فلسفه غيبت از ديد انديشمندان
رويارويى اماميه و معتزله در فلسفه غيبت
در عصر سيد مرتضى (355 - 436 ه ق .) كه يكى از برجسته ترين شاگردان شيخ مفيد بود. تعارض انديشه هاى كلامى شيعه و معتزله ، نمود بيشترى يافت . بخصوص سيد مرتضى در عقل گرايى ، تمحض بيشترى داشت . او، حتى آراى شيخ مفيد را در امامت و مباحث عقيدتى ديگر، به نقد كشيد. قطب الدين راوندى ، به نقل سيد بن طاووس ، اثرى را در رابطه با موارد اختلاف آراى شيخ مفيد و سيد مرتضى تدوين كرده كه به 95 مساءله مى رسد . به ادعاى راوندى موارد اختلاف بيش از اين مقدار بوده است .
سيد مرتضى ، با قاضى عبدالجبار همدانى معتزلى (م : 415 ه ق .) معاصر بود و مدتى نزد وى تلمذ كرده بود و با انديشه هاى او آشنائى كامل داشت و عبدالجبار، در آن زمان قاضى القضات ركن الدوله ديلمى بود و كتاب المغنى فى ابواب التوحيد و العدل را نوشت .
عبدالجبار، كوشيد انديشه پيشوايان خود: جاحظ و جبانى را در مساءله امامت ، به كرسى نشاند و پيش از او، ابوالحسن خياط با نوشتن الانتصار به دفاع از جاحظ برخاسته بود و آراى جاحظ را كه پيش از آن در دو كتاب العثمانيه و فضيلة المعتزلة نشر يافته بود، به وسيله ابن راوندى كه از معتزله كناره گيرى كرده بود و افكار شيعى داشت ، در كتاب : فضيحة المعتزلة ، به نقد كشيده بوده .
قاضى عبدالجبار، كتاب مغنى را در بيست جلد در مسجد رامهرمز املا كرد و آخرين جلد آن ، به امامت اختصاص يافت .
او، در بيشتر موارد، منقولات خود را به شيوخ خود، يعنى پيشوايان معتزله نسبت مى دهد و از ميان آنان ، جاحظ و ابوعبدالله جعل و ابوعلى جبائى و ابوهاشم جبائى و ابوالقاسم بلخى ، بيشتر به چشم مى خورند و در نقد فرقه هاى شيعى از گفته ابومحمد حسن بن موسى نوبختى بهره مى گيرد.
با رواج انديشه هاى قاضى عبدالجبار، متفكران فرقه هاى گوناگونى ، به نقد آن برخاستند.
از زيديه ، محمد بن احمد بن على بن الوليد، كتاب : الجواب الحاسم المغنى لتشبه المغنى را در رد آراى عبدالجبار نوشت از شيعه ، سيد مرتضى علم الهدى ، كتاب : الشافى فى الامة را در نقد قاضى به رشته تحرير درآورد.
سيد مرتضى ، در جاهايى از كتاب خود، به كتاب الامامة ، ابن راوندى استشهاد مى كند و از او در برابر معتزله دفاع مى كند. برخورد محكم و منطقى سيد مرتضى ، سبب شد پيشوايان معتزله ، در انديشه دفاع از عبدالجبار باشند ابوالحسن بصرى ، شاگرى قاضى نقض نقض الشافى الامامة و ابى يعلى سالار بن عبدالعزيز ديلمى ، به دفاع از سيد مرتضى نقض الشافى را نوشت .
ما چون در تشريح افكار شيخ الطائفه طوسى ، شاگرد برجسته سيد مرتضى ، از تلخيص الشافى كه شكل ويراسته شده همان الشافى است ، به تفصيل سخن خواهيم گفت ، تبيين بخشهايى از نظريات ايشان و مناقشاتى كه با معتزليان دارد و در اين كتاب آمده است ، به همان جا وا مى نهيم و در اين جا، از نوشته ديگر او، در باب غيبت و فلسفه آن : المقنع فى الغيبة ، بهره مى گيريم .
اين كتاب ، كه بخشهايى از آن در رسالة فى غيبة الحجة ، شريف مرتضى نيز تكرار شده ، پس از الشافى الامامة و نيز تنزيه الانبيا و الائمه ، آمده ، آخرين نظريات سيد مرتضى در آن منعكس شده است .
شريف مرتضى ، فلسفه غيبت را در المقنع ، بر دو اصل : ضرورت امامت در همه روزگارها و ضرورت عصمت امام ، مبتنى مى كند. دو اصل اساسى كه بدون درك صحيح آن دو، نمى توان به راز غيبت پى برد و يا از آن بحثى به ميان آورد. به همين دليل ، ابتدا، دلايلى براى اثبات اين دو اصل مى آورد، بعد غيبت را بر روى آن استوار مى كند با استدلال ، امامت امت اسلامى را در امام غايب منحصر مى كند. او، در طليعه بحث ، غيبت را از گونه آيات متشابه مى داند كه راز آن را بايد در حكمت الهى جست ، حكمتى كه ما فقط مى توانيم به آن علم اجمالى پيدا كنيم و علم تفصيلى آن نه ممكن است و نه ضرورت دارد.
سيد مرتضى ، پس از بحثهاى بسيار دقيق در بيان علت غيبت ، به نظريه خود اشاره مى كند كه همان نظر شيخ مفيد است . او مى نويسد:
سبب غيبت ، مى تواند بيمى باشد كه بر جان امام مى رود و همين طور ممانعت او از تصرف در امور جامعه به اين ترتيب ، نوك پيكان نقد را متوجه نظامهاى جور حاكم بر سرنوشت مسلمانان مى كند. در توضيح بيان خود مى نويسد:
وقتى از وجود امام نفع برده مى شود كه امام از تمكن و اقتدار برخوردار باشد و دستورهاى وى اعمال گردد، تا بتواند سپاهيان را تجهيز كند و با اهل بغى بجنگد و اقامه حدود كند و مرزها را پاس دارد و در حق ستم ديدگان انصاف پيشه كند و هيچ يك از اين امور، جز با تمكن ، ممكن نيست . بنابراين ، وقتى بين او و هدفهايش ، چيزى حايل شد، ضرورت قيام از ايشان سلب مى شود و هرگاه بر جان خود بيمناك باشد، غيبت براى او واجب مى گردد. چون پرهيز از امورى كه به انسان زيان مى رسانند، عقلا و نقلا واجب است و پيامبر نيز در شعب و غار، خود را از انظار پنهان داشت . و اين امر، دليلى جز ترس و دورى از ضررها نداشته است سيد مرتضى ، پرسشهاى زيادى را پيش مى كشد و به آنها پاسخ مى دهد. فرق ميان غيبت نبى و امام ، مدت دورى از انظار، دلايل پنهان نشدن ائمه پيشين شيعه ، فرق غيبت و نبود امام ، امكان ظهور بى زيان امام و چگونگى اقامه حدود در زمان غيبت از جمله پرسشهايى است كه در اين كتاب به آنها پاسخ داده شده است . به نظر او، در طول غيبت ، نياز به امام برطرف نمى شود، چون نياز به امام معصوم ، نياز ثابتى است و دسترسى به دلايل شرعى و عقلى در رسيده به حق ، برطرف كننده اين نياز نيست .
سيد مرتضى ، دليل كسانى را كه ظاهر نشدن امام را براى اوليا، ناشى از بيم نشر خبر مى دانند، كافى نمى داند، چون از نظر ايشان ، عقلاى شيعه ، آثار زيانبار نشر خبر ظهور را به خوبى مى دانند؛ بنابراين ممكن نيست كه چنين خبر مهمى را نشر دهند. بخصوص آنان مى توانند اين نكته را بفهمند كه نشر خبر ظهور، سبب مى شود كه خود نيز نتوانند از وجود مبارك امام بهره ببرند. برخى از صاحبنظران شيعى ، اصولا، ظاهر شدن امام را براى برخى از اوليا، مفيد فايده نمى دانند آنان منشاء غيبت را دشمنان دين تلقى مى كنند، ولى سيد اين نظريه را نيز رد مى كند و مى نويسد :
چگونه مى توان منكر فايده ظهور امام بر اوليا شد؟ چون در اين صورت ، ظهور هيچ يك از امامان شيعه نمى توانست مفيد فايده اى باشد .
او، ضمن اين كه ظهور امام را براى برخى از اوليا، نفى نمى كند، در رابطه با بقيه اوليا، علت غيبت را تكلفى مى داند كه بايد براى دفع آن كوشيد، تا در پروسه اين تلاش ، ظهور ميسر شود و فرد به كمالات خود دست يابد و دست از قصور و تقصير بردارد.
سيد مرتضى ، در اين رساله برخوردارى اوليا را از وجود امام در عصر غيبت ، يادآور شده است . او، به اين سؤ ال نيز پاسخ داده است كه آيا غيبت مى تواند مانع فعاليت امام باشد؟ مى نويسد:
اولياى امام ، هر چند شخص او را نمى شناسد، ولى در سايه باور وجود او، از انجام امور ناپسند پرهيز مى كنند. چون او را ميان خود احساس مى كنند كه از كوشش شيعيان باخبر است و آلودگى شيعيان او را افسرده مى كند.
شريف مرتضى امكان وجود جانشينان امام كه در حال غيبت خود آنان را معين كرده باشد و از اين راه از اوضاع مردمان باخبر گردد، نفى نمى كند و از اين حيث فرقى ميان غيبت و ظهور امام نمى بيند.
شيخ صدوق و فلسفه غيبت
در زمان ابن بابويه قمى (شيخ صدوق ( علم كلام در ميان اماميه مورد بحث بود و خيلى از جمله خود وى رد كردن مخالفان را از راه استناد به كلام خدا و حديث پيامبر و امامان يا از راه معانى گفته هاى ايشان كافى مى دانستند. شايد وى از نخستين متفكران شيعى است كه عقل گرائى را بويژه در بخشهايى از كمال الدين پيشه خود ساخت قسمتهايى از اين كتاب بر گرفته از كتاب الانصاف نوشته ابوجعفر بن قبه رازى يكى از بزرگان متكلمان شيعه است كه در ابتدا از معتزله بود بعد به شيعه اماميه گرويد و المستر شد را ابوالقاسم كعبى ، در نقد آن نوشت و ابوجعفر، كتاب المتثبت را در رد آن نگاشت و كعبى ، نقض المتثبت را در رد آن نوشت .
ايشان در مقدمه كتاب خود به اشكالاتى اشاره مى كند كه در عصر وى بر اماميه در خصوص ضرورت غيبت وارد مى شد. از جمله مى نويسد.
چرا امام زمان همانند امامان ديگر شيعه با اسم و رسم مشخص نيست ؟ اگر تشخص ضرورت ندارد در آن صورت امامان پيشين نيز مى توانستند غايب باشند و همان دلايلى كه براى غيبت امام زمان آورده مى شود براى غيبت آنان نيز قابل عرضه بود و اگر داراى فلسفه خاصى نيست پس چرا امام دوازدهم از ديده ها غايب است ؟
شيخ در جواب مى نويسد:
دشمنان ما، نسبت به آثار حكمت الهى در جهل مانده اند و از مواقع حق و مناهج سبيل در مقامهاى حجتهاى الهى غفلت كرده اند چون ظهور حجتهاى الهى بر سبيل امكان و تدبير اهل زمان است حال اگر شرايط غيرممكن باشد نهان شدن او برابر حكمت خواهد بود و تدبير اقتضا مى كند كه در پرده باشد و خدا او را از ديده ها پنهان بدارد تا وقت بلوغ كتاب فرا رسد چنانكه برخى از حجتهاى پيشين نيز در نهان بوده اند.
شيخ صدوق ، با استناد به روايت عبدالحميد بن ابى الديلم از امام صادق عليه السلام مى نويسد:
در عصر ابراهيم ، چون امكان ظهور حجت نبود خداوند او را از ديده ها پنهان داشت و نمرود فرزندان رعاياى خود را براى جستن ابراهيم مى كشت و ابراهيم ستم ديدگان را با افكار خود آشنا مى كرد. وقتى شمار آنان به اندازه معين رسيد ابراهيم رسالت الهى خود را آشكار ساخت پيامبران پس از ابراهيم نيز، بر حسب شرايط زمان خود پنهان يا آشكار پيام خود را به مردم مى رساندند تا اين كه زمان موسى فرا رسيد. فرعون براى يافتن موسى فرزندان بنى اسرائيل را مى كشت خداوند زاده شدن او را پوشيده داشت و موسى را در كنار فرعون پروراند تا اينكه زمان مناسب اظهار دعوت فرا رسيد
پس از وفات موسى نيز اين سبك و سياق ادامه يافت تا عيسى پيام آسمانى خود را بر مردم عرضه داشت . زمان او زمان مناسبى بود. خداوند او را از ديد جامعه دور نداشت .
حواريون عيسى نيز، بعضى در پنهان بعضى آشكارا رسالت خود را ابلاغ كردند تا محمد بن عبدالله (ص ) به رسالت برگزيده شد. پيامبر نيز، اوصياى خود را معين كرد و به آمدن مهدى ، خاتم ائمه ، خبر داد. رهبرى كه زمين را پس از آن كه از ستم انباشته گرديده از عدل و داد پر مى گرداند
شيخ صدوق ، فلسفه غيت امام زمان را همان فلسفه اى مى داند كه در غيبت پيام آوران و پيشوايان الهى پيشين وجود داشته است
شيخ صدوق ، در كمال الدين نشان مى دهد كه مساءله مهدويت از مسائلى بوده كه در اسلام سابقه داشته است و برخى از فرقه ها در جستن مصداق دچار خطا شده اند وقتى پيامبر(ص ) رحلت كرد عمر خطاب مدعى شد: او نمرده است و مانند موسى از ميان قومش غايب شده است و به زودى ظهور خواهد كرد.
و ابوبكر آيه) : انك ميت و انهم ميتون( را به وى به خاطر نشان ساخت آن گاه عمر از نظر خود دست كشيد.
به نقل شيخ صدوق بعد از عمر كيسانيه در شناخت مهدى كژ رفتند و گفتند: محمد بن حنفيه نمرده است ، تا جائى كه اسماعيل بن محمد حميرى ، سيد شعرا، ابتدا تحت تاءثير اين نظريات قرار گرفت و امامت محمد حنفيه را پذيرا شد و اشعارى را در اين باره سرود ولى در پى ديدار با امام جعفر صادق عليه السلام متوجه خطاى خود شد و از راهى كه رفته بود برگشت
وى ، در قصيده طولانى كه درباره غيبت امام زمان سروده ، بيم از جان و نبودن شرايط مناسب براى گسترش حكومت دينى امام عليه السلام را علت غيبت ايشان دانسته است :
ولكن روينا عن وصى محمد
و ما كان فيما قال بالمتكذب
بان ولى الامر يفقده لايرى
مستيتر الفعل الخائف المترقب
آن جا كه مى سرايد:
له غيبة لابد من ان يغيبها
واقفه فصلى عليه الله من متغيب
شيخ صدوق در بخشى از كلام خود اين اشكال را مطرح مى كند:
اگر بيم از جان سبب غيبت امام شده در اين عصر كه شيعه از آسايش و امنيت بيشترى نسبت به دوره بنى اميه برخوردار است چرا ظهور نمى كند?
پاسخ مى دهد:
ظهور حجتهاى الهى و پنهان شدن آنان بر حسب امكان و تدبير اهل ايمان و با ميزان حكمت سنجيده مى شود
به دنبال آن بخشهايى از اشكالات ابوالحسن على بن احمد بن بشار را رد خصوص فلسفه غيبت نقل مى كند و جواب محمد بن عبدالرحمن بن قبه رازى را كه ابتدا از معتزله بود بعد به اماميه پيوست و از مشايخ بزرگ اماميه شد، در پى آن مى آورد.
ابن قبه ، كلام ابن بشار را در نفى وجود حجت ، مردود مى داند و مى نويسد:
اگر شما بگوييد او كجاست ؟ مى گوئيم : آيا منظور شما اين است كه به او دستور دهيم بر مركب سوار شده و خدمت شما بيايد و خود را بر شما عرضه كند؟ يا مى خواهيد تا براى او خانه اى بنا كنيم و او را به آن خانه بفرستيم و اهل شرق و غرب به آن آگاه شوند؟ نه ما به چنين توانايى داريم و نه اين گونه چيزى بر حجت واجب است :
در يكى از مجالس امير سعيد ركن الدوله ملحدى از شيخ صدوق پرسيد:
در فلان جنگ كه چيزى نمانده بود تا روم بر مسلمانان غلبه كند امام زمان شما كجا بود و چرا خروج نكرد؟
شيخ جواب داد:
ر روزگار پيامبر نيز شمار كافران بيشتر و قدرتشان بالاتر بود با اين حال چهل سال پيامبر رسالت خود را ابراز نكرد و مترصد فرصت شد
شيخ اثبات مى كند كه اعتقاد شيعه به مام زمان يك اعتقاد مبتنى بر انكار محسوسات معقولات و عادات نيست .
فلسفه غيبت از نظر كلام مفيد
ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان حارثى عكبرى بغدادى (413336 ه ق .) مشهور به شيخ مفيد پس از شيخ صدق به ظهور رسيد او از پيشگامان برجسته اماميه در دفاع از حريم غيبت و تفهيم اسرار بى شمار آن ، به شمار مى رود.
شيخ مفيد از راه استدلال و برهان به رد باطل مى پرداخت جايگاه ويژه او موجب شده است تا معاصران وى داوريهاى گوناگونى از او داشته باشند. ابن نديم مى نويسد:
ابن المعلم ابو عبدالله در زمان ما رهبرى متكلمان شيعه را به عهده دارد. در تركيب كلام برجسته است و عقل نكته سنج و قدرت نفوذ فراوان دارد. من با او ملاقات كرده ام و او را بسيار روشن ديده ام .
كلام شيعى كه با هشام بن حكم ،از شاگردان نامدار امام جعفر صادق عليه السلام آغاز شده بود به دست متكلمان بر جسته اى چون : على بن منصور كوفى يونس بن عبدالرحمن يقطينى ، محمد بن ابى عميرة ازدى بغدادى حسن بن على بن يقطين بغدادى فضل بن شاذان نيشابورى اسماعيل بن على بن اسحاق ابوسهل نوبختى بغدادى حسن بن موسى نوبختى ، ابوالحسين سوسنجردى حمدونى ، ابوالحسن ناشى اصغر و مظفربن محمد بن احمد بغدادى استمرار يافت .
شيخ مفيد كلام شيعى را نزد بزرگانى چون : ابو ياسر طاهر شاگرد ابى الجيش خراسانى و مظفر بن محمد احمد ابوالحسن بلخى حسن بن على بن ابراهيم بصرى و على بن عيسى بن على بن عبدالله بغدادى فرا گرفت و با تلاش گسترده اى آن را به اوج خود رساند و در اين مهم از تعاليم معتزليان نيز بهره جست . شاگردان نامدارش : كراجكى (م : 449)، سيد مرتضى (م : 436) و شيخ طوسى م . 46 ه ق ) از مقاطع استثنائى تاريخ اسلام است در اين مقطع دانشوران برجسته اى زندگى مى كردند و نقد بازار گرمى داشت و فرقه هاى اسلامى و ارباب اديان و مذاهب گوناگون با يكديگر تبادل فكرى داشتند واز رو در رويى با يكديگر پرهيز نمى كردند و در مجالس يكديگر حضور مى يافتند و شبهات به مكتب اهل بيت دامن گسترده بود و به همين دليل شيخ مفيد با بهره گيرى از حمايت عضدالدوله بويهى همه نبوغ و استعداد خود را در زمينه علم كلام به كار گرفت و با آشنايى دامنه دارى كه به عقايد ملل و نحل داشت ، بر ضد طرفداران همه عقايد باطل به مناظره برخاست و با بردبارى خارق العاده و تحمل آراى ديگران و مشى فروتنانه شاگردان برجسته اى را تربيت كرد و با خلق آثارى گرانقدر بخصوص در زمينه كلام شيعى كه شمار آنها به نود مى رسد و اختصاص 33 اثر از آن ميان به امامت به دفاع از كيان شيعه برخاست و با گامهاى موثرى كه برداشت جايگاه تفكر شيعى را محكم و بلند پايه كرد ايشان حدود ده اثر فقط در زمينه غيبت نوشت و هيچ يك از نويسندگان شيعى در اين حد به مساءله غيبت نپرداخته است از آن ميان مى توان به آثار زير اشاره كرد:
1. كتاب الغيبه .
2. المسائل العشره فى الغيبه .
3. مختصر فى الغيبه .
4. النقض على الطلحى فى الغيبه .
5.جوابات الفارقين فى الغيبه .
6. الجوابات فى خروج الامام المهدى عليه السلام .
و در كتابهاى زير برخى از مسائل مربوط به غيبت را نقد و بررسى كرده است :
1. الافصاح فى الامامة .
2. الايضاح فى الامامة .
3. العمدة فى الامامة .
4. الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد.
5. العيون و المحاسن .
6.الزاهر فى المعجزات .
به جز اين آثار چهار رساله از مناظرات ايشان نيز در حوزه مسائل مربوط به غيبت و فلسفه آن تا روزگار ما مانده است .
پرسش كنندگان و طرفهاى مناظره ، بيشتر معتزله و برخى زيدى ، اسماعيلى ، اشعرى ، مرجئه و جبرى مسلك بوده اند گاهى علماى شيعه نيز، به منظور كسب آگاهى بيشتر از شيوه استدلال شيخ ، پرسشهاى خود را مرتب كرده و از سرزمينهاى دور و نزديك نزد ايشان مى فرستاده اند و شيخ مفيد در مقام پاسخ به اين پرسشها، برخى از آثار خود را پديد آورده است از اين مجموعه مى توان به كتاب : الفصول العشرة فى الغيبه اشاره كرد كه در پاسخ برخى از پرسشهاى ابى العلاء ابن تاج الملك از علماى شيعه ، نوشته است .
از مسائل مهمى كه شيخ در اين آثار آن را پيگيرى كرده شبه هاى فراوانى را در زمينه غيبت رد كرده فلسفه غيبت است . شبهات ديگرى نيز، از جمله : انكار وجود امام فرزند نداشتن امام حسن عسكرى علل پوشيده ماندن ولادت خروج دعوى اماميه در غيبت از حد عادت غير عادى بودن طول عمر امام زمان و... در كنار فلسفه غيبت به طور استدلالى و بسيار دقيق جواب داده شده اند.
در مسائل عشره ، تدبير مصالح خلق و آزمون انسانها از سوى خدا از علل غيبت امام عصر، دانسته شده اند شيخ براى بيان عدم انحصار غيبت در حضرت مهدى نمونه هاى ديگر از اوليا الهى را ذكر مى كند كه در منظر ستم پيشگان پديدار نمى شوند و براى حفظ دين خود از فاسقان فاصله مى گيرند و كسى از مكان آنان خبر ندارد. خضر از آن جمله است كه بنا به اجماع اصحاب سيره و اخبار پيش از زمان موسى تا اين زمان بوده است و كسى از جايگاه او خبر ندارد و در آياتى از قصه موسى عليه السلام به وجود او اشاره شده است جريان اصحاب كهف و داستان اصحاب حماررا نيز شيخ مفيد از اين مقوله مى داند
شيخ مفيد در فصل هفتم مسائل عشره اين اشكال را مطرح كرده است :
وقتى در عصر غيبت حدود الهى اجرا نمى شود و نمى توان كسى را به حق دعوت كرد و جهاد مقدسى با دشمنان دين صورت نمى گيرد چه نيازى به امام زمان ، وجود و عدم او چه تفاوتى دارد.
در رد آن مى نويسد:
غيبت امام ، خللى به حفظ شرع و ملت وارد نمى كند امام ، در هر صورت به احوال امت توجه دارد و شيعيان عهده دار دعوت به شرع هستند و در اين خصوص حجت بر آنان تمام است . جهاد با دشمنان دين از نيز واليان از سوى ايشان مى توانند بر عهده گيرند بنابراين غيبت امام مخل غرض نيست .
حال اگر امام به دليل ترس بر حال خود نتوانست حدود را اقامه كند و احكام را اجرا كند و زمين به فساد كشيده شد، عامل انتشار فساد، كسى جز ستمگران نخواهند بود و هم آنان بايد پاسخ گو باشند.
در جاى ديگر مى نويسد:
اصولا ظرفهاى تقيه و اضطرار فعل الهى فعل خود امام يا فعل شيعيان مومن نيست اينها ساخته و پرداخته ستمگران و غاصبان خلافت هستند. كسانى كه خون امام را مباح كرده ، نسبت او را نفى و حق او را انكار كرده اند بنابراين مسؤ وليت تمام آثار اسفبارى كه از غيبت امام ناشى مى شود اعم از تضييع احكام ، تعطيل حدود، تاءخير مصالح و پديد آمدن مفاسد، بر عهده آنان است .
شيخ مفيد در رد اين اشكال كه اماميه از سوئى امامت را واجب مى دانند و از سوى ديگر غيبت امام را مصلحت مى دانند، مى نويسد:
مصالح بر حسب اختلاف احوال ، فرق مى كنند و بر حسب نياز و تشخيص مصلحان و افعال و اغراض آنان ، دگرگون مى شوند. مثلا اگر نياز جامعه فراهم ساختن زمينه هاى تلاش و كوشش باشد، مصلحان بايد امكان كار و كوشش را براى آحاد جامعه فراهم سازنده و موانع را از سر راه آنان بردارند، ولى اگر افراد جامعه ، به سمت لهو و لعب گرايش يابند، مصلحان نبايد در خدمت آنان باشند، بايد بر آنان سخت گيرى كنند و راه آنان را ببندند. تدبير الهى بر، نظير همين رابطه است . خدا انسانها را مى آفرينند، عقل آنان را تكميل مى كند و اعمال صالح را بر آنها تكليف مى كند، تا با انجام كارهاى شايسته به كمال برسند. آنان اگر چنين كردند، خدا راه خود را براى حركت آنان هموار مى كند و اگر مخالفت كردند، اوضاع و احوال دگرگون مى شود و تدبير ديگرى را در پيش مى گيرد.
اگر شناخت امام ضرورت دارد، چگونه مى توان امام غايبى را كه ناپيدا است شناخت ?
آيا اين نقض غرض نيست ?
جواب مى دهد:
آنچه ضرورت دارد، وجود امام و معرفت اوست ، ولى كسى وجوب ظهور امام و عدم غيبت او را مطرح نكرده است ، بنابراين ، غيبت با مدلول خبرى كه در ضرورت شناخت امام از پيامبر داريم ، منافات ندارد؛ چون شناخت ، امرى غير از مشاهده است . ما به چيزهاى زيادى باور داريم كه يا در پرده غيب هستند و يا پيشتر ظهور داشته اند و امروزه ظهور مادى ندارند. امتهاى پيشين ، نيز نسبت به امور غيبى و غير قابل دسترس ، مكلف به كسب معرفت بوده اند: النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم التوراة و الانجيل آنان موظف بودند كه تا به ظهور پيامبر اسلام ايمان آورند. ما خود به بعث و نشور و حساب و كتاب ايمان داريم و همه آنها از تيررس حواس ما به دور هستند.
در ثمره اين نوع شناخت مى نويسد:
نفس شناخت وجود امام و عصمت و فضل و كمال او در كسب ثواب و اجر كفايت مى كند؛ چون ما به اين ترتيب ، به دستور الهى عمل كرده ايم و عقاب جهل از ما برداشته شده است حل و فصل كشمكشها و بيان احكام شرعى مكلفان و امور ديگر، از مصالح دين و دنيا، وقتى بر عهده امام است كه تمكن و قدرت و اختيار وجود داشته باشد، امامى كه استطاعت ندارد، تكليف ندارد و مكلفان براى كشف احكام و وظايف شرعى ، بايد به فقهاى شيعه مراجعه كنند و يا نبود حكم شرعى و يا عدم دسترسى به آن ، بايد به حكم عقل تمسك جويند.
شيخ در جواب اين سؤ ال كه اگر انسان مى تواند در مقابل عمل ، از نصوص دينى ، اجتهاد و اصول علميه و احكام عقلى بهره جويد، چه نيازى به امام دارد؟ مى نويسد:
نياز به امام ، استمرار دارد، دسترسى نداشتن به امام ، انسان را از وجود او بى نياز نمى كند، چنانكه دسترسى نداشتن به دوا، مريض را از آن بى نياز نمى كند. انسان سرگردان ، هر چند راهنما نيابد، از آن بى نياز نمى شود. اگر غيبت ، سبب بى نيازى از امام مى شد، لازم مى آمد كه مردم در غيبت پيامبرى كه در شعب ابى طالب پيش آمد و يا غيبت او در غار و نيز غيبت موسى در ميقات و غيبت يونس در شكم ماهى ، از پيامبر بى نياز شوند، اما چنين نبوده است .
به نظر شيخ :
ما و اهل سنت ، هر دو، اجتهاد را قبول داريم ، تفاوت ما در اين است كه آنان از زمان رحلت پيامبر اسلام ، به اجتهاد عمل كرده اند و ما در دوره غيبت . بنابراين ، آنان نمى توانند بر ما خرده بگيرند، چون در عصر غيبت ، حال هر دوى ما يكى است .
به نظر او، ظهور امام واجب نيست . بلى ، اگر امام مى دانست كه با ظهور او دين اصلاح خواهد شد، يك لحظه درنگ نمى كرد. ظهور نكردن او، به اين جهت است كه امامان پيشين مى توانستند تقيه كنند و اين عمل آنان مباح بوده است ، ولى مهدى (ع ) به منظور احياى دين ، قيام خواهد كرد و تقيه در عصر او جايز نيست و اين ، براى دشمنان دين ، قابل تحمل نيست ؛ از اين روى همه در كمين او خواهند بود، تا بتوانند او را از ميان بردارند. او در نهان خواهد بود، تا يارانش پا به عرصه حيات بگذارند. يارانى كه داراى درستى عقل و درستى عقد هستند. بنابراين ، منشاء عدم قيام مهدى چيزى جز وجود مصلحت نيست .
معتزليان بيش از هر گروه ديگرى با شيخ مفيد برخورد فكرى داشتند. آنان هر چند همانند شيعيان وجود امام را ضرورى مى دانستند، اما مسئله غيبت را نفى مى كردند و از نقطه نظر عقلى ، در فلسفه غيبت ترديد مى كردند .
شيخ ، مفيد، ضمن اشاره به برخورد معارضه جويانه آنان ، گوشزد مى كند:
اين همه اشكال ، در شرايطى بر عقايد اماميه وارد مى شود كه خود معتزله بر خلاف باور به ضرورت وجود امام ، به اقرار خود، پس امام على (ع ) تا اين زمان ، هرگز امام ديگرى نداشته اند. بنابراين عذر اماميه در باور به امام غايب پذيرفته تر از عذر معتزله است كه با همه اعتقادشان به وجوب امام ، در طول زمان ، پس از شهادت حضرت على (ع ) پيشوايى نداشته اند. و اين در شرايطى بوده كه آنان بر حسب عقيده خود مى توانستند از اهل حل و عقد بهره مند گردند و اسامى را در نظر بگيرند .
عصر شيخ مفيد، مقارن زمانى بود كه همه نايبان خاص از ميان رفته بودند و خود به خود، اين سؤ ال به ذهنها تداعى مى شد كه فرق شيعه و اهل سنت در چيست و چگونه مى توان حدود را اجرا كرد يا احكام الهى را برپا داشت ؟
شيخ مفيد در رفع اين ابهام مى نويسد:
لازم نيست امام همه وظايف خود را شخصا به عهده گيرد. او، مى تواند نايبى را برگزيند و در صورت لزوم ، خود وارد عمل شود. و اگر شر و فسادى از غيبت امام ناشى شود بايد كسانى را سرزنش كرد كه با اعمال ناپسند خود موجب غيبت او شده اند.