

امام صادق  ـ عليه السلام ـ فرمودند: حكمت غيبت مهدى، همان حكمتى است كه در غيبت پيامبران و حجّتهاى الاهى پيشين وجود داشته است . . . اين غيبت امرى از امور الاهى و سرى از اسرار خدايى و رازى از رازهاى ربّانى است. وقتى ما خداوند را حكيم مى دانيم اذعان خواهيم كرد كه همه كارهاى او از روى حكمت است، اگر چه آن حكمت و مصلحت را خود تشخيص ندهيم و به راز آن پى نبريم .

حفظ جان امام ـ ارواحنا فداه

هرگاه گروهى از شيعيان گرداگرد يكى از امامان معصوم  ـ عليهم السلام ـ گرد آمده، از خرمن علمش خوشه اى چيده اند; بر ستمگران زمان سخت آمده، آتش حسد و كينه شان شعلهور شده، با تمام نيرو براى خاموش كردن آن مشعل هدايت همت گماشته اند.

هنگامى كه به روايات پيامبر و اهل بيت  ـ عليهم السلام ـ در مورد امام عصر  ـ ارواحنا فداه ـ مى نگريم; به اين نكته تصريح شده است كه: حكمت غيبت طولانى آن وجود گرانمايه به فرمان خدا، صيانت از جان گرامى و حيات پر بركت او براى تحقّق يافتن نويدها و بشارتهاست.

چرا كه ما مى دانيم دو رژيم سياهكار عثمانى و عباسى و ديگر حكمرانان خودكامه اى كه در طى قرون و اعصار در كشورهاى اسلامى بويژه خاورميانه حكومت مى كردند، همواره تمامى تلاش و كوشش ارتجاعى خود را در راه از ميان برداشتن آن مصلح بزرگ جهانى بكار گرفتند; بويژه پس از دريافت اين حقيقت كه او طبق آيات و روايات همان اصلاحگر پر شكوهى است كه پايه هاى قدرت ظالمانه ى آنان را به لرزه در خواهد آورد و كاخ بيداد ايشان را منهدم مى سازد و آنان را از تسلط ظالمانه بر سرنوشت بندگان خدا و سرزمين آنان باز خواهد داشت.

پس از هجوم مأموران خلافت عباسى به خانه ى امام حسن عسكرى  ـ عليه السلام ـ و جستجوى فرزند و جانشين آن امام، روشن گشت كه خطرى جان امام آينده را تهديد مى كند; خطرى بس سهمگين. اين هجوم و پيگيرى ـ در پيدا كردن مهدى  ـ ارواحنا فداه ـ  ، ايجاب مى كرد تا براى نگهدارىِ جان باقيمانده ى سلسله ى امامت و سلاله ى نبوّت، و مصلح بزرگ بشريت اقدامى بس جدى به عمل آيد. در امر غيبت امام دوازدهم و علل آن مسائل بسيارى وجود دارد.

 يكى از علتهاى ظاهرى و ملموس آن همين چگونگى و پيشامد بود، كه از سوى دشمنان طراحى شد، و امر عظيم «غيبت» را در پى داشت.

 در احوالى كه ياد شد ضمن مقارناتى زمينه ى ناپديدى امام از نظرها فراهم آمد. و دوازدهمين هادى، به فرمان الاهى و به قدرت و حكمت خدائى از نظرها پنهان گرديد.

غيبت حضرت مهدى (عج)، سخت ترين آزمايش الهى

يكى از سنتهاى ثابت الهى آزمايش بندگان و انتخاب صالحان و گزينش پاكان است و يكى از ابزارها و مواد امتحان الهى غيبت حضرت مهدى ع است. در اثر غيبت حضرت مهدى (عج)، مردم آزمايش مى شوند، گروهى كه ايمان استوارى ندارند باطنشان ظاهر مى شود. ودستخوش شك وترديد مى گردند و كسانى كه ايمان در اعماق قلبشان ريشه دوانده است، به سبب انتظار ظهور آن حضرت و ايستادگى در برابر شدائد پخته تر و شايسته تر مى گردند و به درجات بلندى از اجر و پاداش الهى نايل مى گردند.

امام موسى بن جعفرع فرمود :

هنگامى كه پنجمين فرزندم غايب شد، مواظب دين خود باشيد .مبادا كسى شما را از دين خارج كند .او ناگزير غيبت خواهد داشت، به طورى كه گروهى ازمؤمنان از عقيده خويش بر مى گردند .خداوند متعال به وسيله غيبت، بندگان خويش راآزمايش مى كند.

از سخنان پيشوايان اسلام بر مى آيد كه آزمايش به وسيله غيبت حضرت مهدى ازسخت ترين آزمايشهاى الهى است.

و اين سختى از دو جهت است:

الف ـ از جهت اصل غيبت كه بسيار طولانى مى شود، بسيارى از مردم دستخوش شك و ترديد مى گردند، برخى در اصل تولد و برخى در دوام عمر آن حضرت شك مى كنند و جز افراد آزموده و مخلص و داراى شناخت عميق، كسى بر ايمان وعقيده به امامت آن حضرت،باقى نمى ماند .

پيامبر اسلام ع ضمن حديث مفصلى مى فرمايد:

مهدى از ديده شيعيان و پيروانش غايب مى شود و جز كسانى كه خداوند دلهاى آنان را جهت ايمان شايسته قرار داده، در اعتقاد به امامت او استوار نمى مانند.

ب ـ از نظر سختيها و فشارها و پيشامدهاى ناگوارى كه در دوران غيبت رخ مى دهد و مردم را دگرگون مى سازد، به طورى كه حفظ ايمان و استقامت در دين كارى سخت و دشوار مى گردد و ايمان مردم در معرض مخاطرات شديد قرارمى گيرد.

نماز استغاثه به امام زمان(ع)

سيّد علي خان(ره) در «الکلم الطّيب» مي‌گويد: اين، استغاثه به امام زمان(ع)، هرجا باشي دو رکعت نماز با حمد و سوره به جاي آور، آنگاه رو به قبله زير آسمان بايست و بگو:

«سلام الله الکامل التّامّ الشّامل العامّ، و صلواته الدّائمة و برکاته القائمة التّامّة، علي حجّة الله و وليّه في أرضه و بلاده، و خليفته علي خلقه و عباده، و سلالة النّوّة، و بقيّة العترة و الصّفوة، صاحب الزّمان، و مظهر الايمان، و ملقّن أحکام القرآن، و مطهّر الأرض و ناشر العدل في الطّول و العرض، و الحجّة القائم المهديّ، الإمام المنتظر المرضيّ، و ابن الأئمّة الطّاهرين، الوصيّ بن الأوصياء المرضيّين، الهادي المعصوم بن الأئمّة الهداة المعصومين.

 

السّلام عليک يا معزّ المؤمنين المستضعفين، السّلام عليک يا مذلّ الکافرين المتکبّرين الظّالمين. السّلام عليک يا مذلّ الکافرين المتکبّرين الظّالمين. السّلام عليک يا مولاي يا صاحب الزّمان، السّلام عليک يابن رسول الله، السّلام عليک يابن أمير المؤمنين، السّلام عليک يابن فاطمة الزّهراء سيّدة نساء العالمين.

السّلام عليک يابن الأئمّة الحجج المعصومين و الإمام علي الخلق أجمعين، السّلام عليک يا مولاي سلام مخلصٍ لک في الولاية.

أشهد أنّک الإمام المهديّ قولاً وفعلاً، وأنت الّذي تملأ الأرض قسطاًو عدلاً، بعد ما ملئت جوراً و ظلماً فعجّل الله فرجک، و سهّل مخرجک، و قرّب زمانک، و کثّر أنصارک و أعوانک، و أنجز لک ما وعدک، فهو أصدق القائلين «و نريد أن نمنّ علي الّذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمّةً و نجعلهم الوارثين».1

يا مولاي يا صاحب الزّمان، يابن رسول الله، حاجتي کذا و کذا، فاشفع لي في نجاحها، فقد توجّهت إليک بحاجتي، لعلمي أنّ لک عند الله شفاعةً مقبولةً، و مقاماً محموداً، فبحقّ من اختصّکم بأمره، و ارتضاکم لسرّه، و باشّأن الّذي لکم عند الله بينکم و بينه، سل الله تعالي في نجح طلبتي، و إجابة دعوتي، و کشف کربتي؛

سلام کامل، تمام، شامل و عامّ خداوند و درودهاي هميشگي و برکات پاينده و کامل خدا، بر حجّت خدا و وليّ او بر روي زمين و شهرهاي او و جانشين او بر آفريدگان او و بندگانش و بر نسل پاک نبوّت و باقي ماندة عترت و برگزيدگان، حضرت صاحب‌الزّمان و آشکار کنندة ايمان و آموزنده و تعليم‌گر احکام قرآن و پاک‌کنندة زمين و نشردهندة عدل در طول و عرض (جهان) و حجّت قائم مهدي، امام منتظر پسنديده و فرزند پيشوايان پاك، وصي كه فرزند اوصياي پسنديده است، راهنماي معصومي كه فرزند امامان هدايت‌گر معصوم است.

سلام بر تو اي عزّت‌بخش مؤمناني كه آنها را ضعيف شمرده و به ناتواني وا داشته‌اند، سلام بر تو اي خواركنندة كافران متكبّر ستمگر؛ سلام بر تو اي مولاي من، اي صاحب الزّمان؛ سلام بر تو اي فرزند رسول خدا؛ سلام بر تو اي فرزند اميرمؤمنان؛ سلام بر تو اي فرزند فاطمة زهرا سرور زنان جهانيان.

سلام بر تو اي فرزند امامان كه حجّت‌هاي معصوم بودند و اي رهبر و پيشواي تمام خلايق؛ سلام بر تو اي مولاي من؛ سلام كسي كه در ولايت براي تو اخلاص دارد (تنها ولايت و محبّت تو را دارد).

شهادت مي‌دهم كه همانا تو پيشواي هدايت شده و هدايت‌گري از جهت گفتار و كردار و تو همان كسي هستي كه زمين را از عدل و داد پر خواهي كرد بعد از آنكه از جور و ستم پر شده باشد؛ پس خدا در ظهورت تعجيل كند و خروجت را آسان و زمان ظهورت را نزديك نمايد و ياران و ياوران تو را زياد گرداند و به آنچه به تو وعده داده است وفا كند، كه او راستگوترين سخنگويان است (آنجا كه مي‌فرمايد:) «مي‌خواهيم بر اهل ايماني كه در زمين ضعيف شمرده شده‌اند منّت گذاشته، ايشان را پيشوايان خلق و وارثان زمين قرار دهيم».

اي مولاي من اي صاحب الزّمان، اي فرزند رسول خدا؛ حاجتم چنين و چنان است [و به جاي «كذا و كذا» حاجت خود را ذكر نمايد]، تو در مورد بر آورده شدن آن براي من (در پيشگاه خدا) شفاعت كن، كه من به شما براي رفع حاجتم روي آورده‌ام؛ چون مي‌دانم كه شما را به امر خودش اختصاص داد و براي اسرار خود برگزيد و به آن شأن و مقامي كه نزد خدا براي شما است و ارتباطي كه ميان شما و اوست از خدا بخواهيد كه خواسته‌هايم را برآورده ساخته، دعايم را مستجاب گرداند و اندوهم را بر طرف سازد».

و هر چه دوست داري، دعا كن و بخواه كه ان‌شاءالله بر آورده مي‌شود.2

علّامه شيخ محمود عراقي در كتاب «دارالسّلام» ـ كه در آن جريان كساني كه به ملاقات و عرض سلام خدمت امام زمان(ع) تشرّف يافته‌اند، ذكر شده است، مي‌نويسد: اين عمل را خودم تجربه كرده و آثار عجيبي از آن مشاهده نموده‌ام، بعضي از علما از ياد دادن آن به نااهلان خودداري مي‌كردند و از كارهايي بود كه در گرفتاري‌هاي بزرگ آن را تجربه كرده بودند.3

ايشان در «دارالسّلام» مي‌فرمايد: به نظر مي‌رسد سورة «فتح» و «نصر» براي بعد از سورة «حمد» تعيين شده و فاضل معاصر آن را معيّن فرموده است و بعيد نيست كه انجام اين عمل در نيمة شب معيّن شده باشد؛ چون راوي در آن وقت مأمور به انجام شده بود و اطلاقي در كلام نيست تا غير آن وقت را هم شامل شود، لذا قدر متيقّن و آن وقت حتمي و يقيني همان نيمة شب است.

فاضل معاصر از قول كفعمي قبل از نماز و زيارت علاوه بر تعيين اين دو سوره، غسل را نيز افزوده است، هر چند در كتاب «مصباح الزائر» سوره معيّن نشده است. بنابراين، آنچه از فرمايشات اين بزرگواران ظاهر مي‌شود اين است كه تعيين سوره‌ها و تعيين وقت گرچه اقوي نيست ولي به احتياط نزديك‌تر مي‌باشد و انجام دادن غسل شرط نشده گرچه آن هم مطابق با احتياط است.4

ماهنامه موعود شماره 102

پي‌نوشت‌ها:

1. سورة قصص (28)، آية 5.

2. مفاتيح الجنان، ص 177؛ الكلم الطيّب، ص 83.

3. التحفـ[ الرضويّـ[، ص 134.

4. عراقي، دارالسّلام، ص 197.

دادور و دادگر و دادگستر

روزى خواهد رسيد كه بشر قابليت پيدا كند كه دادگسترى توانا و بينا بر او حكومت كند و قـابـليـت پـيـدا كـردن بـشـر بـراى چـنـيـن حـكـومـت ، عـبـارت اسـت از تـكـامـل او. بـشـر تـكـامـل نـيـافـتـه ، شـايـسـتـگـى و ليـاقـت حـكـومـت عـدل را نـدارد و آن را نـمـى پـذيـرد و اگـر بـا جـبـر و زور بـر او تـحـمـيـل شـود، نـقـض غـرض خـواهـد بـود. جـبـر و زور، ظـلم اسـت و ظـلم ، نـردبـان عـدل نـخـواهـد بـود. عـدلى كـه بـه وسـيـله ظـلم بـرقـرار شـود، عدل نيست ؛ هر چند نام عدل بر آن گذارند.
بشر تكامل نيافته ، حاكم عادل را نمى پسندد و دوست مى دارد كه او بركنار شود. حضرت على عليه السّلام مى گويد:
((اين مردم از من ملول شده اند و من هم از آنها ملول هستم )).
سپس در حق آنها نفرينى كرده و گفت :
((خدايا مرا از اينها بگير)).
حكومت عدل ، بايستى با رضايت خلق برقرار شود و آن ، وقتى است كه بشر خواستار آن بـاشـد. بـشـر وقـتـى خـواسـتـار حـكومت عدل مى شود كه خوى حيوانى ، تحت فرمان خوى انسانى او قرار گيرد.
و تفصيل اين اجمال چنين است :
عدالت ، كمالى است براى هر فردى از افراد بشر كه قدرت خوددارى از گناه را به وى مى دهد و دارنده اين كمال را عادل و دادور گويند.
گـنـاه ، در هـنـگـام شـهـوت و غـضب ، بسيار محبوب است و خوددارى از آن جهاد است . پس هر عادلى مجاهد است .
عـادل ، كـسـى است كه بر اعصابش مسلط باشد، اسير غريزه نباشد. دادور، كسى است كه بـر غـريـزه هـاى خـود حـكـومـت كـنـد و غـريـزه هـا و او حـكـومـت نـكـنـنـد. عادل ، كسى است كه خودپرست نباشد و خداپرست باشد، پيرو حقيقت و دين حق باشد، نه كسى كه خيال كند كه پيرو حقيقت و دين حق است .
عـادل كـسـى است كه آنچه كه خدا بدان امر فرموده ، انجام دهد و آنچه از آن نهى فرموده ، دورى ورزد. و حقيقت جهاد با نفس همين است .
عدالت ، سه درجه دارد و عادلان در سه مرتبه قرار دارند:
نـخـسـتـيـن درجـه عدالت ، آن است كه خود عادل به تنهايى از گناه دورى كند و در برابر گناهان ، شخصى قوى و نيرومند باشد؛ در نهان از گناه دورى كند چنانچه در آشكار نيز بايستى از آن دورى كند. براى حضرت حق ، نهانى ، در كار نيست ؛ هر چه هست آشكار است .
چنين عادلى ، دادور است .
مـرتـبـه دوم عدالت كه برتر و بالاتر است ، آن است كه از نظر ارتباط با دگران ، از گناه دورى كند. ظلم و ستم در اين مرتبه محقق مى شود و اجتناب از ظلم ، دومين مرتبه عدالت را فراهم مى سازد.
ايـن مـرتـبـه ، دشـوارتـر از مـرتـبـه نـخـسـتـيـن اسـت . چـنـيـن عـادلى ، دادگـر و مـجـاهـد كامل خواهد بود.
او بـا هـمسرش با عدل و داد رفتار كند و سخن گويد: چنين عادلى ، دادگر خواهد بود، با دوست دادگر باشد، با دشمن هم ؛ با خويش ‍ دادگر باشد، با بيگانه هم ، قوى و ضعيف در نظرش يكسان باشند.
عـادل ، دادگـر در بـرابـر ظـالم و سـتـمـگـر اسـت ؛ چـون عدل و ظلم ، تضاد دارند. داد و ستم ، مقابل هم هستند. ظلم ، تعدى و تجاوز به ديگران است . ستم ، حق دگرى را پايمال كردن است عدالت و دادگرى ، حق را به حقدار رسانيدن و از تـعـدى و تـجـاوز بـه حـقوق ديگران ، دورى گزيدن است . عدالت بدين معنا، كمالى است اجـتـمـاعـى ، از نـظر ارتباط با ديگران . اين دو مرتبه از عدالت ، با هم جمع مى شوند و دادور، دادگر مى گردد و گهگاه از هم جدا مى شوند و دادور، دادگر نمى گردد.
كـسـانـى كـه بـه تـنـهـايـى زيـسـت مـى كـنـنـد وى از اجـتـمـاع دورنـد، در ايـن حـال قـرار دارنـد. هـمـچـون صـومـعـه زيـسـتان و غارگزينان كه سر و كارى با دادگرى ندارند.
مـرتـبـه سـوم از عـدالت كه بالاترين درجه و دشوارترين آنهاست ، خلق عدالت در جهان اسـت و آن كـمـالى اسـت انـسـانـى كـه شـخـص هـنـگـام قـدرت و زمـامـدارى بـتـوانـد اقـامـه عدل كند. چنين كسى ، عادل دادگستر خواهد بود.
قدرتش را در راه نجات مظلومان و ستمديدگان به كار مى برد و آماده شنيدن شكايتهاست . از ظـلمـى كـه بـه ديـگران مى رسد رنج مى برد و مانند ظلمى مى داند كه به خودش شده باشد؛ بلكه ظلم به ديگران را بدتر از ظلم به خودش مى شمارد.
دقـيـقه اى ، آرام نمى نشيند تا ظلم و ستم را از مجتمعى كه در آن جاى دارد بر طرف سازد. على عليه السّلام وقتى مى شنود كه خلخالى را از پاى زنى كشيدند، مى گويد:
((اگر كسى از اين غم بميرد، سرزنش شنيده و ملامت كشيده نخواهد بود)). (3)
عـادل دادگـسـتـر، بـايـسـتـى داراى دانـشى باشد كه سر و علن مردم آگاه بوده و از ظلم و ستمهاى نهانى ، اطلاع كافى داشته باشد.
مـنـزل خـود را در بـرج عـاجى قرار نمى دهد تا مظلومان و محرومان بدو دسترسى نداشته باشند، ميان او و خلق فاصله اى وجود ندارد.
حـضـرت عـلى عـليـه السـّلام در مـسـجـد مى نشست تا شكايتها را بشنود و شر ظالمى را از مظلومى ، در گوشه اى از سرزمين قدرتش دفع كند.
عـادل دادگـسـتـر، حـكـومـت را هـدف نـمـى دانـد، بـلكـه آن را وسـيـله اى بـراى اقـامـه عدل مى داند.
دادگـسـتـرى ، هـمـان قـيـام بـه قـسـط اسـت كـه بـه تـعـبـيـر قـرآن هـدف از ارسال انبياست ؛ قرآن مى گويد:
((مـا رسولانمان را همراه كتاب و ميزان فرستاديم تا مردم در ميان خودشان عدالت بر پا كنند)). (4)
از ايـن آيـه اسـتـفـاده مـى شود كه منصب دادگسترى ، از مناصب الهى است ، نه بشرى . اين مـنـصـب ، بـايـسـتى از جانب خدا اعطا شود و انسان كاملى را بدين بر گزيند، وگرنه هر كسى شايستگى رسيدن به اين مقام را ندارد.
مـرتـبـه دادگسترى عادل پرورى و انسانسازى است و كسى بجز معصوم ، صلاحيت رسيدن به اين مقام را ندارد.
چـون بـايـسـتـى رابطه اى مستقيم با ذات مقدس حق داشته باشد، و اين رابطه از جانب خدا ايجاد مى شود و بس .
بشر هر چه دانشور گردد و بالا رود، محفوظ از خطا نخواهد بود و جهلى همراه علم او خواهد بـود. گـاه بـه جـهـل پـى مـى بـرد و آن را جـبـران مـى كـنـد و گـاه از آن غافل است و ظلمى به وجود مى آيد كه قابل جبران نيست .
عـلوم بـشـرى بـا تـكـاملى كه يافته است ، جهل زدا نگرديده ؛ هنوز مجهولات بشر بيش از معلومات وى است .
تـنـهـا عـلمـى كـه خـالى از جـهـل اسـت و عـلم مـحـض مـى بـاشـد و از جهل پيراسته است ، علم الهى است كه به دادگسترى معظم و منزه ، عطا مى شود.
هـمـان طـور كـه بـعـثـت انبيا از مهر ازلى و رحمت خداوندى بر بشر ريشه گرفته ، وجود دادگـسـتـر نـيـز از الطـاف الهى بر بشر مى باشد. وقتى كه بشر، پذيراى چنين لطفى بـاشـد و ليـاقـت رسـيـدن بـه ايـن سـعـادت را داشـتـه بـاشـد و آن وقـتـى اسـت كـه تـكـامـل يافته و خواستار وجود دادگستر گردد و براى سرنگونى حكومتى او و يا براى قتل او توطئه نكنند.
چنانكه براى قتل على عليه السّلام توطئه كردند و حضرتش را به شهادت رساندند!
اينك ، شايسته است كه نظرى به روند تكامل بشر انداخته و نگرشى بدين مطلب داشته باشيم .
بشرى از نظر فردى داراى سه دوره است :
دوره صـبـاوت و كـودكـى ، دوره جـوانـى و شـبـاب ، دوره كمال و وصول .
بـشـر اگر در هر يك از اين سه دوره ، تعليم و تربيت داشته باشد و آموزش و پرورش نـبيند، نه تنها انسان و بشر نخواهد بود بلكه حيوانى راست قامت و دو پا خواهد بود كه در زمـره جـانـوران بـه شـمـار مـى رود؛ هـر چـنـد بـه شكل بشر درآمده باشد، او مجسمه بشر است نه خود بشر.
اجتماع بشرى نيز، سه مرحله دارد:
صباوت ، جوانى ، كمال .
و در هر يك از اين سه دوره ، نياز به راهنما و احتياج به تعليم و تربيت دارد.
مهر ازلى و رحمت خداوندى ، اقتضا كرده كه بشر را ـ چه از نظر فرد و چه از نظر اجتماع ـ به خود وانگذارد و راهنمايانى براى وى گسيل دارد.
نـخـسـتـيـن عـنـايـت حـق بـر بـشـر، عـطـاى قـابـليـت نـامـتـنـاهى به وى ، براى رسيدن به كـمـال اسـت . هـنـگـامـى كـه ايـن قـابـليـت بـه فـعـليـت بـرسـد، كـمـال انـسـانـى بـراى بشر حاصل مى شود. و اين نيز به وسيله عنايت خاص ‍ الهى تحقق پذير است آن هم در صورتى كه خود بشر بخواهد.
مـحروم شدن بشر از تبديل قابليتهايش به فعليت ، خلاف مهر و رحمت و كرم الهى است ؛ مهر و رحمتى كه موجب پيدايش بشر شده ، موجب سعادت او مى شود. ذات مقدس حق در هر سه دوره براى بشر راهنمايانى قرار داده ؛ چه در دوره هاى فردى و چه در دوره هاى اجتماعى .
راهنماى دوره صباوت بشر، فطرت اوست .
فـطـرت بـشـر از كـژيـها و نارواييها گريزان است . راستيها و درستيها را دوست مى دارد عدل و احسان و نيكوكارى را خوش مى دارد. از ظلم و تجاوز متنفر و بيزار است .
كودكان و ديوانگان از ديدن ظلم مى هراسند؛ چون فطرتشان رهنماى آنهاست . كودك مادامى كه خوى حيوانى او نيرومند نشده و بر او تسلط نيافته ، راهنمايى فطرتش را مى پذيرد و بدان پاى بند است .
راهـنـماى دوره دوم بشر، از نظر فرد، عقل اوست كه آفريننده بشر به وى عنايت فرموده . عـقـل بـه كـمـك فطرت بشر مى شتابد تا وى را از بديها و زشتيها دور سازد و او را به سوى خوبيها و نيكيها روانه گرداند.
ولى فـطـرت و عـقـل ، نـمـى تـوانـنـد ضـامـن رسـيـدن بـشـر بـه كـمـال انـسـانـى گـردنـد و تـكـامـل وى را تـاءمين كنند. چون غرايز حيوانى مى تواند بر فـطـرت بشر غلبه كند و عقل را در استخدام خود قرار دهد و اين نخستين استعمارى است كه در حيات بشر رخ مى دهد، و خودش از آن غافل است .
عـقـل ، براى توفيق در راهنمايى ، نياز به كمك دارد تا از استعمار غريزه حيوانى رهايى يابد.
مـهـر خـداونـدى ، پـيـامـبـران را بـراى كـمك به عقل فرستاده تا از اسارت غريزه حيوانى رهايى يابد و ايشان ، راهنمايان بشر در دوره سوم هستند.
و راهـنـمـاى بـشـر در دوره سـوم ، پـيـامـبـرانـنـد تـا بـشـر بـتـوانـد تـكـامـل يـابـد و بـه هـدف عـالى خـود بـرسـد و انـسـان كامل گردد.
و پر روشن است كه بشر در برابر هر سه راهنما، آزاد است و جبرى در اطاعت آنها ندارد و مختار است ؛ مى تواند راهنمايى آنان را بپذيرد و مى تواند دست رد به سينه آنها بزند.
يـكـى از راهـنـمـايـيـهـاى پـيـامـبـران ، نـشـان دادن صـغـريـات حـكـم عـقـل بـه بـشـر اسـت و روشـن سـاخـتـن ايـن اسـت كـه چـه چـيـز ظـلم اسـت و چـه چـيـز عدل .
ايـن بـزرگـواران ، نـيـك و بد را براى بشر معلوم كردند و وى را به زشت و زيبا، آگاه سـاخـتـنـد و راه را از چـاه نـشـان دادنـد و آزادش گذاردند، تا اگر بخواهد، سالك راه حقيقت بـاشـد و انسان كامل گردد و اگر نخواهد، چنين راهى را سلوك نكند و البته اين به زيان خود اوست ؛ چون از بشريت تنزل مى كند و به قهقرا رجعت مى كند و جانورى دو پا و راست قامت مى گردد.
در قـبـول راهـنـمايى پيامبران ، جبرى در كار نبوده و نيست . راهنمايى با جبر و زور تضاد دارد و مـوجـب رسـيـدن بـه كـمـال ، نـخـواهـد بـود. بـلكـه عـكـس العمل پيدا مى كند و بر خلاف مقصود، نتيجه مى دهد و نقص را به وى ارزانى مى بخشد.
بـه كـمـال رسيدن بشر، وقتى است كه با آزادى و اختيار، راه انبيا را بپيمايد و به سوى هـدف مـقـدس آنـهـا كـه قـيـام بـه قسط و غايت بشريت است ، گام بردارد. جبر و زور، موجب انحراف از هدف مى شود.
پيامبران ، راهنمايان بشر براى سه دوره اجتماعى او نيز هستند.
نـخـسـتـيـن راهـنـمـاى بـشـر در دوره نـخـسـتين و پس از توفان نوح عليه السّلام ، ابراهيم خـليـل عـليـه السـّلام اسـت كـه از سـوى خـدا بـراى خـلق فرستاده شده و پيشرو پيامبران ابـراهـيـمـى اسـت . او، نـخستين كسى است كه پس از توفان ، بشر را به توحيد و يگانه پرستى دعوت كرده است و ايمان به مبداء و معاد را براى وى ارمغان آورده است . ايمان به مـبـداء و مـعـاد، نـخـسـتـيـن گـام سـلوك و اوليـن پـايـه بـراى رشـد و بـه كمال رسيدن بشر است .
راهـنـمـاى دوره دوم اجـتـمـاع بـشـرى ، مـوسـاى كـليـم عـليـه السـّلام و پـيـامـبـران بـنـى اسـرائيل بوده اند. اين دوره ، به زمان عيساى مسيح ختم مى شود؛ وجود مقدسى كه از سوى حضرت حق ، براى تكميل و اصلاح آيين يهود فرستاده شد.
بـرتـريـن و سـومـيـن دوره اجـتـمـاعـى بشر، راهنمايش حضرت محمد عليه السّلام است ، كه بزرگترين رهنماى بشرى و برترين پيامبران است .
در ايـن دوره اسـت كـه بـايـسـتـى بـشـر بـه كـمـال مـطـلق بـرسـد و سـراسـر گـيـتـى را عـدل فـرا گـيـرد و هـدف نـهـايـى از فـرسـتـادن انـبيا، تحقق پذيرد و دادگسترى الهى و پيشوايى آسمانى براى بشر بيايد و هدف پيامبران را بر كرسى نشاند.
و آن وقـتـى اسـت كـه تـعـليـمـات عاليه حضرت محمد عليه السّلام كار خود را انجام دهد و بشر، انسان گردد و در پى دادگستر بدود.
مـقـصـود آن نـيـسـت كـه در دوره اول و دوم ، مـردمـى شـايـسـتـه و خـوب و كـامـل وجـود نـداشـتـه انـد، بـلكـه مـقـصـود آن است كه اجتماع آن و دوره ، اجتماعى نبوده كه شـايـسـتـه دعـوت و پـيـشـوايى حضرت محمد صلى الله عليه و آله باشد. چنانچه اجتماع عصر آن حضرت نيز، اجتماعى نبوده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دادگستر گردد. مـردمـان خـوب در آن دو دوره و در عـهـد رسول صلى الله عليه و آله بسيار بوده اند، ولى اجتماع ، هنوز تكامل نيافته بود و خوبان در آن زمانها در اقليت بوده اند. و توانايى به دست آوردن قدرت را براى حكومت ابدى نداشته اند.
بالاترين قدرت آنها، تشكيل حكومت عدل موقتى بوده است .
برترى دوره سوم اجتماع بر دو دوره گذشته اش ، آن است كه در اين دوره ، اجتماع بشرى بـه حد كمال خواهد رسيد و بشر، تكامل خواهد يافت و شماره خوبان به حدى مى رسد كه شايسته باشند كه دادگستر جهان ظهور كند.
هنگامى كه اجتماع اين دوره به حد كمال رسيد و شماره خوبان به اندازه اى رسيد كه جهان ، شـايـسـتـه حـكـومـت ابـدى عدل گرديد، بشر كوچه به كوچه و كوى به كوى ، در پى دادگـسـتـر مـى گـردد و براى ظهورش ، دقيقه شمارى مى كند، تا نداى حضرتش را هنگام ظهور لبيك گويد.
بـشـر دوره سـوم ، در يـك طـبـقـه نـيـسـتـنـد و هـمـيـشـه در تـكـامـل هـسـتند، هر چه زمان بگذرد و تعليمات عاليه حضرت محمد صلى الله عليه و آله بيشتر پياده گردد، تكامل ، افزوده مى شود.
به يقين ، بشر امروز از بشر زمان رسول خدا برتر و بالاتر است . در ميان بشر امروز، كسى را سراغ ندارم كه به راستگويى و پيامبرى و مبعوث شدن حضرت محمد صلى الله عـليـه و آله از سـوى خـدا، يقين داشته باشد ولى به آن حضرت ايمان نياورد. بلكه به دشمنى و مبارزه برخيزد. در حالى كه چنين مردمى ، در زمان آن حضرت بسيار بوده اند.
مـردم آن روز، بـا آن كـه مى دانستند آن حضرت راستگو و پيغمبر الهى است ، با حضرتش بـه جـنـگ بـر خـاسـتـنـد، دنـدان حـضرتش را شكستند و به وسيله گوشت بزغاله مسموم ، خواستند حضرتش را مسموم كنند.
مـردم آن روز، بـا آن كـه مـى دانـستند كه پاكتر از على عليه السّلام و دانشورتر از او در روى زمـيـن كـسـى نـيـسـت ، بـا آن كـه مـى دانـسـتـنـد او خـليـفـه مـنـصـوص رسول خداست ، حضرتش را خانه نشين كردند، و به آن بسنده نكرده حضرتش را كشتند.
خلفاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را يكان يكان كشتند، حسين عليه السّلام را كشتند، حـسـن را بـا زهـر جـفـا مـسموم ساختند. پس آنها لياقت نداشتند كه حضرت محمد صلى الله عـليـه و آله بـراى آنـهـا دادگـسـتـر شـود و يـا عـلى عـليـه السـّلام حـكـومـت ابـدى عدل را بر قرار سازد.
حكومت عدل ، بايستى با رضا و رغبت مردم بر قرار شود و با جبر و زور نمى شود. وقتى كـه اجـتـمـاع بـشـرى بـه حـد كمال نرسد و شماره خوبان بشر به اندازه كافى نرسد، دادگستر، ظهور نخواهد كرد.
از ايـن سـخنان ، دانسته شد كه علت تاءخير ظهور دادگستر جهانى چيست . چون بشر هنوز در حـال نقص است و شماره خوبان فداكار به حد نصاب نرسيده و اجتماع بشرى ، لياقت چنان حكومتى را ندارد و اگر اين دادگستر الهى ظهور كند، مانند دگران كشته خواهد شد و يا مسموم مى گردد.
ظـهـور آن حـضـرت ، روزى اسـت كـه وجـود مـقدسش از اين خطر محفوظ بماند و بشر لياقت حـكـومـت عـدل ابدى را پيدا كند و با جان و دل ، خواستار چنان حكومتى باشد و توفيق ظفر بر دشمنان و بدخواهان داشته باشد.
آن روز، روزى اسـت كـه اگـر دادگـسـتـر جـهـانـى در شـرق عـالم نـدا كند، از غرب عالم ، مـردمـانـى بـه نـدايـش لبـيـك گـويـنـد. و اگـر پـرچـم عـدل بـه اهـتـزاز در آيـد، خـلق عـالم آن را نـشـانه سعادت ابدى و آسايش جاودانى خود مى دانند.
روزى اسـت كـه بـشر به آرزوى چند هزار ساله خود مى رسد و جشن و سرور و شادكامى ، دلهاى مرده و قلوب افسرده را فرا مى گيرد.
روزى اسـت كـه شماره نيكوكاران و فداكاران در راه حق به اندازه اى مى رسد كه نيرويى بـاشـنـد كـه حـضـرتـش را يـارى كـنـند و مخالفان و دشمنان ، نتوانند خار سر راهش فرا گيرند.
روزى است كه رياكارى و دروغ پردازى از سران حكومتهاى بشرى ، رخت مى بندد و حكومت افاضل ، براى نخستين بار، در جهان بر قرار مى گردد.
روزى اسـت كـه حـاكـمـان دادگـر و پـاك سـرشـت و پاك گفتار و پاك رفتار، بر عرصه گيتى حكومت كنند.
روزى است كه حكومت در دست خود مردم باشد و خلق ، زمام حكومت را به دست گيرند.
روزى اسـت كـه مـلتـى و دولتى در كار نباشد، دولت از مردم باشد و همه دولتها از ملت باشند.
بـيـگـانـگى ميان دولتها و ملتها از ميان برود، ملتها دولت را از آن خود بدانند و دولتها خود را خدمتگزار ملتها بدانند.
آن روز، روز قيام مهدى خواهد بود.

به اميد آن روز

خواسته بشر

تنفر فطرت بشر از ظلم
فطرت بشر از ظلم متنفر است و ستم را زشت مى شمارد.
ايـن تـنـفـر و بـيـزارى ، چـون فـطرى بشر است ، اختصاص به فردى يا جمعيتى ندارد و محدود به سرزمينى و منطقه اى نيست .
هـمـه افـراد بـشـر از بـزرگ و كـوچـك و سياه و سفيد و زرد و سرخ ، از اين حكم فطرى ، برخوردار هستند.
كـودك ، از مـنـظـره كـتك زدن كودك ديگر، غمگين مى شود و گاه مى گريد و از زننده اظهار انزجار مى كند و به كودك مضروب مهربانى مى كند.
تـنـفـر و بـيـزارى از ظـلم ، از غـريـزه هـاى بـشـرى اسـت و عـقـل را در آن راهـى نـيـسـت و حـكـم بـه زشـتـى و مـنـفوريت ظلم ويژه عقلا و خردمندان نيست ؛ ديوانگان هم از ظالم و ستمكار، نفرت دارند.
دخـالتـى كـه عـقـل در ايـن موضوع دارد، تشخيص مصاديق ظلم است كه غريزه را در اين جهت راهنمايى مى كند؛ پس از آن تنفر او را تاءييد مى كند.
طـبـيـعـى بـشـر اسـت كـه هـر چـه را كـه از آن تـنفر دارد، نابودى آن را خوش ‍ دارد و اگر قـدرتـى داشـتـه بـاشـد در نـابـودى آن مـى كـوشد تا ديدگاه خود را از اين وجود زشت ، پاكيزه گرداند و ديگر منفور خود را نبيند.
از ايـن سـخـن بـه ايـن نـتـيـجـه مى رسيم كه روزى بشر اين منفور فطرى را از ميان خواهد بـرداشـت و جـهـان را از لوث وجـود ظـلم و بـيـدادگـرى پـاك خـواهـد سـاخت . گاه ، فردى بـتـنـهايى توانسته است كه منفورى را از سرزمينى ريشه كن سازد. چنانچه بشر توانست بيمارى جذام را در خاك فيليپين نابود سازد و وبا و طاعون را از بسيارى از نقاط زمين دور گرداند.
پس چگونه منفور فطرى همه افراد بشر، ريشه كن نشود؟ بيقين ، روزگارى خواهد آمد كه ريشه ظلم و ستم از جهان بركنده شده باشد.
زيـرا چـنـانـكـه دانـسـتـه شد، منفور بودن ظلم ، ويژه گروه مخصوصى نبوده و مرزى معين ندارد.
تنفر بشر از طبيعت ظلم است ؛ در هر جا كه باشد و به هر شكلى كه باشد. انتظار روزى كـه چـنـگـال ايـن طبيعت منحوس از جهان قطع شود، در نهاد همه افراد بشر نهفته است و اين انـتـظـار فـطـرى است و بى گمان چنين روزى محقق خواهد شد چون فطرت ، خطا نمى كند؛ خطا، ويژه دانش و علم است و خواسته هاى غريزه خطاپذير نيست .
آن روز است كه در هيچ نقطه اى از كره زمين ، ظلمى يافت نشود و مظلومى به چشم نخورد.
ايـن مـطـلب چون از مباحث فطرى است ، مربوط به عقايد و مذاهب نيست ؛ عقايد و مذاهب ، اگر دخالتى كنند، در تعيين مصاديق خواهد بود.
خوشدارى عدل
هـمانطور كه فطرت بشر از ستم و بيدادگرى تنفر دارد، همان طور هم دوستدار عدالت و شيفته عدل و داد است .
آيـا ايـن دو، از يـك غـريـزه ريـشـه مـى گـيـرنـد؟ يـا هـر كـدام از نـظـر حـكـم فـطـرى ، استقلال دارند؟ بحثى است كه چندان سودى ندارد.
آنـچـه قـطـعـى اسـت ، آن اسـت كـه پـسـنـديـده بـودن عدل خواسته فطرى بشر است . اختصاص به فردى خاص و يا دسته اى مخصوص ندارد، همه انسانها از هر نژاد و در هر زمان و مكان ، عدالت را خوش داند و انتظار برخوردارى آن را دارند.
اختلاف انسانها را لحاظ طرز فكر، دانش ، محيط زندگى ، رنگ و نژاد، تاءثيرى در اتحاد آنها در اين مطلوب فطرى ندارد. همگان در آن متفقند و خواهان اين خواسته فطرى هستند.
مـطـلوب فـطـرى بـشر، ويژه شهرى يا كشورى يا قاره اى نيست ؛ هر انسانى آن را براى خود و ديگران مى خواهد.
مـردم ايـن شـهـر، نه تنها عدالت را براى خود مى خواهند، بلكه براى شهرهاى ديگر نيز مى خواهند. هر نژادى خواستار آن است كه دست ستمگر از تمام روى زمين قطع شود.
نقطه اى كه در كره زمين عدالت بر قرار باشد آن جا را بهشت نامند و محبوب همه انسانها خواهد بود.
بهشت آن جاست كازارى نباشد
كسى را با كسى كارى نباشد
هـر بـشـرى خـوش دارد كـه بدان جا برود و در آنجا بماند؛ چون محبوب فطرى خود را در آنجا پيدا مى كند. آرى ، خوشترين جا، جايى است كه در آن جا دلبر باشد.
آوارگان ، از ظلم و تعدى و مهاجران به كشورهاى ديگر، در اين زمان بسيارند.
طـبـيـعـى بـشـر است كه هر چه را بخواهد، به دنبالش مى رود و قدرت خود را به كار مى اندازد تا به مقصود برسد.
بسيار ديده شده كه افرادى خواسته خود را انجام داده اند و تحولى در محيط ايجاد كرده و موفقيتى به دست آورده اند.
پـس چـيـزى را كه همه افراد بشر جوياى آن هستند، به يقين وجود پيدا خواهد كرد و روزى خـواهـد آمـد كـه بـشـر بـديـن خـواسـتـه فـطـرى خـود بـرسـد و عدل و داد در سراسر گيتى حكومت كند.
انتظار چنين روزى در دل همه افراد بشر نهفته است و اين انتظار فطرى است و حكم فطرت خطا ندارد و اين انتظار سرانجام به سر خواهد آمد و مطلوب همگانى بشر، محقق خواهد شد.
انسان ، خواسته فطرى دگر نيز دارد كه چهارمين خواسته او خواهد بود. و آن دوست داشتن آسايش روحى است ؛ هر كس داراى اين خواهش ‍ طبيعى است ، و بايستى روزى بيايد كه تمام افراد بشر به اين مطلوب طبيعى و مقصود فطرى برسند.
خواسته فطرى عدل و داد، با خواسته فطرى آسايش ، در يك روز و به يك چيز محقق خواهد شـد و آن وقـتـى اسـت كـه ظـلم و سـتـم يـكـسـره از جـهـان رخـت بـر بـنـدد و عدل همگانى در جايش بنشيند.
بـشـر بـا وجـود ظـلم ظـالم ، آسـايش روحى نخواهد داشت و آسايش ‍ روحى بشر وقتى محقق خواهد شد كه دستهاى جنايتكاران و ستم پيشه گان جهان قطع شود و ديگر فكر ستمگرى در مغز جنايت پيشه اى راه نيابد.
پـيـدايـش احزاب سياسى در جهان و موفقيتهاى نسبى آنها در پاره اى از كشورها، در سايه همين خواسته فطرى ؛ يعنى اجراى عدالت بوده است . چون همگى احزاب دعوى ارمغان حكومت عدل را دارند.
رهبران احزاب ، از اين خواسته فطرى بشر بهره بردارى كرده و براى خود ايجاد موفقيت مـى كـنـنـد و بـر اريـكـه قـدرت مى نشينند. ولى هيچ يك آنها تاكنون نتوانسته اين محبوب فـطـرى بـشـر را در آغـوش وى جـاى دهـنـد؛ چـون تـاءسـيـس حـكـومـت عـدل ، كـار هـر كـسـى نـيـسـت ؛ بـويـژه اگـر حـكـومـت عدل جهانى باشد.
فـطـرت عـدالتـخـواهـى و خـواسته ايجاد عدل جهانى در بشر، موجب شده كه هر قومى اين لبـاس را بـر قـامـت كـسـى شـايـسـتـه بـبـيـنـنـد و وى را مـوجـد عدل عالى بدانند.
گـفـتـه شـد تـشـخـيـص مـوضـوع بـراى خـواسـتـه هـاى فـطـرى بـشـر بـه دسـت عـقـل اسـت و فـطـرت اشـتباه نمى كند. ولى در تشخيص موضوع اشتباه رخ مى دهد. چون هر كـسـى عقل محض رهنماى خود قرار نمى دهد؛ احساسات و عواطف در اكثريت مردم نمى گذارند كه عقل محض ‍ رهنما باشد. و اختلافات از همين جا پيدا شده است .
اگـر حـاكـم بـر هـر انـسانى ، عقل او بوده باشد و بس و تمايلات قلبى در آن دخالتى نـداشـتـه بـاشـد، اخـتـلافـى در جـهـان مـيـان افـراد بـشـر رخ نـمـى دهـد. اخـتـلافـت ملل عالم در موجد حكومت عدل جهانى ، از همين جا حادث شده است .
اخـتـلاف مـسـلكـهـاى احـزاب و رهـبـران آنـهـا، از ايـن جـا پـيـدا شـده اسـت . ايـنـك بـه سراغ عـقـل بـرويـم تـا بـبـيـنـيـم كـه او چـگـونـه كـسـى را شـايـسـتـه بـر قـرار كـردن عدل بر روى كره زمين مى داند.
عقل مى گويد: بر پا كننده عدل جهانى ، بايستى داراى شرايط و صفاتى باشد و كسى كـه از اين شرايط و صفات برخوردار نباشد، قطعا موفق نخواهد شد كه بشر را به اين هدف عالى برساند.
رهـبـران احـزاب ، يـا نـخـسـتـيـن شرط را فاقدند و يا همه شرايط را. از اين رو، نتوانسته عـدل را در جهان بر قرار كنند، بلكه نتوانسته اند در گوشه اى از جهان پياده كنند. ممكن اسـت در يـكـى دو كـشـور شـهـوتـهـاى بـسـيـارى از افراد بشر ارضا شده باشد، ولى از ارضـاى شـهـوت و رسـيـدن بـه تـمـايـلات قـلبـى ، تـا بـر قـرارى عدل ، هزاران فرسنگ فاصله است .
در بـسـيـارى از مـوارد، اجراى عدل بر خلاف تمايلات قلبى است ؛ تمايلات قلبى حد و مرز ندارد و پياده كردنشان ، ظلم بر دگران است .
نخستين شرط در بر پا كننده عدل جهانى
نـخـستين شرط در بر پا كننده عدل جهانى ، آن است كه در دعوتش ‍ راستگو باشد و حقيقتا خـواهـان ايـجـاد عـدل و داد بـاشـد و كـسـى نـبـاشـد كـه دعـوت بـه عدل را وسيله استثمار قرار بدهد منظورش از اين دعوت ، سوار شدن بر دوش خلق و حكومت كردن باشد.
بـديـهى است كه چنين كس ، موفق به برقرارى عدالت نخواهد شد. چون دروغ مى گويد؛ منظورشان اقامه عدل نيست و هدفش رسيدن به مطامع خويش است .
ايـن دسـتـه اگـر هـم بـه گمان خود راست بگويند، خود را براى هدف نمى خواهند، بلكه هدف را براى خود مى خواهند.
كـسـانى هستند كه دروغ مى گويند، ولى خودپرستى ايشان نمى گذارد كه بدانند دروغ مى گويند و خود را راستگو مى پندارند.
بـهـترين راه براى شناخت واقعيت آنها، آن است كه در رفتار و گفتارشان ظلم و ستمى ديده نـشـود و از ريـاى سياسى و مذهبى دور باشند و در رسيدن به هدف ، گناه را وسيله قرار ندهند و از عناوين ثانويه استفاده نكنند، تا خودشان را بشناسند و هم دگران آنها را .
شرط دوم در بر پا كننده عدل جهانى
دومين شرطى كه بايستى بر پا كننده عدل جهانى دارا باشد، نقشه اى صحيح است . نقشه اگـر صـحـيـح نـبـاشـد، رسـيـدن بـه هـدف ، دشوار بلكه ناممكن است . بويژه هدفى كه دشـمنانى بسيار دارد، آن هم دشمنانى تيزبين و داراى همه گونه قدرت . ساليان درازى اسـت كـه نـعـره عدالتخواهى رهبران احزاب ، با مسلكهاى گوناگونى كه دارند، در جهان بـلنـد اسـت ، ولى چيزى كه به چشم نمى خورد، عدالت است ! آيا اينان دروغ مى گويند؟ يا نقشه اى صحيح ندارند؟ يا هر دو؟
سـتمگران بيدادگر كه حرص و آزشان از حد گذشته و فطرت عدالتخواهى در نهادشان كوبيده شده ، خود خواهى ، مغزشان را پر كرده و پرده هاى آهنين بر نداى وجدانشان كشيده شـده اسـت ، بـه جـز قـدرت طلبى و سودپرستى چيزى نمى بينند و مقصودى ندارند، با تـمـام وسـائل مى كوشند كه به ظلم و بيدادگرى ادامه دهند و بسيار آزمندند كه ستمگرى خويش را گسترش دهند.
سـتـمـگـران ، بـراى رسـيـدن بـه قدرت و نگهدارى آن ، از هيچ گونه جنايتى دريغ نمى كـنـنـد! و بـه هـمه گونه پستى ، تن در مى دهند! خود را به رنگهاى مختلف در مى آورند، مـاسـكـهـاى گوناگون بر چهره مى زنند! هر روز يك جور بازى مى كنند، گاه عدالتخواه مى شوند! گهى آزادى طلب مى كنند! گاه بيچارگى مظلومان را بهانه قرار مى دهند! گاه لبـاس مـذهـب بـر تـن مـى كـنـنـد! عـابـد مـى شـوند! گاه روشنفكر مى گردند براى مردم دلسـوزى مـى كـنـنـد! گاه به حكومتهاى ظالم و ستم پيشه دشنام مى دهند! تا به قدرتى برسند و به ستمگرى ادامه دهند!
دسـت اين گروه را از سر مردم كوتاه كردن و ريشه ظلمشان را از جهان بركندن ، نقشه اى بسيار صحيح و دقيق و ماهرانه نياز دارد؛ زيرا كوچكترين اشتباه ، مانع موفقيت مى شود.
شرط سوم در بر پا كننده عدل جهانى
سـومـيـن شـرط بـر پـا كننده عدل جهانى آن است كه خودش داراى هيچ گونه نقطه ضعفى نـبـاشـد؛ چه نقطه ضعف شخصى و چه نقطه ضعيف خانوادگى و ميراثى و چه نقطه ضعف اجتماعى ، كه وجود يكى از اينها مانع موفقيت است .
پيشرو عدل جهانى ، اگر نقطه ضعفى داشته باشد، در برابر تهديد، عقب مى نشيند، در برابر منافع شخصى ، از اين هدف مقدس ، دست بر مى دارد.
زيرا ستمگران ، براى حفظ موقعيت خود، مقام و پست و رشوه مى دهند، به زندان مى افكنند، شكنجه مى دهند، اعدام مى كنند، شايد پيشرو عدل از هدف خود دست بردارد.
عـدالتـخـواهـى كه داراى نقاط ضعف باشند، در برابر اين گونه چيزها تسليم شده ، در نـيـمـه راه مـى مـانـنـد. چـرا تـاكـنـون سـتـمـگـران جـهـان ، تـوانـسـتـه انـد از بـرقـرارى عـدل جـلوگـيـرى كـنـنـد و بـه ظـلم و جـور ادامه دهند؟ چون عدالتخواهان بشرى داراى نقاط ضعفى بودند كه آنها را از رسيدن به مقصد، باز داشته است .
رهـبـرى كـه پـاك شـد و نـقـطـه ضـعـفى نداشت ، تحت تاءثير قرار نمى گيرد و آزمندان بـيـدادگـر نـمـى تـوانـنـد بهره بردارى كرده ، از آن مقصد عالى بازش ‍ دارند. آنكه مى خـواهـد پـاكـى را در جـهـان بـرقـرار سـازد، بـايـسـتـى در درجـه اول ، خودش پاك باشد و تعادل قوا در پيكرش برقرار باشد، و گرنه ظلمت ، نور نمى آورد و تاريكى ، روشنايى نزايد و از مار جز مار نيايد.
خـورشـيـد، خودش نورانى است كه مهتاب شبها و سپيده دم صبحها را ايجاد مى كند. هدف هر چـه عـالى تـر و مـقـدسـتـر و بزرگتر باشد، پاكى رهبر بايستى بيشتر و نقاط ضعفش كمتر باشد.
هـدف اگـر بـرقـرارى عدل در شهرى است ، پاكى رهبر بايستى به اندازه اى باشد كه بـتـوانـد از تـهـديـدها و تطميعهاى شهرى بگذرد و توانايى بر طرف كردن اين گونه موانع را داشته باشد.
اگـر هـدف ، بـرقـرارى عدل در كشورى است ، پاكيزگى رهبر بايستى بيشتر از بيشتر باشد و نقاط ضعف او كمتر از كمتر.
چـون هـر چـه هـدف بـزرگـتـر شـود، موانع سر سخت تر خواهد بود؛ تهديدها خطرناكتر شوند و رشوه ها سنگين تر گردند.
اگـر هدف ، اجراى عدالت در تمام جهان باشد، رهبر آن بايستى پاكيزه ترين فرد بشر و منزه ترين انسان باشد.
هـيـچ گـونـه نـقـطـه ضعف شخصى ، ميراثى ، تربيتى ، در وجودش راه نداشته باشد و خودش پاك باشد، محيط پرورشش پاك باشد، پدرش و پدرانش پاك باشند. چون نقاط ضـعـف پـدران ، در فرزندان اثر مى گذارد؛ بلكه نياكانش نيز بايد پاك باشند تا از ناپاكيهاى ميراثى منزه باشد.
اگـر پـدر نـقـطـه اى سياه داشته باشد. ممكن است كه فرزند از ميراث آن بهره مند شود. چـنـين پسرى ، نخواهد توانست عدالت جهانى را برقرار كند. مخالفان از همان نقطه ضعف ميراثى استفاده كرده ، راه را بر او و بر هدفش سد مى كنند. رسيدن به هدف مقدس عدالت جهانى ، رهبرى پاك و پاكزاده و پيشوايى بسيار منزه مى خواهد و اين كار از افراد عادى ، ساخته نيست .
عدل جهانى جاودانى و هميشگى ، عاليترين مقصود بشرى است و برقرار كننده اش بايستى پاكيزه ترين فرد بشر باشد.
هـر كـسـى صـلاحـيـت پـيـشـروى كـاروان خـواسـتـه فـطـرى بـشـر را نـدارد. فـردى ايـده آل مى خواهد كه بتواند ايده بشر را تحقق بخشد.
پـيـشـرو ايـن قـافله ، اگر تقوا و فضيلتش در بالاترين درجه نباشد و انسان برترين نبود، نخواهد توانست بر تمايلات شخصى فاميلى دوستان و... چيره شود و كاروان بشر را رهبرى كرده و سر منزل مقصود برساند.
شرط چهارم در بر پا كننده عدل جهانى
چهارمين شرط كه بايستى برقرار كننده عدل جهانى واجد آن باشد، شناخته شدن خودش و دودمـانـش بـه پـاكـى اسـت ، و گرنه صحت دعوتش را عقلا و خردمندان جهان باور نخواهند كرد.
مردم بايستى بدانند كه او راست مى گويد، نقشه اش صحيح است ، نقاط ضعف شخصى و مـيـراثـى نـدارد. در ايـن صورت ، دعوتش را لبيك گويند و به يارى اش بر مى خيزند. خـردمـنـدان ، هـيـچ گـاه كـوركـورانـه بـه دنبال كسى نمى روند؛ بدون مطالعه و تحقيق ، تسليم نمى شوند و سر نمى سپارند.
آنـان مـى دانـنـد كه هر ندايى از هر حلقومى برخيزد، پاسخ ندارد. تنها، ندايى شايسته پاسخ جانبازى است كه از حلقومى بر خيزد كه داراى اين شرط و صفات باشد.
بـر قـرار كـنـنـده عـدل جـهانى و دادگرى جاودانى ، يارانى فداكار و از خود گذشته مى خواهد كه هوشمند و توانا و دانا و زيرك باشند.
چنين مردمى ، ناديده و نسنجيده ، پيرو كسى نمى شوند. آنها نخست به شايستگيهاى رهبرى مـقـدس پـى مـى بـرنـد تـا در راه او دسـت از جـان و مال و زن و فرزند بشويند و فداكارى كنند.
مـتـفـكـران و انـديشوران تا به پاكى شخص و خانواده او اطمينان پيدا نكنند، به وى نمى گـرونـد. آرزومندان عدل ، وقتى كه باورشان شد كه اين نداى دلكش از حلقومى پاك بر خاسته است ، خودش پاك است ، محيط تربيتى و پرورش او پاك است . پدرانش پاك بوده اند و هيچ گونه نقطه سياه شخصى و ميراثى ندارد، گرداگردش را خواهند گرفت و در راه انـجـام مـقـصود مقدس او به كوشش خواهند پرداخت . از سوى ديگر رنج كشيده هاى جهان سـتـمـديـده هـاى خـلق و نـفرت زدگان از ظلم و جور به سراغش خواهند آمد و سر تعظيم در برابرش خم خواهند كرد و آماده فرمانبردارى اش خواهند شد.
در اين وقت است كه زمينه براى عدل جهانى آماده مى شود.
شرط پنجم در بر پا كننده عدل جهانى
پنجمين شرط براى بر پا كننده عدل جهانى آن است كه خطا نداشته باشد؛ چه اگر خطا داشته باشد، موفق نخواهد شد. خطاى بزرگان ، بزرگ خطاهاست و خطا، خطا مى زايد و سرمشق خطا مى گردد. نداشتن خطا، اختصاص به كسى دارد كه داراى صفت عصمت باشد.
شرط ششم در بر پا كننده عدل جهانى
شـشـمـيـن شرط اين كه بايستى بر پا كننده عدل جهانى از تاءييد حق برخوردار باشد و قـدرت الهـى در پشت سرش قرار گيرد، و وگرنه با قدرت بشرى ، بر همه قدرتهاى بـشـرى پـيـروز نـخـواهـد شـد. عـدل جـهـانـى ، قدرت جهانى مى خواهد كه ويژه ذات مقدس حضرت پروردگار است .

پيروزى بدون خونريزى


از ويـژگـيـهـاى حكومت الهى حضرت مهدى ، پيروزى بدون خونريزى است . و حمام خونى كه جهانگيران جهان از قبيل اسكندر و چنگيز و تيمور براى كشور گشايى به پا كردند، در حكومت جهانى حضرت مهدى منتفى است .
حـكـومت حضرت مهدى ، جهانگيرى و جهانگشايى نيست ، بلكه جهانبانى و جهانمدارى است و ايـن ويژه حكومتهاى الهى است كه در هر سه حكومتها تحقق داشته و قدرت حكومت ، با مهر و رحمت همراه بوده است .
بـه يـقين روزى خواهد رسيد كه حكومت الهى حضرت مهدى ، جهان و جهانيان را زير پوشش خـود قـرار خـواهـد داد بدون آن كه خونريزى در كار باشد، بشر به حسب فطرت از آغاز پـيـدايـش خـود، خـواهـان بـر پـايى عدل بوده و هست ولى اين خواسته فطرى ، براى بر پايى حكومت عدل كافى نيست .
چنانچه حكومت عدل را با زور سر نيزه نمى شود به پا كرد؛ چون ظلم به جز ظلم نخواهد زايـيـد و قـداسـت هـدف ، مـبـرر وسـيله نخواهد بود. ولى هنگامى كه خواسته فطرى بشر، اشتداد پذيرفت و به مرتبه شوق رسيد و فاعليت پيدا كرد، آن وقت است كه زمينه براى بر پايى حكومت عدل عالمگير مهدى آماده شده است .
اشـتـداد خواسته فطرى بشر، وقتى است كه ظلم و ستم بسيار شود و بشر از آن به تنگ آيـد تـا خـواسـته فطرى او فاعليت پيدا كند و او را بر انگيزد كه شب و روز در راه پيدا كـردن عدل گام بر دارد و موانع رسيدن به آن را يكان يكان از ميان بردارد. تا به هدف برسد.
در اين هنگام ، قائدى توانا و بزرگوار و شناخته شده ، قدم در ميان خواهد گذارد و حكومت عدل را بر پا خواهد كرد.
و نـخستين حكومت عدل در نقطه اى از جهان بر پا خواهد شد و درخشندگى پيدا خواهد كرد و هـمـسـايـگـان از آن آگـاه خواهند شد. يكان يكان به سويش مى شتابند و الحاق خود را به حـكـومـتـش اعـلام مـى دارنـد. نـوبـت بـه جـهـانـيـان مـى رسـد و مـلتـهـاى جـهـان از آن اسـتـقـبـال مـى كـنـنـد و بـا جـان و دل مـى خـواهـنـد كـه در ظل حكومتش قرار گيرند.
چـنـيـن حـكـومـتـى درسـت بـرخـلاف جـهـانگيرى جهانگشايان خواهد بود؛ چون آنها مى خواهند كشورهاى ديگر را تسخير كنند و ملتها با آنها مى جنگند و از خود دفاع مى كنند و پيروزى جهانگشا، با خونريزى محقق مى شود.
بـر پـا كـنـنـده عـدل را مـلتـهـاى جـهـان ، خـواسـتـارش هـسـتـنـد تـا در ظـل حمايتش قرار گيرند. و پيروزى عدالت به دست مهدى در سراسر گيتى محقق مى شود و حـكـومـت الهـى بـه جـاى حـكـومـتـهـاى بـشـرى مـى نـشـيـنـد و جـهـان پـر از عدل و داد مى شود و خواسته همگانى خلق ، تحقق مى پذيرد.
خداى خلق هم وعده و مژده داده است كه چنين روزگارى خواهد آمد. از ويژگيهاى خاص حكومتى الهـى آن است كه در اين حكومتها اقليت و اكثريت وجود ندارد؛ همگان در آن يكسانند و حكومت ، حـكـومـت مـردم اسـت . پـيدايش اقليت و اكثريت در حكومتها، يا نژادى است و يا مذهبى ، مساوات نـژادى ، اقـليـت و اكـثـريـت نـژادى را از مـيـان بـر مـى دارد؛ چـنـانـچـه عدل شمولى ، اختلافات مذهبى را مى شويد و به دريا مى افكند

حكومت الهى در جهان

  شـمـاره حـكـومـتـهـاى الهـى كـه تـاكـنـون در جـهـان تـشـكـيـل شـده ، بـسـيـار نـاچـيز است و قابل قياس با شماره حكومتهاى بشرى نيست .
شماره حكومتهاى بشرى از ميليونها متجاوز است ، در حالى كه شماره حكومتهاى الهى از عدد سـه تجاوز نمى كند و داوم نيافته است ؛ چون بشر لياقت اين حكومتها را نداشته و فاقد بـعـد دوم عـدالت و بـعـد سـوم آن بـوده : عـدل مـلت بـر مـلت و عدل ملت بر دولت .
تاءسيس حكومت الهى و داوم آن ، روزى است كه بشر لياقت آن را داشته باشد و بعد دوم و سـوم عدالت را دارا باشد و قرآن از آن خبر مى دهد و از آن به ((عباد صالحون )) تعبير مى كند:
(وَ لَقـَدْ كـتـَبـْنـَا فـى الزَّبـُورِ مـِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَرْض يَرِثُهَا عِبَادِى الصالِحُونَ ). (1)
عـبـاد صالحون ـ كه وارث زمينند ـ همان مردمى هستند كه داراى بعد دوم و سوم عدالت هستند. در نـتـيـجـه ، حـكـومـت الهـى سـه بـعـدى و عدل عالمگير در جهان بر پا مى شود و ابدى و جـاويـدان مـى گـردد. از لفـظ ارض ، استفاده مى شود كه نخستين حكومت الهى در جهان كه پس از توفان نوح تشكيل گرديد، حكومت حضرت يوسف پيغمبر در مصر بود. اين حكومت ، محبوبترين و پاكيزه ترين حكومتهاى سرزمين مصر بود.
پايه اين حكومت بر دو چيز قرار داشت :
رنج بردن يوسف و زندانى شدن او و مقاومت و پايدارى اش در تقوا؛
ديگر، شناخت حضرتش نزد مردم به فضيلت و درستى و امانت .
يـوسـف تـا دم مـرگ رفـت ، بـه قـعـر چـاه انـداخته شد، مانند برده اى زر خريد، به قيمت نـاچـيـزى فـروخـته شد، از پدر و مادر دور افتاد و از رحمت آن دو محروم گرديد. به ديار غـربـت افـتـاد و چون بردگان در خانه فرمانفرماى مصر قرار گرفت و دم نزد و مقاومت و پايدارى كرد.
از ايـن جـا رنـج دوم حـضـرتـش آغاز شد و آن عشق شديدى بود كه همسر خواجه اش به وى پيدا كرد و شبانه روز از وى تقاضايى داشت كه يوسف پاك ، از انجام آن تقاضا، اجتناب مى ورزيد.
وقـتـى كـه آن زن از بـر آورده شـدن تـقـاضـايـش مـحـروم گـرديـد، كـيـنـه يـوسـف را در دل گـرفـت و او را نـزد شـوهـر، بـه خـيـانـت مـتـهـم كـرد و سـپـس بـراى چـنـد سـال او را به زندان انداخت و اين ، رنج سوم و چهارم يوسف بود. عشق آن زن به يوسف و ابـاى يوسف از انجام دادن تقاضاى او و اصرار آن زن و پايدارى يوسف ، شهرت يافت و زبانزد خاص و عام گرديد. ولى نتيجه اى خوب داد و آن شناخت يوسف به تقوا و فضيلت بود.
سـرانـجـام ، يـوسـف از زنـدان نجات يافت و بر تخت حكومت مصر نشست . (2) و بـزرگـتـريـن خـدمت تاريخ را به مردم مصر كرد و مصريان را از گرسنگى و خطر مرگ نـجـات داد. و دعـوت به توحيد و يگانه پرستى را براى نخستين بار، در تاريخ بشر، پس از توفان نوح آغاز كرد.
از ويـژگـيـهـاى حـكومت الهى يوسف ، خوددارى حضرتش از انتقام و پاكيزه بودن روحش از كينه بود. از ستمكارانش و ظالمانش انتقال نگرفت و آنها را بنواخت و مورد عفو قرار داد.
دومـين حكومت الهى در جهان ، حكومت ((طالوت )) بر اسرائيليان بود. طالوت ، كسى بود كـه از سوى خدا به فرمانفرمايى اسرائيليان منصوب گرديد. بزرگمردى بود بسيار دانشمند، قوى و شجاع و از اسرار نهانى جهان آگاه بود.
اسـرائيـليان در بدبختى و ذلت و خوارى به سر مى بردند. از پيامبرشان خواستند كه از خـدا بـخـواهـد حـاكـمى براى آنها تعيين كند تا در زير سايه اش جهاد كنند و از ذلت و خوارى نجات يابند.
پـيـامـبـر عـظـيـم الشـاءن ، تـقـاضـاى آنـان را در پـيـشـگـاه الهـى عـرضـه داشـت و مـورد قـبـول مقام حضرت احديت قرار گرفت و طالوت را به حكومت و فرمانفرمايى آنها منصوب كـرد چـون بـعـد دوم و بـعـد سـوم عـدالت را فـاقد بودند، نخست با نصب طالوت مخالفت كـردنـد! در صـورتـى كـه مـنـصوب حق بود! گفتند در ميان ما كسانى هستند كه از طالوت بـراى حـكـومـت شـايـسته ترند ولى اين مخالفت به جايى نرسيد. طالوت با شايستگى كامل زمام امور كشور را در دست گرفت .
حـضـرت حـق ، طالوت را براى چنين روزى ذخيره كرده بود و ناشناس ‍ در ميان اسرائيليان مـى زيـسـت . دانش و قدرت بدنى كه خدايش به طالوت عطا كرده بود، او را رهبرى دانا و تـوانـا سـاخـتـه بـود. ولى بـاز هم اسرائيليان نسبت به طالوت نافرمانى كردند و اين عطيّه بزرگ الهى را مطيع و منقاد نبودند. در جبهه جنگ از فرمانش سرپيچى كردند؛ در عين حال پيروزى نصيب طالوت گرديد و اسرائيليان از ذلت و خوارى ، نجات يافتند.
مـقـام طـالوت آن قـدر قداست و عظمت داشت كه ((داود)) پيامبر در زمره سرداران وى بود و پـس از او مـقـام سـلطنت و وى عطا شد و پس از داود پسرش ((سليمان )) از اين منصب مقدس بـرخـوردار گـرديـد. ولى چـون امـتـش فاقد بعد دوم و سوم عدالت بودند، اين حكومت دوام نيافت و به جايش ، حكومت بشرى بر قرار گرديد.
سـومـيـن حـكـومـت الهى در جهان ، حكومت حضرت على عليه السّلام بود كه فقدان بعد دوم و سـوم عـدالت در مـردم ، مـوجـب شـد كـه حـضـرتـش را بكشند و مورد نفرين آن حضرت قرار گيرند. نفرين آن حضرت چنين بود:
((پروردگارا! مرا از اين مردم بگير)) كه شومترين نفرين در تاريخ بشر بود.
آنـچـه كـه در ايـن حـكـومـتـهـاى سـه گـانه الهى جلب نظر مى كند، سه گونه بودن اين حـكـومـتـهـاسـت كـه هـر كـدام رنـگ خـاصـى داشـتـنـد. از ايـن اسـتـفـاده مـى شـود كـه حـكـومـت عـدل و حـكـومـت الهـى ، رنـگ خـاص و شـكـل مـخـصـوصـى نـدارد، و قـوام آن حـكـومـت بـه عـدل اسـت و بـس ؛ بـه هر شكلى كه حكومت اداره شود. خواه جمهورى باشد، خواه سلطنتى ، خـواه داراى مـجـلس سـنـا و شـورا بـاشـد، خـواه نـبـاشـد؛ مـقـصود، اقامه قسط و بر پايى عدل است و بس .
ايـن حـكومتهاى سه گانه ، سه رنگ بودند، ولى در حقيقت يك رنگ داشتند و آن رنگ عدالت بود كه هر سه رنگ ، در آن قرار داشت .
يوسف در حكومت مصر، پادشاه نبود، چون به صريح قرآن ، پادشاه مصر كس دگر بود. يـوسـف فـرمـانفرماى مصر بود، ولى ديكتاتور و خودكامه نبود، حكومتش دموكراسى نبود؛ چون دموكراسى ، حكومت اكثريت است و اقليت در آن محروم و محكوم اكثريت است .
حكومت يوسف ، حكومت عدل بود كه حكومت همه ملت است .
طالوت در حكومتش پادشاه بود و سلطنتش انتصابى بود و از جانب خدا منصوب شده بود، و فـرمـاندهى جنگ را شخصا به عهده گرفت و پيروز شد و نبوغ نظامى خود را نشان داد، و ذلت و خوارى را از اسرائيليان بگرفت ، و عزت و سربلندى را به آنها ارزانى داشت .
آرى ، حكومت عدل ، عزت و سربلندى مى آورد.
حـضـرت على عليه السّلام حكومتش انتخابى بود و تنها كسى است در ميان خلفاى راشدين كه در اثر انتخاب عمومى به حكومت رسيد؛ حضرتش ، نخست انتخاب شد، سپس با او بيعت كردند.
خـلفاى سه گانه كه پيش از آن حضرت حكومت كردند، با بيعت به حكومت رسيدند؛ آن هم بيعتى كه نهانى ميان چند نفر قرارش گذاشته شده بود.
انتخابى بودن حكومت حضرت على عليه السّلام ، از نظر مردم است ، وگرنه حضرتش از سـوى خـداى بـشر به فرماندهى كون و مكان نصب شده بود و ولايت تكوينى و تشريعى در اخـتـيـارش بـود و پـذيـرش ‍ حـكـومـت ظـاهـرى ، بـراى اقـامـه عدل بود. حضرت على عليه السّلام خودش عدل بود كه به صورت بشر در آمده بود.
حكومت حضرت مهدى ، چهارمين حكومت الهى در جهان است و حكومت حضرتش ، عين حكومت پدرش حضرت على است ، با اين تفاوت :
حـكـومت پدرش على ، محدود به زمان و مكان و موقتى بود، چون بشر آن روز ابعاد ثلاثه عدالت را نداشتند.
ولى حـكـومـت حـضـرت مـهـدى ، حكومت جهانى و جاويدانى است ؛ چون بشر در آن زمان داراى بعدهاى دوم و سوم عدالت هستند كه به تعبير قرآن ((عباد صالحين )) ناميده شده اند.
حـكـومـت مـهـدى مـانـنـد حـكومت پدرش على عليه السّلام از انتخاب برخوردار است ، ولى نه انتخاب اصحاب حل و عقد و نه انتخاب مردم يك كشور، بلكه انتخاب مردم جهان . و انتخابش مشتمل بر دو مرحله است : انتخاب نوعى و شخصى .
انـتـخـاب نـوعـى ، هـم اكـنـون مـحقق است كه همه مردم جهان آرزوى ظهورش را دارند. انتخاب شخصى ، پس از ظهور آن حضرت واقع مى شود.

مدت حكومت درخشان امام مهدى

 روشـن اسـت كـه مـا دوران حـكومت و سالهاى زمامدارى امام مهدى عليه السلام را تنها مى تـوانيم از طريق رواياتى كه حدود آن را بيان مى كند بشناسيم . و روايات رسيده در اين مورد مختلف است :
1 - دسـتـه اى از روايـات ، مـدت حـكـومـت او را، پـس از قـيـام جـهـانـى اش 7 سال عنوان مى سازد.
2 - بـرخـى از روايـات ، ايـن دوران درخـشـان را بـه حـدود 20 سال تعبير مى كند.
3 - دسته سوم از 70 سال سخن مى گويد.
4 - و رواياتى هم هست كه عدد ديگرى را نشان مى دهد.
اما به نظر نگارنده ، روايات دسته دوم كه سالهاى حكومت آن حضرت ، پس از قيام براى اصـلاح جـهـان را، حـدود 20 سـال عـنـوان مى كند بيشتر است و بدان دسته بهتر مى توان اعـتـمـاد كـرد. چـرا كـه ايـن گـروه از روايـات از امـامـان اهـل بـيـت عليهم السلام كه خداوند آنان را از هر لغزش و اشتباه و پليدى ، پاك و پاكيزه ساخته ، رسيده است .
اينك برخى از آن روايات :
1 - امام صادق عليه السلام در اين مورد فرمود:
((ملك القائم منا تسع عشرة سنة و اءشهرا.)) (729)
يـعـنـى : حـكـومـت درخـشـان و شـكـوهـبـار قـائم مـا، نـوزده سال و چند ماه خواهد بود.
2 - و در بيان ديگرى مى فرمايد:
((يملك القائم عليه السلام تسع عشرة سنة و اءشهرا.)) (730)
يـعـنى : قائم عليه السلام حدود نوزده سال و چند ماهى پس از قيام جهانى اش حكومت خواهد كرد.
3 - جـابـر بـن يزيد جعفى از حضرت باقر عليه السلام پرسيد كه : ((سرورم ! قائم عـليـه السـلام در روزگـار خـويـش چـه مـدت بـه تـدبير امور و تنظيم شئون امت و حكومت عادلانه جهانى مى پردازد؟))
حـضـرت فـرمـودنـد: ((از روز قـيـام او تـا رحـلتـش ، حـدود نـوزده سال ، فاصله است .))(731)
روشن است كه اين روايت با دو روايت رسيده از امام صادق عليه السلام تناقض و تضادى نـدارد. چـرا كـه طـبق رواياتى كه در بخش ظهور آمد، قيام جهانى آن حضرت اندكى پس از ظـهـورش خواهد بود و قيام و ظهورش ‍ برخلاف پندار بسيارى در دو مرحله خواهد بود، نه يك مرحله .

شيعه در عصر امام مهدى عليه السلام

شيعه ، اين پيروان مذهب خاندان وحى و رسالت ، از همان روزهاى رحلت پيامبر گرامى تـاكـنـون ، هـمـواره مـورد فـشـار و سـتـم قـرار گـرفـتـه و حـقـوق و آزادى آنـان پايمال شده است .
به همين جهت است كه : تاريخ اينان ، لبريز از قربانيان و شهيدان گرانقدر و راستينى اسـت كـه در طـول تـاريـخ به دست بيدادگران كشته شده و مورد تبعيد و طرد و سركوب قـرار گـرفـتـه اند و جرمشان تنها اين بوده است كه پيرو اميرمؤ منان عليه السلام بوده اند
شـيـعـه ، پـس از رحـلت پـيامبر در هر عصر و زمان در همه جهان اسلام ، همواره هدف قلمهاى مـسـمـوم بـوده اسـت و در ايـن مـدت حـكـومتها و سلسله هايى كه در نقاط مختلف جهان اسلام ، قدرت را به كف گرفته اند با قدرت و امكانات بسيار با اين مذهب و پيروانش به جنگى بى رحمانه و نابرابر برخاسته اند.
بـا مـراجـعـه بـه كـتابهاى تاريخى مى توان انواع مصائب و سختيهايى را كه بر اينان رفـتـه اسـت ، مـطـالعـه كرد. و دريافت كه از همان آغاز كار شيعه و تشيع از ((سلمان )) گـرفـته تا ((عمار))، ((عبدالله بن مسعود))، ((ابى ذر غفارى ))، ((مالك بن نويره )) و... تـا ديـگران ، همواره زير سهمگين ترين فشارهاى ظالمانه بوده اند. با نگرشى بـه جـنـگ جـمـل ، صـفـيـن ، نـهـروان و يورشهايى كه در زمان عنصر پليد و خودكامه اموى ((مـعـاويه )) بر شهرهاى شيعه و خانه ها و شخصيتهاى وارسته و شايسته آن نمودند و تـا شـهادت اميرمؤ منان عليه السلام و مسموم ساختن فرزندش حضرت مجتبى عليه السلام .. تـا فاجعه جانسوز كربلا و پيامهاى آن ... و تا شهادت هشت امام خاندان وحى و رسالت پـس از امـام حـسـيـن عـليـه السـلام يكى پس از ديگرى و تا هزاران نمونه ديگر از نمونه هايى كه بر صحت و درستى ديدگاه ما دلالت مى كند همه و همه اين واقعيت را نشان مى دهد كـه پـس از رحلت پيامبر((ص )) تاكنون شيعه همواره هدف تيرهاى ستم قلمهاى مسموم و حكومتهاى خودكامه بوده است .
رژيـم امـوى و عـثـمـانـى و ديـگـر رژيـمـهـاى خودكامه و زمامداران ستم و تباهى همه تلاش ارتجاعى خويش را براى از ميان برداشتن شيعه و تشيع بكار گرفتند.فـقـيـهـان بـدانـديـش و وابـسـتـه بـه حـكـومـتـهـا، بـه ريـخـتن خون شيعيان و مباح شمردن مـال و عـرض آنـان فـتـوا دادنـد و فـراتـر از آن بـا صـدور حكم ارتجاعى و ظالمانه بر خـاسـتـه از تـعـصب كور، نسبت كفر و شرك به آنان دادند و انواع تهمتها و دروغها را نثار آنان نمودند.
آرى !... شـيـعـه ، ايـن گـونـه زيـر فـشـار بـود و تـنـهـا در زمـان ((آل بـويـه )) ((حمدانيان ))، ((فاطميان ))، ((صفويان )) و... قدرت و نفوذ بدست آورد و اندكى به حق حيات و آزادى دست يافت .
امـا ايـن دورانـهـا نـيـز كـوتـاه مـدت بـود و رنـجـهـا پس از انقراض هر يك از اين رژيمهاى چندگانه بار ديگر بر شيعه فرود مى آمد. كتابخانه ها به آتش كشيده مى شد و مسجدها ويـران مـى گـشـت . خـونها بر روى زمين مى ريخت و داراييها غارت و مباح مى شد. ميليونها انـسـان رانـده مـى شـدنـد و يـا از وطـن خـويش به كشورهاى بيگانه بناگزير هجرت مى كردند و آثار و اخبار آنان بريده مى شد و از بين مى رفت .
در سايه حكومتهاى غير شيعه ، شيعيان همواره مورد ستم و بدرفتارى ماءموران و حاكمان و امـيـران قـرار مـى گـرفـتـنـد. فـشـار و مـراقـبـت شـديـد، سـانـسـور بـر مـطـبـوعـات ، مـحـافـل و مـجـالس حـسـيـنـى ، مدارس و مساجد، كتابخانه ها و شخصيتهاى بزرگ و متفكران شيعه ، همه و همه از چهره هاى بدرفتارى و رابطه ظالمانه با اين جمعيت است .
درسـت بـه هـنـگام نوشتن اين سطور اخبار ناراحت كننده اى از رنجها مصيبتها و فجايعى كه بـر شـيـعـيـان در جـنـوب لبـنـان ، پاكستان ، هند، عراق و ديگر كشورهاى خاورميانه فرو باريده است مى شنويم . زندانها از مردان و زنان و جوانان و سالخوردگان آنان لبريز است . كودكان در زندان ، ديده به جهان مى گشايند و بيماران سالخوردگان در زندان از دنـيـا مـى روند. داراييهاى آنان مصادره و به غارت مى رود و خانه ها با اثاثيه و امكانات موجود با بى رحمى ، ظلم و جور وحشيگرى و خشونت از دست آنان گرفته مى شود.
هـر لحـظـه ، گروهى را بسان گوسفند قربانى كه به كشتارگاه مى برند به دارها و چـوبه هاى مرگ مى سپارند و دولتها و رژيمها بر اين همه فجايع و مصائب دهشتناك بى تفاوت نظاره مى كنند. تو گويى بر همه اين بيدادگريها و شقاوتها راضى اند و روى موافق نشان مى دهند.
بـه هـر حـال بهتر اين است كه اين سخن تلخ و غمبار و دردآور را كه زندگى را براى هر غـيـرتمند و با وجدانى تلخ و تيره و تار مى سازد، همين جا رها كنم و به بحث بازگردم كه سخن از موقعيت شيعه در عصر امام مهدى عليه السلام بود.
موقعيت شيعه
لازم بـه يـادآورى اسـت كه : شيعيان و پيروان خاندان وحى و رسالت كه عقيده به امام مـهـدى عـليه السلام دارند و او را دوازدهمين امام معصوم مى شناسند هم اكنون شمارشان به صدها ميليون نفر مى رسد و اينان به هنگامه ظهور امام مهدى عليه السلام در طليعه ياران او هـسـتـنـد روشن است كه شيعيان در عصر ظهور به اوج اقتدار و شكوه خواهند رسيد. در آن روزگـار نـه حـكـومـت منحرف و بيدادگرى وجود خواهد داشت كه اينان از او بهراسند و نه قدرتى كه از آن در حذر باشند.
از ايـن رو اگـر در روح و روان و مـعـنـويـات آنـان دگـرگونى ژرف و مهمى روى دهد، يك پـديـده طـبيعى است و تريدى نيست كه روح در بدن اثر كاملى مى گذارد. از اين رو اگر روح تـوانـمـند و پراقتدار گشت ، جسم نيز نيرومند مى شود. و اگر روح ضعيف و ناتوان بـود جـسـم نـيـز نـاتـوان خـواهـد شـد و بـى تـرديـد شـيـعيان از نظر روحى و معنوى به بالاترين درجه كارآيى و اقتدار و توانايى در تدبير امور و تنظيم شئون جامعه بزرگ انسانى در سراسر گيتى اوج مى گيرند و اين رشد همه جانبه بويژه هنگامى نصيب آنان خـواهـد گـشـت كـه دسـت تـوانمند عنايت امام مهدى عليه السلام بر سر آنان و لطف و مهر او شـامـل حـالشـان باشد. آنگاه است كه اين توانمندى جسمى و روحى و اخلاقى و انسانى در همه ابعاد به بهترين و زيباترين شكل ممكن ، چهره خواهد گشود.
اينك نمونه هايى از روايات كه بدين واقعيت اشاره دارد:
1 - امام صادق عليه السلام فرمود:
((يـكـون شـيـعـتـنـا فـى دولة القـائم عـليـه السـلام سـنـام الارض و حكامها، يعطى كل رجل منهم قوة اءربعين رجلا.)) (718)
يعنى : شيعيان ما، در حكومت قائم عليه السلام سروران و زمامداران زمين و فرمانروايان آن هستند و به هر كدام قدرت و نيروى چهل قهرمان داده مى شود.
2 - و نيز فرمود:
((ان الله نـزع الخوف من قلوب شيعتنا و اءسكنه قلوب اءعدائنا، فواحدهم اءمضى من سـنان و اءجراء من ليث ، يطعن عدوة بر محه و يضربه بسيفه و يدوسه بقدميه .)) (719)
يـعـنـى : خـداوند خوف و ترس را از قلب شيعيان ما بركنده و آن را در قلب دشمنان ما جاى مى دهد. از اين رو هر كدام از آنان برنده تر از نيزه و پرشهامت تر از شيرند. دشمنان را بـا سـرنـيـزه خـويـش زخـم كـارى مـى زنـنـد و بـوسـيـله شـمـشـيـر از پـاى در مى آورند و پايمال مى سازند.
3 - امام باقر عليه السلام در روايتى پيرامون عصر ظهور فرمود:
((اذا وقع اءمرنا و خرج مهدينا كان اءاحدهم اءجراء من الليث و امضى من السنان ، يطاء عدوة بقدميه و يقتله بكفيه .)) (720)
يـعـنى : هنگامى كه دوران حكومت ما فرا رسد و مهدى ما قيام كند، پيروان او هر كدام از شير پـر شـهـامـت تـر و جـسـورتـر، از سـرنـيـزه برنده تر و كاراتر است . دشمنان خويش را پايمال مى سازد و از پا در مى آورد.
4 - اميرمؤ منان عليه السلام فرمود:
((كـانى انظر الى شيعتنا بمسجد الكوفة ، قد ضربوا الفساطيط يعلمون الناس القرآن ....)) (721)
يعنى : گويى من به مسجد كوفه مى نگرم كه در آن خيمه ها برافراشته شده و قرآن را به مردم آموزش مى دهند.
5 - امام باقر عليه السلام فرمود:
((من اءدرك قائم اءهل بيتى ، من ذى عاهة براء و من ذى ضعف قوى .)) (722)
يـعـنى : هركسى قائم خاندان ما را درك كند، اگر داراى نقص و معلوليت باشد، به بركت او سالم مى شود و هر ضعف و ناتوانى داشته باشد برطرف و توانمند مى گردد.
6 ـ و فرمود:
((... اذا قـام قـائمـنـا، وضـع يـده عـلى رؤ وس العـبـاد فـجمع بها عقولهم .)) (723)
يـعـنـى : هـنـگـامـى كـه قائم ما قيام كند دست تكامل دهنده خويش را بر سر بندگان خدا مى گـذارد و بـه بـركـت آن ، انـديـشـه هـا و عـقـلهـاى آنـان را رشـد و كمال مى بخشد.
7 - و نيز فرمود:
((... انـه لو كـان ذلك ـ اى : ظـهـور الامـام المـهـدى ـ اءعـطـى الرجـل مـنـكـم قـوة اءربـعـيـن رجـلا، و جـعـل قـلوبـكـم كـزبـر الحـديـد، لو قـذفـتـم بـهـا الجبال فلقتها و اءنتم قوام الارض و خزانها.)) (724)
يعنى : هنگامى كه او قيام كند به هر كدام از شما پيروان خاندان پيامبر، توانايى و بينش و اقـتـدار چـهل قهرمان ميدان جهاد اعطا مى گردد و دلهايتان بسان قطعات آهنى مى شود كه اگـر بـوسـيـله آنـهـا بـه كـوهـهـا كوبيده شود، متلاشى مى گردند. شمايان در عصر او، تدبيرگر امور و بر پا دارنده زمين و زمان و خزانه دار آن ، خواهيد بود.
شرحى بر اين روايات
واقـعـيـت ايـن اسـت كـه مـذهـب شـيـعه در همه اصول ، پايه ها، تعاليم و مفاهيم خود، مذهب اسـتـقـلال ، جـديـت ، تـلاش ، فـداكـارى ، نـشـاط و كـوشـش در مـيـدان عـمـل ، در گسترده ترين شكل و حدود است . و غناى فرهنگى و علمى و فكرى آن به گونه اى وصف ناپذير است كه آن را از ديگر مذاهب امتياز مى بخشد.
ايـن مـذهـب ، اگـر بـراسـتـى آنـگـونـه كـه مـى بـايـد شـنـاخـتـه شـود و مـورد عـمـل قرار گيرد، بى ترديد ثمرات مثبت آن در بالاترين مرحله و شگفت انگيزترين چهره هـا در كـران تـا كـران جـامـعـه ، جلوه گر مى گردد. ولى با دريغ و تاءسف بسيار بايد اعـلان كـرد كـه ايـن مـواهب و تواناييها و كارآييها و استعدادهايى كه شيعه در همه قرون و اعـصـار از آن بـهـره ور بوده ، همواره با وحشيانه ترين سركوب نه تنها كنار گذاشته شـده و پـايـمال گشته ، بلكه زير فشار استبداد و اختناق ، منجمد گرديده و هرگز ميدان مساعدى براى شكوفايى و شرايط درستى براى ظهور و بروز نيافته است .
امـا در هـنگامه ظهور و پس از آن ، اين مواهب آشكار و اين استعدادها و كارآييها رشد مى كند و تلاش و كوششها زنده مى گردد و ابتكارها و ابداعها يكى پس از ديگرى ولادت مى يابد.
از ايـن رو، شـگـفـتـى نـدارد كـه شـيـعـيان در عصر حاكميت امام مهدى عليه السلام پرشهامت تـريـنـهـاى روزگـار گـردنـد. چـرا كـه شـجـاعـت آنـان تـحـت رهـبـرى پـيـشـواى تـحـول آفـريـن و پيشتازى كه مى خواهد ريشه هاى ستم و تباهى را، يكسره از بيخ و بن بـركـنـده و عـدالت ، فـضـيـلت ، نـيـك بختى و امنيت را در سراسر گيتى گسترش بخشد، بدانان باز مى گردد.
و ايـنجاست كه شيعه در شهامت ، شجاعت ، جسارت و قوت قلب ، از شير، پرشهامت تر مى گردد. و توان و اقتدار روحى و روانى اش در عضلات و سازمان جسم او اثر مى گذارد. و آنـگـاه اسـت كـه دشـمـن حـق سـتـيـز و سـتـمـكـار خـويش ‍ را با مشت و لگد نابود مى سازد. هـمـانـگـونـه كـه ديـگـر قـهـرمـانـان توحيد، گاه ناگريز مى شدند كه با يك مشت ، كار بـيـدادگـر و شـرارت پـيـشـه اى را يـكـسـره كنند: ((... فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ .))(725)
آرى ! عـنـاصر ناتوان از شيعيان نيز، چه ناتوان از نظر جسم و چه روح ، در آن شرايط رشد دهنده و تعالى بخش ، همه ضعفها و ناتوانيهايشان به سرعت و قدرت به توانايى ، دلاورى ، قـهـرمـانـى و اقـتدار، تبديل مى گردد و همه بيماريهايشان از بين مى رود و از سلامت و صحت جسم و روان برخوردار مى شوند.
در مـورد روايـتـى كـه مـى فـرمـايـد: ((امام مهدى عليه السلام دست توانمندش را بر سر بـنـدگـان قـرار مـى دهـد و بـه بـركـت آن ، انـديـشـه هـا و عـقـلهـا بـه كمال مى رسد....)) دو احتمال است :
1 - نخست اينكه : سخن حقيقى باشد و بدين معنا كه آن حضرت پس از ظهور، دست شفابخش امـامـت را بـر سـر هـر كـس كـه اراده فـرمـود بگذارد و آنگاه هم به بركت او، خرد آن فرد، كـامـل و انـديـشـه او از راه اعـجـاز، رشـد كـنـد و بـه عـاليـتـريـن مـدارج كمال و جمال معنوى و روحى اوج گيرد.
2 - دوم اينكه : اين جمله ، رمز و رازى باشد كه بيانگر تصرف آن حجت خدا را در انديشه هـاى مردم است . چنانكه گويى به شستشوى مغزى پرداخته و همه بافته هاى ذلت بار و اثـرات سـوء فـشـارهـا، اختناقها، سادگيها و ناتوانيها را بكلى پاك و پاكيزه بشويد و دور بـريـزد و آنـگـاه با افشاندن بذر دانش و بينش ، نصايح حكيمانه و پند و اندرزهاى رسـا و دانـشـهـاى مـفـيـد و ارزشـهـاى والاى عـقـيـدتـى و اخـلاقـى و... خواسته خويش را كه كمال عقلها و انديشه ها در شيعيان است ، تحقق بخشد.
بـه هـر حـال ، جـامـه تـشـيـع در عـصر ظهور در ابعاد فكرى و عقيدتى و فرهنگى ... به تبلور بى نظيرى مفتخر خواهد شد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
((ان قائمنا اذا قام مدالله لشيعتنا فى اءسماعهم و اءبصارهم ، حتى لايكون بينهم و بين القائم بريد يكلمهم فيسمعون و ينظرون اليه و هو فى مكانه .)) (726)
يـعـنـى : هـنـگـامـى كـه قـائم مـا قيام كند، خداوند در دستگاه شنوايى و بينايى شيعيان ما، گـسـتـردگـى و كـشـش ويـژه اى مـى بخشد تا ميان آنان و مهدى ما واسطه و نامه رسان يا فاصله اى نباشد.
از ايـن رو آن حـضرت با آنان سخن مى گويد و سخنانش را همگى مى شنوند و در حاليكه او در اقامتگاه خويش ‍ است ، جمال دل آراى او را مى نگرند و مى بينند و سخنان روحبخشش را مى شنوند.
و نيز فرمود:
((ان المـؤ مـن فـى زمـان القـائم و هو بالمشرق ليرى اخاه الذى فى المغرب و كذا الذى فى المغرب يرى اءخاه الذى بالمشرق .)) (727)
يعنى : مؤ من در عصر قائم در حاليكه در مشرق است ، برادر خويش را كه در مغرب است مى بيند و همانگونه آنكه در مغرب است برادر مؤ من خويش را در مشرق مى بيند.
اين دو روايت را در روزگار ما به ظاهر مى توان به دستگاه تلويزيون انطباق داد. از اين رو مـى تـوان اظـهـار نظر كرد كه امام عصر عليه السلام بر صفحه تلويزيون ظاهر مى گـردد تـا بـدان وسـيـله ، پـيام و ديدگاههاى تربيتى و آموزشهاى اسلامى خويش را به جـهـانيان بيان كند و در نتيجه ، مردم جهان در شرق و غرب زمين ، آن گرامى را در حاليكه در اقـامـتـگـاه خـويـش است ، خواهد ديد و پيام جانبخش او را خواهند شنيد، همانگونه كه اينك كاربرد تلويزيون ، انتقال صدا و تصوير از نقطه اى به ديگر نقاط گيتى است .
و نـيـز مـى تـوان گـفـت : شـيـعـيـان كـه در آن روزگـار، جـامـعـه بـزرگ جـهـانـى را تـشـكـيـل مى دهند هر كدام مى توانند ديگرى را بر صفحه تلويزيون بنگرد و سخن او را بشنود.
امام باقر عليه السلام فرمود:
((... و يخرج الناس خراجهم على رقابهم الى المهدى و يوسع الله على شيعتنا ولو لا ما يدركهم من السعادة لبغوا.)) (728)
يـعـنـى : مـردم ، مـاليـات امـوال و امكانات خويش را خود به دلخواه و افتخار بسوى دولت مـهدى مى برند و خداوند بر شيعيان ما چنان وسعت و بركت و رفاه و امكاناتى ارزانى مى دارد كـه اگـر حـقـيـقـت سـعادت و نيكبختى را نمى فهميدند و به ارزشهاى اخلاقى آراسته نـبـودنـد، مـسـت امـكـانـات مـى شـدنـد و بـه طغيان و تجاوز سر برمى داشتند. اما آنان به دليـل رشـد فـكرى و تكامل عقلى ، خداى را سپاس مى گذارند و به وظايف خويش در نهايت جديت عمل مى كنند.
ايـن روايـت ارزنـده ، نـشـانـگـر اوج رشـد فـكـرى و تـكـامـل عـقـلى شـيـعـيـان در عـصـر ظـهـور و ارزيـابـى درسـت رخـدادهـا و دريـافـت و تـحـليـل صـحـيـح و آگـاهـانـه امـور اسـت . و نـيز بيانگر اين نكته دقيق كه آنان با وجود بـرخوردارى از نعمت رفاه و امكانات گسترده و احساس قدرت و شوكت ، نه راه سركشى و طـغـيـانگرى در پيش مى گيرند و نه به آفت سستى و كسالت و عياشى رو مى آورند، با ايـنـكـه طـبيعت انسانهاى ساخته نشده به گونه اى است كه به هنگام احساس قدرت و بى نيازى ، طغيان مى كنند.
بـراى نـمـونـه : كـارگـر و كـشـاورز، مـعـمـولا هـنـگـامـى كـه وسـايـل و امـكـانـات زنـدگـى بـطـور گـسترده برايشان فراهم باشد چه بسا كه كار و كـشـاورزى را بـخـاطـر احـسـاس بـى نـيـازى رهـا كـنـنـد و بـا ايـن عـمـل نـاهـنـجـار، نـظـام جـامـعـه را دچـار اخـتـلال سـازنـد. چـرا كـه اگـر صـاحـبـان مـشـاغـل و حـرفـه هـا بـخـاطـر احـسـاس بـى نـيـازى بـه مـنـافـع و درآمـد كـار خويش آن را تـعـطـيـل كـنـنـد، نـظـام اجـتـمـاعـى از هـم مـى پـاشـد.... امـا در عـصـر ظـهـور، بـخـاطـر تـكامل عقلها و رشد افكار و انديشه ها، مردم در شرايطى هستند كه كار را نه بخاطر درآمد و مـنـافـع آن ، بـلكـه بـخاطر احساس مسئوليت ، آن هم در اوج بى نيازى و برخوردارى و رفـاه ، بـه شايستگى انجام مى دهند و اين مفهوم سخن حضرت باقر عليه السلام است كه مى فرمايد:
((آنان بخاطر آراستگى به ارزشهاى اخلاقى و بخاطر احساس مسئوليت در برابر جامعه مـتـرقـى خـويـش ، بـا وجود امكانات گسترده زندگى و رفاه و غنا، كار خويش را در نهايت جديت و پشتكار به انجام مى رسانند و هرگز مست قدرت و شوكت و امكانات نمى گردند

اصلاحات عمومى در عصر ظهور

مـرحوم شيخ طوسى در كتاب خويش برخى از اصلاحات عمومى را كه در عصر ظهور و به دستور امام مهدى عليه السلام رخ مى دهد بر مى شمارد و خاطر نشان مى سازد كه همه اينها بر اساس مصالح و دلايل حكيمانه اى صورت مى گيرد.
برخى از آنها عبارتند از:
1ـ حل مشكل عبور و مرور و گشودن گره كور ترافيك :
در اين رابطه است كه روايات بيانگر توسعه راهها و گسترش بخشيدن به خيابانها تا عرض شصت متر است .
2ـ مـسـدود سـاخـتـن پـنجره هايى كه به كوچه ها، خيابانها و راه عبور و مرور مردم گشوده شده و نيز جلوگيرى از نصب چنين پنجره هايى :
روشـن اسـت كـه پـنـجـره هـاى مـشـرف بـه كـوچـه و خـيـابـان و راه عـبور و مرور مردم نقش ويـرانـگـرى در بـنـيـانـهـاى اخلاقى و مفاسد و جنايات خانوادگى دارد زيرا اين پنجره ها بويژه در فصل تابستان كه معمولا گشوده اند اندرون خانه ها و هر آنچه در آن مى گذرد همه را نشان مى دهند.
3ـ تخريب و جلوگيرى از احداث بالكنها:
چـرا كـه نـوعـى تـجـاوز بـه حـريـم كـوچـه و خـيـابـان اسـت و شـايـد دليـل آن هـم هـمـيـن بـاشد چرا كه كوچه و خيابان و فضاى آن از آن مردم و بالكنها نوعى تصرف در اين حق ملى و عمومى است .
4ـ جلوگيرى از نصب ناودانها بسوى كوچه و خيابان :
كـه اين كار نيز بويژه براى جلوگيرى از آلودگى محيط و حفظ سلامت و بهداشت عمومى و جـلوگـيـرى از ريـخته شدن آب بر سر رهگذران و سلامت عبور و مرور و پرهيز از خطر لغزش و غلطيدن و سقوط افراد بويژه كودكان و سالخوردگان ضرورى است .
5ـ جـلوگيرى از كندن چاههاى فاضلاب در كوچه و خيابان ... و ديگر اصلاحات در سطح شهر و محل زندگى جامعه ...(717)
آرى ! خواننده عزيز! آنچه پيرامون زندگى جامعه در عصر درخشان امام مهدى عليه السلام از نـظرتان گذشت قطره اى ناچيز از درياى بى كرانه مواهب نعمتها و بركات و شكوهى است كه جامعه انسانى در حكومت آن حضرت از آنها بهره ور مى گردد زيرا رواياتى كه از زنـدگـى سـعـادتـمندانه در عصر ظهور سخن مى گويد پرتو ناچيزى از شكوه و عظمت ، رفـاه و آسـايش ، امنيت و آزادى ، عدالت و افتخارى را باز مى گويد كه در حكومت او نصيب جـامعه انسانى مى گردد خدا مى داند رواياتى كه پيرامون اين روزگار درخشان و طلايى از پـيـامـبـر گـرامـى و امـامـان اهـل بـيت عليهم السلام آن هم با رعايت سطح بينش و دانش و انـديـشـه مـردم صـادر شـده اسـت در چـه حـجـم بـزرگـى بـوده كـه مـتـاءسـفـانـه بـه دليل آفتهايى چون : سوازانيدن كتابخانه ها و از بين بردن كتابها و روايات به دست ما نرسيده است .
و تـازه ايـنـها، غير از آن حقايقى است كه در عصر ظهور و به دست مبارك آن گرامى در راه سـعـادت و آسـايـش انـسـانـهـا انـجـام مـى شـود و امـامـان اهـل بـيت عليهم السلام با توجه به سطح دانش و انديشه محدود مردم از بيان آنها صرف نظر نموده اند.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : بـشـريت در عصر درخشان امام عصر عليه السلام از سعادتمندانه تـريـن و شـكـوهـبـارتـريـن زنـدگى بهره ور خواهد گشت . و انواع نعمتهاى مادى و معنوى براى و فراهم خواهد بود

امنيت و آرامش در عصر ظهور

در جـهان معاصر جامعه هاى انسانى ، در شرايط سخت و طاقت فرسايى از نظر فقدان امـنـيـت و آرامـش در ابـعـاد گـونـاگـون حـيـات ، زنـدگـى مـى كـنـند. براى نمونه : سرقت امـوال و دارايى مردم از خانه ها و محلات ، سرقت ماشينها و سرقت بانكها بوسيله سارقان حرفه اى و باندهاى خطرناك ... .
جـنـايـاتـى كـه راهـزنـهـا بـه آن دسـت مـى يـازنـد و هـر روز در جـايـى امـوال و هـسـتـى مـردم را بـه غـارت مـى برند، آدم رباييهاى رنگارنگ ، از ربودن كودكان گرفته تا زنان ، باجگيريها و... همه و همه بارز فقدان امنيت مالى و جانى در جامعه هاى انسانى است .
در برخى كشورها، دلهره و وحشت بطور كامل بر جامعه سايه افكنده و اين ترس و رعب در شامگاهان به اوج خود مى رسد، بطورى كه اگر درب خانه اى بصدا در آيد اضطراب و دلهره ، صاحب خانه و خانواده اش را پيش از شناختن كسى كه درب را بصدا در آورده است ، سخت فرا مى گيرد.
اما در عصر ظهور امام مهدى عليه السلام ترس و دلهره در همه چهره هايش نابود مى گردد و امنيت و آرامش بر كران تا كران كره زمين سايه گستر و حاكم مى شود و بشريت در جوى از صلح و اطمينان خاطر و آسايش و آرامش فكرى زندگى مى كند.
يـك پـرسـش : سـؤ ال ايـن اسـت كـه : ((چـگونه نعمت گرانبهاى امنيت و آرامش بر سراسر گيتى و بر جانها و دلها حاكم مى گردد؟))
پـاسـخ : بـراى دريـافـت پـاسـخ ، مـا بـايـد نـخـسـت ، عـوامل و اسبابى را كه باعث زوال و آرامش و امنيت مى گردد بشناسيم تا پس از اين مرحله ، دريابيم كه امنيت و آرامش چگونه در روزگار درخشان آن حضرت تحقق مى يابد.
واقـعـيـت ايـن اسـت كـه فـقـدان امـنـيـت بـه يـكـى از سـه عامل ويرانگرى كه خواهد آمد برمى گردد و اينها آفتهاى امن و امان هستند:
1ـ فـقر و محروميت : اين آفت است كه در بسيارى از مواقع ، باعث مى شود كه فرد، مرتكب سرقت شود ويا به كارهاى زشتى همانند آن دست زند، چرا كه او در فشار فقر و نياز است و براى نجات زندگى خود و خانواده اش به اين راه ناپسند و زشت كشيده مى شود.
2ـ ضـعـف ايـمان : عامل ديگر جنايات كه آفت ناامنى را در جامعه پديد مى آورد، ضعف مبانى عقيدتى و ايمان به خداست .
ضـعـف ايـمـان : بـاعـث مـى شـود كـه فـرد و جـامـع نـه بـه دليـل فـقـر و نـيـاز تـنـهـا، بـلكـه گـاه بـخـاطـر آفـت هستى سوز طمع و حرص ‍ و آز، در مـال انـدوزى و دنـيـاطـلبـى و دنياپرستى و يا آلودگيهاى روحى و ديگر انحرافات ، در ميدان عمل دست تجاوز به حق و اموال مردم دراز كند.
3ـ ضعف مديريتها و حكومتها: ممكن است ضعف مديريت و حكومت و ناتوانى آن از تنظيم امور و تدبير شئون و نگهبانى شايسته از مال و جان و كرامت و آزادى فرد و جامعه و دستگيرى و كـيفر جنايتكاران و گروهاى تبهكار آفت جان امنيت شود و نعمت امن و امان را از جامعه ها سلب نمايد.
امـا در عـصـر ظـهـور و حـكـومـت امـام مـهـدى عـليـه السـلام هـمـه ايـن عوامل ناامنى محو و نابود مى گردد و تمامى آفتهاى آرامش زندگى از فرد خانواده و جامعه زدوده مـى شـود و هـمـگان در اوج رفاه و آسايش و بهروزى و فراوانى نعمتها روزگار مى گـذرانـنـد تا آنجايى كه طبق روايات رسيده هر از چندى از سوى حكومت عادلانه و پر مهر امـام مـهـدى عـليـه السـلام اعـلان مـى گـردد كـه : ((هـر كـس نـيـاز بـه پـول و مـال دارد بـيايد و هر چه مى خواهد بگيرد.)) اما جز يك نفر كسى نمى رود و آن يك تـن نـيـز نـه بخاطر فقر بلكه به انگيزه حرص و آز و فزون خواهى مى رود و با چنان عطاى بزرگى روبرو مى گردد كه پشيمان از كار خويش پولها را بر مى گرداند....
و نـيـز در جـامـعـه عـصـر ظـهـور بر اثر شيوه هاى تربيتى و سازندگى ويژه اى كه آن پـيـشـواى راسـتين توحيد و عدالت در ابعاد گوناگون بكار مى گيرد ايمان و اخلاص در كـران تـا كـران دلهـا نـفـوذ مى كند و قلبها مركز ايمان مى گردد و به بركت چنين ايمان سـرشـار و تزلزل ناپذيرى جرم و گناه كه ره آورد ضعف ايمان است از جامع بشرى رخت بر مى بندد.
حـكـومت عادلانه مهدى عليه السلام پر اقتدارترين حكومتهايى خواهد بود كه زمين بر روى خـود ديـده اسـت آسـمـان و زمـيـن و تـمـامـى نـيـروهاى طبيعى و ماوراى طبيعى در پشتيبانى و اسـتـوارى و بـرقـرار سـاخـتن پايه هاى شكوهمند آن دست به همكارى مشترك مى زنند و آن حـكـومـت عـدل و مـهـر تـنـهـا حـكـومـت در سـراسـر جـهان خواهد بود به جهت عناصر فاسد و گـروهـهـاى راهـزن و مـتـجـاوز آفـتـهـاى امـنـيـت اصـولا امـكـان تـشـكـل نـمى يابند. چرا كه دست قدرتمند و دقيق عدالت آنان را در همان نخستين مرحله به كيفر شايسته و بايسته مى رساند.
عـلاوه بـر آنچه آمد مردم بر اثر طرحها، برنامه ها تربيتها رفتار و گفتار آن حضرت و بـه دسـت يـارانش به مراحل والايى از رشد فكرى و عقيدتى ، علو نفس و شرافت انسانى اوج مـى گـيـرنـد كـه خـويـشـتـن را فـراتـر از ارتـكـاب گـنـاه و تـجـاوز بـه مال و جاه و هستى مردمان مى نگرند.
بـا ايـن بيان روشن است كه پايه هاى استوار آرامش و امنيت جهانى در كران تا كران جامعه بزرگ انسانى پى ريزى مى گردد.
و بـدينسان چگونگى تحقق بخشيدن به امنيت در همه ابعاد به دست توانا و انديشه والاى آن حضرت پى مى بريم .
شايسته است به اين نكته نيز اشاره گردد كه نعمت امنيت در حكومت آن گرامى ، تنها ويژه جـامـعـه انـسـانـى نيست بلكه شامل حيوانات نيز مى گردد حيوانات با يكديگر بر اساس عـدالت روبرو مى گردند و هم با انسانها از اين رو نه انسانها از سوى حيوانات احساس خوف مى كنند و نه حيوانات ناتوان از حيوانات قوى مى هراسند و روح مهر و الفت در ميان آنان حاكم مى گردد.
در اين مورد به برخى روايات اشاره مى رود:
1ـ امـام بـاقـر عـليـه السـلام در روايـتـى پـيـرامـون اصل امنيت در دوران آن حضرت فرمود:
((... و تـخـرج العـجـوز الضعيفة من المشرق تريد المغرب ، لاينهاها احد...)) (712)
يعنى : و زن سالخورده و ناتوان از شرق تا غرب عالم مى رود بى آنكه از هيچ كس و هيچ چيزى احساس ناامنى و اذيت و آزار نمايد.
2ـ اميرمؤ منان عليه السلام ضمن بيانى فرمود:
((... حتى تمشى المراءة بين العراق و الشام ، لاتضع قدميها الا على النبات و على راءسها زينتها لايهيحها سبع و لاتخافه .)) (713)
يـعـنـى : در عـصـر حـكـومـت آن اصـلاحـگـر بـزرگ امـنـيـت كـامـل هـمـه جـا بـرقـرار مـى گـردد تـا آنـجـايـى كـه يـك زن در كـمال امنيت و آزادى راه ميان عراق تا شام را مى پيمايد و پاى خويش را جز بر سبزه زارها و بوستانهاى خرم و آباد نمى نهد و در حالى كه جواهرات خويش را بطور آشكار بر سر و سـيـنـه دارد نـه درنـده اى او را خـواهـد ترساند و نه ناامنى و خطرى او را تهديد خواهد كرد.
3ـ و نيز فرمود:
((لو. قـدقـام قـائمنا... ولذهبت الشحناء من قلوب العباد واصطلحت السباع والبهائم .)) (714)
يعنى : هنگامى كه قائم ما قيام كند... كينه و عداوت از دلهاى بندگان ريشه كن مى شود و درندگان و حيوانات نيز اصلاح خواهند شد.
و فرمود:
((و تـرعـى الشـاة و الذئب فـى مـكـان واحـد ويـلعـب الصـبيان بالحيات والعقارب ، لايضرهم شى ء ويذهب الشر ويبقى الخير.)) (715)
يعنى : در روزگار او گرگ و گوسفند در يك مكان مى چرند و كودكان با عقربها و مارها بازى مى كنند و چيزى به آنان زيان نمى رساند همه بديها و شرارتها از جهان رخت بر مى بندد و شايستگيها مى ماند.
يـك پـرسش : ممكن است اين سؤ ال در ذهن شما پديد آيد كه : ((چگونه ممكن است درندگان اصلاح گردند با اينكه مى دانيم سرشت و غريزه آنها شكار و دريدن است ؟))
پـاسـخ اين است كه : اين كار شگرفت و تحول اعجازآميز ممكن است از طريق اعجاز صورت گـيـرد. زيـرا خدايى كه درندگان را آفريد و اين غريزه و طبيعت را در وجد آنان قرار داد به آسانى مى تواند خوى درندگى را از آنها سلب كند و آنها را همانند حيوانات اهلى رام سازد كه خطرى از آنها متوجه آدمى زاد و همنوعانشان نگردد.
سؤ ال ديگر: ممكن است سؤ ال شود كه : ((چگونه اين كار ممكن است با اينكه مى دانيم كه غذاى مورد نياز برخى درندگان و حيوانات وحشى تنها در گوشت خلاصه مى شود؟))
جـواب : حيوان شناسان تصريح مى كنند كه غذاى درندگان و حيوانات وحشى منحصر به گوشت نيست بلكه گوشت از لذيذترين غذاهاى آنهاست و در صورتى كه بدان دسترسى نـداشـتـه بـاشـنـد بـا بـرگ درخـتـان و گياهان و گلها نيز مى توانند نياز غذايى خود را برطرف سازند.(716)
و مـا در بخشى كه تحت عنوان ((بشارتها از آمدن امام مهدى عليه السلام داشتيم اين مطلب را بطور فشرده توضيح داديم .))
آرى ! و بـديـنـسـان عـصر ظهور و روزگار حكومت امام مهدى عليه السلام روزگار صلح و صفا و آرامش و امنيت و عدالت و آزادى به تمام معنا و به مفهوم حقيقى آن خواهد بود.

حل بحران بيكارى در عصر امام مهدى عليه السلام

 مـشكل بيكارى از بلاهاى اجتماعى است و بطور آشكار و تاءسف بارى در سراسر جهان بصورت گوناگونى گسترش ‍ يافته است و از مشكلات پيچيده است كه بسيارى از مردم از رنـج مـى بـرنـد و آمـار آن بـصـورت دهـشـتـبـارى در حال افزايش است .
ايـن مـشـكـل اجـتـماعى آثار و ره آورد وخامت بارى در جامعه بر جاى مى گذرد و در دامان خود هـزاران ضـد ارزش و رذايـت اخـلاقـى و انـحـراف عـقـيـدتـى و عقده هاى روانى مى پرورد و جناياتى چون سرقت ، غارت و تجاوز را به ارمغان مى آورد.
بـيـكـارى باعث مى شود كه بسيارى براى وقت گذرانى به كوچه و بازار و رستورانها روى آورنـد بـه ناموس مردم نگاه كنند و به ياوه گويى و متلك پرانى و... به دختران و زنـان بـپـردازنـد و عـمـر خـويـش را در كـارهـاى بـى ثمره و زيانبار همچون : غيبت ، تهمت تراشى ، پرده درى و... تلف نمايند.
با اينكه اسلام ، سستى و تن پرورى و بيكارگى را سخت نكوهيده مى داند و همگان را به كار و تلاش و نشاط و تحرك فرا مى خواند، بدبختانه اين آفت در كشورهاى اسلامى نيز آشـكـار اسـت . و عـامـل آن نـيـز چـيـزى جز مقررات ضد اسلامى حاكم بر اين كشورها نيست . مـقـرراتـى كـه آزادى مـردم را در جـلوه هـا و ابـعـاد گـونـاگـون سركوب مى كند و جز با شرايط سخت و مالياتهاى سنگين و قيد و بندهاى اسارتبار، اجازه كار و تجارت و... به مردم نمى دهد.
در بـرخـى از كـشـورهـا و در قلمرو برخى دولتها به فرد تنها هنگامى اجازه كار داده مى شود كه از نظر نژاد و مليت با آنان هماهنگ باشد چنانكه گويى فردى كه از نظر نژاد و مليت از آنان نيست ، نه انسان است و نه از حق حيات و كار و معيشت برخوردار است .
در برخى كشورها، به فرد، تنها پس از پايان خدمت نظام و يا رسيدن به مرحله خاصى از عمر، اجازه كار مى دهند... به هر حال عوامل بيكارى و اسباب آن بسيار است و ما در اينجا نمى خواهيم اين بحث را بصورت گسترده بياوريم .
...امـا در عـصـر حـاكـمـيـت امـام مـهـدى عـليه السلام بحران بيكارى در همه چهره ها و ميدانها حـل مـى گـردد. و ايـن آفـت ويـرانـگـر، بـراى هـميشه از جامعه رخت برمى بندد، چرا كه آن اصـلاحـگـر بـزرگ و بـا كـفـايـت ، ايـن آفت اجتماعى را از بيخ و بن ريشه كن مى سازد و اسباب و عوامل آن را نابود مى كند.
از ايـن رو در عـصر ظهور، آزادى در كار، مسافرت ، تجارت ، نوآورى ، ابداع و امكانات ، بـه هـمه مردم ارزانى مى گردد. و ميدان كار و تلاش و ابتكار براى همه استعدادها فراهم مـى شـود، مـاليـاتـهـا الغـاء مـى گـردد و مـلاكـهـا، مـعيارها و مقررات تبعيض نژادى بكلى بـاطل اعلان مى شود، چرا كه اسلام ، گرايشهاى نژادى و طبقاتى را به شدت همانگونه كـه امـيـرمـؤ مـنـان عـليـه السـلام در حـكـومـت عـادلانـه خـويـش در دستورالعمل جاودانه اى به مالك اشتر مرقوم داشت كه :
((الناس صنفان : اما اءخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق .)) (711)
يـعنى : هان اى مالك ! مردم دو گروهند: يا در دين با تو برادرند و يا در آفرينش با تو برابر.
و بـر اين اساس است كه تمامى طبقات مردم در عصر ظهور در اوج نشاط و تلاش و رفاه و غنا زندگى مى كنند. و به بركت حكومت امام مهدى عليه السلام بحران بيكارى و فقر محو مى گردد و ره آورد شوم و ويرانگر آن نيز از جامعه زدوده مى شود.

حل مشكل مسكن در عصر ظهور

 مـشـكل مسكن همواره از مشكلاتى است كه جامعه انسانى در روزگاران گذشته از آن رنج بـرده و امـروز نـيـز رنـج مـى بـرد. چـرا كـه اگر نگوييم بيشتر انسانها، مى توان گفت بيشى از آنان به بحران مسكن گرفتارند. و عمر خويش را بناچار در خانه هاى محقر و يا اجاره اى سپرى مى كنند و پول و امكاناتى كه بتوانند براى سكونت خود و خانواده خويش ، خانه اى مناسب فراهم ساخته و با آسايش و آرامش و رفاه در آن زندگى كنند، ندارند.
ايـن مـشـكـل اسـاسى نيز بدبختانه از مشكلاتى است كه ثمره شوم قوانين ظالمانه و ضد اسـلامـى حاكم بر جامعه ها و تمدنهاست . چرا كه دولتها، آزادى اين موهبت الهى را در مورد مـسـكـن و مـحل زندگى ، از انسانها سلب نموده و سركوب مى كنند. و به اين انبوه عظيم از مـردم اجـازه نـمـى دهند جز با شرايط بى رحمانه و ماليات و عوارض سنگين و ظالمانه و غير اسلامى حتى در خارج از شهرها نيز خانه اى براى خود و خانواده خويش بسازند.
بـنـظـر مـى رسـد ثـمـرات و شـوم و تـاءسـفـبار و درد و رنجهايى كه از اين راه ، دامنگير خانواده ها و جامعه ها مى شود، نيازى به پرسش و پاسخ ندارد.
بـسـيـارى از جوانان به خاطر بحران مسكن ، دوران طراوت و شادابى عمر خويش را بدون تـشـكـيـل نـهاد مقدس و مسؤ ليت آفرين خانواده مى گذرانند كه اين شيوه زندگى ، خود ره آورد شـومـى هـمـچـون : ضـعـف مـبـانـى عـقـيـدتـى و اخـلاقـى ، انـحـرافـات جـنـسـى و تـنـزلزل روانـى و ديـگـر آفتها و كارها ناپسند را براى جامعه به بار مى آورد. و آنگاه پـس از سـپرى شدن دوران طلايى جوانى تازه ازدواج مى كنند و ناگزير مى گردند عمر خـويـش را در يـك خـانـه اجـاره اى و يـا يـك طـبـقـه مـحـقـر و كـوچك با شرايط وخامت بارى بگذارنند كه اين نيز عوارض ويرانگرى در پى دارد.
از مـيـوه هـاى تـلخ بـحـران مـسـكـن و نداشتن محيط زندگى مناسب ، انواع بيماريها است كه بـخـاطـر تـنـفـس در يـك فـضـاى تـنـگ و نـامـنـاسـب دامـنگير انسانها مى گردد و نيز انواع درگـيريهاى خانوادگى و عقده هاى روانى از ديگر ره آوردهاى نداشتن مسكن مناسب و زيستن انبوهى ، در يك محيط كوچك و نامناسب است .
در ايـن شـرايـط اسـت كـه كـودكـان از بـازى و سـرگـرمـى و فـوتبال در محيط زندگى محروم مى گردند و به ناگزير براى بازى به خيابانها و كـوچـه ها و پاكها و گردشگاهها روى مى آورند. و چه بسا كه همين اوقات فراغت و بازى در مـحـيـطى دور از چشم پدر و مادر، به انحرافات فكرى و رفتارى آنان منجر مى گردد. زيـرا عـوامـل فـسـاد و تـبـاهـى و عـنـاصـر وابـسـته به جريانهاى گمراه كننده و احزاب و دسـتـجاتى كه در انديشه شكار جوانان بيگناه و كم تجربه اند، بيشتر در همين محيطهاى عـمـومـى بـراى صيد آنان انواع دامها را مى گشايند تا بدينوسيله آنان را به راه دلخواه خـويش سوق دهند. و نيز دهها مشكل اجتماعى و فردى و رنج و درد و جنايت ديگر كه همه ، ره آورد شوم بحران مسكن و نداشتن خانه مناسب است .
امـا در عـصـر ظـهـور و حـاكـمـيـت امـام عـصـر عـليـه السـلام ، ايـن مـشـكـل بـزرگ اجـتـمـاعـى و اقـتـصـادى نـيـز بـصـورت كامل حل مى گردد همانگونه كه در روزگار درخشان حكومت عادلانه و انسان ساز على عليه السـلام بـا تـدابـيـر ژرف و سـازنـده آن حـضـرت ، در مـدتـى كـوتـاه خـود بـه خـود حل شد.
تـاريـخ ، بـيـانـگـر ايـن واقعيت كه به بركت حكومت اميرمؤ منان عليه السلام و تدابير و طـرحـهـاى او، هـر انـسـانـى بـراى خـويـش صـاحـب خـانـه اى مستقل گرديد و مشكل مسكن بطور كامل حل شد.
يـك پـرسـش : ((چـگـونـه امـام عـصـر عـليـه السـلام در دوران حـاكـمـيـت خـويـش ايـن معضل اجتماعى را حل مى كند؟))
پـاسـخ : از راه تـطبيق و پياده كردن دقيق مقررات و قوانين زندگى ساز و سعادت آفرين اسلام .
اسلام بر اين انديشه رهنمون است كه :
((الاءرض لله و لمن عمرها.))
يعنى : زمين از آن خداست و پس از آن ، از آن كسى است كه آن را آباد سازد.
از ايـن رو هـر زمـيـن كه ملك ديگرى نباشد، هر انسانى مى تواند آن را احيا و آباد سازد. و پـس از آن مـرحـله بـه مـالكـيـت او در مـى آيد و هيچ قدرتى همچون دولت يا شهرداريها يا ديـگـران ، حـق جـلوگـيـرى و مـزاحـمـت و يـا دريـافـت ماليات و عوارض و پولهايى از اين قـبـيـل از او را نـدارنـد، چـرا كـه اسـلام مـالياتى جز آنچه در آيات قرآن و روايات بدان تصريح شده است ، ندارد.
ايـنـك بـا يـكـى از روايـات بيانگر حل بحران مسكن در حكومت امام مهدى عليه السلام است ، بحث را به پايان مى بريم :
امام صادق عليه السلام فرمود:
((اذا قـام ال مـحمد... اتصلت بيوت الكوفة بنهر كربلا.)) (710) يعنى : هـنـگـامـى كه قائم آل محمد صلى الله عليه و آله قيام نمايد، خانه هاى شهر ((كوفه )) به نهر ((كربلا)) متصل مى شود و شهر بقدرى گسترش ‍ مى يابد كه همه صاحب خانه مى شود.
بدينسان ، اين روايت ، بيانگر اين مطلب است كه مردم زمينهاى خشك و سوزان و بيابانهاى بـى آب و عـلف را احـيـا و آباد مى سازند و بصورت خانه هاى زيبا و پرشكوه و باغهاى پـرطـراوات در مـى آورنـد كه يك نمونه آن ، گسترش ‍ شايسته خانه هاى كوفه تا نهر كربلا مى باشد، آن هم با آن مسافت بسيارى كه اينك ميان آن دو شهر موجود است

كشاورزى در عصر ظهور

هـمـه مـى دانـيـم كـه زراعـت و كـشـاورزى از مـنـابـع مـهم ثروت ملى و از موارد اساسى پاسخگويى به نيازهاى مادى جامعه و از وسايل تاءمين مواد غذايى در جهان انسان و حيوان اسـت و خـداونـد آب و خـاك را در اخـتـيار بشر نهاده است تا از امكانانت و بركات زمين بهره گيرد.
از ايـن رو در سـراسر كره زمين بويژه در رگه هاى خاصى از آن ، آب بر سطح يا درون آن جـريان دارد. و اين انسان است كه بايد آب را استخراج نموده و زمين را زير كشت بگيرد و نـهـال غـرس كـنـد و يـا دانـه هاى گوناگون در آن بيافشاند و آن را سيراب سازد. اين مسئوليت انسان است و اثرگذارى و اثرپذيرى متقابلى كه ميان خورشيد و هوا و آب و خاك رخ مـى دهـد از قـلمرو قدرت انسان خارج است و آنها در قلمرو قدرت آفريدگار هستى است كه اين خواص را در اين عناصر چهارگانه قرار داده است .
قرآن در اين مورد مى فرمايد:
(( أَ فَرَءَيْتُم مّا تحْرُثُونَ ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نحْنُ الزاّرِعُونَ .)) (699)
اما با وجود بركات و نعمتهاى بسيار و فوايد سرشار كه مى توان از كشت و زراعت براى جـامـعه كسب كرد، باز هم ميليونها انسان از سوءتغذيه و كمبود مواد غذايى شكايت دارند و كودكان در بسيارى از كشورها بويژه آسيا و آفريقا، از گرسنگى جان مى سپارند.
بايد پرسيد كه : ((آيا زمين خدا گسترده نيست و وسعت زراعت و كشت و كار ندارد؟))
پاسخ اين است كه : چرا، زمين خدا وسيع و پهناور است .
آيـا آب ايـن مـاده حـيـاتى ، در زمين كم است و توان پاسخگويى به نيازهاى بشر و ديگر موجودات زنده را ندارد؟
پـاسـخ اين است كه : چرا، نه تنها چنين نيست بلكه ميليونها تن از اين ماده حياتى هر روز به هدر مى رود و انسان از آن استفاده نمى كند.
پس : عامل گرسنگى و كمبود مواد غذايى و گرانى قيمتها و ميوه ها چيست ؟
پاسخ اين است كه : تنها عامل كمبود گرسنگى تورم ، فقر، محروميت و بينوايى توده ها، دولتـهـا و حكومتهاى بيدادگرى هستند كه ميان انسان و منابع طبيعى و نعمتها و روزيهايى كـه آفـريدگار هستى براى بهره ورى بندگان آفريده است فاصله افكنده اند. و ثمره ايـن بـيـدادگـرى ، مـصـيـبـت و فـقـر، محروميت و گرسنگى ، گرانى و كاهش در ثروتها و نيروهاى انسانى و ميوه هاست كه بشر همواره از آنها رنج مى برد.
امـا هـنـگـامـى كـه امام مهدى عليه السلام ظهور مى نمايد، سيستم زراعى و كشاورزى بطور كـامـل دگـرگـون مـى گـردد و بـه بـهـتـريـن و زيـبـاتـريـن شكل و محتوا و برنامه شكوفا مى گردد.
اينك نمونه هايى از روايات در نشانگرى آن شرايط شكوهبار را از نظر مى گذرانيم :
1ـ امـام بـاقـر عـليـه السـلام در روايتى طولانى در اين مورد مى فرمايد: ((آن اصلاحگر بـزرگ جـهـانـى سپس دستور مى دهد از كربلا و از پشت زيارتگاه امام حسين عليه السلام نهر عظيمى را حفر مى كنند و بوسيله آن آب را به كوفه و اطراف آن مى رساند و اين نهر تا نجف ادامه مى يابد و با استفاده از قدرت و نيروى برخاسته از اين آب خروشان انواع دستگاهها را بكار مى اندازند...)) (700)
از ايـن روايـت اسـتـفـاده مـى شود كه امام مهدى عليه السلام به حفر بناى پلها و سدها بر شـطـهـا و رودخـانـه هـا بويژه ميان كربلا و نجف فرمان مى دهد و دستور مى دهد كه انواع دسـتـگـاهـهـا از جـمـله آسـيابها براى آسياب نمودن حبوبات نصب گردد تا هر كس بتواند بطور رايگان از آنها بهره گيرد.
تا آنجايى كه يك زن در كمال امنيت و آرامش هر گاه دلش خواست حبوبات و مواد غذايى مورد نياز خويش و خانواده اش را بطور رايگان با بهره ورى از آسيابها و دستگاههايى كه در مسير آب نصب شده است برطرف مى سازد.
بـه نظر مى رسد كه امام مهدى عليه السلام دستور مى دهد ميان كربلا و نجف نهرى عظيم بـراى احـيـاى كـشـاورزى و تـعـديـل آب و هـواى مـنـطـقه حفر نمايند. چرا كه اين منطقه به صـحـراهـا و بـيـابانها پيوسته است و هزاران كيلومتر از زمينهاى شرق و غرب و جنوب آن منطقه همچون بيابانهاى و مرزهاى آن با عراق و اردن و صحراى ((نفود)) كه حدود آن به كـويـت و حـجـاز مـى رسـد و ((ربـع خـالى )) و حـدود آن كـه ((مـسقط)) و ((يمن )) است بصورت مطلوبى احيا و دگرگون مى گردد.
اين صحراها و بيابانهاى پهناورى كه جز اندكى از آنها بقيه خشك و خالى و بدون آب و علف است و از سكونت و كشت و زرع و آب و گياه تهى است به زودى پس از ظهور امام عصر عـليـه السـلام از آن نـهـر سـيـراب مـى گـردد و شـرايـط آن بـطـور كامل دگرگون مى شود.
روشن است كه اين نهر، از شط عريض و طويل و عميق فرات منشعب مى شود كه ميليونها تن آب در هر دقيقه در آن جريان دارد و سرانجام به خليج مى ريزد و به هدر مى رود.
بـا آن بـيـان و پـس از اجـراى ايـن طـرح عـظـيم آبرسانى و احياى زمينها و افشاندن انواع بـذرهـا و دانـه هـا و غـرس نـهـالها و درختان گوناگون و ساختن شهرها و مناطق مسكونى و زنده كردن و نشاط بخشيدن به منطقه آيا مى توان گسترده خيرات و بركات و نعمت رفاه و آسايشى را كه نصيب صدها ميليون انسان ساكن اين منطقه پهناور مى شود در ذهن ترسيم كرد؟
و آيـا مـى تـوان تـصور كرد كه چقدر جو لطيف مى گردد و آب و هوا دگرگون مى شود و بيماريها كاهش مى يابد و بيشتر مشكلات زندگى رخت بر مى بندد و آمار جرايم و جنايات ، قـوس نـزولى مـى پـيـمايد؟ چگونه بيكارى به صفر مى رسد و انواع مواهب و نعمتها و امـكـانـات زنـدگـى شـايـسته و در خور شاءن انسان به صورت وصف ناپذيرى كه اينك انديشه ها توان تصور آنها را ندارد گسترده و فراوان در دسترس مردم قرار مى گيرد؟
ايـنـها پرتويى از ثمرات و ره آوردهاى اين زندگى شكوفا و شكوهبار است . و تازه اين يـك نـقـطـه از نـقـاط بـى شـمـار گيتى است كه روح حيات در آن جريان مى يابد و از اين گـونـه طـرحها و برنامه هاى عمرانى در ديگر زمينهاى موات و ديگر دشتها و بيابانها و كويرهاى افتاده و خشك و سوزان در سراسر جهان اجرا مى گردد.
روشن است كه برنامه ريز و طراح اين طرحها و برنامه هاى زندگى ساز امام مهدى عليه السـلام است . و اوست كه دستور اجراى طرحها را با تدبير بى نظير و بدست خويش مى دهد اين بدان معنا نيست كه خود آن حضرت اين طرحها را بدست تواناى خويش پياده مى كند چـرا كـه نـيـازى هـم بـه ايـن كار نيست بلكه كافى است كه او دستورات لازم و آموزشهاى ضرورى را صادر و طرحها را بدون تشريفات و مانع تراشيهاى موجود در وزارتخانه و دسـتـگـاهـهـاى ادارى و اجـرايـى كـنـونـى و نـامـه هـاى متقابل تشريفاتى براى اجرا امضا مى كند و كارها هرگز بخاطر امضاى فلان كميسيون و يـا پـشـت گـردنـه هـا و مـوانـع در بـنـد كـنـدهـا و زنـجيرها و سيستم كاغذ بازى حاكم بر سـازمـانـهـاى ادارى كـه هـزاران مـشـكل در مسير زندگى و رشد و ترقى مردم ايجاد مى كند متوقف نمى شود.
و نـيـز لازم بـه يـاد آورى اسـت كـه احـيـاى زمـيـنها و رونق كشاورزى منحصر به آبيارى و سـيراب شدن آنها از نهرها نيست بلكه خداى جهان آفرين درهاى آسمان را بر روى زمينيان مى گشايد و خيرات و بركات آسمان را بسوى زمين فرو مى باراند.
با رواياتى كه ترسيم خواهد شد اين نكته روشنتر مى شود:
1ـ ابوسعيد خدرى از پيامبر گرامى ((ص )) آورده است كه فرمود:
((تـتـنـعـم امـتـى فـى زمـن المـهـدى - نـعـمـة لم يـتـنـعـمـوا مـثـلهـا قـط، ترسل السماء عليهم مدرارا و لاتدع الارض شيئا من نباتها الا اءخرجته .))(701)
يـعـنـى : امـتـم در روزگـار ظـهـور مـهدى عليه السلام از نعمتهايى بهره ور مى گردد كه همانندش سابقه ندارد آسمان بركات خويش را پياپى بر آنان مى فرستد. و زمين تمامى گياهان و گلها و درختان خويش را براى آنان مى روياند.
2ـ و نيز فرمود:
((يـخـرج فـى آخـر امـتـى المهدى يسقيه الله الغيث و تخرج الارض نباتها و يعطى المال صحاحا و تكثر الماشية و تعظم الامة .)) (702)
يـعـنـى : در آخـرالزمـان در مـيـان امتم مهدى ، آن نجات بخش ملتها قيام مى كند خدا كران تا كـران قـلمـرو حـكـومـت جـهـانـى او را بوسيله باران سيراب مى سازد و زمين ، گياه و نبات خـويـش را مى روياند آن گرامى اموال عمومى را بطور عادلانه به مردم اعطا مى كند و به دامدارى و دامپرورى و رونق اقتصادى اهميت مى دهد و امت را تكريم نموده و عظمت مى بخشد.
3ـ و نيز فرمود:
((و تزيد المياه فى دولته و تمد الانهار و تضاعف الارض اكلها.)) (703)
يـعـنـى ... آبـهـا در دولت او فـراوان مى گردد و زمين بركات خويش را چندين برابر مى سازد.
4ـ اميرمؤ منان عليه السلام ضمن روايت طولانى در اين مورد مى فرمايد:
((و لو قد قام قائمنا لانزلت السماء قطرها و لاخرجت الارض نباتها... حتى تمشى المراءة بين العراق و الشام لاتضع قدميها الا على النبات ...)) (704)
يعنى : هنگامى كه قائم ما قيام نمايد، آسمان باران رحمت خويش را فرو مى ريزد و زمين ، روييدنيهاى خود را مى روياند تا آنجايى كه زنى ميان عراق تا شام مى رود و پاى خويش را جز بر گل و گياه نمى گذارد.. چرا كه جاى پايى براى خود نمى يابد.
5ـ و نيز در روايتى از عصر حاكميت امام مهدى عليه السلام مى فرمايد:
((و يـزرع الانـسـان مـدا (705) يـخـرج له سـبـعـمـاءئة مـد كـمـا قـال الله تـعـالى : كـمـثـل حـبـة انـبـتـت سـبـع سـنـابـل فـى كل سنبله ماءتة حبة والله يضاعف لمن يشاء.)) (706)
يعنى : انسان در عصر حاكميت جهانى آن حضرت هر آنچه از انواع دانه هاى زراعى بر زمين بيافشاند، هفتصد برابر، برداشت مى نمايد همانگونه كه خدا در قرآن مى فرمايد:
(( اللّهِ كَمَثَلِ حَبّةٍ أَنبَتَت سبْعَ سنَابِلَ فى كلّ‏ِ سنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِف لِمَن يَشاءُ .))
(707)
يـعـنى : مثل آنان كه مالشان را در راه خدا انفاق كنند به مانند دانه هاى است كه از يك دانه هـفـت خوشه برويد و در هر خوشه اى صد دانه باشد. و خداوند براى هر كس كه بخواهد مى افزايد.
از روايـاتى كه از نظرتان گذشت روشن شد كه تمامى صحراها و دشتها و زمينهاى خشك و سوزان و تهى از كشت زرع و نهال و درخت ، پس از ظهور امام مهدى عليه السلام در اندك مـدتـى به مزارع سبز و خرم تبديل مى گردد. و بخاطر بارانهاى مفيد و پياپى و حفر و جارى ساختن نهرهاى پر آب كران تا كران زمين نشاط و طراوت بهاران به خود مى گيرد.
ريـزش بـارانـهـا بـصورت مفيد و ثمربخشى انجام مى گيرد، نه چون بارانهاى سيلاب خـيـزى كـه در بـرخـى كـشـورها گاه به گونه اى فرو مى ريزد كه با سيلاب مهيب خود شهرها و روستاها را ويران مى كند و مزارع را غرق و انسان و حيوان را نابود مى سازد.
و روشن است كه مردم در عصر ظهور در زراعت و غرس انواع درختان آزادند و در راه تلاش و سـازنـدگـى آنان موانع و خوانها و گردنهاى بازدارنده اى همچون مالياتهاى ظالمانه و مقررات ضد انسانى و اسلامى قرار نمى دهند؛ چرا كه اسلام به فرد و گروه تلاشگرى كه بخواهند زمينهاى موات را احيا كنند و آنها را به مزارع سرسبز و باغات پرميوه و شهر و روسـتاهاى آباد و آزاد تبديل سازند آزادى اعطا مى كند و كار آنان را جهان عنوان مى دهد، براى نمونه :
1ـ از پيامبر گرامى ((ص )) آورده اند كه فرمود:
((من احيا ارضا مواتا فهى له .)) (708)
يعنى : هر كس زمين مرده اى را زنده كند از آن خود اوست
2ـ و نيز فرمود:
((من غرس شجرا او حفر واديا لم يسبقه اليه اءحد او اءحيا اءرضا ميتة فهى له قضاء من الله ورسوله .))
يـعـنـى : هر كس درختى را غرس كند يا نهرى پيش از ديگران حفر نمايد يا زمين مرده اى را زنده سازد، از آن اوست . اين حكم و داورى خدا و پيامبر است .
3ـ و امام باقر عليه السلام فرمود:
((ايما قوم احيوا شيئا من الارض و عمروها، فهم اءحق بها و هى لهم .)) (709)
يـعـنـى : هـر گـروهـى قـطـعـه اى از زمين را احيا و آن را آباد سازد، بدانها شايسته تر و زيبنده تر است و آن زمين از احياگر آن است .
و روايـات ديـگـرى كه تصريح مى كند كه هر انسانى ، قطعه اى از زمين را احيا كند، ملك اوست ، مشروط بر اينكه پيش ‍ از آن ملك كسى نباشد. و زراعت و نهالهايى را نيز كه در آن كـشـت مى كند از آن اوست نه فئودالها و يا دولتها، همانگونه كه در كشورهاى ماركسيستى و... اينگونه بود. و امروز نيز در نقاط مختلف جهان ، ميليارها هكتار از زمينها همچنان در طى قـرون و اعـصـار وا افـتـاده و بـدون كـشت و زرع و بهره بردارى مانده است و يا اگر كشت گردد، محصول آن به جيب زمين داران ، سرازير مى گردد.
هـمـه ايـن بـيـدادگـريـهـا و حق كشيها، محصول قوانين ضد اسلامى و وارداتى از كشورهاى استعمارى است .
امـا هـنـگـامـى كـه امـام مـهـدى عـليـه السـلام قـيـام كـنـد ايـن مـقـررات ظالمانه و ساختگى و بـاطـل را از بـيـن مـى بـرد و انـسان به آزادى ، آن موهبت الهى خويش ، دست مى يابد. و در نـتـيجه ، در زمين خدا براى خويشتن كشت مى كند. و از بركات خاك انواع دانه ها و ميوه ها و محصولات زارعى را، براى حيات سعادتمندانه و رونق و رفاه زندگى خويش ‍ برمى دارد و نهايت فراوانى و رونق و آسايشى را كه انسانها بدان دست مى يابند، تنها خدا آگاه .
بدين سان به سبب كشت و زرع بسيار و سرشار شدن پستانها از شير، خيرات و بركات فـراوان چـنـد بـرابـر مـى گـردد. و نعمتها بصورت وصف ناپذيرى افزايش مى يابد و عمران و آبادانى چهره مى گشايد. و دامدارى و پرورش طيور و مرغدارى ، گسترش و رونق جديد و وصف ناپذيرى مى يابد.