دادور و دادگر و دادگستر

روزى خواهد رسيد كه بشر قابليت پيدا كند كه دادگسترى توانا و بينا بر او حكومت كند و قـابـليـت پـيـدا كـردن بـشـر بـراى چـنـيـن حـكـومـت ، عـبـارت اسـت از تـكـامـل او. بـشـر تـكـامـل نـيـافـتـه ، شـايـسـتـگـى و ليـاقـت حـكـومـت عـدل را نـدارد و آن را نـمـى پـذيـرد و اگـر بـا جـبـر و زور بـر او تـحـمـيـل شـود، نـقـض غـرض خـواهـد بـود. جـبـر و زور، ظـلم اسـت و ظـلم ، نـردبـان عـدل نـخـواهـد بـود. عـدلى كـه بـه وسـيـله ظـلم بـرقـرار شـود، عدل نيست ؛ هر چند نام عدل بر آن گذارند.
بشر تكامل نيافته ، حاكم عادل را نمى پسندد و دوست مى دارد كه او بركنار شود. حضرت على عليه السّلام مى گويد:
((اين مردم از من ملول شده اند و من هم از آنها ملول هستم )).
سپس در حق آنها نفرينى كرده و گفت :
((خدايا مرا از اينها بگير)).
حكومت عدل ، بايستى با رضايت خلق برقرار شود و آن ، وقتى است كه بشر خواستار آن بـاشـد. بـشـر وقـتـى خـواسـتـار حـكومت عدل مى شود كه خوى حيوانى ، تحت فرمان خوى انسانى او قرار گيرد.
و تفصيل اين اجمال چنين است :
عدالت ، كمالى است براى هر فردى از افراد بشر كه قدرت خوددارى از گناه را به وى مى دهد و دارنده اين كمال را عادل و دادور گويند.
گـنـاه ، در هـنـگـام شـهـوت و غـضب ، بسيار محبوب است و خوددارى از آن جهاد است . پس هر عادلى مجاهد است .
عـادل ، كـسـى است كه بر اعصابش مسلط باشد، اسير غريزه نباشد. دادور، كسى است كه بـر غـريـزه هـاى خـود حـكـومـت كـنـد و غـريـزه هـا و او حـكـومـت نـكـنـنـد. عادل ، كسى است كه خودپرست نباشد و خداپرست باشد، پيرو حقيقت و دين حق باشد، نه كسى كه خيال كند كه پيرو حقيقت و دين حق است .
عـادل كـسـى است كه آنچه كه خدا بدان امر فرموده ، انجام دهد و آنچه از آن نهى فرموده ، دورى ورزد. و حقيقت جهاد با نفس همين است .
عدالت ، سه درجه دارد و عادلان در سه مرتبه قرار دارند:
نـخـسـتـيـن درجـه عدالت ، آن است كه خود عادل به تنهايى از گناه دورى كند و در برابر گناهان ، شخصى قوى و نيرومند باشد؛ در نهان از گناه دورى كند چنانچه در آشكار نيز بايستى از آن دورى كند. براى حضرت حق ، نهانى ، در كار نيست ؛ هر چه هست آشكار است .
چنين عادلى ، دادور است .
مـرتـبـه دوم عدالت كه برتر و بالاتر است ، آن است كه از نظر ارتباط با دگران ، از گناه دورى كند. ظلم و ستم در اين مرتبه محقق مى شود و اجتناب از ظلم ، دومين مرتبه عدالت را فراهم مى سازد.
ايـن مـرتـبـه ، دشـوارتـر از مـرتـبـه نـخـسـتـيـن اسـت . چـنـيـن عـادلى ، دادگـر و مـجـاهـد كامل خواهد بود.
او بـا هـمسرش با عدل و داد رفتار كند و سخن گويد: چنين عادلى ، دادگر خواهد بود، با دوست دادگر باشد، با دشمن هم ؛ با خويش ‍ دادگر باشد، با بيگانه هم ، قوى و ضعيف در نظرش يكسان باشند.
عـادل ، دادگـر در بـرابـر ظـالم و سـتـمـگـر اسـت ؛ چـون عدل و ظلم ، تضاد دارند. داد و ستم ، مقابل هم هستند. ظلم ، تعدى و تجاوز به ديگران است . ستم ، حق دگرى را پايمال كردن است عدالت و دادگرى ، حق را به حقدار رسانيدن و از تـعـدى و تـجـاوز بـه حـقوق ديگران ، دورى گزيدن است . عدالت بدين معنا، كمالى است اجـتـمـاعـى ، از نـظر ارتباط با ديگران . اين دو مرتبه از عدالت ، با هم جمع مى شوند و دادور، دادگر مى گردد و گهگاه از هم جدا مى شوند و دادور، دادگر نمى گردد.
كـسـانـى كـه بـه تـنـهـايـى زيـسـت مـى كـنـنـد وى از اجـتـمـاع دورنـد، در ايـن حـال قـرار دارنـد. هـمـچـون صـومـعـه زيـسـتان و غارگزينان كه سر و كارى با دادگرى ندارند.
مـرتـبـه سـوم از عـدالت كه بالاترين درجه و دشوارترين آنهاست ، خلق عدالت در جهان اسـت و آن كـمـالى اسـت انـسـانـى كـه شـخـص هـنـگـام قـدرت و زمـامـدارى بـتـوانـد اقـامـه عدل كند. چنين كسى ، عادل دادگستر خواهد بود.
قدرتش را در راه نجات مظلومان و ستمديدگان به كار مى برد و آماده شنيدن شكايتهاست . از ظـلمـى كـه بـه ديـگران مى رسد رنج مى برد و مانند ظلمى مى داند كه به خودش شده باشد؛ بلكه ظلم به ديگران را بدتر از ظلم به خودش مى شمارد.
دقـيـقه اى ، آرام نمى نشيند تا ظلم و ستم را از مجتمعى كه در آن جاى دارد بر طرف سازد. على عليه السّلام وقتى مى شنود كه خلخالى را از پاى زنى كشيدند، مى گويد:
((اگر كسى از اين غم بميرد، سرزنش شنيده و ملامت كشيده نخواهد بود)). (3)
عـادل دادگـسـتـر، بـايـسـتـى داراى دانـشى باشد كه سر و علن مردم آگاه بوده و از ظلم و ستمهاى نهانى ، اطلاع كافى داشته باشد.
مـنـزل خـود را در بـرج عـاجى قرار نمى دهد تا مظلومان و محرومان بدو دسترسى نداشته باشند، ميان او و خلق فاصله اى وجود ندارد.
حـضـرت عـلى عـليـه السـّلام در مـسـجـد مى نشست تا شكايتها را بشنود و شر ظالمى را از مظلومى ، در گوشه اى از سرزمين قدرتش دفع كند.
عـادل دادگـسـتـر، حـكـومـت را هـدف نـمـى دانـد، بـلكـه آن را وسـيـله اى بـراى اقـامـه عدل مى داند.
دادگـسـتـرى ، هـمـان قـيـام بـه قـسـط اسـت كـه بـه تـعـبـيـر قـرآن هـدف از ارسال انبياست ؛ قرآن مى گويد:
((مـا رسولانمان را همراه كتاب و ميزان فرستاديم تا مردم در ميان خودشان عدالت بر پا كنند)). (4)
از ايـن آيـه اسـتـفـاده مـى شود كه منصب دادگسترى ، از مناصب الهى است ، نه بشرى . اين مـنـصـب ، بـايـسـتى از جانب خدا اعطا شود و انسان كاملى را بدين بر گزيند، وگرنه هر كسى شايستگى رسيدن به اين مقام را ندارد.
مـرتـبـه دادگسترى عادل پرورى و انسانسازى است و كسى بجز معصوم ، صلاحيت رسيدن به اين مقام را ندارد.
چـون بـايـسـتـى رابطه اى مستقيم با ذات مقدس حق داشته باشد، و اين رابطه از جانب خدا ايجاد مى شود و بس .
بشر هر چه دانشور گردد و بالا رود، محفوظ از خطا نخواهد بود و جهلى همراه علم او خواهد بـود. گـاه بـه جـهـل پـى مـى بـرد و آن را جـبـران مـى كـنـد و گـاه از آن غافل است و ظلمى به وجود مى آيد كه قابل جبران نيست .
عـلوم بـشـرى بـا تـكـاملى كه يافته است ، جهل زدا نگرديده ؛ هنوز مجهولات بشر بيش از معلومات وى است .
تـنـهـا عـلمـى كـه خـالى از جـهـل اسـت و عـلم مـحـض مـى بـاشـد و از جهل پيراسته است ، علم الهى است كه به دادگسترى معظم و منزه ، عطا مى شود.
هـمـان طـور كـه بـعـثـت انبيا از مهر ازلى و رحمت خداوندى بر بشر ريشه گرفته ، وجود دادگـسـتـر نـيـز از الطـاف الهى بر بشر مى باشد. وقتى كه بشر، پذيراى چنين لطفى بـاشـد و ليـاقـت رسـيـدن بـه ايـن سـعـادت را داشـتـه بـاشـد و آن وقـتـى اسـت كـه تـكـامـل يافته و خواستار وجود دادگستر گردد و براى سرنگونى حكومتى او و يا براى قتل او توطئه نكنند.
چنانكه براى قتل على عليه السّلام توطئه كردند و حضرتش را به شهادت رساندند!
اينك ، شايسته است كه نظرى به روند تكامل بشر انداخته و نگرشى بدين مطلب داشته باشيم .
بشرى از نظر فردى داراى سه دوره است :
دوره صـبـاوت و كـودكـى ، دوره جـوانـى و شـبـاب ، دوره كمال و وصول .
بـشـر اگر در هر يك از اين سه دوره ، تعليم و تربيت داشته باشد و آموزش و پرورش نـبيند، نه تنها انسان و بشر نخواهد بود بلكه حيوانى راست قامت و دو پا خواهد بود كه در زمـره جـانـوران بـه شـمـار مـى رود؛ هـر چـنـد بـه شكل بشر درآمده باشد، او مجسمه بشر است نه خود بشر.
اجتماع بشرى نيز، سه مرحله دارد:
صباوت ، جوانى ، كمال .
و در هر يك از اين سه دوره ، نياز به راهنما و احتياج به تعليم و تربيت دارد.
مهر ازلى و رحمت خداوندى ، اقتضا كرده كه بشر را ـ چه از نظر فرد و چه از نظر اجتماع ـ به خود وانگذارد و راهنمايانى براى وى گسيل دارد.
نـخـسـتـيـن عـنـايـت حـق بـر بـشـر، عـطـاى قـابـليـت نـامـتـنـاهى به وى ، براى رسيدن به كـمـال اسـت . هـنـگـامـى كـه ايـن قـابـليـت بـه فـعـليـت بـرسـد، كـمـال انـسـانـى بـراى بشر حاصل مى شود. و اين نيز به وسيله عنايت خاص ‍ الهى تحقق پذير است آن هم در صورتى كه خود بشر بخواهد.
مـحروم شدن بشر از تبديل قابليتهايش به فعليت ، خلاف مهر و رحمت و كرم الهى است ؛ مهر و رحمتى كه موجب پيدايش بشر شده ، موجب سعادت او مى شود. ذات مقدس حق در هر سه دوره براى بشر راهنمايانى قرار داده ؛ چه در دوره هاى فردى و چه در دوره هاى اجتماعى .
راهنماى دوره صباوت بشر، فطرت اوست .
فـطـرت بـشـر از كـژيـها و نارواييها گريزان است . راستيها و درستيها را دوست مى دارد عدل و احسان و نيكوكارى را خوش مى دارد. از ظلم و تجاوز متنفر و بيزار است .
كودكان و ديوانگان از ديدن ظلم مى هراسند؛ چون فطرتشان رهنماى آنهاست . كودك مادامى كه خوى حيوانى او نيرومند نشده و بر او تسلط نيافته ، راهنمايى فطرتش را مى پذيرد و بدان پاى بند است .
راهـنـماى دوره دوم بشر، از نظر فرد، عقل اوست كه آفريننده بشر به وى عنايت فرموده . عـقـل بـه كـمـك فطرت بشر مى شتابد تا وى را از بديها و زشتيها دور سازد و او را به سوى خوبيها و نيكيها روانه گرداند.
ولى فـطـرت و عـقـل ، نـمـى تـوانـنـد ضـامـن رسـيـدن بـشـر بـه كـمـال انـسـانـى گـردنـد و تـكـامـل وى را تـاءمين كنند. چون غرايز حيوانى مى تواند بر فـطـرت بشر غلبه كند و عقل را در استخدام خود قرار دهد و اين نخستين استعمارى است كه در حيات بشر رخ مى دهد، و خودش از آن غافل است .
عـقـل ، براى توفيق در راهنمايى ، نياز به كمك دارد تا از استعمار غريزه حيوانى رهايى يابد.
مـهـر خـداونـدى ، پـيـامـبـران را بـراى كـمك به عقل فرستاده تا از اسارت غريزه حيوانى رهايى يابد و ايشان ، راهنمايان بشر در دوره سوم هستند.
و راهـنـمـاى بـشـر در دوره سـوم ، پـيـامـبـرانـنـد تـا بـشـر بـتـوانـد تـكـامـل يـابـد و بـه هـدف عـالى خـود بـرسـد و انـسـان كامل گردد.
و پر روشن است كه بشر در برابر هر سه راهنما، آزاد است و جبرى در اطاعت آنها ندارد و مختار است ؛ مى تواند راهنمايى آنان را بپذيرد و مى تواند دست رد به سينه آنها بزند.
يـكـى از راهـنـمـايـيـهـاى پـيـامـبـران ، نـشـان دادن صـغـريـات حـكـم عـقـل بـه بـشـر اسـت و روشـن سـاخـتـن ايـن اسـت كـه چـه چـيـز ظـلم اسـت و چـه چـيـز عدل .
ايـن بـزرگـواران ، نـيـك و بد را براى بشر معلوم كردند و وى را به زشت و زيبا، آگاه سـاخـتـنـد و راه را از چـاه نـشـان دادنـد و آزادش گذاردند، تا اگر بخواهد، سالك راه حقيقت بـاشـد و انسان كامل گردد و اگر نخواهد، چنين راهى را سلوك نكند و البته اين به زيان خود اوست ؛ چون از بشريت تنزل مى كند و به قهقرا رجعت مى كند و جانورى دو پا و راست قامت مى گردد.
در قـبـول راهـنـمايى پيامبران ، جبرى در كار نبوده و نيست . راهنمايى با جبر و زور تضاد دارد و مـوجـب رسـيـدن بـه كـمـال ، نـخـواهـد بـود. بـلكـه عـكـس العمل پيدا مى كند و بر خلاف مقصود، نتيجه مى دهد و نقص را به وى ارزانى مى بخشد.
بـه كـمـال رسيدن بشر، وقتى است كه با آزادى و اختيار، راه انبيا را بپيمايد و به سوى هـدف مـقـدس آنـهـا كـه قـيـام بـه قسط و غايت بشريت است ، گام بردارد. جبر و زور، موجب انحراف از هدف مى شود.
پيامبران ، راهنمايان بشر براى سه دوره اجتماعى او نيز هستند.
نـخـسـتـيـن راهـنـمـاى بـشـر در دوره نـخـسـتين و پس از توفان نوح عليه السّلام ، ابراهيم خـليـل عـليـه السـّلام اسـت كـه از سـوى خـدا بـراى خـلق فرستاده شده و پيشرو پيامبران ابـراهـيـمـى اسـت . او، نـخستين كسى است كه پس از توفان ، بشر را به توحيد و يگانه پرستى دعوت كرده است و ايمان به مبداء و معاد را براى وى ارمغان آورده است . ايمان به مـبـداء و مـعـاد، نـخـسـتـيـن گـام سـلوك و اوليـن پـايـه بـراى رشـد و بـه كمال رسيدن بشر است .
راهـنـمـاى دوره دوم اجـتـمـاع بـشـرى ، مـوسـاى كـليـم عـليـه السـّلام و پـيـامـبـران بـنـى اسـرائيل بوده اند. اين دوره ، به زمان عيساى مسيح ختم مى شود؛ وجود مقدسى كه از سوى حضرت حق ، براى تكميل و اصلاح آيين يهود فرستاده شد.
بـرتـريـن و سـومـيـن دوره اجـتـمـاعـى بشر، راهنمايش حضرت محمد عليه السّلام است ، كه بزرگترين رهنماى بشرى و برترين پيامبران است .
در ايـن دوره اسـت كـه بـايـسـتـى بـشـر بـه كـمـال مـطـلق بـرسـد و سـراسـر گـيـتـى را عـدل فـرا گـيـرد و هـدف نـهـايـى از فـرسـتـادن انـبيا، تحقق پذيرد و دادگسترى الهى و پيشوايى آسمانى براى بشر بيايد و هدف پيامبران را بر كرسى نشاند.
و آن وقـتـى اسـت كـه تـعـليـمـات عاليه حضرت محمد عليه السّلام كار خود را انجام دهد و بشر، انسان گردد و در پى دادگستر بدود.
مـقـصـود آن نـيـسـت كـه در دوره اول و دوم ، مـردمـى شـايـسـتـه و خـوب و كـامـل وجـود نـداشـتـه انـد، بـلكـه مـقـصـود آن است كه اجتماع آن و دوره ، اجتماعى نبوده كه شـايـسـتـه دعـوت و پـيـشـوايى حضرت محمد صلى الله عليه و آله باشد. چنانچه اجتماع عصر آن حضرت نيز، اجتماعى نبوده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دادگستر گردد. مـردمـان خـوب در آن دو دوره و در عـهـد رسول صلى الله عليه و آله بسيار بوده اند، ولى اجتماع ، هنوز تكامل نيافته بود و خوبان در آن زمانها در اقليت بوده اند. و توانايى به دست آوردن قدرت را براى حكومت ابدى نداشته اند.
بالاترين قدرت آنها، تشكيل حكومت عدل موقتى بوده است .
برترى دوره سوم اجتماع بر دو دوره گذشته اش ، آن است كه در اين دوره ، اجتماع بشرى بـه حد كمال خواهد رسيد و بشر، تكامل خواهد يافت و شماره خوبان به حدى مى رسد كه شايسته باشند كه دادگستر جهان ظهور كند.
هنگامى كه اجتماع اين دوره به حد كمال رسيد و شماره خوبان به اندازه اى رسيد كه جهان ، شـايـسـتـه حـكـومـت ابـدى عدل گرديد، بشر كوچه به كوچه و كوى به كوى ، در پى دادگـسـتـر مـى گـردد و براى ظهورش ، دقيقه شمارى مى كند، تا نداى حضرتش را هنگام ظهور لبيك گويد.
بـشـر دوره سـوم ، در يـك طـبـقـه نـيـسـتـنـد و هـمـيـشـه در تـكـامـل هـسـتند، هر چه زمان بگذرد و تعليمات عاليه حضرت محمد صلى الله عليه و آله بيشتر پياده گردد، تكامل ، افزوده مى شود.
به يقين ، بشر امروز از بشر زمان رسول خدا برتر و بالاتر است . در ميان بشر امروز، كسى را سراغ ندارم كه به راستگويى و پيامبرى و مبعوث شدن حضرت محمد صلى الله عـليـه و آله از سـوى خـدا، يقين داشته باشد ولى به آن حضرت ايمان نياورد. بلكه به دشمنى و مبارزه برخيزد. در حالى كه چنين مردمى ، در زمان آن حضرت بسيار بوده اند.
مـردم آن روز، بـا آن كـه مى دانستند آن حضرت راستگو و پيغمبر الهى است ، با حضرتش بـه جـنـگ بـر خـاسـتـنـد، دنـدان حـضرتش را شكستند و به وسيله گوشت بزغاله مسموم ، خواستند حضرتش را مسموم كنند.
مـردم آن روز، بـا آن كـه مـى دانـستند كه پاكتر از على عليه السّلام و دانشورتر از او در روى زمـيـن كـسـى نـيـسـت ، بـا آن كـه مـى دانـسـتـنـد او خـليـفـه مـنـصـوص رسول خداست ، حضرتش را خانه نشين كردند، و به آن بسنده نكرده حضرتش را كشتند.
خلفاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را يكان يكان كشتند، حسين عليه السّلام را كشتند، حـسـن را بـا زهـر جـفـا مـسموم ساختند. پس آنها لياقت نداشتند كه حضرت محمد صلى الله عـليـه و آله بـراى آنـهـا دادگـسـتـر شـود و يـا عـلى عـليـه السـّلام حـكـومـت ابـدى عدل را بر قرار سازد.
حكومت عدل ، بايستى با رضا و رغبت مردم بر قرار شود و با جبر و زور نمى شود. وقتى كـه اجـتـمـاع بـشـرى بـه حـد كمال نرسد و شماره خوبان بشر به اندازه كافى نرسد، دادگستر، ظهور نخواهد كرد.
از ايـن سـخنان ، دانسته شد كه علت تاءخير ظهور دادگستر جهانى چيست . چون بشر هنوز در حـال نقص است و شماره خوبان فداكار به حد نصاب نرسيده و اجتماع بشرى ، لياقت چنان حكومتى را ندارد و اگر اين دادگستر الهى ظهور كند، مانند دگران كشته خواهد شد و يا مسموم مى گردد.
ظـهـور آن حـضـرت ، روزى اسـت كـه وجـود مـقدسش از اين خطر محفوظ بماند و بشر لياقت حـكـومـت عـدل ابدى را پيدا كند و با جان و دل ، خواستار چنان حكومتى باشد و توفيق ظفر بر دشمنان و بدخواهان داشته باشد.
آن روز، روزى اسـت كـه اگـر دادگـسـتـر جـهـانـى در شـرق عـالم نـدا كند، از غرب عالم ، مـردمـانـى بـه نـدايـش لبـيـك گـويـنـد. و اگـر پـرچـم عـدل بـه اهـتـزاز در آيـد، خـلق عـالم آن را نـشـانه سعادت ابدى و آسايش جاودانى خود مى دانند.
روزى اسـت كـه بـشر به آرزوى چند هزار ساله خود مى رسد و جشن و سرور و شادكامى ، دلهاى مرده و قلوب افسرده را فرا مى گيرد.
روزى اسـت كـه شماره نيكوكاران و فداكاران در راه حق به اندازه اى مى رسد كه نيرويى بـاشـنـد كـه حـضـرتـش را يـارى كـنـند و مخالفان و دشمنان ، نتوانند خار سر راهش فرا گيرند.
روزى است كه رياكارى و دروغ پردازى از سران حكومتهاى بشرى ، رخت مى بندد و حكومت افاضل ، براى نخستين بار، در جهان بر قرار مى گردد.
روزى اسـت كـه حـاكـمـان دادگـر و پـاك سـرشـت و پاك گفتار و پاك رفتار، بر عرصه گيتى حكومت كنند.
روزى است كه حكومت در دست خود مردم باشد و خلق ، زمام حكومت را به دست گيرند.
روزى اسـت كـه مـلتـى و دولتى در كار نباشد، دولت از مردم باشد و همه دولتها از ملت باشند.
بـيـگـانـگى ميان دولتها و ملتها از ميان برود، ملتها دولت را از آن خود بدانند و دولتها خود را خدمتگزار ملتها بدانند.
آن روز، روز قيام مهدى خواهد بود.

به اميد آن روز

خواسته بشر

تنفر فطرت بشر از ظلم
فطرت بشر از ظلم متنفر است و ستم را زشت مى شمارد.
ايـن تـنـفـر و بـيـزارى ، چـون فـطرى بشر است ، اختصاص به فردى يا جمعيتى ندارد و محدود به سرزمينى و منطقه اى نيست .
هـمـه افـراد بـشـر از بـزرگ و كـوچـك و سياه و سفيد و زرد و سرخ ، از اين حكم فطرى ، برخوردار هستند.
كـودك ، از مـنـظـره كـتك زدن كودك ديگر، غمگين مى شود و گاه مى گريد و از زننده اظهار انزجار مى كند و به كودك مضروب مهربانى مى كند.
تـنـفـر و بـيـزارى از ظـلم ، از غـريـزه هـاى بـشـرى اسـت و عـقـل را در آن راهـى نـيـسـت و حـكـم بـه زشـتـى و مـنـفوريت ظلم ويژه عقلا و خردمندان نيست ؛ ديوانگان هم از ظالم و ستمكار، نفرت دارند.
دخـالتـى كـه عـقـل در ايـن موضوع دارد، تشخيص مصاديق ظلم است كه غريزه را در اين جهت راهنمايى مى كند؛ پس از آن تنفر او را تاءييد مى كند.
طـبـيـعـى بـشـر اسـت كـه هـر چـه را كـه از آن تـنفر دارد، نابودى آن را خوش ‍ دارد و اگر قـدرتـى داشـتـه بـاشـد در نـابـودى آن مـى كـوشد تا ديدگاه خود را از اين وجود زشت ، پاكيزه گرداند و ديگر منفور خود را نبيند.
از ايـن سـخـن بـه ايـن نـتـيـجـه مى رسيم كه روزى بشر اين منفور فطرى را از ميان خواهد بـرداشـت و جـهـان را از لوث وجـود ظـلم و بـيـدادگـرى پـاك خـواهـد سـاخت . گاه ، فردى بـتـنـهايى توانسته است كه منفورى را از سرزمينى ريشه كن سازد. چنانچه بشر توانست بيمارى جذام را در خاك فيليپين نابود سازد و وبا و طاعون را از بسيارى از نقاط زمين دور گرداند.
پس چگونه منفور فطرى همه افراد بشر، ريشه كن نشود؟ بيقين ، روزگارى خواهد آمد كه ريشه ظلم و ستم از جهان بركنده شده باشد.
زيـرا چـنـانـكـه دانـسـتـه شد، منفور بودن ظلم ، ويژه گروه مخصوصى نبوده و مرزى معين ندارد.
تنفر بشر از طبيعت ظلم است ؛ در هر جا كه باشد و به هر شكلى كه باشد. انتظار روزى كـه چـنـگـال ايـن طبيعت منحوس از جهان قطع شود، در نهاد همه افراد بشر نهفته است و اين انـتـظـار فـطـرى است و بى گمان چنين روزى محقق خواهد شد چون فطرت ، خطا نمى كند؛ خطا، ويژه دانش و علم است و خواسته هاى غريزه خطاپذير نيست .
آن روز است كه در هيچ نقطه اى از كره زمين ، ظلمى يافت نشود و مظلومى به چشم نخورد.
ايـن مـطـلب چون از مباحث فطرى است ، مربوط به عقايد و مذاهب نيست ؛ عقايد و مذاهب ، اگر دخالتى كنند، در تعيين مصاديق خواهد بود.
خوشدارى عدل
هـمانطور كه فطرت بشر از ستم و بيدادگرى تنفر دارد، همان طور هم دوستدار عدالت و شيفته عدل و داد است .
آيـا ايـن دو، از يـك غـريـزه ريـشـه مـى گـيـرنـد؟ يـا هـر كـدام از نـظـر حـكـم فـطـرى ، استقلال دارند؟ بحثى است كه چندان سودى ندارد.
آنـچـه قـطـعـى اسـت ، آن اسـت كـه پـسـنـديـده بـودن عدل خواسته فطرى بشر است . اختصاص به فردى خاص و يا دسته اى مخصوص ندارد، همه انسانها از هر نژاد و در هر زمان و مكان ، عدالت را خوش داند و انتظار برخوردارى آن را دارند.
اختلاف انسانها را لحاظ طرز فكر، دانش ، محيط زندگى ، رنگ و نژاد، تاءثيرى در اتحاد آنها در اين مطلوب فطرى ندارد. همگان در آن متفقند و خواهان اين خواسته فطرى هستند.
مـطـلوب فـطـرى بـشر، ويژه شهرى يا كشورى يا قاره اى نيست ؛ هر انسانى آن را براى خود و ديگران مى خواهد.
مـردم ايـن شـهـر، نه تنها عدالت را براى خود مى خواهند، بلكه براى شهرهاى ديگر نيز مى خواهند. هر نژادى خواستار آن است كه دست ستمگر از تمام روى زمين قطع شود.
نقطه اى كه در كره زمين عدالت بر قرار باشد آن جا را بهشت نامند و محبوب همه انسانها خواهد بود.
بهشت آن جاست كازارى نباشد
كسى را با كسى كارى نباشد
هـر بـشـرى خـوش دارد كـه بدان جا برود و در آنجا بماند؛ چون محبوب فطرى خود را در آنجا پيدا مى كند. آرى ، خوشترين جا، جايى است كه در آن جا دلبر باشد.
آوارگان ، از ظلم و تعدى و مهاجران به كشورهاى ديگر، در اين زمان بسيارند.
طـبـيـعـى بـشـر است كه هر چه را بخواهد، به دنبالش مى رود و قدرت خود را به كار مى اندازد تا به مقصود برسد.
بسيار ديده شده كه افرادى خواسته خود را انجام داده اند و تحولى در محيط ايجاد كرده و موفقيتى به دست آورده اند.
پـس چـيـزى را كه همه افراد بشر جوياى آن هستند، به يقين وجود پيدا خواهد كرد و روزى خـواهـد آمـد كـه بـشـر بـديـن خـواسـتـه فـطـرى خـود بـرسـد و عدل و داد در سراسر گيتى حكومت كند.
انتظار چنين روزى در دل همه افراد بشر نهفته است و اين انتظار فطرى است و حكم فطرت خطا ندارد و اين انتظار سرانجام به سر خواهد آمد و مطلوب همگانى بشر، محقق خواهد شد.
انسان ، خواسته فطرى دگر نيز دارد كه چهارمين خواسته او خواهد بود. و آن دوست داشتن آسايش روحى است ؛ هر كس داراى اين خواهش ‍ طبيعى است ، و بايستى روزى بيايد كه تمام افراد بشر به اين مطلوب طبيعى و مقصود فطرى برسند.
خواسته فطرى عدل و داد، با خواسته فطرى آسايش ، در يك روز و به يك چيز محقق خواهد شـد و آن وقـتـى اسـت كـه ظـلم و سـتـم يـكـسـره از جـهـان رخـت بـر بـنـدد و عدل همگانى در جايش بنشيند.
بـشـر بـا وجـود ظـلم ظـالم ، آسـايش روحى نخواهد داشت و آسايش ‍ روحى بشر وقتى محقق خواهد شد كه دستهاى جنايتكاران و ستم پيشه گان جهان قطع شود و ديگر فكر ستمگرى در مغز جنايت پيشه اى راه نيابد.
پـيـدايـش احزاب سياسى در جهان و موفقيتهاى نسبى آنها در پاره اى از كشورها، در سايه همين خواسته فطرى ؛ يعنى اجراى عدالت بوده است . چون همگى احزاب دعوى ارمغان حكومت عدل را دارند.
رهبران احزاب ، از اين خواسته فطرى بشر بهره بردارى كرده و براى خود ايجاد موفقيت مـى كـنـنـد و بـر اريـكـه قـدرت مى نشينند. ولى هيچ يك آنها تاكنون نتوانسته اين محبوب فـطـرى بـشـر را در آغـوش وى جـاى دهـنـد؛ چـون تـاءسـيـس حـكـومـت عـدل ، كـار هـر كـسـى نـيـسـت ؛ بـويـژه اگـر حـكـومـت عدل جهانى باشد.
فـطـرت عـدالتـخـواهـى و خـواسته ايجاد عدل جهانى در بشر، موجب شده كه هر قومى اين لبـاس را بـر قـامـت كـسـى شـايـسـتـه بـبـيـنـنـد و وى را مـوجـد عدل عالى بدانند.
گـفـتـه شـد تـشـخـيـص مـوضـوع بـراى خـواسـتـه هـاى فـطـرى بـشـر بـه دسـت عـقـل اسـت و فـطـرت اشـتباه نمى كند. ولى در تشخيص موضوع اشتباه رخ مى دهد. چون هر كـسـى عقل محض رهنماى خود قرار نمى دهد؛ احساسات و عواطف در اكثريت مردم نمى گذارند كه عقل محض ‍ رهنما باشد. و اختلافات از همين جا پيدا شده است .
اگـر حـاكـم بـر هـر انـسانى ، عقل او بوده باشد و بس و تمايلات قلبى در آن دخالتى نـداشـتـه بـاشـد، اخـتـلافـى در جـهـان مـيـان افـراد بـشـر رخ نـمـى دهـد. اخـتـلافـت ملل عالم در موجد حكومت عدل جهانى ، از همين جا حادث شده است .
اخـتـلاف مـسـلكـهـاى احـزاب و رهـبـران آنـهـا، از ايـن جـا پـيـدا شـده اسـت . ايـنـك بـه سراغ عـقـل بـرويـم تـا بـبـيـنـيـم كـه او چـگـونـه كـسـى را شـايـسـتـه بـر قـرار كـردن عدل بر روى كره زمين مى داند.
عقل مى گويد: بر پا كننده عدل جهانى ، بايستى داراى شرايط و صفاتى باشد و كسى كـه از اين شرايط و صفات برخوردار نباشد، قطعا موفق نخواهد شد كه بشر را به اين هدف عالى برساند.
رهـبـران احـزاب ، يـا نـخـسـتـيـن شرط را فاقدند و يا همه شرايط را. از اين رو، نتوانسته عـدل را در جهان بر قرار كنند، بلكه نتوانسته اند در گوشه اى از جهان پياده كنند. ممكن اسـت در يـكـى دو كـشـور شـهـوتـهـاى بـسـيـارى از افراد بشر ارضا شده باشد، ولى از ارضـاى شـهـوت و رسـيـدن بـه تـمـايـلات قـلبـى ، تـا بـر قـرارى عدل ، هزاران فرسنگ فاصله است .
در بـسـيـارى از مـوارد، اجراى عدل بر خلاف تمايلات قلبى است ؛ تمايلات قلبى حد و مرز ندارد و پياده كردنشان ، ظلم بر دگران است .
نخستين شرط در بر پا كننده عدل جهانى
نـخـستين شرط در بر پا كننده عدل جهانى ، آن است كه در دعوتش ‍ راستگو باشد و حقيقتا خـواهـان ايـجـاد عـدل و داد بـاشـد و كـسـى نـبـاشـد كـه دعـوت بـه عدل را وسيله استثمار قرار بدهد منظورش از اين دعوت ، سوار شدن بر دوش خلق و حكومت كردن باشد.
بـديـهى است كه چنين كس ، موفق به برقرارى عدالت نخواهد شد. چون دروغ مى گويد؛ منظورشان اقامه عدل نيست و هدفش رسيدن به مطامع خويش است .
ايـن دسـتـه اگـر هـم بـه گمان خود راست بگويند، خود را براى هدف نمى خواهند، بلكه هدف را براى خود مى خواهند.
كـسـانى هستند كه دروغ مى گويند، ولى خودپرستى ايشان نمى گذارد كه بدانند دروغ مى گويند و خود را راستگو مى پندارند.
بـهـترين راه براى شناخت واقعيت آنها، آن است كه در رفتار و گفتارشان ظلم و ستمى ديده نـشـود و از ريـاى سياسى و مذهبى دور باشند و در رسيدن به هدف ، گناه را وسيله قرار ندهند و از عناوين ثانويه استفاده نكنند، تا خودشان را بشناسند و هم دگران آنها را .
شرط دوم در بر پا كننده عدل جهانى
دومين شرطى كه بايستى بر پا كننده عدل جهانى دارا باشد، نقشه اى صحيح است . نقشه اگـر صـحـيـح نـبـاشـد، رسـيـدن بـه هـدف ، دشوار بلكه ناممكن است . بويژه هدفى كه دشـمنانى بسيار دارد، آن هم دشمنانى تيزبين و داراى همه گونه قدرت . ساليان درازى اسـت كـه نـعـره عدالتخواهى رهبران احزاب ، با مسلكهاى گوناگونى كه دارند، در جهان بـلنـد اسـت ، ولى چيزى كه به چشم نمى خورد، عدالت است ! آيا اينان دروغ مى گويند؟ يا نقشه اى صحيح ندارند؟ يا هر دو؟
سـتمگران بيدادگر كه حرص و آزشان از حد گذشته و فطرت عدالتخواهى در نهادشان كوبيده شده ، خود خواهى ، مغزشان را پر كرده و پرده هاى آهنين بر نداى وجدانشان كشيده شـده اسـت ، بـه جـز قـدرت طلبى و سودپرستى چيزى نمى بينند و مقصودى ندارند، با تـمـام وسـائل مى كوشند كه به ظلم و بيدادگرى ادامه دهند و بسيار آزمندند كه ستمگرى خويش را گسترش دهند.
سـتـمـگـران ، بـراى رسـيـدن بـه قدرت و نگهدارى آن ، از هيچ گونه جنايتى دريغ نمى كـنـنـد! و بـه هـمه گونه پستى ، تن در مى دهند! خود را به رنگهاى مختلف در مى آورند، مـاسـكـهـاى گوناگون بر چهره مى زنند! هر روز يك جور بازى مى كنند، گاه عدالتخواه مى شوند! گهى آزادى طلب مى كنند! گاه بيچارگى مظلومان را بهانه قرار مى دهند! گاه لبـاس مـذهـب بـر تـن مـى كـنـنـد! عـابـد مـى شـوند! گاه روشنفكر مى گردند براى مردم دلسـوزى مـى كـنـنـد! گاه به حكومتهاى ظالم و ستم پيشه دشنام مى دهند! تا به قدرتى برسند و به ستمگرى ادامه دهند!
دسـت اين گروه را از سر مردم كوتاه كردن و ريشه ظلمشان را از جهان بركندن ، نقشه اى بسيار صحيح و دقيق و ماهرانه نياز دارد؛ زيرا كوچكترين اشتباه ، مانع موفقيت مى شود.
شرط سوم در بر پا كننده عدل جهانى
سـومـيـن شـرط بـر پـا كننده عدل جهانى آن است كه خودش داراى هيچ گونه نقطه ضعفى نـبـاشـد؛ چه نقطه ضعف شخصى و چه نقطه ضعيف خانوادگى و ميراثى و چه نقطه ضعف اجتماعى ، كه وجود يكى از اينها مانع موفقيت است .
پيشرو عدل جهانى ، اگر نقطه ضعفى داشته باشد، در برابر تهديد، عقب مى نشيند، در برابر منافع شخصى ، از اين هدف مقدس ، دست بر مى دارد.
زيرا ستمگران ، براى حفظ موقعيت خود، مقام و پست و رشوه مى دهند، به زندان مى افكنند، شكنجه مى دهند، اعدام مى كنند، شايد پيشرو عدل از هدف خود دست بردارد.
عـدالتـخـواهـى كه داراى نقاط ضعف باشند، در برابر اين گونه چيزها تسليم شده ، در نـيـمـه راه مـى مـانـنـد. چـرا تـاكـنـون سـتـمـگـران جـهـان ، تـوانـسـتـه انـد از بـرقـرارى عـدل جـلوگـيـرى كـنـنـد و بـه ظـلم و جـور ادامه دهند؟ چون عدالتخواهان بشرى داراى نقاط ضعفى بودند كه آنها را از رسيدن به مقصد، باز داشته است .
رهـبـرى كـه پـاك شـد و نـقـطـه ضـعـفى نداشت ، تحت تاءثير قرار نمى گيرد و آزمندان بـيـدادگـر نـمـى تـوانـنـد بهره بردارى كرده ، از آن مقصد عالى بازش ‍ دارند. آنكه مى خـواهـد پـاكـى را در جـهـان بـرقـرار سـازد، بـايـسـتـى در درجـه اول ، خودش پاك باشد و تعادل قوا در پيكرش برقرار باشد، و گرنه ظلمت ، نور نمى آورد و تاريكى ، روشنايى نزايد و از مار جز مار نيايد.
خـورشـيـد، خودش نورانى است كه مهتاب شبها و سپيده دم صبحها را ايجاد مى كند. هدف هر چـه عـالى تـر و مـقـدسـتـر و بزرگتر باشد، پاكى رهبر بايستى بيشتر و نقاط ضعفش كمتر باشد.
هـدف اگـر بـرقـرارى عدل در شهرى است ، پاكى رهبر بايستى به اندازه اى باشد كه بـتـوانـد از تـهـديـدها و تطميعهاى شهرى بگذرد و توانايى بر طرف كردن اين گونه موانع را داشته باشد.
اگـر هـدف ، بـرقـرارى عدل در كشورى است ، پاكيزگى رهبر بايستى بيشتر از بيشتر باشد و نقاط ضعف او كمتر از كمتر.
چـون هـر چـه هـدف بـزرگـتـر شـود، موانع سر سخت تر خواهد بود؛ تهديدها خطرناكتر شوند و رشوه ها سنگين تر گردند.
اگـر هدف ، اجراى عدالت در تمام جهان باشد، رهبر آن بايستى پاكيزه ترين فرد بشر و منزه ترين انسان باشد.
هـيـچ گـونـه نـقـطـه ضعف شخصى ، ميراثى ، تربيتى ، در وجودش راه نداشته باشد و خودش پاك باشد، محيط پرورشش پاك باشد، پدرش و پدرانش پاك باشند. چون نقاط ضـعـف پـدران ، در فرزندان اثر مى گذارد؛ بلكه نياكانش نيز بايد پاك باشند تا از ناپاكيهاى ميراثى منزه باشد.
اگـر پـدر نـقـطـه اى سياه داشته باشد. ممكن است كه فرزند از ميراث آن بهره مند شود. چـنـين پسرى ، نخواهد توانست عدالت جهانى را برقرار كند. مخالفان از همان نقطه ضعف ميراثى استفاده كرده ، راه را بر او و بر هدفش سد مى كنند. رسيدن به هدف مقدس عدالت جهانى ، رهبرى پاك و پاكزاده و پيشوايى بسيار منزه مى خواهد و اين كار از افراد عادى ، ساخته نيست .
عدل جهانى جاودانى و هميشگى ، عاليترين مقصود بشرى است و برقرار كننده اش بايستى پاكيزه ترين فرد بشر باشد.
هـر كـسـى صـلاحـيـت پـيـشـروى كـاروان خـواسـتـه فـطـرى بـشـر را نـدارد. فـردى ايـده آل مى خواهد كه بتواند ايده بشر را تحقق بخشد.
پـيـشـرو ايـن قـافله ، اگر تقوا و فضيلتش در بالاترين درجه نباشد و انسان برترين نبود، نخواهد توانست بر تمايلات شخصى فاميلى دوستان و... چيره شود و كاروان بشر را رهبرى كرده و سر منزل مقصود برساند.
شرط چهارم در بر پا كننده عدل جهانى
چهارمين شرط كه بايستى برقرار كننده عدل جهانى واجد آن باشد، شناخته شدن خودش و دودمـانـش بـه پـاكـى اسـت ، و گرنه صحت دعوتش را عقلا و خردمندان جهان باور نخواهند كرد.
مردم بايستى بدانند كه او راست مى گويد، نقشه اش صحيح است ، نقاط ضعف شخصى و مـيـراثـى نـدارد. در ايـن صورت ، دعوتش را لبيك گويند و به يارى اش بر مى خيزند. خـردمـنـدان ، هـيـچ گـاه كـوركـورانـه بـه دنبال كسى نمى روند؛ بدون مطالعه و تحقيق ، تسليم نمى شوند و سر نمى سپارند.
آنـان مـى دانـنـد كه هر ندايى از هر حلقومى برخيزد، پاسخ ندارد. تنها، ندايى شايسته پاسخ جانبازى است كه از حلقومى بر خيزد كه داراى اين شرط و صفات باشد.
بـر قـرار كـنـنـده عـدل جـهانى و دادگرى جاودانى ، يارانى فداكار و از خود گذشته مى خواهد كه هوشمند و توانا و دانا و زيرك باشند.
چنين مردمى ، ناديده و نسنجيده ، پيرو كسى نمى شوند. آنها نخست به شايستگيهاى رهبرى مـقـدس پـى مـى بـرنـد تـا در راه او دسـت از جـان و مال و زن و فرزند بشويند و فداكارى كنند.
مـتـفـكـران و انـديشوران تا به پاكى شخص و خانواده او اطمينان پيدا نكنند، به وى نمى گـرونـد. آرزومندان عدل ، وقتى كه باورشان شد كه اين نداى دلكش از حلقومى پاك بر خاسته است ، خودش پاك است ، محيط تربيتى و پرورش او پاك است . پدرانش پاك بوده اند و هيچ گونه نقطه سياه شخصى و ميراثى ندارد، گرداگردش را خواهند گرفت و در راه انـجـام مـقـصود مقدس او به كوشش خواهند پرداخت . از سوى ديگر رنج كشيده هاى جهان سـتـمـديـده هـاى خـلق و نـفرت زدگان از ظلم و جور به سراغش خواهند آمد و سر تعظيم در برابرش خم خواهند كرد و آماده فرمانبردارى اش خواهند شد.
در اين وقت است كه زمينه براى عدل جهانى آماده مى شود.
شرط پنجم در بر پا كننده عدل جهانى
پنجمين شرط براى بر پا كننده عدل جهانى آن است كه خطا نداشته باشد؛ چه اگر خطا داشته باشد، موفق نخواهد شد. خطاى بزرگان ، بزرگ خطاهاست و خطا، خطا مى زايد و سرمشق خطا مى گردد. نداشتن خطا، اختصاص به كسى دارد كه داراى صفت عصمت باشد.
شرط ششم در بر پا كننده عدل جهانى
شـشـمـيـن شرط اين كه بايستى بر پا كننده عدل جهانى از تاءييد حق برخوردار باشد و قـدرت الهـى در پشت سرش قرار گيرد، و وگرنه با قدرت بشرى ، بر همه قدرتهاى بـشـرى پـيـروز نـخـواهـد شـد. عـدل جـهـانـى ، قدرت جهانى مى خواهد كه ويژه ذات مقدس حضرت پروردگار است .

پيروزى بدون خونريزى


از ويـژگـيـهـاى حكومت الهى حضرت مهدى ، پيروزى بدون خونريزى است . و حمام خونى كه جهانگيران جهان از قبيل اسكندر و چنگيز و تيمور براى كشور گشايى به پا كردند، در حكومت جهانى حضرت مهدى منتفى است .
حـكـومت حضرت مهدى ، جهانگيرى و جهانگشايى نيست ، بلكه جهانبانى و جهانمدارى است و ايـن ويژه حكومتهاى الهى است كه در هر سه حكومتها تحقق داشته و قدرت حكومت ، با مهر و رحمت همراه بوده است .
بـه يـقين روزى خواهد رسيد كه حكومت الهى حضرت مهدى ، جهان و جهانيان را زير پوشش خـود قـرار خـواهـد داد بدون آن كه خونريزى در كار باشد، بشر به حسب فطرت از آغاز پـيـدايـش خـود، خـواهـان بـر پـايى عدل بوده و هست ولى اين خواسته فطرى ، براى بر پايى حكومت عدل كافى نيست .
چنانچه حكومت عدل را با زور سر نيزه نمى شود به پا كرد؛ چون ظلم به جز ظلم نخواهد زايـيـد و قـداسـت هـدف ، مـبـرر وسـيله نخواهد بود. ولى هنگامى كه خواسته فطرى بشر، اشتداد پذيرفت و به مرتبه شوق رسيد و فاعليت پيدا كرد، آن وقت است كه زمينه براى بر پايى حكومت عدل عالمگير مهدى آماده شده است .
اشـتـداد خواسته فطرى بشر، وقتى است كه ظلم و ستم بسيار شود و بشر از آن به تنگ آيـد تـا خـواسـته فطرى او فاعليت پيدا كند و او را بر انگيزد كه شب و روز در راه پيدا كـردن عدل گام بر دارد و موانع رسيدن به آن را يكان يكان از ميان بردارد. تا به هدف برسد.
در اين هنگام ، قائدى توانا و بزرگوار و شناخته شده ، قدم در ميان خواهد گذارد و حكومت عدل را بر پا خواهد كرد.
و نـخستين حكومت عدل در نقطه اى از جهان بر پا خواهد شد و درخشندگى پيدا خواهد كرد و هـمـسـايـگـان از آن آگـاه خواهند شد. يكان يكان به سويش مى شتابند و الحاق خود را به حـكـومـتـش اعـلام مـى دارنـد. نـوبـت بـه جـهـانـيـان مـى رسـد و مـلتـهـاى جـهـان از آن اسـتـقـبـال مـى كـنـنـد و بـا جـان و دل مـى خـواهـنـد كـه در ظل حكومتش قرار گيرند.
چـنـيـن حـكـومـتـى درسـت بـرخـلاف جـهـانگيرى جهانگشايان خواهد بود؛ چون آنها مى خواهند كشورهاى ديگر را تسخير كنند و ملتها با آنها مى جنگند و از خود دفاع مى كنند و پيروزى جهانگشا، با خونريزى محقق مى شود.
بـر پـا كـنـنـده عـدل را مـلتـهـاى جـهـان ، خـواسـتـارش هـسـتـنـد تـا در ظـل حمايتش قرار گيرند. و پيروزى عدالت به دست مهدى در سراسر گيتى محقق مى شود و حـكـومـت الهـى بـه جـاى حـكـومـتـهـاى بـشـرى مـى نـشـيـنـد و جـهـان پـر از عدل و داد مى شود و خواسته همگانى خلق ، تحقق مى پذيرد.
خداى خلق هم وعده و مژده داده است كه چنين روزگارى خواهد آمد. از ويژگيهاى خاص حكومتى الهـى آن است كه در اين حكومتها اقليت و اكثريت وجود ندارد؛ همگان در آن يكسانند و حكومت ، حـكـومـت مـردم اسـت . پـيدايش اقليت و اكثريت در حكومتها، يا نژادى است و يا مذهبى ، مساوات نـژادى ، اقـليـت و اكـثـريـت نـژادى را از مـيـان بـر مـى دارد؛ چـنـانـچـه عدل شمولى ، اختلافات مذهبى را مى شويد و به دريا مى افكند

حكومت الهى در جهان

  شـمـاره حـكـومـتـهـاى الهـى كـه تـاكـنـون در جـهـان تـشـكـيـل شـده ، بـسـيـار نـاچـيز است و قابل قياس با شماره حكومتهاى بشرى نيست .
شماره حكومتهاى بشرى از ميليونها متجاوز است ، در حالى كه شماره حكومتهاى الهى از عدد سـه تجاوز نمى كند و داوم نيافته است ؛ چون بشر لياقت اين حكومتها را نداشته و فاقد بـعـد دوم عـدالت و بـعـد سـوم آن بـوده : عـدل مـلت بـر مـلت و عدل ملت بر دولت .
تاءسيس حكومت الهى و داوم آن ، روزى است كه بشر لياقت آن را داشته باشد و بعد دوم و سـوم عدالت را دارا باشد و قرآن از آن خبر مى دهد و از آن به ((عباد صالحون )) تعبير مى كند:
(وَ لَقـَدْ كـتـَبـْنـَا فـى الزَّبـُورِ مـِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَرْض يَرِثُهَا عِبَادِى الصالِحُونَ ). (1)
عـبـاد صالحون ـ كه وارث زمينند ـ همان مردمى هستند كه داراى بعد دوم و سوم عدالت هستند. در نـتـيـجـه ، حـكـومـت الهـى سـه بـعـدى و عدل عالمگير در جهان بر پا مى شود و ابدى و جـاويـدان مـى گـردد. از لفـظ ارض ، استفاده مى شود كه نخستين حكومت الهى در جهان كه پس از توفان نوح تشكيل گرديد، حكومت حضرت يوسف پيغمبر در مصر بود. اين حكومت ، محبوبترين و پاكيزه ترين حكومتهاى سرزمين مصر بود.
پايه اين حكومت بر دو چيز قرار داشت :
رنج بردن يوسف و زندانى شدن او و مقاومت و پايدارى اش در تقوا؛
ديگر، شناخت حضرتش نزد مردم به فضيلت و درستى و امانت .
يـوسـف تـا دم مـرگ رفـت ، بـه قـعـر چـاه انـداخته شد، مانند برده اى زر خريد، به قيمت نـاچـيـزى فـروخـته شد، از پدر و مادر دور افتاد و از رحمت آن دو محروم گرديد. به ديار غـربـت افـتـاد و چون بردگان در خانه فرمانفرماى مصر قرار گرفت و دم نزد و مقاومت و پايدارى كرد.
از ايـن جـا رنـج دوم حـضـرتـش آغاز شد و آن عشق شديدى بود كه همسر خواجه اش به وى پيدا كرد و شبانه روز از وى تقاضايى داشت كه يوسف پاك ، از انجام آن تقاضا، اجتناب مى ورزيد.
وقـتـى كـه آن زن از بـر آورده شـدن تـقـاضـايـش مـحـروم گـرديـد، كـيـنـه يـوسـف را در دل گـرفـت و او را نـزد شـوهـر، بـه خـيـانـت مـتـهـم كـرد و سـپـس بـراى چـنـد سـال او را به زندان انداخت و اين ، رنج سوم و چهارم يوسف بود. عشق آن زن به يوسف و ابـاى يوسف از انجام دادن تقاضاى او و اصرار آن زن و پايدارى يوسف ، شهرت يافت و زبانزد خاص و عام گرديد. ولى نتيجه اى خوب داد و آن شناخت يوسف به تقوا و فضيلت بود.
سـرانـجـام ، يـوسـف از زنـدان نجات يافت و بر تخت حكومت مصر نشست . (2) و بـزرگـتـريـن خـدمت تاريخ را به مردم مصر كرد و مصريان را از گرسنگى و خطر مرگ نـجـات داد. و دعـوت به توحيد و يگانه پرستى را براى نخستين بار، در تاريخ بشر، پس از توفان نوح آغاز كرد.
از ويـژگـيـهـاى حـكومت الهى يوسف ، خوددارى حضرتش از انتقام و پاكيزه بودن روحش از كينه بود. از ستمكارانش و ظالمانش انتقال نگرفت و آنها را بنواخت و مورد عفو قرار داد.
دومـين حكومت الهى در جهان ، حكومت ((طالوت )) بر اسرائيليان بود. طالوت ، كسى بود كـه از سوى خدا به فرمانفرمايى اسرائيليان منصوب گرديد. بزرگمردى بود بسيار دانشمند، قوى و شجاع و از اسرار نهانى جهان آگاه بود.
اسـرائيـليان در بدبختى و ذلت و خوارى به سر مى بردند. از پيامبرشان خواستند كه از خـدا بـخـواهـد حـاكـمى براى آنها تعيين كند تا در زير سايه اش جهاد كنند و از ذلت و خوارى نجات يابند.
پـيـامـبـر عـظـيـم الشـاءن ، تـقـاضـاى آنـان را در پـيـشـگـاه الهـى عـرضـه داشـت و مـورد قـبـول مقام حضرت احديت قرار گرفت و طالوت را به حكومت و فرمانفرمايى آنها منصوب كـرد چـون بـعـد دوم و بـعـد سـوم عـدالت را فـاقد بودند، نخست با نصب طالوت مخالفت كـردنـد! در صـورتـى كـه مـنـصوب حق بود! گفتند در ميان ما كسانى هستند كه از طالوت بـراى حـكـومـت شـايـسته ترند ولى اين مخالفت به جايى نرسيد. طالوت با شايستگى كامل زمام امور كشور را در دست گرفت .
حـضـرت حـق ، طالوت را براى چنين روزى ذخيره كرده بود و ناشناس ‍ در ميان اسرائيليان مـى زيـسـت . دانش و قدرت بدنى كه خدايش به طالوت عطا كرده بود، او را رهبرى دانا و تـوانـا سـاخـتـه بـود. ولى بـاز هم اسرائيليان نسبت به طالوت نافرمانى كردند و اين عطيّه بزرگ الهى را مطيع و منقاد نبودند. در جبهه جنگ از فرمانش سرپيچى كردند؛ در عين حال پيروزى نصيب طالوت گرديد و اسرائيليان از ذلت و خوارى ، نجات يافتند.
مـقـام طـالوت آن قـدر قداست و عظمت داشت كه ((داود)) پيامبر در زمره سرداران وى بود و پـس از او مـقـام سـلطنت و وى عطا شد و پس از داود پسرش ((سليمان )) از اين منصب مقدس بـرخـوردار گـرديـد. ولى چـون امـتـش فاقد بعد دوم و سوم عدالت بودند، اين حكومت دوام نيافت و به جايش ، حكومت بشرى بر قرار گرديد.
سـومـيـن حـكـومـت الهى در جهان ، حكومت حضرت على عليه السّلام بود كه فقدان بعد دوم و سـوم عـدالت در مـردم ، مـوجـب شـد كـه حـضـرتـش را بكشند و مورد نفرين آن حضرت قرار گيرند. نفرين آن حضرت چنين بود:
((پروردگارا! مرا از اين مردم بگير)) كه شومترين نفرين در تاريخ بشر بود.
آنـچـه كـه در ايـن حـكـومـتـهـاى سـه گـانه الهى جلب نظر مى كند، سه گونه بودن اين حـكـومـتـهـاسـت كـه هـر كـدام رنـگ خـاصـى داشـتـنـد. از ايـن اسـتـفـاده مـى شـود كـه حـكـومـت عـدل و حـكـومـت الهـى ، رنـگ خـاص و شـكـل مـخـصـوصـى نـدارد، و قـوام آن حـكـومـت بـه عـدل اسـت و بـس ؛ بـه هر شكلى كه حكومت اداره شود. خواه جمهورى باشد، خواه سلطنتى ، خـواه داراى مـجـلس سـنـا و شـورا بـاشـد، خـواه نـبـاشـد؛ مـقـصود، اقامه قسط و بر پايى عدل است و بس .
ايـن حـكومتهاى سه گانه ، سه رنگ بودند، ولى در حقيقت يك رنگ داشتند و آن رنگ عدالت بود كه هر سه رنگ ، در آن قرار داشت .
يوسف در حكومت مصر، پادشاه نبود، چون به صريح قرآن ، پادشاه مصر كس دگر بود. يـوسـف فـرمـانفرماى مصر بود، ولى ديكتاتور و خودكامه نبود، حكومتش دموكراسى نبود؛ چون دموكراسى ، حكومت اكثريت است و اقليت در آن محروم و محكوم اكثريت است .
حكومت يوسف ، حكومت عدل بود كه حكومت همه ملت است .
طالوت در حكومتش پادشاه بود و سلطنتش انتصابى بود و از جانب خدا منصوب شده بود، و فـرمـاندهى جنگ را شخصا به عهده گرفت و پيروز شد و نبوغ نظامى خود را نشان داد، و ذلت و خوارى را از اسرائيليان بگرفت ، و عزت و سربلندى را به آنها ارزانى داشت .
آرى ، حكومت عدل ، عزت و سربلندى مى آورد.
حـضـرت على عليه السّلام حكومتش انتخابى بود و تنها كسى است در ميان خلفاى راشدين كه در اثر انتخاب عمومى به حكومت رسيد؛ حضرتش ، نخست انتخاب شد، سپس با او بيعت كردند.
خـلفاى سه گانه كه پيش از آن حضرت حكومت كردند، با بيعت به حكومت رسيدند؛ آن هم بيعتى كه نهانى ميان چند نفر قرارش گذاشته شده بود.
انتخابى بودن حكومت حضرت على عليه السّلام ، از نظر مردم است ، وگرنه حضرتش از سـوى خـداى بـشر به فرماندهى كون و مكان نصب شده بود و ولايت تكوينى و تشريعى در اخـتـيـارش بـود و پـذيـرش ‍ حـكـومـت ظـاهـرى ، بـراى اقـامـه عدل بود. حضرت على عليه السّلام خودش عدل بود كه به صورت بشر در آمده بود.
حكومت حضرت مهدى ، چهارمين حكومت الهى در جهان است و حكومت حضرتش ، عين حكومت پدرش حضرت على است ، با اين تفاوت :
حـكـومت پدرش على ، محدود به زمان و مكان و موقتى بود، چون بشر آن روز ابعاد ثلاثه عدالت را نداشتند.
ولى حـكـومـت حـضـرت مـهـدى ، حكومت جهانى و جاويدانى است ؛ چون بشر در آن زمان داراى بعدهاى دوم و سوم عدالت هستند كه به تعبير قرآن ((عباد صالحين )) ناميده شده اند.
حـكـومـت مـهـدى مـانـنـد حـكومت پدرش على عليه السّلام از انتخاب برخوردار است ، ولى نه انتخاب اصحاب حل و عقد و نه انتخاب مردم يك كشور، بلكه انتخاب مردم جهان . و انتخابش مشتمل بر دو مرحله است : انتخاب نوعى و شخصى .
انـتـخـاب نـوعـى ، هـم اكـنـون مـحقق است كه همه مردم جهان آرزوى ظهورش را دارند. انتخاب شخصى ، پس از ظهور آن حضرت واقع مى شود.

مدت حكومت درخشان امام مهدى

 روشـن اسـت كـه مـا دوران حـكومت و سالهاى زمامدارى امام مهدى عليه السلام را تنها مى تـوانيم از طريق رواياتى كه حدود آن را بيان مى كند بشناسيم . و روايات رسيده در اين مورد مختلف است :
1 - دسـتـه اى از روايـات ، مـدت حـكـومـت او را، پـس از قـيـام جـهـانـى اش 7 سال عنوان مى سازد.
2 - بـرخـى از روايـات ، ايـن دوران درخـشـان را بـه حـدود 20 سال تعبير مى كند.
3 - دسته سوم از 70 سال سخن مى گويد.
4 - و رواياتى هم هست كه عدد ديگرى را نشان مى دهد.
اما به نظر نگارنده ، روايات دسته دوم كه سالهاى حكومت آن حضرت ، پس از قيام براى اصـلاح جـهـان را، حـدود 20 سـال عـنـوان مى كند بيشتر است و بدان دسته بهتر مى توان اعـتـمـاد كـرد. چـرا كـه ايـن گـروه از روايـات از امـامـان اهـل بـيـت عليهم السلام كه خداوند آنان را از هر لغزش و اشتباه و پليدى ، پاك و پاكيزه ساخته ، رسيده است .
اينك برخى از آن روايات :
1 - امام صادق عليه السلام در اين مورد فرمود:
((ملك القائم منا تسع عشرة سنة و اءشهرا.)) (729)
يـعـنـى : حـكـومـت درخـشـان و شـكـوهـبـار قـائم مـا، نـوزده سال و چند ماه خواهد بود.
2 - و در بيان ديگرى مى فرمايد:
((يملك القائم عليه السلام تسع عشرة سنة و اءشهرا.)) (730)
يـعـنى : قائم عليه السلام حدود نوزده سال و چند ماهى پس از قيام جهانى اش حكومت خواهد كرد.
3 - جـابـر بـن يزيد جعفى از حضرت باقر عليه السلام پرسيد كه : ((سرورم ! قائم عـليـه السـلام در روزگـار خـويـش چـه مـدت بـه تـدبير امور و تنظيم شئون امت و حكومت عادلانه جهانى مى پردازد؟))
حـضـرت فـرمـودنـد: ((از روز قـيـام او تـا رحـلتـش ، حـدود نـوزده سال ، فاصله است .))(731)
روشن است كه اين روايت با دو روايت رسيده از امام صادق عليه السلام تناقض و تضادى نـدارد. چـرا كـه طـبق رواياتى كه در بخش ظهور آمد، قيام جهانى آن حضرت اندكى پس از ظـهـورش خواهد بود و قيام و ظهورش ‍ برخلاف پندار بسيارى در دو مرحله خواهد بود، نه يك مرحله .

شيعه در عصر امام مهدى عليه السلام

شيعه ، اين پيروان مذهب خاندان وحى و رسالت ، از همان روزهاى رحلت پيامبر گرامى تـاكـنـون ، هـمـواره مـورد فـشـار و سـتـم قـرار گـرفـتـه و حـقـوق و آزادى آنـان پايمال شده است .
به همين جهت است كه : تاريخ اينان ، لبريز از قربانيان و شهيدان گرانقدر و راستينى اسـت كـه در طـول تـاريـخ به دست بيدادگران كشته شده و مورد تبعيد و طرد و سركوب قـرار گـرفـتـه اند و جرمشان تنها اين بوده است كه پيرو اميرمؤ منان عليه السلام بوده اند
شـيـعـه ، پـس از رحـلت پـيامبر در هر عصر و زمان در همه جهان اسلام ، همواره هدف قلمهاى مـسـمـوم بـوده اسـت و در ايـن مـدت حـكـومتها و سلسله هايى كه در نقاط مختلف جهان اسلام ، قدرت را به كف گرفته اند با قدرت و امكانات بسيار با اين مذهب و پيروانش به جنگى بى رحمانه و نابرابر برخاسته اند.
بـا مـراجـعـه بـه كـتابهاى تاريخى مى توان انواع مصائب و سختيهايى را كه بر اينان رفـتـه اسـت ، مـطـالعـه كرد. و دريافت كه از همان آغاز كار شيعه و تشيع از ((سلمان )) گـرفـته تا ((عمار))، ((عبدالله بن مسعود))، ((ابى ذر غفارى ))، ((مالك بن نويره )) و... تـا ديـگران ، همواره زير سهمگين ترين فشارهاى ظالمانه بوده اند. با نگرشى بـه جـنـگ جـمـل ، صـفـيـن ، نـهـروان و يورشهايى كه در زمان عنصر پليد و خودكامه اموى ((مـعـاويه )) بر شهرهاى شيعه و خانه ها و شخصيتهاى وارسته و شايسته آن نمودند و تـا شـهادت اميرمؤ منان عليه السلام و مسموم ساختن فرزندش حضرت مجتبى عليه السلام .. تـا فاجعه جانسوز كربلا و پيامهاى آن ... و تا شهادت هشت امام خاندان وحى و رسالت پـس از امـام حـسـيـن عـليـه السـلام يكى پس از ديگرى و تا هزاران نمونه ديگر از نمونه هايى كه بر صحت و درستى ديدگاه ما دلالت مى كند همه و همه اين واقعيت را نشان مى دهد كـه پـس از رحلت پيامبر((ص )) تاكنون شيعه همواره هدف تيرهاى ستم قلمهاى مسموم و حكومتهاى خودكامه بوده است .
رژيـم امـوى و عـثـمـانـى و ديـگـر رژيـمـهـاى خودكامه و زمامداران ستم و تباهى همه تلاش ارتجاعى خويش را براى از ميان برداشتن شيعه و تشيع بكار گرفتند.فـقـيـهـان بـدانـديـش و وابـسـتـه بـه حـكـومـتـهـا، بـه ريـخـتن خون شيعيان و مباح شمردن مـال و عـرض آنـان فـتـوا دادنـد و فـراتـر از آن بـا صـدور حكم ارتجاعى و ظالمانه بر خـاسـتـه از تـعـصب كور، نسبت كفر و شرك به آنان دادند و انواع تهمتها و دروغها را نثار آنان نمودند.
آرى !... شـيـعـه ، ايـن گـونـه زيـر فـشـار بـود و تـنـهـا در زمـان ((آل بـويـه )) ((حمدانيان ))، ((فاطميان ))، ((صفويان )) و... قدرت و نفوذ بدست آورد و اندكى به حق حيات و آزادى دست يافت .
امـا ايـن دورانـهـا نـيـز كـوتـاه مـدت بـود و رنـجـهـا پس از انقراض هر يك از اين رژيمهاى چندگانه بار ديگر بر شيعه فرود مى آمد. كتابخانه ها به آتش كشيده مى شد و مسجدها ويـران مـى گـشـت . خـونها بر روى زمين مى ريخت و داراييها غارت و مباح مى شد. ميليونها انـسـان رانـده مـى شـدنـد و يـا از وطـن خـويش به كشورهاى بيگانه بناگزير هجرت مى كردند و آثار و اخبار آنان بريده مى شد و از بين مى رفت .
در سايه حكومتهاى غير شيعه ، شيعيان همواره مورد ستم و بدرفتارى ماءموران و حاكمان و امـيـران قـرار مـى گـرفـتـنـد. فـشـار و مـراقـبـت شـديـد، سـانـسـور بـر مـطـبـوعـات ، مـحـافـل و مـجـالس حـسـيـنـى ، مدارس و مساجد، كتابخانه ها و شخصيتهاى بزرگ و متفكران شيعه ، همه و همه از چهره هاى بدرفتارى و رابطه ظالمانه با اين جمعيت است .
درسـت بـه هـنـگام نوشتن اين سطور اخبار ناراحت كننده اى از رنجها مصيبتها و فجايعى كه بـر شـيـعـيـان در جـنـوب لبـنـان ، پاكستان ، هند، عراق و ديگر كشورهاى خاورميانه فرو باريده است مى شنويم . زندانها از مردان و زنان و جوانان و سالخوردگان آنان لبريز است . كودكان در زندان ، ديده به جهان مى گشايند و بيماران سالخوردگان در زندان از دنـيـا مـى روند. داراييهاى آنان مصادره و به غارت مى رود و خانه ها با اثاثيه و امكانات موجود با بى رحمى ، ظلم و جور وحشيگرى و خشونت از دست آنان گرفته مى شود.
هـر لحـظـه ، گروهى را بسان گوسفند قربانى كه به كشتارگاه مى برند به دارها و چـوبه هاى مرگ مى سپارند و دولتها و رژيمها بر اين همه فجايع و مصائب دهشتناك بى تفاوت نظاره مى كنند. تو گويى بر همه اين بيدادگريها و شقاوتها راضى اند و روى موافق نشان مى دهند.
بـه هـر حـال بهتر اين است كه اين سخن تلخ و غمبار و دردآور را كه زندگى را براى هر غـيـرتمند و با وجدانى تلخ و تيره و تار مى سازد، همين جا رها كنم و به بحث بازگردم كه سخن از موقعيت شيعه در عصر امام مهدى عليه السلام بود.
موقعيت شيعه
لازم بـه يـادآورى اسـت كه : شيعيان و پيروان خاندان وحى و رسالت كه عقيده به امام مـهـدى عـليه السلام دارند و او را دوازدهمين امام معصوم مى شناسند هم اكنون شمارشان به صدها ميليون نفر مى رسد و اينان به هنگامه ظهور امام مهدى عليه السلام در طليعه ياران او هـسـتـنـد روشن است كه شيعيان در عصر ظهور به اوج اقتدار و شكوه خواهند رسيد. در آن روزگـار نـه حـكـومـت منحرف و بيدادگرى وجود خواهد داشت كه اينان از او بهراسند و نه قدرتى كه از آن در حذر باشند.
از ايـن رو اگـر در روح و روان و مـعـنـويـات آنـان دگـرگونى ژرف و مهمى روى دهد، يك پـديـده طـبيعى است و تريدى نيست كه روح در بدن اثر كاملى مى گذارد. از اين رو اگر روح تـوانـمـند و پراقتدار گشت ، جسم نيز نيرومند مى شود. و اگر روح ضعيف و ناتوان بـود جـسـم نـيـز نـاتـوان خـواهـد شـد و بـى تـرديـد شـيـعيان از نظر روحى و معنوى به بالاترين درجه كارآيى و اقتدار و توانايى در تدبير امور و تنظيم شئون جامعه بزرگ انسانى در سراسر گيتى اوج مى گيرند و اين رشد همه جانبه بويژه هنگامى نصيب آنان خـواهـد گـشـت كـه دسـت تـوانمند عنايت امام مهدى عليه السلام بر سر آنان و لطف و مهر او شـامـل حـالشـان باشد. آنگاه است كه اين توانمندى جسمى و روحى و اخلاقى و انسانى در همه ابعاد به بهترين و زيباترين شكل ممكن ، چهره خواهد گشود.
اينك نمونه هايى از روايات كه بدين واقعيت اشاره دارد:
1 - امام صادق عليه السلام فرمود:
((يـكـون شـيـعـتـنـا فـى دولة القـائم عـليـه السـلام سـنـام الارض و حكامها، يعطى كل رجل منهم قوة اءربعين رجلا.)) (718)
يعنى : شيعيان ما، در حكومت قائم عليه السلام سروران و زمامداران زمين و فرمانروايان آن هستند و به هر كدام قدرت و نيروى چهل قهرمان داده مى شود.
2 - و نيز فرمود:
((ان الله نـزع الخوف من قلوب شيعتنا و اءسكنه قلوب اءعدائنا، فواحدهم اءمضى من سـنان و اءجراء من ليث ، يطعن عدوة بر محه و يضربه بسيفه و يدوسه بقدميه .)) (719)
يـعـنـى : خـداوند خوف و ترس را از قلب شيعيان ما بركنده و آن را در قلب دشمنان ما جاى مى دهد. از اين رو هر كدام از آنان برنده تر از نيزه و پرشهامت تر از شيرند. دشمنان را بـا سـرنـيـزه خـويـش زخـم كـارى مـى زنـنـد و بـوسـيـله شـمـشـيـر از پـاى در مى آورند و پايمال مى سازند.
3 - امام باقر عليه السلام در روايتى پيرامون عصر ظهور فرمود:
((اذا وقع اءمرنا و خرج مهدينا كان اءاحدهم اءجراء من الليث و امضى من السنان ، يطاء عدوة بقدميه و يقتله بكفيه .)) (720)
يـعـنى : هنگامى كه دوران حكومت ما فرا رسد و مهدى ما قيام كند، پيروان او هر كدام از شير پـر شـهـامـت تـر و جـسـورتـر، از سـرنـيـزه برنده تر و كاراتر است . دشمنان خويش را پايمال مى سازد و از پا در مى آورد.
4 - اميرمؤ منان عليه السلام فرمود:
((كـانى انظر الى شيعتنا بمسجد الكوفة ، قد ضربوا الفساطيط يعلمون الناس القرآن ....)) (721)
يعنى : گويى من به مسجد كوفه مى نگرم كه در آن خيمه ها برافراشته شده و قرآن را به مردم آموزش مى دهند.
5 - امام باقر عليه السلام فرمود:
((من اءدرك قائم اءهل بيتى ، من ذى عاهة براء و من ذى ضعف قوى .)) (722)
يـعـنى : هركسى قائم خاندان ما را درك كند، اگر داراى نقص و معلوليت باشد، به بركت او سالم مى شود و هر ضعف و ناتوانى داشته باشد برطرف و توانمند مى گردد.
6 ـ و فرمود:
((... اذا قـام قـائمـنـا، وضـع يـده عـلى رؤ وس العـبـاد فـجمع بها عقولهم .)) (723)
يـعـنـى : هـنـگـامـى كـه قائم ما قيام كند دست تكامل دهنده خويش را بر سر بندگان خدا مى گـذارد و بـه بـركـت آن ، انـديـشـه هـا و عـقـلهـاى آنـان را رشـد و كمال مى بخشد.
7 - و نيز فرمود:
((... انـه لو كـان ذلك ـ اى : ظـهـور الامـام المـهـدى ـ اءعـطـى الرجـل مـنـكـم قـوة اءربـعـيـن رجـلا، و جـعـل قـلوبـكـم كـزبـر الحـديـد، لو قـذفـتـم بـهـا الجبال فلقتها و اءنتم قوام الارض و خزانها.)) (724)
يعنى : هنگامى كه او قيام كند به هر كدام از شما پيروان خاندان پيامبر، توانايى و بينش و اقـتـدار چـهل قهرمان ميدان جهاد اعطا مى گردد و دلهايتان بسان قطعات آهنى مى شود كه اگـر بـوسـيـله آنـهـا بـه كـوهـهـا كوبيده شود، متلاشى مى گردند. شمايان در عصر او، تدبيرگر امور و بر پا دارنده زمين و زمان و خزانه دار آن ، خواهيد بود.
شرحى بر اين روايات
واقـعـيـت ايـن اسـت كـه مـذهـب شـيـعه در همه اصول ، پايه ها، تعاليم و مفاهيم خود، مذهب اسـتـقـلال ، جـديـت ، تـلاش ، فـداكـارى ، نـشـاط و كـوشـش در مـيـدان عـمـل ، در گسترده ترين شكل و حدود است . و غناى فرهنگى و علمى و فكرى آن به گونه اى وصف ناپذير است كه آن را از ديگر مذاهب امتياز مى بخشد.
ايـن مـذهـب ، اگـر بـراسـتـى آنـگـونـه كـه مـى بـايـد شـنـاخـتـه شـود و مـورد عـمـل قرار گيرد، بى ترديد ثمرات مثبت آن در بالاترين مرحله و شگفت انگيزترين چهره هـا در كـران تـا كـران جـامـعـه ، جلوه گر مى گردد. ولى با دريغ و تاءسف بسيار بايد اعـلان كـرد كـه ايـن مـواهب و تواناييها و كارآييها و استعدادهايى كه شيعه در همه قرون و اعـصـار از آن بـهـره ور بوده ، همواره با وحشيانه ترين سركوب نه تنها كنار گذاشته شـده و پـايـمال گشته ، بلكه زير فشار استبداد و اختناق ، منجمد گرديده و هرگز ميدان مساعدى براى شكوفايى و شرايط درستى براى ظهور و بروز نيافته است .
امـا در هـنگامه ظهور و پس از آن ، اين مواهب آشكار و اين استعدادها و كارآييها رشد مى كند و تلاش و كوششها زنده مى گردد و ابتكارها و ابداعها يكى پس از ديگرى ولادت مى يابد.
از ايـن رو، شـگـفـتـى نـدارد كـه شـيـعـيان در عصر حاكميت امام مهدى عليه السلام پرشهامت تـريـنـهـاى روزگـار گـردنـد. چـرا كـه شـجـاعـت آنـان تـحـت رهـبـرى پـيـشـواى تـحـول آفـريـن و پيشتازى كه مى خواهد ريشه هاى ستم و تباهى را، يكسره از بيخ و بن بـركـنـده و عـدالت ، فـضـيـلت ، نـيـك بختى و امنيت را در سراسر گيتى گسترش بخشد، بدانان باز مى گردد.
و ايـنجاست كه شيعه در شهامت ، شجاعت ، جسارت و قوت قلب ، از شير، پرشهامت تر مى گردد. و توان و اقتدار روحى و روانى اش در عضلات و سازمان جسم او اثر مى گذارد. و آنـگـاه اسـت كـه دشـمـن حـق سـتـيـز و سـتـمـكـار خـويش ‍ را با مشت و لگد نابود مى سازد. هـمـانـگـونـه كـه ديـگـر قـهـرمـانـان توحيد، گاه ناگريز مى شدند كه با يك مشت ، كار بـيـدادگـر و شـرارت پـيـشـه اى را يـكـسـره كنند: ((... فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ .))(725)
آرى ! عـنـاصر ناتوان از شيعيان نيز، چه ناتوان از نظر جسم و چه روح ، در آن شرايط رشد دهنده و تعالى بخش ، همه ضعفها و ناتوانيهايشان به سرعت و قدرت به توانايى ، دلاورى ، قـهـرمـانـى و اقـتدار، تبديل مى گردد و همه بيماريهايشان از بين مى رود و از سلامت و صحت جسم و روان برخوردار مى شوند.
در مـورد روايـتـى كـه مـى فـرمـايـد: ((امام مهدى عليه السلام دست توانمندش را بر سر بـنـدگـان قـرار مـى دهـد و بـه بـركـت آن ، انـديـشـه هـا و عـقـلهـا بـه كمال مى رسد....)) دو احتمال است :
1 - نخست اينكه : سخن حقيقى باشد و بدين معنا كه آن حضرت پس از ظهور، دست شفابخش امـامـت را بـر سـر هـر كـس كـه اراده فـرمـود بگذارد و آنگاه هم به بركت او، خرد آن فرد، كـامـل و انـديـشـه او از راه اعـجـاز، رشـد كـنـد و بـه عـاليـتـريـن مـدارج كمال و جمال معنوى و روحى اوج گيرد.
2 - دوم اينكه : اين جمله ، رمز و رازى باشد كه بيانگر تصرف آن حجت خدا را در انديشه هـاى مردم است . چنانكه گويى به شستشوى مغزى پرداخته و همه بافته هاى ذلت بار و اثـرات سـوء فـشـارهـا، اختناقها، سادگيها و ناتوانيها را بكلى پاك و پاكيزه بشويد و دور بـريـزد و آنـگـاه با افشاندن بذر دانش و بينش ، نصايح حكيمانه و پند و اندرزهاى رسـا و دانـشـهـاى مـفـيـد و ارزشـهـاى والاى عـقـيـدتـى و اخـلاقـى و... خواسته خويش را كه كمال عقلها و انديشه ها در شيعيان است ، تحقق بخشد.
بـه هـر حـال ، جـامـه تـشـيـع در عـصر ظهور در ابعاد فكرى و عقيدتى و فرهنگى ... به تبلور بى نظيرى مفتخر خواهد شد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
((ان قائمنا اذا قام مدالله لشيعتنا فى اءسماعهم و اءبصارهم ، حتى لايكون بينهم و بين القائم بريد يكلمهم فيسمعون و ينظرون اليه و هو فى مكانه .)) (726)
يـعـنـى : هـنـگـامـى كـه قـائم مـا قيام كند، خداوند در دستگاه شنوايى و بينايى شيعيان ما، گـسـتـردگـى و كـشـش ويـژه اى مـى بخشد تا ميان آنان و مهدى ما واسطه و نامه رسان يا فاصله اى نباشد.
از ايـن رو آن حـضرت با آنان سخن مى گويد و سخنانش را همگى مى شنوند و در حاليكه او در اقامتگاه خويش ‍ است ، جمال دل آراى او را مى نگرند و مى بينند و سخنان روحبخشش را مى شنوند.
و نيز فرمود:
((ان المـؤ مـن فـى زمـان القـائم و هو بالمشرق ليرى اخاه الذى فى المغرب و كذا الذى فى المغرب يرى اءخاه الذى بالمشرق .)) (727)
يعنى : مؤ من در عصر قائم در حاليكه در مشرق است ، برادر خويش را كه در مغرب است مى بيند و همانگونه آنكه در مغرب است برادر مؤ من خويش را در مشرق مى بيند.
اين دو روايت را در روزگار ما به ظاهر مى توان به دستگاه تلويزيون انطباق داد. از اين رو مـى تـوان اظـهـار نظر كرد كه امام عصر عليه السلام بر صفحه تلويزيون ظاهر مى گـردد تـا بـدان وسـيـله ، پـيام و ديدگاههاى تربيتى و آموزشهاى اسلامى خويش را به جـهـانيان بيان كند و در نتيجه ، مردم جهان در شرق و غرب زمين ، آن گرامى را در حاليكه در اقـامـتـگـاه خـويـش است ، خواهد ديد و پيام جانبخش او را خواهند شنيد، همانگونه كه اينك كاربرد تلويزيون ، انتقال صدا و تصوير از نقطه اى به ديگر نقاط گيتى است .
و نـيـز مـى تـوان گـفـت : شـيـعـيـان كـه در آن روزگـار، جـامـعـه بـزرگ جـهـانـى را تـشـكـيـل مى دهند هر كدام مى توانند ديگرى را بر صفحه تلويزيون بنگرد و سخن او را بشنود.
امام باقر عليه السلام فرمود:
((... و يخرج الناس خراجهم على رقابهم الى المهدى و يوسع الله على شيعتنا ولو لا ما يدركهم من السعادة لبغوا.)) (728)
يـعـنـى : مـردم ، مـاليـات امـوال و امكانات خويش را خود به دلخواه و افتخار بسوى دولت مـهدى مى برند و خداوند بر شيعيان ما چنان وسعت و بركت و رفاه و امكاناتى ارزانى مى دارد كـه اگـر حـقـيـقـت سـعادت و نيكبختى را نمى فهميدند و به ارزشهاى اخلاقى آراسته نـبـودنـد، مـسـت امـكـانـات مـى شـدنـد و بـه طغيان و تجاوز سر برمى داشتند. اما آنان به دليـل رشـد فـكرى و تكامل عقلى ، خداى را سپاس مى گذارند و به وظايف خويش در نهايت جديت عمل مى كنند.
ايـن روايـت ارزنـده ، نـشـانـگـر اوج رشـد فـكـرى و تـكـامـل عـقـلى شـيـعـيـان در عـصـر ظـهـور و ارزيـابـى درسـت رخـدادهـا و دريـافـت و تـحـليـل صـحـيـح و آگـاهـانـه امـور اسـت . و نـيز بيانگر اين نكته دقيق كه آنان با وجود بـرخوردارى از نعمت رفاه و امكانات گسترده و احساس قدرت و شوكت ، نه راه سركشى و طـغـيـانگرى در پيش مى گيرند و نه به آفت سستى و كسالت و عياشى رو مى آورند، با ايـنـكـه طـبيعت انسانهاى ساخته نشده به گونه اى است كه به هنگام احساس قدرت و بى نيازى ، طغيان مى كنند.
بـراى نـمـونـه : كـارگـر و كـشـاورز، مـعـمـولا هـنـگـامـى كـه وسـايـل و امـكـانـات زنـدگـى بـطـور گـسترده برايشان فراهم باشد چه بسا كه كار و كـشـاورزى را بـخـاطـر احـسـاس بـى نـيـازى رهـا كـنـنـد و بـا ايـن عـمـل نـاهـنـجـار، نـظـام جـامـعـه را دچـار اخـتـلال سـازنـد. چـرا كـه اگـر صـاحـبـان مـشـاغـل و حـرفـه هـا بـخـاطـر احـسـاس بـى نـيـازى بـه مـنـافـع و درآمـد كـار خويش آن را تـعـطـيـل كـنـنـد، نـظـام اجـتـمـاعـى از هـم مـى پـاشـد.... امـا در عـصـر ظـهـور، بـخـاطـر تـكامل عقلها و رشد افكار و انديشه ها، مردم در شرايطى هستند كه كار را نه بخاطر درآمد و مـنـافـع آن ، بـلكـه بـخاطر احساس مسئوليت ، آن هم در اوج بى نيازى و برخوردارى و رفـاه ، بـه شايستگى انجام مى دهند و اين مفهوم سخن حضرت باقر عليه السلام است كه مى فرمايد:
((آنان بخاطر آراستگى به ارزشهاى اخلاقى و بخاطر احساس مسئوليت در برابر جامعه مـتـرقـى خـويـش ، بـا وجود امكانات گسترده زندگى و رفاه و غنا، كار خويش را در نهايت جديت و پشتكار به انجام مى رسانند و هرگز مست قدرت و شوكت و امكانات نمى گردند

اصلاحات عمومى در عصر ظهور

مـرحوم شيخ طوسى در كتاب خويش برخى از اصلاحات عمومى را كه در عصر ظهور و به دستور امام مهدى عليه السلام رخ مى دهد بر مى شمارد و خاطر نشان مى سازد كه همه اينها بر اساس مصالح و دلايل حكيمانه اى صورت مى گيرد.
برخى از آنها عبارتند از:
1ـ حل مشكل عبور و مرور و گشودن گره كور ترافيك :
در اين رابطه است كه روايات بيانگر توسعه راهها و گسترش بخشيدن به خيابانها تا عرض شصت متر است .
2ـ مـسـدود سـاخـتـن پـنجره هايى كه به كوچه ها، خيابانها و راه عبور و مرور مردم گشوده شده و نيز جلوگيرى از نصب چنين پنجره هايى :
روشـن اسـت كـه پـنـجـره هـاى مـشـرف بـه كـوچـه و خـيـابـان و راه عـبور و مرور مردم نقش ويـرانـگـرى در بـنـيـانـهـاى اخلاقى و مفاسد و جنايات خانوادگى دارد زيرا اين پنجره ها بويژه در فصل تابستان كه معمولا گشوده اند اندرون خانه ها و هر آنچه در آن مى گذرد همه را نشان مى دهند.
3ـ تخريب و جلوگيرى از احداث بالكنها:
چـرا كـه نـوعـى تـجـاوز بـه حـريـم كـوچـه و خـيـابـان اسـت و شـايـد دليـل آن هـم هـمـيـن بـاشد چرا كه كوچه و خيابان و فضاى آن از آن مردم و بالكنها نوعى تصرف در اين حق ملى و عمومى است .
4ـ جلوگيرى از نصب ناودانها بسوى كوچه و خيابان :
كـه اين كار نيز بويژه براى جلوگيرى از آلودگى محيط و حفظ سلامت و بهداشت عمومى و جـلوگـيـرى از ريـخته شدن آب بر سر رهگذران و سلامت عبور و مرور و پرهيز از خطر لغزش و غلطيدن و سقوط افراد بويژه كودكان و سالخوردگان ضرورى است .
5ـ جـلوگيرى از كندن چاههاى فاضلاب در كوچه و خيابان ... و ديگر اصلاحات در سطح شهر و محل زندگى جامعه ...(717)
آرى ! خواننده عزيز! آنچه پيرامون زندگى جامعه در عصر درخشان امام مهدى عليه السلام از نـظرتان گذشت قطره اى ناچيز از درياى بى كرانه مواهب نعمتها و بركات و شكوهى است كه جامعه انسانى در حكومت آن حضرت از آنها بهره ور مى گردد زيرا رواياتى كه از زنـدگـى سـعـادتـمندانه در عصر ظهور سخن مى گويد پرتو ناچيزى از شكوه و عظمت ، رفـاه و آسـايش ، امنيت و آزادى ، عدالت و افتخارى را باز مى گويد كه در حكومت او نصيب جـامعه انسانى مى گردد خدا مى داند رواياتى كه پيرامون اين روزگار درخشان و طلايى از پـيـامـبـر گـرامـى و امـامـان اهـل بـيت عليهم السلام آن هم با رعايت سطح بينش و دانش و انـديـشـه مـردم صـادر شـده اسـت در چـه حـجـم بـزرگـى بـوده كـه مـتـاءسـفـانـه بـه دليل آفتهايى چون : سوازانيدن كتابخانه ها و از بين بردن كتابها و روايات به دست ما نرسيده است .
و تـازه ايـنـها، غير از آن حقايقى است كه در عصر ظهور و به دست مبارك آن گرامى در راه سـعـادت و آسـايـش انـسـانـهـا انـجـام مـى شـود و امـامـان اهـل بـيت عليهم السلام با توجه به سطح دانش و انديشه محدود مردم از بيان آنها صرف نظر نموده اند.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : بـشـريت در عصر درخشان امام عصر عليه السلام از سعادتمندانه تـريـن و شـكـوهـبـارتـريـن زنـدگى بهره ور خواهد گشت . و انواع نعمتهاى مادى و معنوى براى و فراهم خواهد بود

امنيت و آرامش در عصر ظهور

در جـهان معاصر جامعه هاى انسانى ، در شرايط سخت و طاقت فرسايى از نظر فقدان امـنـيـت و آرامـش در ابـعـاد گـونـاگـون حـيـات ، زنـدگـى مـى كـنـند. براى نمونه : سرقت امـوال و دارايى مردم از خانه ها و محلات ، سرقت ماشينها و سرقت بانكها بوسيله سارقان حرفه اى و باندهاى خطرناك ... .
جـنـايـاتـى كـه راهـزنـهـا بـه آن دسـت مـى يـازنـد و هـر روز در جـايـى امـوال و هـسـتـى مـردم را بـه غـارت مـى برند، آدم رباييهاى رنگارنگ ، از ربودن كودكان گرفته تا زنان ، باجگيريها و... همه و همه بارز فقدان امنيت مالى و جانى در جامعه هاى انسانى است .
در برخى كشورها، دلهره و وحشت بطور كامل بر جامعه سايه افكنده و اين ترس و رعب در شامگاهان به اوج خود مى رسد، بطورى كه اگر درب خانه اى بصدا در آيد اضطراب و دلهره ، صاحب خانه و خانواده اش را پيش از شناختن كسى كه درب را بصدا در آورده است ، سخت فرا مى گيرد.
اما در عصر ظهور امام مهدى عليه السلام ترس و دلهره در همه چهره هايش نابود مى گردد و امنيت و آرامش بر كران تا كران كره زمين سايه گستر و حاكم مى شود و بشريت در جوى از صلح و اطمينان خاطر و آسايش و آرامش فكرى زندگى مى كند.
يـك پـرسـش : سـؤ ال ايـن اسـت كـه : ((چـگونه نعمت گرانبهاى امنيت و آرامش بر سراسر گيتى و بر جانها و دلها حاكم مى گردد؟))
پـاسـخ : بـراى دريـافـت پـاسـخ ، مـا بـايـد نـخـسـت ، عـوامل و اسبابى را كه باعث زوال و آرامش و امنيت مى گردد بشناسيم تا پس از اين مرحله ، دريابيم كه امنيت و آرامش چگونه در روزگار درخشان آن حضرت تحقق مى يابد.
واقـعـيـت ايـن اسـت كـه فـقـدان امـنـيـت بـه يـكـى از سـه عامل ويرانگرى كه خواهد آمد برمى گردد و اينها آفتهاى امن و امان هستند:
1ـ فـقر و محروميت : اين آفت است كه در بسيارى از مواقع ، باعث مى شود كه فرد، مرتكب سرقت شود ويا به كارهاى زشتى همانند آن دست زند، چرا كه او در فشار فقر و نياز است و براى نجات زندگى خود و خانواده اش به اين راه ناپسند و زشت كشيده مى شود.
2ـ ضـعـف ايـمان : عامل ديگر جنايات كه آفت ناامنى را در جامعه پديد مى آورد، ضعف مبانى عقيدتى و ايمان به خداست .
ضـعـف ايـمـان : بـاعـث مـى شـود كـه فـرد و جـامـع نـه بـه دليـل فـقـر و نـيـاز تـنـهـا، بـلكـه گـاه بـخـاطـر آفـت هستى سوز طمع و حرص ‍ و آز، در مـال انـدوزى و دنـيـاطـلبـى و دنياپرستى و يا آلودگيهاى روحى و ديگر انحرافات ، در ميدان عمل دست تجاوز به حق و اموال مردم دراز كند.
3ـ ضعف مديريتها و حكومتها: ممكن است ضعف مديريت و حكومت و ناتوانى آن از تنظيم امور و تدبير شئون و نگهبانى شايسته از مال و جان و كرامت و آزادى فرد و جامعه و دستگيرى و كـيفر جنايتكاران و گروهاى تبهكار آفت جان امنيت شود و نعمت امن و امان را از جامعه ها سلب نمايد.
امـا در عـصـر ظـهـور و حـكـومـت امـام مـهـدى عـليـه السـلام هـمـه ايـن عوامل ناامنى محو و نابود مى گردد و تمامى آفتهاى آرامش زندگى از فرد خانواده و جامعه زدوده مـى شـود و هـمـگان در اوج رفاه و آسايش و بهروزى و فراوانى نعمتها روزگار مى گـذرانـنـد تا آنجايى كه طبق روايات رسيده هر از چندى از سوى حكومت عادلانه و پر مهر امـام مـهـدى عـليـه السـلام اعـلان مـى گـردد كـه : ((هـر كـس نـيـاز بـه پـول و مـال دارد بـيايد و هر چه مى خواهد بگيرد.)) اما جز يك نفر كسى نمى رود و آن يك تـن نـيـز نـه بخاطر فقر بلكه به انگيزه حرص و آز و فزون خواهى مى رود و با چنان عطاى بزرگى روبرو مى گردد كه پشيمان از كار خويش پولها را بر مى گرداند....
و نـيـز در جـامـعـه عـصـر ظـهـور بر اثر شيوه هاى تربيتى و سازندگى ويژه اى كه آن پـيـشـواى راسـتين توحيد و عدالت در ابعاد گوناگون بكار مى گيرد ايمان و اخلاص در كـران تـا كـران دلهـا نـفـوذ مى كند و قلبها مركز ايمان مى گردد و به بركت چنين ايمان سـرشـار و تزلزل ناپذيرى جرم و گناه كه ره آورد ضعف ايمان است از جامع بشرى رخت بر مى بندد.
حـكـومت عادلانه مهدى عليه السلام پر اقتدارترين حكومتهايى خواهد بود كه زمين بر روى خـود ديـده اسـت آسـمـان و زمـيـن و تـمـامـى نـيـروهاى طبيعى و ماوراى طبيعى در پشتيبانى و اسـتـوارى و بـرقـرار سـاخـتن پايه هاى شكوهمند آن دست به همكارى مشترك مى زنند و آن حـكـومـت عـدل و مـهـر تـنـهـا حـكـومـت در سـراسـر جـهان خواهد بود به جهت عناصر فاسد و گـروهـهـاى راهـزن و مـتـجـاوز آفـتـهـاى امـنـيـت اصـولا امـكـان تـشـكـل نـمى يابند. چرا كه دست قدرتمند و دقيق عدالت آنان را در همان نخستين مرحله به كيفر شايسته و بايسته مى رساند.
عـلاوه بـر آنچه آمد مردم بر اثر طرحها، برنامه ها تربيتها رفتار و گفتار آن حضرت و بـه دسـت يـارانش به مراحل والايى از رشد فكرى و عقيدتى ، علو نفس و شرافت انسانى اوج مـى گـيـرنـد كـه خـويـشـتـن را فـراتـر از ارتـكـاب گـنـاه و تـجـاوز بـه مال و جاه و هستى مردمان مى نگرند.
بـا ايـن بيان روشن است كه پايه هاى استوار آرامش و امنيت جهانى در كران تا كران جامعه بزرگ انسانى پى ريزى مى گردد.
و بـدينسان چگونگى تحقق بخشيدن به امنيت در همه ابعاد به دست توانا و انديشه والاى آن حضرت پى مى بريم .
شايسته است به اين نكته نيز اشاره گردد كه نعمت امنيت در حكومت آن گرامى ، تنها ويژه جـامـعـه انـسـانـى نيست بلكه شامل حيوانات نيز مى گردد حيوانات با يكديگر بر اساس عـدالت روبرو مى گردند و هم با انسانها از اين رو نه انسانها از سوى حيوانات احساس خوف مى كنند و نه حيوانات ناتوان از حيوانات قوى مى هراسند و روح مهر و الفت در ميان آنان حاكم مى گردد.
در اين مورد به برخى روايات اشاره مى رود:
1ـ امـام بـاقـر عـليـه السـلام در روايـتـى پـيـرامـون اصل امنيت در دوران آن حضرت فرمود:
((... و تـخـرج العـجـوز الضعيفة من المشرق تريد المغرب ، لاينهاها احد...)) (712)
يعنى : و زن سالخورده و ناتوان از شرق تا غرب عالم مى رود بى آنكه از هيچ كس و هيچ چيزى احساس ناامنى و اذيت و آزار نمايد.
2ـ اميرمؤ منان عليه السلام ضمن بيانى فرمود:
((... حتى تمشى المراءة بين العراق و الشام ، لاتضع قدميها الا على النبات و على راءسها زينتها لايهيحها سبع و لاتخافه .)) (713)
يـعـنـى : در عـصـر حـكـومـت آن اصـلاحـگـر بـزرگ امـنـيـت كـامـل هـمـه جـا بـرقـرار مـى گـردد تـا آنـجـايـى كـه يـك زن در كـمال امنيت و آزادى راه ميان عراق تا شام را مى پيمايد و پاى خويش را جز بر سبزه زارها و بوستانهاى خرم و آباد نمى نهد و در حالى كه جواهرات خويش را بطور آشكار بر سر و سـيـنـه دارد نـه درنـده اى او را خـواهـد ترساند و نه ناامنى و خطرى او را تهديد خواهد كرد.
3ـ و نيز فرمود:
((لو. قـدقـام قـائمنا... ولذهبت الشحناء من قلوب العباد واصطلحت السباع والبهائم .)) (714)
يعنى : هنگامى كه قائم ما قيام كند... كينه و عداوت از دلهاى بندگان ريشه كن مى شود و درندگان و حيوانات نيز اصلاح خواهند شد.
و فرمود:
((و تـرعـى الشـاة و الذئب فـى مـكـان واحـد ويـلعـب الصـبيان بالحيات والعقارب ، لايضرهم شى ء ويذهب الشر ويبقى الخير.)) (715)
يعنى : در روزگار او گرگ و گوسفند در يك مكان مى چرند و كودكان با عقربها و مارها بازى مى كنند و چيزى به آنان زيان نمى رساند همه بديها و شرارتها از جهان رخت بر مى بندد و شايستگيها مى ماند.
يـك پـرسش : ممكن است اين سؤ ال در ذهن شما پديد آيد كه : ((چگونه ممكن است درندگان اصلاح گردند با اينكه مى دانيم سرشت و غريزه آنها شكار و دريدن است ؟))
پـاسـخ اين است كه : اين كار شگرفت و تحول اعجازآميز ممكن است از طريق اعجاز صورت گـيـرد. زيـرا خدايى كه درندگان را آفريد و اين غريزه و طبيعت را در وجد آنان قرار داد به آسانى مى تواند خوى درندگى را از آنها سلب كند و آنها را همانند حيوانات اهلى رام سازد كه خطرى از آنها متوجه آدمى زاد و همنوعانشان نگردد.
سؤ ال ديگر: ممكن است سؤ ال شود كه : ((چگونه اين كار ممكن است با اينكه مى دانيم كه غذاى مورد نياز برخى درندگان و حيوانات وحشى تنها در گوشت خلاصه مى شود؟))
جـواب : حيوان شناسان تصريح مى كنند كه غذاى درندگان و حيوانات وحشى منحصر به گوشت نيست بلكه گوشت از لذيذترين غذاهاى آنهاست و در صورتى كه بدان دسترسى نـداشـتـه بـاشـنـد بـا بـرگ درخـتـان و گياهان و گلها نيز مى توانند نياز غذايى خود را برطرف سازند.(716)
و مـا در بخشى كه تحت عنوان ((بشارتها از آمدن امام مهدى عليه السلام داشتيم اين مطلب را بطور فشرده توضيح داديم .))
آرى ! و بـديـنـسـان عـصر ظهور و روزگار حكومت امام مهدى عليه السلام روزگار صلح و صفا و آرامش و امنيت و عدالت و آزادى به تمام معنا و به مفهوم حقيقى آن خواهد بود.

حل بحران بيكارى در عصر امام مهدى عليه السلام

 مـشكل بيكارى از بلاهاى اجتماعى است و بطور آشكار و تاءسف بارى در سراسر جهان بصورت گوناگونى گسترش ‍ يافته است و از مشكلات پيچيده است كه بسيارى از مردم از رنـج مـى بـرنـد و آمـار آن بـصـورت دهـشـتـبـارى در حال افزايش است .
ايـن مـشـكـل اجـتـماعى آثار و ره آورد وخامت بارى در جامعه بر جاى مى گذرد و در دامان خود هـزاران ضـد ارزش و رذايـت اخـلاقـى و انـحـراف عـقـيـدتـى و عقده هاى روانى مى پرورد و جناياتى چون سرقت ، غارت و تجاوز را به ارمغان مى آورد.
بـيـكـارى باعث مى شود كه بسيارى براى وقت گذرانى به كوچه و بازار و رستورانها روى آورنـد بـه ناموس مردم نگاه كنند و به ياوه گويى و متلك پرانى و... به دختران و زنـان بـپـردازنـد و عـمـر خـويـش را در كـارهـاى بـى ثمره و زيانبار همچون : غيبت ، تهمت تراشى ، پرده درى و... تلف نمايند.
با اينكه اسلام ، سستى و تن پرورى و بيكارگى را سخت نكوهيده مى داند و همگان را به كار و تلاش و نشاط و تحرك فرا مى خواند، بدبختانه اين آفت در كشورهاى اسلامى نيز آشـكـار اسـت . و عـامـل آن نـيـز چـيـزى جز مقررات ضد اسلامى حاكم بر اين كشورها نيست . مـقـرراتـى كـه آزادى مـردم را در جـلوه هـا و ابـعـاد گـونـاگـون سركوب مى كند و جز با شرايط سخت و مالياتهاى سنگين و قيد و بندهاى اسارتبار، اجازه كار و تجارت و... به مردم نمى دهد.
در بـرخـى از كـشـورهـا و در قلمرو برخى دولتها به فرد تنها هنگامى اجازه كار داده مى شود كه از نظر نژاد و مليت با آنان هماهنگ باشد چنانكه گويى فردى كه از نظر نژاد و مليت از آنان نيست ، نه انسان است و نه از حق حيات و كار و معيشت برخوردار است .
در برخى كشورها، به فرد، تنها پس از پايان خدمت نظام و يا رسيدن به مرحله خاصى از عمر، اجازه كار مى دهند... به هر حال عوامل بيكارى و اسباب آن بسيار است و ما در اينجا نمى خواهيم اين بحث را بصورت گسترده بياوريم .
...امـا در عـصـر حـاكـمـيـت امـام مـهـدى عـليه السلام بحران بيكارى در همه چهره ها و ميدانها حـل مـى گـردد. و ايـن آفـت ويـرانـگـر، بـراى هـميشه از جامعه رخت برمى بندد، چرا كه آن اصـلاحـگـر بـزرگ و بـا كـفـايـت ، ايـن آفت اجتماعى را از بيخ و بن ريشه كن مى سازد و اسباب و عوامل آن را نابود مى كند.
از ايـن رو در عـصر ظهور، آزادى در كار، مسافرت ، تجارت ، نوآورى ، ابداع و امكانات ، بـه هـمه مردم ارزانى مى گردد. و ميدان كار و تلاش و ابتكار براى همه استعدادها فراهم مـى شـود، مـاليـاتـهـا الغـاء مـى گـردد و مـلاكـهـا، مـعيارها و مقررات تبعيض نژادى بكلى بـاطل اعلان مى شود، چرا كه اسلام ، گرايشهاى نژادى و طبقاتى را به شدت همانگونه كـه امـيـرمـؤ مـنـان عـليـه السـلام در حـكـومـت عـادلانـه خـويـش در دستورالعمل جاودانه اى به مالك اشتر مرقوم داشت كه :
((الناس صنفان : اما اءخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق .)) (711)
يـعنى : هان اى مالك ! مردم دو گروهند: يا در دين با تو برادرند و يا در آفرينش با تو برابر.
و بـر اين اساس است كه تمامى طبقات مردم در عصر ظهور در اوج نشاط و تلاش و رفاه و غنا زندگى مى كنند. و به بركت حكومت امام مهدى عليه السلام بحران بيكارى و فقر محو مى گردد و ره آورد شوم و ويرانگر آن نيز از جامعه زدوده مى شود.

حل مشكل مسكن در عصر ظهور

 مـشـكل مسكن همواره از مشكلاتى است كه جامعه انسانى در روزگاران گذشته از آن رنج بـرده و امـروز نـيـز رنـج مـى بـرد. چـرا كـه اگر نگوييم بيشتر انسانها، مى توان گفت بيشى از آنان به بحران مسكن گرفتارند. و عمر خويش را بناچار در خانه هاى محقر و يا اجاره اى سپرى مى كنند و پول و امكاناتى كه بتوانند براى سكونت خود و خانواده خويش ، خانه اى مناسب فراهم ساخته و با آسايش و آرامش و رفاه در آن زندگى كنند، ندارند.
ايـن مـشـكـل اسـاسى نيز بدبختانه از مشكلاتى است كه ثمره شوم قوانين ظالمانه و ضد اسـلامـى حاكم بر جامعه ها و تمدنهاست . چرا كه دولتها، آزادى اين موهبت الهى را در مورد مـسـكـن و مـحل زندگى ، از انسانها سلب نموده و سركوب مى كنند. و به اين انبوه عظيم از مـردم اجـازه نـمـى دهند جز با شرايط بى رحمانه و ماليات و عوارض سنگين و ظالمانه و غير اسلامى حتى در خارج از شهرها نيز خانه اى براى خود و خانواده خويش بسازند.
بـنـظـر مـى رسـد ثـمـرات و شـوم و تـاءسـفـبار و درد و رنجهايى كه از اين راه ، دامنگير خانواده ها و جامعه ها مى شود، نيازى به پرسش و پاسخ ندارد.
بـسـيـارى از جوانان به خاطر بحران مسكن ، دوران طراوت و شادابى عمر خويش را بدون تـشـكـيـل نـهاد مقدس و مسؤ ليت آفرين خانواده مى گذرانند كه اين شيوه زندگى ، خود ره آورد شـومـى هـمـچـون : ضـعـف مـبـانـى عـقـيـدتـى و اخـلاقـى ، انـحـرافـات جـنـسـى و تـنـزلزل روانـى و ديـگـر آفتها و كارها ناپسند را براى جامعه به بار مى آورد. و آنگاه پـس از سـپرى شدن دوران طلايى جوانى تازه ازدواج مى كنند و ناگزير مى گردند عمر خـويـش را در يـك خـانـه اجـاره اى و يـا يـك طـبـقـه مـحـقـر و كـوچك با شرايط وخامت بارى بگذارنند كه اين نيز عوارض ويرانگرى در پى دارد.
از مـيـوه هـاى تـلخ بـحـران مـسـكـن و نداشتن محيط زندگى مناسب ، انواع بيماريها است كه بـخـاطـر تـنـفـس در يـك فـضـاى تـنـگ و نـامـنـاسـب دامـنگير انسانها مى گردد و نيز انواع درگـيريهاى خانوادگى و عقده هاى روانى از ديگر ره آوردهاى نداشتن مسكن مناسب و زيستن انبوهى ، در يك محيط كوچك و نامناسب است .
در ايـن شـرايـط اسـت كـه كـودكـان از بـازى و سـرگـرمـى و فـوتبال در محيط زندگى محروم مى گردند و به ناگزير براى بازى به خيابانها و كـوچـه ها و پاكها و گردشگاهها روى مى آورند. و چه بسا كه همين اوقات فراغت و بازى در مـحـيـطى دور از چشم پدر و مادر، به انحرافات فكرى و رفتارى آنان منجر مى گردد. زيـرا عـوامـل فـسـاد و تـبـاهـى و عـنـاصـر وابـسـته به جريانهاى گمراه كننده و احزاب و دسـتـجاتى كه در انديشه شكار جوانان بيگناه و كم تجربه اند، بيشتر در همين محيطهاى عـمـومـى بـراى صيد آنان انواع دامها را مى گشايند تا بدينوسيله آنان را به راه دلخواه خـويش سوق دهند. و نيز دهها مشكل اجتماعى و فردى و رنج و درد و جنايت ديگر كه همه ، ره آورد شوم بحران مسكن و نداشتن خانه مناسب است .
امـا در عـصـر ظـهـور و حـاكـمـيـت امـام عـصـر عـليـه السـلام ، ايـن مـشـكـل بـزرگ اجـتـمـاعـى و اقـتـصـادى نـيـز بـصـورت كامل حل مى گردد همانگونه كه در روزگار درخشان حكومت عادلانه و انسان ساز على عليه السـلام بـا تـدابـيـر ژرف و سـازنـده آن حـضـرت ، در مـدتـى كـوتـاه خـود بـه خـود حل شد.
تـاريـخ ، بـيـانـگـر ايـن واقعيت كه به بركت حكومت اميرمؤ منان عليه السلام و تدابير و طـرحـهـاى او، هـر انـسـانـى بـراى خـويـش صـاحـب خـانـه اى مستقل گرديد و مشكل مسكن بطور كامل حل شد.
يـك پـرسـش : ((چـگـونـه امـام عـصـر عـليـه السـلام در دوران حـاكـمـيـت خـويـش ايـن معضل اجتماعى را حل مى كند؟))
پـاسـخ : از راه تـطبيق و پياده كردن دقيق مقررات و قوانين زندگى ساز و سعادت آفرين اسلام .
اسلام بر اين انديشه رهنمون است كه :
((الاءرض لله و لمن عمرها.))
يعنى : زمين از آن خداست و پس از آن ، از آن كسى است كه آن را آباد سازد.
از ايـن رو هـر زمـيـن كه ملك ديگرى نباشد، هر انسانى مى تواند آن را احيا و آباد سازد. و پـس از آن مـرحـله بـه مـالكـيـت او در مـى آيد و هيچ قدرتى همچون دولت يا شهرداريها يا ديـگـران ، حـق جـلوگـيـرى و مـزاحـمـت و يـا دريـافـت ماليات و عوارض و پولهايى از اين قـبـيـل از او را نـدارنـد، چـرا كـه اسـلام مـالياتى جز آنچه در آيات قرآن و روايات بدان تصريح شده است ، ندارد.
ايـنـك بـا يـكـى از روايـات بيانگر حل بحران مسكن در حكومت امام مهدى عليه السلام است ، بحث را به پايان مى بريم :
امام صادق عليه السلام فرمود:
((اذا قـام ال مـحمد... اتصلت بيوت الكوفة بنهر كربلا.)) (710) يعنى : هـنـگـامـى كه قائم آل محمد صلى الله عليه و آله قيام نمايد، خانه هاى شهر ((كوفه )) به نهر ((كربلا)) متصل مى شود و شهر بقدرى گسترش ‍ مى يابد كه همه صاحب خانه مى شود.
بدينسان ، اين روايت ، بيانگر اين مطلب است كه مردم زمينهاى خشك و سوزان و بيابانهاى بـى آب و عـلف را احـيـا و آباد مى سازند و بصورت خانه هاى زيبا و پرشكوه و باغهاى پـرطـراوات در مـى آورنـد كه يك نمونه آن ، گسترش ‍ شايسته خانه هاى كوفه تا نهر كربلا مى باشد، آن هم با آن مسافت بسيارى كه اينك ميان آن دو شهر موجود است

كشاورزى در عصر ظهور

هـمـه مـى دانـيـم كـه زراعـت و كـشـاورزى از مـنـابـع مـهم ثروت ملى و از موارد اساسى پاسخگويى به نيازهاى مادى جامعه و از وسايل تاءمين مواد غذايى در جهان انسان و حيوان اسـت و خـداونـد آب و خـاك را در اخـتـيار بشر نهاده است تا از امكانانت و بركات زمين بهره گيرد.
از ايـن رو در سـراسر كره زمين بويژه در رگه هاى خاصى از آن ، آب بر سطح يا درون آن جـريان دارد. و اين انسان است كه بايد آب را استخراج نموده و زمين را زير كشت بگيرد و نـهـال غـرس كـنـد و يـا دانـه هاى گوناگون در آن بيافشاند و آن را سيراب سازد. اين مسئوليت انسان است و اثرگذارى و اثرپذيرى متقابلى كه ميان خورشيد و هوا و آب و خاك رخ مـى دهـد از قـلمرو قدرت انسان خارج است و آنها در قلمرو قدرت آفريدگار هستى است كه اين خواص را در اين عناصر چهارگانه قرار داده است .
قرآن در اين مورد مى فرمايد:
(( أَ فَرَءَيْتُم مّا تحْرُثُونَ ءَ أَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نحْنُ الزاّرِعُونَ .)) (699)
اما با وجود بركات و نعمتهاى بسيار و فوايد سرشار كه مى توان از كشت و زراعت براى جـامـعه كسب كرد، باز هم ميليونها انسان از سوءتغذيه و كمبود مواد غذايى شكايت دارند و كودكان در بسيارى از كشورها بويژه آسيا و آفريقا، از گرسنگى جان مى سپارند.
بايد پرسيد كه : ((آيا زمين خدا گسترده نيست و وسعت زراعت و كشت و كار ندارد؟))
پاسخ اين است كه : چرا، زمين خدا وسيع و پهناور است .
آيـا آب ايـن مـاده حـيـاتى ، در زمين كم است و توان پاسخگويى به نيازهاى بشر و ديگر موجودات زنده را ندارد؟
پـاسـخ اين است كه : چرا، نه تنها چنين نيست بلكه ميليونها تن از اين ماده حياتى هر روز به هدر مى رود و انسان از آن استفاده نمى كند.
پس : عامل گرسنگى و كمبود مواد غذايى و گرانى قيمتها و ميوه ها چيست ؟
پاسخ اين است كه : تنها عامل كمبود گرسنگى تورم ، فقر، محروميت و بينوايى توده ها، دولتـهـا و حكومتهاى بيدادگرى هستند كه ميان انسان و منابع طبيعى و نعمتها و روزيهايى كـه آفـريدگار هستى براى بهره ورى بندگان آفريده است فاصله افكنده اند. و ثمره ايـن بـيـدادگـرى ، مـصـيـبـت و فـقـر، محروميت و گرسنگى ، گرانى و كاهش در ثروتها و نيروهاى انسانى و ميوه هاست كه بشر همواره از آنها رنج مى برد.
امـا هـنـگـامـى كـه امام مهدى عليه السلام ظهور مى نمايد، سيستم زراعى و كشاورزى بطور كـامـل دگـرگـون مـى گـردد و بـه بـهـتـريـن و زيـبـاتـريـن شكل و محتوا و برنامه شكوفا مى گردد.
اينك نمونه هايى از روايات در نشانگرى آن شرايط شكوهبار را از نظر مى گذرانيم :
1ـ امـام بـاقـر عـليـه السـلام در روايتى طولانى در اين مورد مى فرمايد: ((آن اصلاحگر بـزرگ جـهـانـى سپس دستور مى دهد از كربلا و از پشت زيارتگاه امام حسين عليه السلام نهر عظيمى را حفر مى كنند و بوسيله آن آب را به كوفه و اطراف آن مى رساند و اين نهر تا نجف ادامه مى يابد و با استفاده از قدرت و نيروى برخاسته از اين آب خروشان انواع دستگاهها را بكار مى اندازند...)) (700)
از ايـن روايـت اسـتـفـاده مـى شود كه امام مهدى عليه السلام به حفر بناى پلها و سدها بر شـطـهـا و رودخـانـه هـا بويژه ميان كربلا و نجف فرمان مى دهد و دستور مى دهد كه انواع دسـتـگـاهـهـا از جـمـله آسـيابها براى آسياب نمودن حبوبات نصب گردد تا هر كس بتواند بطور رايگان از آنها بهره گيرد.
تا آنجايى كه يك زن در كمال امنيت و آرامش هر گاه دلش خواست حبوبات و مواد غذايى مورد نياز خويش و خانواده اش را بطور رايگان با بهره ورى از آسيابها و دستگاههايى كه در مسير آب نصب شده است برطرف مى سازد.
بـه نظر مى رسد كه امام مهدى عليه السلام دستور مى دهد ميان كربلا و نجف نهرى عظيم بـراى احـيـاى كـشـاورزى و تـعـديـل آب و هـواى مـنـطـقه حفر نمايند. چرا كه اين منطقه به صـحـراهـا و بـيـابانها پيوسته است و هزاران كيلومتر از زمينهاى شرق و غرب و جنوب آن منطقه همچون بيابانهاى و مرزهاى آن با عراق و اردن و صحراى ((نفود)) كه حدود آن به كـويـت و حـجـاز مـى رسـد و ((ربـع خـالى )) و حـدود آن كـه ((مـسقط)) و ((يمن )) است بصورت مطلوبى احيا و دگرگون مى گردد.
اين صحراها و بيابانهاى پهناورى كه جز اندكى از آنها بقيه خشك و خالى و بدون آب و علف است و از سكونت و كشت و زرع و آب و گياه تهى است به زودى پس از ظهور امام عصر عـليـه السـلام از آن نـهـر سـيـراب مـى گـردد و شـرايـط آن بـطـور كامل دگرگون مى شود.
روشن است كه اين نهر، از شط عريض و طويل و عميق فرات منشعب مى شود كه ميليونها تن آب در هر دقيقه در آن جريان دارد و سرانجام به خليج مى ريزد و به هدر مى رود.
بـا آن بـيـان و پـس از اجـراى ايـن طـرح عـظـيم آبرسانى و احياى زمينها و افشاندن انواع بـذرهـا و دانـه هـا و غـرس نـهـالها و درختان گوناگون و ساختن شهرها و مناطق مسكونى و زنده كردن و نشاط بخشيدن به منطقه آيا مى توان گسترده خيرات و بركات و نعمت رفاه و آسايشى را كه نصيب صدها ميليون انسان ساكن اين منطقه پهناور مى شود در ذهن ترسيم كرد؟
و آيـا مـى تـوان تـصور كرد كه چقدر جو لطيف مى گردد و آب و هوا دگرگون مى شود و بيماريها كاهش مى يابد و بيشتر مشكلات زندگى رخت بر مى بندد و آمار جرايم و جنايات ، قـوس نـزولى مـى پـيـمايد؟ چگونه بيكارى به صفر مى رسد و انواع مواهب و نعمتها و امـكـانـات زنـدگـى شـايـسته و در خور شاءن انسان به صورت وصف ناپذيرى كه اينك انديشه ها توان تصور آنها را ندارد گسترده و فراوان در دسترس مردم قرار مى گيرد؟
ايـنـها پرتويى از ثمرات و ره آوردهاى اين زندگى شكوفا و شكوهبار است . و تازه اين يـك نـقـطـه از نـقـاط بـى شـمـار گيتى است كه روح حيات در آن جريان مى يابد و از اين گـونـه طـرحها و برنامه هاى عمرانى در ديگر زمينهاى موات و ديگر دشتها و بيابانها و كويرهاى افتاده و خشك و سوزان در سراسر جهان اجرا مى گردد.
روشن است كه برنامه ريز و طراح اين طرحها و برنامه هاى زندگى ساز امام مهدى عليه السـلام است . و اوست كه دستور اجراى طرحها را با تدبير بى نظير و بدست خويش مى دهد اين بدان معنا نيست كه خود آن حضرت اين طرحها را بدست تواناى خويش پياده مى كند چـرا كـه نـيـازى هـم بـه ايـن كار نيست بلكه كافى است كه او دستورات لازم و آموزشهاى ضرورى را صادر و طرحها را بدون تشريفات و مانع تراشيهاى موجود در وزارتخانه و دسـتـگـاهـهـاى ادارى و اجـرايـى كـنـونـى و نـامـه هـاى متقابل تشريفاتى براى اجرا امضا مى كند و كارها هرگز بخاطر امضاى فلان كميسيون و يـا پـشـت گـردنـه هـا و مـوانـع در بـنـد كـنـدهـا و زنـجيرها و سيستم كاغذ بازى حاكم بر سـازمـانـهـاى ادارى كـه هـزاران مـشـكل در مسير زندگى و رشد و ترقى مردم ايجاد مى كند متوقف نمى شود.
و نـيـز لازم بـه يـاد آورى اسـت كـه احـيـاى زمـيـنها و رونق كشاورزى منحصر به آبيارى و سـيراب شدن آنها از نهرها نيست بلكه خداى جهان آفرين درهاى آسمان را بر روى زمينيان مى گشايد و خيرات و بركات آسمان را بسوى زمين فرو مى باراند.
با رواياتى كه ترسيم خواهد شد اين نكته روشنتر مى شود:
1ـ ابوسعيد خدرى از پيامبر گرامى ((ص )) آورده است كه فرمود:
((تـتـنـعـم امـتـى فـى زمـن المـهـدى - نـعـمـة لم يـتـنـعـمـوا مـثـلهـا قـط، ترسل السماء عليهم مدرارا و لاتدع الارض شيئا من نباتها الا اءخرجته .))(701)
يـعـنـى : امـتـم در روزگـار ظـهـور مـهدى عليه السلام از نعمتهايى بهره ور مى گردد كه همانندش سابقه ندارد آسمان بركات خويش را پياپى بر آنان مى فرستد. و زمين تمامى گياهان و گلها و درختان خويش را براى آنان مى روياند.
2ـ و نيز فرمود:
((يـخـرج فـى آخـر امـتـى المهدى يسقيه الله الغيث و تخرج الارض نباتها و يعطى المال صحاحا و تكثر الماشية و تعظم الامة .)) (702)
يـعـنـى : در آخـرالزمـان در مـيـان امتم مهدى ، آن نجات بخش ملتها قيام مى كند خدا كران تا كـران قـلمـرو حـكـومـت جـهـانـى او را بوسيله باران سيراب مى سازد و زمين ، گياه و نبات خـويـش را مى روياند آن گرامى اموال عمومى را بطور عادلانه به مردم اعطا مى كند و به دامدارى و دامپرورى و رونق اقتصادى اهميت مى دهد و امت را تكريم نموده و عظمت مى بخشد.
3ـ و نيز فرمود:
((و تزيد المياه فى دولته و تمد الانهار و تضاعف الارض اكلها.)) (703)
يـعـنـى ... آبـهـا در دولت او فـراوان مى گردد و زمين بركات خويش را چندين برابر مى سازد.
4ـ اميرمؤ منان عليه السلام ضمن روايت طولانى در اين مورد مى فرمايد:
((و لو قد قام قائمنا لانزلت السماء قطرها و لاخرجت الارض نباتها... حتى تمشى المراءة بين العراق و الشام لاتضع قدميها الا على النبات ...)) (704)
يعنى : هنگامى كه قائم ما قيام نمايد، آسمان باران رحمت خويش را فرو مى ريزد و زمين ، روييدنيهاى خود را مى روياند تا آنجايى كه زنى ميان عراق تا شام مى رود و پاى خويش را جز بر گل و گياه نمى گذارد.. چرا كه جاى پايى براى خود نمى يابد.
5ـ و نيز در روايتى از عصر حاكميت امام مهدى عليه السلام مى فرمايد:
((و يـزرع الانـسـان مـدا (705) يـخـرج له سـبـعـمـاءئة مـد كـمـا قـال الله تـعـالى : كـمـثـل حـبـة انـبـتـت سـبـع سـنـابـل فـى كل سنبله ماءتة حبة والله يضاعف لمن يشاء.)) (706)
يعنى : انسان در عصر حاكميت جهانى آن حضرت هر آنچه از انواع دانه هاى زراعى بر زمين بيافشاند، هفتصد برابر، برداشت مى نمايد همانگونه كه خدا در قرآن مى فرمايد:
(( اللّهِ كَمَثَلِ حَبّةٍ أَنبَتَت سبْعَ سنَابِلَ فى كلّ‏ِ سنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِف لِمَن يَشاءُ .))
(707)
يـعـنى : مثل آنان كه مالشان را در راه خدا انفاق كنند به مانند دانه هاى است كه از يك دانه هـفـت خوشه برويد و در هر خوشه اى صد دانه باشد. و خداوند براى هر كس كه بخواهد مى افزايد.
از روايـاتى كه از نظرتان گذشت روشن شد كه تمامى صحراها و دشتها و زمينهاى خشك و سوزان و تهى از كشت زرع و نهال و درخت ، پس از ظهور امام مهدى عليه السلام در اندك مـدتـى به مزارع سبز و خرم تبديل مى گردد. و بخاطر بارانهاى مفيد و پياپى و حفر و جارى ساختن نهرهاى پر آب كران تا كران زمين نشاط و طراوت بهاران به خود مى گيرد.
ريـزش بـارانـهـا بـصورت مفيد و ثمربخشى انجام مى گيرد، نه چون بارانهاى سيلاب خـيـزى كـه در بـرخـى كـشـورها گاه به گونه اى فرو مى ريزد كه با سيلاب مهيب خود شهرها و روستاها را ويران مى كند و مزارع را غرق و انسان و حيوان را نابود مى سازد.
و روشن است كه مردم در عصر ظهور در زراعت و غرس انواع درختان آزادند و در راه تلاش و سـازنـدگـى آنان موانع و خوانها و گردنهاى بازدارنده اى همچون مالياتهاى ظالمانه و مقررات ضد انسانى و اسلامى قرار نمى دهند؛ چرا كه اسلام به فرد و گروه تلاشگرى كه بخواهند زمينهاى موات را احيا كنند و آنها را به مزارع سرسبز و باغات پرميوه و شهر و روسـتاهاى آباد و آزاد تبديل سازند آزادى اعطا مى كند و كار آنان را جهان عنوان مى دهد، براى نمونه :
1ـ از پيامبر گرامى ((ص )) آورده اند كه فرمود:
((من احيا ارضا مواتا فهى له .)) (708)
يعنى : هر كس زمين مرده اى را زنده كند از آن خود اوست
2ـ و نيز فرمود:
((من غرس شجرا او حفر واديا لم يسبقه اليه اءحد او اءحيا اءرضا ميتة فهى له قضاء من الله ورسوله .))
يـعـنـى : هر كس درختى را غرس كند يا نهرى پيش از ديگران حفر نمايد يا زمين مرده اى را زنده سازد، از آن اوست . اين حكم و داورى خدا و پيامبر است .
3ـ و امام باقر عليه السلام فرمود:
((ايما قوم احيوا شيئا من الارض و عمروها، فهم اءحق بها و هى لهم .)) (709)
يـعـنـى : هـر گـروهـى قـطـعـه اى از زمين را احيا و آن را آباد سازد، بدانها شايسته تر و زيبنده تر است و آن زمين از احياگر آن است .
و روايـات ديـگـرى كه تصريح مى كند كه هر انسانى ، قطعه اى از زمين را احيا كند، ملك اوست ، مشروط بر اينكه پيش ‍ از آن ملك كسى نباشد. و زراعت و نهالهايى را نيز كه در آن كـشـت مى كند از آن اوست نه فئودالها و يا دولتها، همانگونه كه در كشورهاى ماركسيستى و... اينگونه بود. و امروز نيز در نقاط مختلف جهان ، ميليارها هكتار از زمينها همچنان در طى قـرون و اعـصـار وا افـتـاده و بـدون كـشت و زرع و بهره بردارى مانده است و يا اگر كشت گردد، محصول آن به جيب زمين داران ، سرازير مى گردد.
هـمـه ايـن بـيـدادگـريـهـا و حق كشيها، محصول قوانين ضد اسلامى و وارداتى از كشورهاى استعمارى است .
امـا هـنـگـامـى كـه امـام مـهـدى عـليـه السـلام قـيـام كـنـد ايـن مـقـررات ظالمانه و ساختگى و بـاطـل را از بـيـن مـى بـرد و انـسان به آزادى ، آن موهبت الهى خويش ، دست مى يابد. و در نـتـيجه ، در زمين خدا براى خويشتن كشت مى كند. و از بركات خاك انواع دانه ها و ميوه ها و محصولات زارعى را، براى حيات سعادتمندانه و رونق و رفاه زندگى خويش ‍ برمى دارد و نهايت فراوانى و رونق و آسايشى را كه انسانها بدان دست مى يابند، تنها خدا آگاه .
بدين سان به سبب كشت و زرع بسيار و سرشار شدن پستانها از شير، خيرات و بركات فـراوان چـنـد بـرابـر مـى گـردد. و نعمتها بصورت وصف ناپذيرى افزايش مى يابد و عمران و آبادانى چهره مى گشايد. و دامدارى و پرورش طيور و مرغدارى ، گسترش و رونق جديد و وصف ناپذيرى مى يابد.

زندگى اقتصادى در عصر امام مهدى عليه السلام

شـايـد بـتـوان گـفـت از مـهـمـتـريـن مـشـكـلات حـيـات انـسـان ، مشكل اقتصادى و معيشتى و مسايل مربوط به آن ، همچون فقر، گرانى ، محدوديت تجارت و داد و ستد، تورم ، ناتوانى اقتصادى ،توليد كم و تقاضاى بسيار و مسايلى از اينگونه كه ستد، تورم ، ناتوانى اقتصادى ، توليد كم و تقاضاى بسيار و مسايلى از اينگونه كـه بـيـشـتـر آنـها از ثمرات شوم اقتصاد ضد اسلامى حاكم بر جهان و بويژه كشورهاى اسلامى است .
آرى ! ايـن اقـتـصـاد ضـد اسـلامـى و ظـالمـانـه اسـت كه به بحرانهاى اقتصادى در جوامع انـسـانـى مـنـجـر مـى شـود و ايـن بـخـاطـر سـركـوبـى مـردم و پـايـمـال سـاخـتـن آزاديـهـا، مـسـدود سـاخـتـن راهـهـاى مـعـيـشـت بـراى مـردم ، تحميل ماليات سنگين و تصاعدى بر توده ها و محروم ساختن بندگان خدا از مواهب زندگى و بـركـات و نـعمتهايى است كه خداوند آنها را به بندگانش ارزانى داشته و براى آنان مباح ساخته است .
شـايسته است فراموش نكنيم كه بيشتر جناياتى كه در جهان رخ مى دهد، از فقر و نياز و فـلاكـت سـرچـشـمـه مـى گـيـرد و بـيـشـتـر درگـيـريـهـا در جـوامـع انـسـانـى از مـسـايـل مـادى و مـنـافع مالى ناشى مى شود. و همينگونه بيشتر درگيريهاى خانوادگى و بيشتر بيماريها از بلاى اجتماعى فقر و سوءتغذيه است كه آن نيز از نتايج شوم فقر و بينوايى است .
بـيـشـتـر جـوانـان بـخـاطـر فـشـار فـقـر و نـيـاز، از تـشـكـيـل خانواده سرباز مى زنند و بسيارى از خانواده ها از فشار فقر و عدم امكانات به تجديد نسل رضايت مى دهند. و اگر بگوييم كه بيشتر مردمى كه مى ميرند قربانى فقر و فلاكتند، سخنى به گزاف نگفته ايم .
آرى ! اگر بخواهيم ضايعات و زيانهاى برخاسته از فقرا را در جامعه انسانى بشمارى سـخـن بـه درازا مـى كـشـد و شـكـل كـتـاب تـغـيـيـر مـى يـابـد هـمـينگونه اگر بخواهيم از مسايل اقتصادى و ابعاد گوناگون آن بحث كنيم ، كتاب از موضوع اصلى خويش خارج مى شود، به همين جهت سخن را بدين گونه خلاصه مى كنيم .
از جـمـله اصـلاحـات گـسترده و طرحهاى بزرگى كه امام مهدى عليه السلام بدان قيام مى كند مساءله حل مشكلات اقتصادى در خانواده بزرگ بشرى است و اين كار بزرگ و برنامه عـظـيـم از راه پـيـاده كـردن مـقررات عادلانه و رهايى بخش و زندگى ساز اقتصاد اسلامى خواهد بود و از مهمترين و كارسازترين بندهاى آن عبارتند از:
1- مباح اعلان كردن بهره ورى شايسته و عادلانه و سازنده از مواهب و نعمتهايى كه خداوند براى انسان پديد آورده است .
2ـ اعطاى آزاديهاى گوناگون در امور اقتصادى و اجتماعى و فكرى و صنعتى و براساس حق و عدالت اسلامى .
3ـ بهره ورى از مواهب و امكانات و نيروهاى طبيعت و فرصت و ميدان دادن به دستها، مغزها و انـديـشـه هـاى تـوانـا و سـازنـده و مـبـتـكـر بـراسـاس عقل و انديشه .
براى روشن شدن مطلب مثالهايى ترسيم مى گردد:
1ـ در دريـاهـا و نهرهاى بزرگ دنيا، ميلياردها ماهى از انواع گوناگون آن كه بهره ورى از آنـان حلال است ، زندگى مى كنند. ما در دو نهر ((دجله )) و ((فرات )) در عراق ديده ايم كه انواع ماهيان همانند سيل آب در حركتند.
مـاهـى عـلاوه بـر ايـنكه غذاى لذيذ و مفيدى است ، براى بسيارى از بيماريهاى كشنده نيز، داروى شـفـابـخـش و مـنـاسـبـى اسـت و اتـفـاقـا بـصـورت سـرسـام آورى قابل تكثير و پرورش است كه اگر درست عمل شود از انقراض و تمام شدن آن نبايد وحشت داشت چرا كه نهرها به درياها مى پيوندند و برخى درياها به يكديگر.
امـا بـا وجود فراوانى اين ماده غذايى و دارويى و اين متاع تجارتى ، دولتها براى صيد آن ، مـقـررات دست و پاگير و سختى وضع مى كنند كه همين مقررات باعث كاهش بهره ورى مردم از اين نعمت خدا و منابع غذايى است و به بالا رفتن قيمت آن منجر مى گردد.
حـكـومـتـها به افراد خاصى اجازه صيد ماهى و بهره ورى از اين نعمت الهى را مى دهند و در برابر اين اجازه انحصارى و رسمى ، ماليات سنگين و شرايط بسيارى مى نهند. به همين جهت قيمت ماهى حتى در شهرها و كشورهاى ساحلى و كرانه هاى نهرها و شطها نيز، بالاست و بيشتر فقرا و محرومان از اين نعمت الهى ساخته است .
خدا در قرآن مى فرمايد:
((اللّهُ الّذِى سخّرَ لَكمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِى الْفُلْك فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ .)) (691)
يـعـنـى : خـدا، هـمـان كـسـى است كه دريا را براى شما مسخر ساخت تا به امر او كشتى در پهنه امواج آن جريان يابد و شما از فضل و بخشايش او بجوييد.
و مى فرمايد:
((... و سخر لكم الاءنهار.)) (692)
يعنى : و خداست كه نهرها را مسخر شما ساخت .
و مى فرمايد:
(( وَ هُوَ الّذِى سخّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكلُوا مِنْهُ لَحْماً طرِيّا ....)) (693)
يـعـنى : و او خدايى است كه دريا را براى شما مسخر ساخت تا از آن گوشت تازه (همچون گوشت ماهيان ) تغذيه نماييد....
و مى فرمايد:
(( وَ مَا يَستَوِى الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سائغٌ شرَابُهُ وَ هَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ مِن كلّ‏ٍ تَأْكلُونَ لَحْماً طرِيّا وَ تَستَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسونَهَا ....)) (694)
يـعنى : اين دو دريا مساوى نيستند، اين دريا، آبش گوارا و شيرين و نوشيدنش گوارا است و اين يكى شور و تلخ و گلوگير است ، اما از هر دو، گوشت تازه مى خوريد....
و مى فرمايد:
((أُحِلّ لَكُمْ صيْدُ الْبَحْرِ وَ طعَامُهُ مَتَعاً لّكُمْ وَ لِلسيّارَةِ ....)) (695)
يـعنى : صيد دريا و طعام آن براى شما حلال گرديد تا شما و مسافران از آنان بهره ور گريد....
اگر براستى حكومتها به مردم اجازه بهره ورى از اين منابع حياتى را مى دادند و خود در كـنـار ايـن بـهـره ورى مـردم ، بـه وظايف خويش عمل مى نمودند، بى ترديد قيمت گوشت ، قـوس نـزولى مى پيمود و بسيارى از مردم از اين راه بهره ور مى شدند و دولتها، نيازى به وارد ساختن گوشت يخ ‌زده از كشورهاى ديگر را نداشتند.(696)
از بـركـات عـصر ظهور در بعد اقتصادى اين است كه خيرات و بركات و نعمتها از هر سو فـرو مى بارد و به همه قشرها و طبقات جامعه مى رسد از جمله كارها اين است كه امام مهدى عليه السلام اين ممنوعيتهاى تحميلى و ظالمانه را بر مى دارد و به همگان اجازه مى دهد از ايـن ذخـاير و نعمتهايى كه خداوند براى بندگانش آفريده است در پرتو عدالت و آزادى بـهره گيرند. او اجازه مى دهد تا مردم از زمين و گنجينه ها و منابع و معادن آن و از زمينهاى حاصلخيز و مزارع استفاده كنند.
و بـديـن جهت است كه ثروتها فراوان و بركات چندين و چند برابر توليد مى گردد. و ديگر نه فقر گرسنگى مى ماند و نه سوء تغذيه ، محروميت و جرائم و جناياتى كه در سراسر جهان به سبب فقر و محروميت و گرسنگى و بيكارى در شبانه روز رخ مى دهد، در اين صورت فروكش مى كند.
اينك ترسيم برخى از روايات كه نشانگر زندگى اقتصادى امام مهدى عليه السلام است :
1ـ از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله است كه فرمود:
((اءبشروا بالمهدى ... و يقسم المال صحاحا بالسوية ويملاء قلوب امة محمد غنى و يسعهم عدله ، حتى اءنه ياءمر مناديا ينادى : ((من له جاجة الى ؟))
فـمـا يـاءتـيـه اءحـد الا رجـل واحـد يـاءتـيـمـه فـيـسـاءله ، فيقول له المهدى : ((ائت السادن حتى يعطيك .))
فياءتيه ، فيقول : ((اءنا رسول المهدى اليك لتعطينى مالا.))
فيقول : ((اءحث !))
فـيـحـثى ما لا يستطيع اءن يحمله فيلقى منه حتى يكون قدر مايستطيع اءن يحمله ، فيخرج بـه فـيـنـدم و يـقـول : ((اءنـا كـنـت اءجـشـع امـة مـحـمـد نـفـسـا كـلهـم دعـى الى هـذا المال فتركه ، غيرى .))
فيرد عليه فيقول (السادن ): ((انا لا نقبل شيئا اءعطيناه ....))(697)

يـعـنـى : به مهدى عليه السلام بشارتتان مى دهم ... او ثروتها را درست و بطور مساوى تـقـسـيـم مـى كـند و به بركت او غنا و بى نيازى دلهاى امت محمد صلى الله عليه و آله را لبـريـز مـى سـازد و عـدالت او همه را در برمى گيرد، تا آنجايى كه دستور مى دهد ندا كـنـنـده اى نـدا كـنـد كـه : ((هان ، اى مردم ! هر كس نياز مالى دارد بيايد و هر چه مى خواهد بگيرد.)) و جز يك نيازمند، كسى نمى آيد.
آن يـك نـفـر مى آيد و امام مهدى عليه السلام به او مى فرمايد: ((نزد خزانه دار برو تا آنچه مى خواهى به تو بدهد.))
نزد خزانه دار مى رود و مى گويد: ((من از سوى امام مهدى عليه السلام آمدم ام ، تا به من كمك كنى و ثروتى به من بدهى .))
خزانه دار مى گويد: ((آنچه مى خواهى برگير!))
و او آنـقـدر زر و سيم برمى دارد كه نمى تواند ببرد، مقدارى از آن را برمى گرداند تا بـتـوانـد حـمل كند و بقيه را مى برد. اما وقتى از خزانه دار دور مى شد پشيمان شده و مى گـويـد: ((گويى من حريصترين فرد از امت محمد صلى الله عليه و آله هستم . همه براى دريافت مال دعوت شدند اما جز من كسى نيامد.))
از اين رو نزد خزانه دار برمى گردد و زر و سيم را پس مى دهد اما خزانه دار نمى پذيرد و مى گويد: ((ما چيزى را كه بخشيديم ، ديگر نمى پذيريم .))
2ـ و نيز آورده اند كه فرمود:
((...فيجى ء اليه الرجل فـيـقـول : يـا مـهـدى ! اءعـطـنـى ... فـيـحثى له فى ثوبه ما استطاع اءن يحمله .)) (698)
يعنى : مردى بسوى آن گرامى مى آيد و مى گويد: ((سالار من ! به من كمك كن و ثروتى به من عطا كن .))
و آن حضرت آنقدر پول بر دامان او مى ريزد كه نمى تواند ببرد

تربيت در عصر امام مهدى عليه السلام

مقدمه
از واقـعـيـتـهـاى تـرديـدنـاپـذيـر ايـن اسـت كـه انـسـان در هـمـه ابـعـاد، قـابـل تـربـيـت و سـازنـدگـى و بـرازنـدگـى اسـت و هـنـگامى كه برنامه هاى تربيتى بـراسـاس ارزشـهـاى والاى اخـلاقـى و انـسـانـى تـنـظـيـم گـردد، بـشـريـت راه اعـتدال و درستى را بر خواهد گزيد و درون و برونش پسنديده خواهد شد و در راه و روش شـايـسـتـه و سـتـوده اى گـام خـواهـد سـپـرد. امـا هـنـگـامـى كـه بـرنـامـه هـا و عـوامـل تـربـيـتـى ، فـاسـد و نـاصـالح بود و براساس ضدارزشها استوار گردد، بى ترديد نتيجه معكوس خواهد داد و انسان به راه تباهى خواهد رفت .
تـربـيـت ، حـتى در فطرت و غريزه و تمايلات و خواسته هاى روانى نيز اثر مى گذارد همانگونه كه بر تقليدها و عادتها اثر مى گذارد.
هـنـگـامـى كـه حـيـوانـات اهـلى تـا وحـشـى و درنـده ، قـابـل تـربـيـت بـاشـنـد، انـسان كه از بسيارى از پديده ها برتر و شايسته تر است و بـخـاطـر ارزانـى شـدن مـوهـبـت عـقـل و درك و بـيـان ... بـر آنـهـا بـرتـرى دارد، چـگـونه قابل تربيت نباشد؟
بـنـابـراين ، براساس تربيت است كه جامعه ، راه صلاح و فلاح را در پيش مى گيرد يا راه تـباهى و فساد را به سعادت و نيكبختى پر مى گشايد يا به شقاوت و نگون بختى سقوط مى كند. به حق و عدالت راه مى جويد يا به انحراف و بى راهيها.
وسايل و عوامل تربيت
دستگاهها و وسايل تربيت بسيار است :
1ـ كـانـون خـانـه و خـانـواده كـه كـودك در آن ديـده بـه جـهـان مـى گـشـايـد يـك كانون و عامل تربيتى است و در جهت دهى و رهبرى كودكان اثر عميقى دارد.
2ـ پـس از خـانـه ، نـقـش مـدرسـه اسـت كـه كـودك بـا ورود بـدانـجـا مـراحـل نـخـسـتـيـن دانـش و فـرهـنـگ را از آمـوزگـاران خـويـش ‍ دريـافـت مـى دارد و هـر چـه مـراحـل مـخـتـلف عـلمـى را طى مى كند سطح مطالعه و فرهنگ و آگاهيهاى او بالا مى رود تا سرانجام به عاليترين مراحل و مدارج علمى و فكرى مى رسد.
در تـمـام ايـن مـراحـل بـا عـلوم و دانـشـهـا آمـيـخـته مى گردد و منسجم مى شود و تاءثير مى پذيرد.
3ـ عـامـل و دسـتـگـاه تـربـيـتـى ديـگـرى كـه بـا آن دو دسـتـگـاه تـربـيـتـى هـمـگـام است ، عامل محيط و جامعه است .
آن كـودكـى كـه در جـامـعـه دروغ پـرداز و كـلك بـاز، بـى پـروا و بى بند و بار، دزد و خـيـانتكار و يا در جامعه دين باور و امانتدار و برخوردار از حيا و درستكارى زندگى كند، طـبـيـعـى است كه با توجه با جو جامعه صالح و ناصالح خود هماهنگ مى گردد و هر كدام بسان جامعه خويش مى شود.
4ـ از مـهـمـتـرين عوامل و وسايلى كه در سازندگى و اصلاح جامعه و يا تباهى آن اثر مى گذارد، رسانه هاى گروهى و دستگاههاى تبليغاتى جامعه ، همچون : روزنامه ها، مجلات ، راديو، تلويزيون و فيلمهاى گوناگون است .
پس از اين نگرش گذرا به عوامل تربيت و سازندگى ، خاطرنشان مى گردد كه امام مهدى عـليـه السـلام كـه در انـديـشـه اصـلاح جـامـعه جهانى است و مى خواهد جامعه اى براستى اسـلامـى پـى ريزى نموده و آن را به ارزشهاى والاى انسانى و قرآنى آراسته سازد، در ايـن راه نـاگـزيـر اسـت كه از وسايل و عوامل تربيتى بهره گيرد و آموزش هاى تربيتى صحيح و سازنده خويش را بوسيله اين وسايل و تجهيزات ، به گوشها برساند. از اين رو، مـدارس و آمـوزشـگـاهـها را، فرهنگ و تعاليم انسان ساز اسلام اداره و رهبرى مى كند و راههاى تعليم و تربيت در همه مراحل از شيوه ها و برنامه هاى اسلامى بهره ور مى گردد و وسـايـل ارتـبـاط جـمعى بطور كامل ، شايسته و مفيد و ثمربخش مى شوند و از چارچوب مقررات و ارزشهاى اسلامى ، تجاوز نمى كنند.
اشاره شد كه امام باقر عليه السلام در اين مورد فرمود:
((...تـؤ تـون الحـكـمة فى زمانه حتى اءن المراءة تقضى فى بيتها بكتاب الله و سنة رسوله ....)) (690)

حيات فرهنگى در عصر امام مهدى عليه السلام

در عصر درخشان امام مهدى عليه السلام حيات فرهنگى به گونه اى شكوفا و بارور مـى گـردد كـه در سـراسـر تـاريـخ ، نـمونه اى نخواهد داشت و دانش و فرهنگ و معنويت ، بـويـژه عـلوم دينى و احكام و مقررات و معارف انسان ساز اسلام در سراسر گيتى بسط و گسترش مى يابد و چرخهاى فرهنگ و آگاهى و شناخت با سرعت وصف ناپذيرى به حركت مـى افـتد. و روشن است كه تغيير و دگرگونى ژرف و شكوهمندى در اين بعد از زندگى بشريت ، حاصل مى شود.
خدا مى داند كه اين تحول مطلوب و مترقى چگونه خواهد بود اما به نظر مى رسد بسيارى از كـتابهاى فقه و حديث ، نوسازى گردد و نقش بسيارى از موضوعات كتابهاى اصولى بـه پـايـان بـرسـد، چـرا كـه امـام مـهـدى عـليـه السـلام قـواعـد عـمـومـى بـراى دريـافت مـسـايـل شرعى و مقررات دينى را بيان مى كند و در پرتو همانها دانشمندان از بسيارى از بحثهاى اصولى و قواعد آن بى نياز مى گردند.
كـتـابـهـاى مـربـوط بـه شرح حال راويان احاديث كه به كتابهاى رجالى مشهورند و نيز شرح حال و بيوگرافى آنان و تقسيم بندى روايات به صحيح و ضعيف و اصطلاحاتى از اينگونه ، همه و همه نقش شان به پايان مى رسد؛ چرا كه اين بحثها بيشتر به حدس و ظـن تـكـيـه دارد و در عصر غيبت و بخاطر نرسيدن دست مردم به امام معصوم عليه السلام مـورد اسـتـفـاده قـرار مى گيرد. امام در عصر ظهور، مردم به مقررات و احكام قطعى دست مى يابند و از اينها بى نياز مى گردند.
و نـيـز در عـصـر ظهور، بيشتر كتابهاى تفسيرى از اعتبار ساقط مى شود چرا كه مردم با رشـد فـكـرى و ژرف نگرى برخاسته از فرهنگ عصر ظهور، به تفسيرهاى برخاسته از نـظـرات افـراطـى افراد، بهايى نمى دهند. از اين رو تنها تفاسير برخاسته از روايات رسيده از پيامبر و اهل بيت عليهم السلام باقى مى ماند.
هـمـيـن گـونـه قـرائتـهـاى مـخـتـلف از شـريـف كـه دليـلى بـراى آنـهـا نـازل نـشـده است ، برداشته مى شود، چرا كه قرآن و قرائت صحيح آن را ـ به گونه اى كـه بر قلب مصفاى محمد صلى الله عليه و آله فرود آمده است ـ از امام مهدى عليه السلام مـى آمـوزنـد و تـفسير و پيام و مفهوم آن را، آنگونه كه خدا اراده فرموده است مى شناسند و بـر معارف بلند و راز و رمز و شگفتيهاى آن كه همچنان ناشناخته و پوشيده است ، آگاهى مـى يـابـنـد. و نـيـز جـامـعـه از بـسـيـارى از دانـشـهـاى جـديـد، هـمـچـون فـلسفه كه ثمره خيال پردازى است ، بى نياز مى گردد.
و خلاصه اينكه : دانش و بينش و آگاهى و شناخت صحيح و مفيد و سازنده و كارگشا در هر خـانـه گسترش مى يابد و حلقه هاى درس و بحث براى زن و مرد در كران تا كران جامعه بزرگ بشرى برقرار مى شود.
امام باقر عليه السلام فرمود:
((تـؤ تـون الحـكمة فى زمانه حتى اءن المراءة لتقضى فى بيتها، بكتاب الله و سنة رسوله .)) (686)
يعنى : به مردم عصر حكومت درخشان او، دانش و بينشى ارزانى مى گردد كه زن در كانون خانه خويش براساس ‍ كتاب خدا و سنت پيامبرش عادلانه و آگاهانه داورى مى كند و نيازى به ديگرى ندارد.
اين روايت ارجدار نشانگر اين واقعيت است كه مردم در روزگار حاكميت آن حضرت ، براساس آداب و مـقـررات ديـنـى تـربـيـت شـده و احكام شريعت را آموخته و بر پايه اى از فرهنگ و تـمـدن اوج مـى گـيـرنـد كـه هـر بـانـويـى مى تواند در درون خانه خويش ميان دو انسان براساس مقررات كتاب خدا و سيره و روش عادلانه پيام آور بزرگ او، قضاوت كند.
لازم اسـت بـدانيم كه خود امام مهدى عليه السلام براساس كتاب خدا و سيره و شيوه انسان سـاز و افـتخار آفرين پيامبر صلى الله عليه و آله تدبير امور مى كند و به اندازه بند مو و ذره اى از آن دو، انحراف نمى جويد.
او شـريـعت جديد يا دين ديگرى نمى آورد كه با اسلام راستين ناسازگار باشد يا آنچه را خـدا تـحـريـم كـرده اسـت حـلال نـمـايـد و يـا آنـچـه را خـدا حلال كرده است تحريم كند؛ هرگز

امـا واقـعـيـتـى كه رخ مى دهد اين است كه همه مذاهب پديد آمده پس از رحلت پيشواى بزرگ توحيد پيامبر گرامى ، ملغى مى شود و از ميان مى رود؛ چرا كه اينها راه و رسمى است كه در كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله جايى ندارند.
ايـن سـخـن تـنـهـا ديـدگـاه نـگـارنـده نـيـسـت بـلكـه يـكـى از عـلمـاى بـزرگ اهـل سنت در كتاب خويش بدين واقعيت تصريح نموده و ضمن بحث از امام مهدى عليه السلام مى نويسد:
((امـام مـهـدى پـس از ظـهـور، ديـن را هـمـانـگـونـه كـه بـود و نازل گرديد آشكار مى سازد بطورى كه اگر پيامبر گرامى حاضر باشد به همان حكم كند.
او مذاهب مختلف را از روى زمين با ارشاد و هدايت خويش برمى دارد و جز دين خالص و پاك و آسمانى نمى ماند....))(687)
آرى ! در آن شرايط پرافتخار است كه اتحاد بزرگ اسلامى تحقق مى پذيرد؛ چرا كه هم مـسـلمـانـان در اصـول ديـن و فروع آن و همه مسايل فقهى و احكام و مقررات شرعى ، متحد و يكپارچه مى گردند. نه ديگر قياسى خواهد بود و نه استحسان و نه فتواهاى جديدى كه با توجه به شرايط سياسى و... صادر مى گردد.
بـلكـه ديـن راسـتين ، همان اسلام واقعى خواهد بود و مذهب ، همان مذهب تشيع كه مذهب خاندان وحـى و رسـالت اسـت و پـيامبر گرامى صلى الله عليه و آله مردم را بدان دعوت فرموده اسـت . و هـمـه بـشـريـت بـديـنـسـان زيـر پـرچـم ((لا اله الا الله ، مـحـمـد رسـول الله ، عـلى ولى الله )) در اوج سعادت و رفاه و نيكبختى و عرفان خواهند زيست .
اميرمؤ منان عليه السلام در روايتى در مورد عصر امام مهدى عليه السلام فرمود:
((...ويـهـلك الاءشـرار و يـبـقـى الاءخـيـار و لا يـبـقـى مـن يـبـغـض اءهل البيت .)) (688)
يـعـنى : ... و آن اصلاحگر بزرگ ، شرارت پيشه ها را از ميان برمى دارد و شايستگان و نـيـكـان را باقى مى گذارد و كينه توزان نسبت به خاندان وحى و رسالت باقى نخواهند ماند.
و نيز در بيان ديگرى از امام مهدى عليه السلام فرمود:
((... و لا نترك بدعة الا اءزالها و لا سنة الا اءقامها....)) (689)
يـعـنـى : آن پـيـشـواى الهـى تـمـامـى بـدعـتها را نابود مى سازد و همه سنتها و شيوه هاى پسنديده را زنده و بر پا مى دارد.

حكومت امام مهدى عليه السلام
هـنـگـامـى كه ما از حكومت جان بخش امام مهدى عليهم السلام سخن مى گوييم ، سخن ما بر دو نقطه و دو محور دور مى زند: نخست ، محور و نقطه محور صدور حكم و وضع قوانين و آموزشهاى گوناگون در ميدانهاى مختلف زندگى است و نقطه و محور دوم ، محور داورى و قـضـاوت مـيـان امـت اسـت كه خواه مسايل و مشكلات خود را بسوى حكومت عادلانه آن حضرت ببرد يا نبرد.
صدور حكم و وضع قوانين
در مورد محور نخست ، روشن شد كه تمامى قوانين و مقررات بيگانه از اسلام و قرآن ، در حـكـومـت امـام مـهـدى عـليـه السـلام الغـا و دور ريـخـتـه مـى شـود و هـرگـز بـدانـهـا عـمـل نـمـى گـردد و بجاى آنها مقررات درخشان و زندگى ساز برخاسته از قرآن و شيوه راسـتـيـن پـيـامبر صلى الله عليه و آله امور مردم را تدبير و شئون كشور را تنظيم و در كران تا كران جامعه ها همانگونه كه شايسته و بايسته است ، پياده مى شود.
خلاصه اينكه : امام مهدى عليه السلام تمامى برنامه ها و طرحها و عملكردها و مقرراتى را كـه پـيـامـبـر و اميرمؤ منان عليه السلام در حكومت كوتاه مدت و عادلانه و پرمهر خويش در مـيـدانـهـاى گـونـاگـون زنـدگـى پـيـاده كـردنـد، بـه گـونـه اى كـامل و درخشان پياده مى كند و افزون بر آنها به منظور تاءمين نيكبختى و رفاه و آسايش و آرامـش جـامـعـه طـرحـهـا و بـرنـامه ها و عملكرد ديگرى همچون . ساختن پلها، ايجاد سدها، گـسـتـرش خـيـابـانـهـا و شـاهـراهـهـا، حـفـر كـنـالهـا و پـاكسازى نهرها و نصب دستگاههاى گـوناگون و مورد نياز صدور اجازه رسمى به مردم جهت احياى زمينهاى موات و بهره ورى عـادلانـه و شـايـسـتـه از مـعادن و منابع گوناگون و ديگر نعمتهايى كه خدا به انسانها ارزانى داشته است كه همه اينها از روح و محتواى اسلام و مقررات آن بر مى خيزد.
ايـن پـرتـوى از طرح و برنامه حاكميت عادلانه و بشر دوستانه و زندگى ساز امام مهدى عليه السلام در محور نخست ، اينك محور دوم حكومت شكوهبار آن حضرت .
قضاوت و داورى او
داورى و قـضـاوت آن گـرامـى در جـامـعـه ، بـسـان داورى نـيـاكان پاك و پاكيزه اش عـادلانـهـو انـسـانـى و بـراسـاس حـق و عـدالت اسـت و بـا يك ويژگى از داورى آن عدالت پـيـشـگـان مـمـتـاز مـى شود و آن ويژگى اين است كه آن حضرت در سيستم قضايى خويش بـراسـاس آگـاهـى و اطـلاعـات خـويـش بر رخداد و حوادث داورى مى كند، از اينرو نه به انتظار گواهى گواهان مى ماند و نه دلايل و مدارك و شواهدى كه ادعا را اثبات كند.
سخن در اينجا بر دو محور دور مى زند:
1ـ نـخـست اينكه اين روايت صحيح و جان بخش كه در مورد امام مهدى عليه السلام و ره آورد حـاكـمـيـت او بـطور متواتر از پيامبر از پيامبر گرامى و امامان معصوم عليه السلام رسيده است ، بارها تكرار شد كه مى فرمايند:
(( انه يملاء الارض قسطا وعدلا بعد ما ملئت ظلما وجورا. )) (677)
يـعـنـى : امـام مـهـدى عـليـه السـلام پـس از ظـهـور خـويـش ، جـهـان را سـرشـار از عدل و داد مى كند پس از آنكه از ستم و بيداد لبريز گردد.
شـايـسـتـه يـادآورى اسـت كـه ايـن حـديـث در مـجـمـوعـه هـاى روايـى ، صدها بار از راههاى گـونـاگـون و چـهـره هاى مختلف روايت شده است به گونه اى كه هيچ جايى براى شك و ترديد در صحت و درستى آن نمى ماند.
آرى ! آن اصلاحگر بزرگى كه مى خواهد ستم وبيداد را در همه ميدانها و ابعاد چهره هايش نـابـود سـازد و ريشه و اساس آن را در هر نقطه اى كه باشد و يا از هر انسانى سرزند از بـيـخ و بـن بـركـنـد، طبيعى است كه از چنين عدالت گسترى نبايد انتظار داشت كه خود منتظر اين باشد كه مظلوم به او شكايت برد يا آن پيشواى عدالت از مدعى ستمديده براى اثـبـات ادعـاى بـه حـقـش كـه بـراى آن داور عـدلت پـيـشـه ، روشـن اسـت دلايـل ، شـواهد، اسناد و مدارك ارائه كند، هرگز! چرا كه گاه ممكن است مظلوم براى اثبات بـيـدادى كـه بـر او رفـتـه يـا حـقـى كه از او پايمال شده است ناتوان باشد يا بتواند ساختگى بودن بافته هاى ظالم را روشن كند.
مـمـكـن اسـت ستم و بيداد در بسيارى از نقاط روى زمين واقع شود و مظلوم نتواند از بيدادى كه بر او رفته است به امام عدالت و نجات شكايت برد. و نيز امكان داد انسانى مخفيانه و بـه سـتـم كـشـتـه شـود و كـسـى از كـشـتـه شـدن او آگـاه نـگـردد و قـاتـل او را نـشـنـاسـد و در نتيجه خون او پايمال گردد، در اين صورت چگونه مى توان گفت :
((امـام مـهـدى عـليـه السـلام زمـيـن و زمـان را لبـريـز از عدل و داد مى سازد؟!))
2ـ از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله روايت آورده اند كه مى فرمايد:
(( انما اءقضى بينكم بالايمان و البينات )) (678)
يعنى : مردم ! من در ميان جامعه ، بر اساس دلايل و شواهد و سوگندها، قضاوت و داورى مى كنم ـ نه براساس وحى و رسالت ـ.
شـايـد مفهوم ظاهرى روايت پيامبر صلى الله عليه و آله اين باشد كه : آن حضرت در ميان مردم ، براساس آگاهى و علم شخصى خويش داورى نمى كند.
بعنوان مثال : اگر پيامبر صلى الله عليه و آله با علم نبوت و رسالت بداند كه فلان شـخـص ، دسـت به سرقت زده است ، خود، بر او، كيفر سرقت را جارى نيم سازد بلكه به انـتـظـار گـواهـى گـواهـان مـى نـشـيـنـد و هـنـگـامـى كـه پـرونـده ، طـبـق مـوازيـن قضايى تكميل گرديد حكم مى كند و او را كيفر مى دهد.
شـايـد ايـن شـيـوه پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله در داورى و قـضـاوت و عـمـل نـكردن براساس آگاهى و اطلاع شخصى خويش ، بدان جهت بود كه اگر آن گرامى در داوريـهـاى خـويـش بـراسـاس آگـاهـى و اطلاع شخص قضاوت مى كرد رفتار و عملكرد قـضـايـى او در مـيـان امـت سـيـره و سـنت مى شد و آنگاه بود كه براى هر قاضى و حاكمى دسـتـاويـز و بـهـانـه مـى گـشـت و كـه در جـامـعـه ، بـدون دلايـل و مـدارك قانع كننده و درستى به هركس دلش خواست حد جارى سازد و طبق تمايلات خـويـش حـكم راند و آنگاه ادعا نمايد كه به علم و اطلاع شخصى خويش داورى نموده و حكم رانـده اسـت . و بـا ايـن كـار نـظام دين و جامعه از هم گسيخته و هرج و مرج و خودكامگى در سـيـسـتـم قـضـايـى رواج يـافـتـه و مـعـيـارهـا و مـقـيـاسهاى فقهى و حقوقى و عرفى دچار اختلال مى گشت ، بر اين اساس بود كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله اين راهها را براى قضاوت بدرفتار و حكومتهاى بيدادگرى مسدود ساخت تا آنان نتوانند در ميان مردم ، طبق تمايلات جاه طلبانه و هواهاى خويش حكم رانند و آنگاه مدعى گردند كه براساس علم و آگاهى شخصى خويش حكم مى كنند.
اما امام معصوم و پيشواى عدالت گسترى كه هرگز چنين احتمالى در مورد او نمى رود و هيچ نوع اشتباه و انحرافى به ساحت مقدس او راه ندارد، بر چنين انسان والايى زيبنده است كه بـراسـاس آگـاهـى و اطـلاعـات شـخـصى خويش به امور و رخدادها، داورى نمايد و هرگز منتظر گواهى گواهان و اقامه دلايل و مدارك از سوى مدعى نباشد و بر سوگندهاى دروغين از سوى طرفين ، بهايى ندهد و آنچه حق و عدالت است آن را ملاك قرار دهد و بر اساس آن داورى نمايد.
با توجه به اين نكته اساسى كه :
اولا: امـام مـهـدى عـليـه السـلام اصـلاحـگـر بـزرگـى اسـت كـه زمـين و زمان را سرشار از عدل و داد مى كند.
و ثـانـيـا: عـلاوه بـر تـمـامـى آگـاهـيـهـا و اطلاعات و معيارها، براساس آگاهى و اطلاعات شخصى خويش ، داورى و حكومت مى نمايد؛
ايـن واقـعـيـت دريـافـت مى گردد كه آن حضرت ، تبهكاران و آدمكشان و مجرمان را براساس عدالت و به منظور اصلاح جامعه به كيفر شايسته و عادلانه گناهانشان مى رساند، خواه آثـار و دلايـل و مـدارك جـرم موجود باشد و يا آن را از بين برده باشند و طبق موازين عادى ثابت نشود و گواه و بينه اقامه نگردد.

براى روشن شدن بحث دو مثال مى آوريم :
1ـ اگر فردى در خانه خويش ميخوارگى كند و كسى او را در آن شرايط نبيند تا گواهس دهـد، امـام مـهـدى عـليه السلام در پرتو علم امامت از گناه او آگاه مى گردد و او را عادلانه كيفر مى كند.
2ـ و نيز اگر انسانى جنايتى را كه در خور كيفر است مرتكب شود بر آن دادگستر جهانى است كه او را بخاطر جنايتش كيفر نمايد. و آنگاه است كه هر جنايتكارى به هنگام وسوسه نـفـس و تـصـمـيـم بـه گناه ، خوب مى داند كه زمامدار دادگستر جامعه از جنايت او آگاه مى شـود و او را بـه كـيفر عادلانه اش مى رساند. درست در اين شرايط است كه همين احساس و وضـعـيـت خـاص ، هـمـه جنايتكاران را از ارتكاب جرائم مانع مى شود. بدين جهت مردم از هر انحرافى در ابعاد گوناگون زندگى مى پرهيزند.
چيزهايى كه از مطلب را تاءييد مى كند روايت روايت رسيده از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد:
(( بينا الرجل على راءس القائم عليه السلام ياءمر و ينهى اذا اءمر (الامام ) بضرب عنقه فلا يبقى بين الخافقين شى ء الاخافه . )) (679)
يـعـنـى : گـنـاه اتـفـاق مـى افـتـد كه فردى در كنار مهدى عليه السلام ايستاده و سخن مى گويد كه آن حضرت دستور مى دهد گردنش را (بخاطر جنايت مخفيانه اش ) بزنند و آنگاه اسـت كـه در شـرق و غـرب جـنـايتكارى نمى ماند، مگر از آن پيشواى عدالت گستر و آگاه حساب مى برد.
ايـن روايـت بـه ايـن مطلب تصريح مى كند كه امام مهدى عليه السلام هر گناهكارى كه در خـور كـيفر باشد ـ براساس ‍ علم امامت ـ كيفر مى كند و منتظر اين نمى ماند كه از او شكايت شود يا گواهان گواهى دهند.
و بدينسان شرايطى پديد مى آيد كه هيچ كس جراءت ستم و قانون شكنى و گناه در خود نمى بيند و زمين از عدالت و آزادى و دادگرى و امنتى و رفاه و سعادت لبريز مى گردد.
روايات بيانگر اين واقعيت ، بسيار است كه ما تنها نمونه هايى را مى آوريم :
1ـ امام باقر عليه السلام فرمود:
(( اذا قـام قـائم آل مـحـمـد عـليـه السـلام حـكـم بـحـكـم داود و لا يساءل البينة . )) (680)
يـعنى : هنگامى كه قائم ما قيام كند به سبك داود عليه السلام حكومت و داورى خواهد كرد و گواه و دليل نخواهد ساخت .
2ـ امام صادق عليه السلام فرمود:
(( لا تـذهـب الدنـيـا يـخـرج رجـل مـنـى ، يـحـكـم بـحـكـومـة آل داود و لا يساءل البينة ، يعطى كل نفس حقها.... )) (681)
يـعنى : دنيا به پايان نخواهد رسيد تا بزرگمردى از خاندان ما قيام نمايد. او به سبك خاندان داود حكومت و داورى خواهد كرد و از دلايل و گواهان نخواهد پرسيد، حق هر كس را به او اعطا خواهد كرد... .
3ـ و در روايت ديگر فرمود:
(( ثـم يـاءمـر مـنـاديـا يـنـادى : هـذا المـهـدى ! يـقـضـى بـقـضـاء داود و سـليـمـان و لايساءل على ذلك بينة . )) (682)
يعنى : پس ندا كننده اى به دستور او ندا مى دهد كه : ((هان اى مردم ! اين پيشواى عدالت گـسـتر، مهدى عليه السلام است . او به سبك داود و سليمان عليه السلام داورى مى كند و گواه و دليل نمى خواهد ـ چرا كه خود از همه چيز آگاه است ـ.))
4ـ و نيز فرمود:
(( اذا قـام قـائم آل محمد صلى الله عليه و آله حكم بين الناس بحكم داود، لا يحتاج الى بـيـنـة يـلهـمـه اللّه تـعـالى فـيـحـكـم بـعـلمـه و يـخـبـر كل قوم بما استبطنوه . )) (683)
يعنى : هنگامى كه قائم آل محمد صلى الله عليه و آله قيام نمايد ميان مردم به سبك داود
حكومت و داورى خواهد كرد و نيازى به دليل و برهان ندارد خداوند به او الهام مى كند و او بـا عـلم و آگـاهـى خويش ، داورى و حكومت و هر گروهى را از آنچه نهان مى دارند، با خبر مى سازد.
يك پرسش و پاسخ آن :
سؤ ال : ((منظور از حكومت و داورى حضرت داود چيست ؟
جـواب : مـنـظـور از ((حـكـم داود)) شريعت و راه و رسم او نيست ، چرا كه تمامى شرايع و قـوانـيـنـى كه پيش از اسلام بودند همه با آمدن اسلام نسخ و پايان يافته اعلان شدند، بـلكـه مـنـظـور از ايـن عـنـوان ايـن اسـت كـه امـام مـهـدى عـليـه السـلام در مسايل و مشكلات ، براساس آگاهى و دانش خويش به حقايق و واقعيتها، داورى مى كند و به ظاهر امور يا قضايا يا اسناد و مدارك ساختگى ، تكيه نمى كند.
داود، آن پـيـامـبـر بزرگ خدا نيز، مدتى طولانى اينگونه حكومت و داورى مى كرد، حقايق و واقـعـيـات رخـدادهـا و اخـتـلافـات ، بـه اذن خـدا بـراى او آشـكـار مـى گـشت و به همين جهت بـراسـاس آگـاهـى و دانـش شخصى خويش به امور، قضاوت مى كرد و به گفتار طرفين اختلاف ، اعتنا نمى نمود.
يك پرسش ديگر:
امـام مـهـدى عـليـه السـلام چـگـونـه مـى تـوانـد عـدالت و دادگـرى كـامـل را در كـران گـيـتـى تـحقق بخشد با اينكه مى دانيم كه آن گرامى در پرتو دانش و آگاهى و اطلاع خويش ، از مسايل و رخدادهاى منطقه و شهرى كه اقامت دارد با خبر است ، نه از رخدادها و امور جارى در سراسر گيتى ؟
پاسخ :
مـمـكـن اسـت ايـن سـؤ ال را بـا روايـتـى از امـام صـادق عـليـه السـلام پاسخ داد كه مى فرمايد:
(( اذا قـام بـعـث فـى اءقـائم بـعـث فـى اءقـاليـم الاءرض ، فـى كل اقليم (684) رجلا... يقول له الامام عليه السلام : عهدك فى كفك ، فاذا ورد عليك اءمر لا تـفـهـمـه و لا تـعـرف القـضـاء فـيـه ، فـانـظـر الى كـفـك واعمل بما فيها.)) (685)
يـعنى : هنگامى كه قائم عليه السلام قيام كند به هر منطقه و شهرى فرستاده اى آگاه و كارا و پرواپيشه گسيل مى دارد و به او مى گويد: ((برنامه كار تو در كف دست توست . از ايـن رو هـر گـاه كـارى بـرايـت پـيـش آمـد كـه راه حـل آن را نـفـهميدى و داورى در آن را نشناختى به كف دستت نظاره كن و آنچه در آن يافتى ، عمل نما.))
در مورد اين روايت سه احتمال به نظر مى رسد:
1ـ مـمـكـن اسـت روايـت را مـعـجـزه بـشـنـاسـيم و بگوييم فرستادگان آن اصلاحگر بزرگ آسـمـانـى هنگامى كه در مسايل و رخدادها بمانند بناگاه بر كف دست خويش احكام عادلانه و مورد نظر را نوشته و آماده خواهند يافت .
2ـ مـمـكـن اسـت مـنظور آن حضرت از جمله ((عهدك فى كفك )) نوعى دستگاه شبيه بى سيم بـسيار پيشرفته اى باشد كه برخى چهره ها و شخصيتها يا كارگزاران ويژه ... بدست دارنـد و دسـتـورات صـادره از مـقـام فـرمـانـدهـى كـل را هـمـواره دريافت مى دارند و بدانها عمل مى كنند و هميشه اين دستگاه همراه آنهاست .
3ـ و يا اينكه روايت ، پيام و معناى ديگرى دارد كه پس از ظهور آن حضرت به خواست خدا آشكار خواهد شد و اكنون براى ما ناشناخته است .
كـوتـاه سـخـن ايـنـكه : امام مهدى عليه السلام با نمايندگان و حاكمان و قضاتى كه به كـشـورهـا، در سـراسـر جـهـان نصب فرموده و آنان را براى تدبير امور و تنظيم شئون و حـل مـشـكـلات و رفـع كـشـمـكـشـهـا و تـاءمـيـن امـنـيـت و نـيـكـبختى جامعه بزرگ عصر ظهور، گـسـيـل داشـتـه است ، بطور دايم در ارتباط است و آنان با فرماندهى و امامت آن اصلاحگر بزرگ جهانى و در پرتو دانش و عدالت او انجام وظيفه مى نمايند.

زندگى در حكومت امام مهدى عليه السلام

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني


عـصـر امـام عـليـه السـلام پـس از ظهور و قيام جهانى اش ، براستى از درخشانترين و دوسـت داشـتـنـى ترين و زيباترين عصرها براى كره زمين ، از آغاز آفرينش جهان و انسان است .
و كاملا بجا و درست كه نام عصر ظهور را ((عصر حاكميت نور و دانش و بينش )) به مفهوم واقعى آن نام گذاريم ، نه روزگارى را كه ما در آن زندگى مى كنيم كه براستى عصر تاريكيهاى جهل ، انحراف ، فجايع ، بيداد و گمراهى و عصر نگونسازى و اسارت انسان است .
جهان معاصر
بـا الهـام از فراز حكيمانه و مشهور ((تعرف الاشياء با ضدادها)) ممكن است بـراى درك و دريـافـت پـرتـويـى از درخـشـنـدگى و شكوفايى عصر ظهور و زيبايى و شيرينى زندگى در حاكميت آن اصلاحگر بزرگ جهانى ، نظرى گذرا به اوضاع غمبارى بيافكنيم كه اينك در آن زندگى مى كنيم .
بـه جامعه اى كه اينك در آن زندگى و ناملايمات و رنجهايى كه زندگى را تيره و تار سـاخـتـه اسـت ، بـنـگـريد! فشارهايى كه لذت و شيرينى و طراوت زندگى را از فرد و جـامـعـه گـرفـتـه و آنـان را بـه انـواع مـحروميتها نشانده است . يكى دچار آفت فقر است و ديگرى به نداشتن مسكن و سرپناه گرفتار است . يكى از بيكارى و نداشتن مكانى براى كسب و كار و تجارت رنج مى برد و ديگرى از فقدان درآمد كافى كه خود و خانواده اش را اداره كـنـد و پـولى كـه بـا آن نـيـازهـاى پـزشـكـى و درمـانـى خـويـش و افـراد تـحـت تكفل خود را فراهم آورد.
مـشـكلات زندگى ، همه جا را فرا گرفته و بحرانهاى ويرانگر و پياپى ، راه نجات و اميد به آينده را براى مردم مسدود ساخته است .
از سـويـى ، آزادى مـسـكن و محل زندگى ، آزادى سفر و تجارت ، آزادى كار و اقامت ، آزادى بيان و قلم و اظهار نظر مردم ، سلب شده و از ديگر سو، امنيت و آرامش از ابعاد گوناگون زنـدگـى انـسـان مـعـاصـر رخـت بـر بـسـتـه اسـت . انـسـان نـسـبـت بـه جـان و مـال و خاندانش احساس امنيت خاطر نمى كند. و مردم ناتوان ، از زورمندان و زورگويى آنان مـى هـراسـند. ثروتمندان و صاحبان امكانات با زيردستان و محرومان و شيوه ديكتاتورى رفتار مى كنند و كينه ها و عقده هاى روانى بصورت وحشتناكى گسترش يافته است .
فـقـر و مـحـرومـيـت و گـرسنگى در جهان با معاصر بيداد مى كند و بيشتر انسانها بويژه كودكان جهان با اين بلاى بزرگ اجتماعى و انواع بيماريهاى ناشى از سوء تغذيه دست به گريبانند. و سرانجام به مردم و محروميتها و كاهش شديد امكانات زندگيشان بنگر و به از دست رفتن كرامت و ارزش انسان در جهان معاصر.
بـه رنـجـهـا، مصيبتها، مشكلات ، زندانها لبريز از ميليونها انسان آفت زده و دربند و به جـنگهاى ويرانگر و هست سوزى كه بشريت را به كام خود مى كشد و او را در هم مى نوردد و پاره پاره مى كند و مى سوزاند و نابود مى سازد و خاكسترش را به باد مى دهد.
پـس از ايـن نـظـر گـذرا بـه جـهان معاصر و رنج و پريشانى انسان ، اينك براى شناخت عـصـر ظـهـور، بايد همه جلوه هاى زندگى و مظاهر حيات انسان را صد در صد دگرگون ساخت و آنگاه به تماشاى آن نشست ، چرا كه پس از قيام جهانى امام عصر عليه السلام در روزگـار حـاكميت آن عدالت گستر راستين ، فقر و نياز از جامعه بشرى رخت برمى بندد و آفـت مـحـرومـيـت از مـيـان مـى رود، عـقـده هـاى روانـى مـردم حـل و زدوده مـى شـود و حـزن و انـدوه بـه سـرور و شـادمـانـى تبديل مى گردد.
جـهـنـم زنـدگـى ، جـاى خـود را بـه بـهـشـت نـيـكـبـخـتـى و سـعادت مى دهد و پژمردگيها و افـسـردگـيـهـا جاى خود را به طراوت و نشاط مى سپارد و امن و امان در همه ابعاد زندگى جهان گستر مى شود. فرشته عدالت بر سر بشريت سايه مى افكند و ظلم و ستم يكسره نابود مى گردد.
ديـگر نه ظالمى خواهى ديد و نه مظلوم و ستمديده اى ، آرمانها و آرزوهاى مسلمانان آگاه و پـرواپـيـشـه تـحقق مى يابد و كره زمين ، مهد صلح و آزادى مى گردد و اسلام در سراسر گـيـتـى ، دلهـا و جـانها را نور باران مى نمايد و همه ساكنان زمين ، آگاهانه و مخلصانه بـر يـكـتـايى خدا و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و امامت اميرمؤ منان عليه السلام گواهى مى دهند.
آرى ! ايـنـهـا پـرتـويـى از بـركـات نـهـضـت آسـمـانـى امـام عـصـر عـليـه السـلام و قيام اصـلاحـگرانه آن حضرت و دستاوردها و گامهاى اصلاحى و طرحهاى عمرانى و فرهنگ پر ارج و پياده شدن مقررات عدالت آفرين و انسان ساز خدا، به دست با كفايت اوست .
احـاطـه كـامـل بـه دسـتـاورد درخـشـان حـكومت امام مهدى عليه السلام و آگاهى از بركات آن بصورت شايسته و بايسته آسان نيست ؛ چرا كه مفاسد و مصائب ، رنجها و ضد ارزشها و انـحرافاتى كه پيش از ظهور آن حضرت در جامعه ها گسترش مى يابد همچون ستارگان آسمان بى شمار است .
لازم بـه يـادآورى اسـت كـه بـيـشـتـر ايـن انحرافات و آفتها و تباهيها، ثمره شوم قوانين ظـالمـانـه اى است كه از مغز زمامداران و هياءتهاى حاكمه بيدادگر تراوش يافته و چكيده افكار و تمايلات آنهاست . و اين قوانين است كه آزادى و كرامت را از بشريت سلب نموده و امـواج جـهـل و فقر، محروميت و مصائب ، گناهان و جرائم ، فجايع و مشكلات و ديگر صحنه هاى شرارت و شقاوت را در جامعه بزرگ جهانى پديد آورده و آنها را گسترش داده است .
زيبنده است در اين مورد، اين نكته اساسى را از ياد نبريم كه صدها روايت رسيده از پيامبر و امـامـان اهـل بـيت عليهم السلام كه بصورت متواتر در كتابهاى شيعه و سنى موجود است هـمـه بـر ايـن واقعيت تصريح مى كند كه امام مهدى عليه السلام با قيام جهانى و جاودانه اش زمـيـن و زمـان را ـ پـس از آنـكـه پـيـش از ظـهـورش از ستم و بيداد لبريز گرديد ـ از عـدالت و دادگـرى سـرشـار مـى سـازد. ايـن شـمـار بـسـيـار از روايـات ، بـر دو اصل پاى مى فشارد:
1ـ نـخـسـت بـر ايـن اصـل ، پـاى مـى فـشارد كه امام مهدى عليه السلام زمين را لبريز از عدالت و قسط مى سازد.
2ـ ديـگـر اينكه اين تحول مطلوب ، پس از لبريز شدن جهان از ستم و بيداد صورت مى گيرد.
مـمـكن است بگوييم اصل دوم ، علت اصل اول است ، بعبارت روشنتر: امام مهدى عليه السلام هـنگامى ظهور خواهد كرد كه زمين از انواع ستم و بيداد لبريز گردد. زمامداران به ملتها سـتم كنند و توانمندان به مردم ناتوان . مردان جامعه به زنان و فرزندان خويش ظلم روا دارنـد و زنـان و فـرزنـدان بـه هـمسران و پدران خويشتن . همسايه با همسايه براساس ‍ بيدادگرى عمل كند و آشنا با آشنا و بيگانه با بيگانه ... .
كـار بـه جـايـى بـرسـد كـه امـواج سـتـم و بـيـداد، بـيـوه زنـان ، يـتـيـمـان ، ضـعـيفان و پـايـمـال شـدگـان تـا حيوانات را نيز در بر گيرند و در روى زمين جز دو طيف و دو طبقه ((ستمكار)) و ((ستم پذير)) نماند.
فـراتـر و سـيـاهـتـر از آن ، ظـلم و سـتـم چـنـان بـيـداد كـنـد كـه بـه جـور خـالص تـبـديـل گـردد، بـه گـونـه اى كه بيگناه به ستم كشته شود و آنگاه گريه بر كشته شدن مظلوم و تشييع پيكرش نيز براى خاندانش از سوى ستمكاران ممنوع اعلام گردد.
در روزگـار مـا از ايـنـگونه ستمها در برخى كشورها بر انسانها رفته و مى رود. برخى رژيـمـهـاى اسـتـبـدادى ، بـيـگـناهان را مى كشند و آنگاه هنگامى كه خانواده قربانى براى تحويل گرفتن پيكر مقتول مراجعه مى نمايد پس از بررسى جنازه و شمارش جاى گلوله هـا، پـول فـشـنگهايى را كه ظالمانه خرج آن بينوا كرده اند همه را بصورت چندين و چند بـرابـر از بـازمـانـدگـانـش دريـافـت مـى دارنـد و بـعـد پـيـكـر قـربـانـى را تـحـويـل مـى دهـنـد يـا ثـروت و دارايـى مـخالفان را تجاوزكارانه و ظالمانه مصادره مى نمايند بى آنكه به صاحبش امكان دهند يك كلمه حرف بزند يا جايى لب به شكوه و ناله گشوده و به احدى درد خود را باز گويد.
اين رنجها و فشارها و فجايع و ميليونها نمونه از آن گونه بيدادگريها، همان چيزهايى اسـت كـه جـامـعـه هـا و تـمـدنـهـا را بـراى يـك انـفـجـار عـظـيـم و غـيـرقـابل مهار بر ضد استبداد و استعمار آماده مى سازد. و هنگامى كه اصلاحگر بزرگ و بـا كـفـايـت و پـرواپـيـشـه اى بـراى هـدايـت و رهـبـرى شـايـسـتـه ايـن امـواج اعتراضات و نـارضـايـتـيـهـا و بـا هـمه وجود او و راه و رسم رهايى بخش و ستم سوز او را تاءييد مى نـمـايـنـد و هـمـه توان خويش را در يارى او بكار مى گيرند و تا مرز مرگ پرافتخار در كنار او و آرمانهاى والايش مقاومت مى كنند چرا كه از شرايط ظالمانه و غمبارى كه بر آنان حـاكـم اسـت و جانشان را به لبشان رسانيده ، بيزارند و از بانيان و پديد آورندگان و مـتـوليـان آن كه استبداد و استعمار باشند، سخت متنفرند و مرگ را بر آن زندگى ترجيح مى دهند.
ايـن رونـد فـاجـعـه بـار است كه مقدمه و زمينه اى براى نهضت نجات بخش امام مهدى عليه السـلام و قـيـام او ـ بـراى گـسترش عدل و داد در كران تا كران گيتى و زدودن آثار نكبت بار ستم و بيداد ـ مى گردد.
اين بدان مفهوم نخواهد بود كه مسلمانان در انجام رسالت اجتماعى خويش سستى و كوتاهى ورزنـد و دسـت از اصـلاح امـور و تـدبير شئون و تلاش و تحرك بردارند و براى هدايت مردم و مبارزه با ظلم و انحراف ، نه سخنى بگويند و نه مطلبى بنويسند و نه كارى مفيد انـجـام دهـنـد. و بـدان پـنـدار بـاشـنـد كـه اصـلاح امـور و مـبـارزه با ظلم و جور، ظهور آن اصلاحگر بزرگ جهانى را به تاءخير مى افكند... هرگز! چرا كه اين پندار نابجاست و هـدايـت مـردم و پيكار و مبارزه با ستم و انحراف كارى لازم است و براى هر توحيدگرايى بـه عـنـوان امـر بـه مـعـروف و نهى از منكر واجب است ... و باعث تاءخير ظهور نيز نخواهد بـود. از ايـنـرو ما مسئول به انجام رسالت و عمل به وظايف سرنوشت ساز خويش هستيم و نمى توانيم با اين پندارها و بهانه ها، مسئوليتهاى فردى و خانوادگى و اجتماعى خويش را وانهيم و مسئول تاءخير و يا عدم تاءخير امور نيستيم .
بازگشت به بحث :
پس از اين مقدمه كوتاه ، اينك به بحث خويش در مورد طرحها و برنامه هاى اصلاحى و ره آوردهـاى شـكوه بار و وصف ناپذير حكومت امام مهدى عليه السلام در عصر ظهور برمى گرديم .
زنـدگى انسانها داراى ابعاد گوناگون مظاهر مختلف و جلوه هاى متنوعى است . و ممكن است پيش از ظهور آن اصلاحگر بزرگ آسمانى ، تباهى و فساد و انحراف و ارتجاع در تمامى ايـن ابـعـاد و جـلوه هـا و مظاهر زندگى گسترش ‍ يابد؛ به همين جهت است كه آن اصلاحگر بزرگ جهانى به منظور سازندگى و برازندگى و اصلاح همه ابعاد زندگى جامعه ها و تمدنها، در گسترده ترين شكل و محتوا، دست به طرح و برنامه ريزى و تدبير امور و تنظيم شئون همه جانبه مى زند كه ره آورد شكوه بار و وصف ناپذيرى خواهد داشت .
از انبوه روايات رسيده ، اين واقعيت دريافت مى گردد كه در پرتو قيام و حكومت عادلانه او دگرگونى عظيم و تغيير ژرف و گسترده اى در سراسر گيتى و در كران تا كران جامعه ها رخ مى دهد و چهره و محتواى زندگى در همه ميدانها و جلوه ها بصورت شكوهمندى تغيير مى يابد و چهره و جلوه و محتواى ديگرى به خود مى گيرد.
در بـحث آينده ، برخى از ابعاد زندگى و شكوفايى و درخشندگى آن در عصر حاكميت آن اصلاحگر آسمانى را بصورت فشرده از نظر مى گذرانيم .


او چگونه حكومت خواهد كرد؟


امام مهدى عليهم السلام هنگامى كه ظهور نمايد، چگونه حكومت مى كند؟
ايـن پـرسـش از جـمـله مـهـمـتـريـن پرسشها، در اين مورد است و پاسخ آن نياز به مقدمه اى روشنگرانه پيرامون قانون و حكومت دارد بدين صورت :
نقش سرنوشت ساز قانون
از جـمـله عـوامـلى كـه در نـيـكـبـختى يا نگونبختى و صلاح و سازندگى يا تباهى و انـحـطـاط جـامـعـه هـا و تـمـدنـهـا نـقـش ‍ سـرنـوشـت سـازى دارد، عوامل قوانين و مقررات حاكم بر جامعه و تمدن ، در ابعاد گوناگون حيات ، بويژه حكومت و سياست و قضاوت است .
قـوانـيـن بـا همه انواع و اقسام آن ، ابزارهاى جهت دهنده و دستگاههاى تربيت كننده اى هستند كـه جـامـعـه را بـسـوى ارزشـهـا يـا ضـد ارزشها جهت مى دهند و بسوى نيكى و نيكبختى يا شرارت و نگونسارى ، سوق مى دهند.
بعبارت ديگر: سرنوشت تعالى يا انحطاط هر فرد و جامعه اى در گرو قوانين حاكم بر آن جـامعه است . اين قوانين و مقررات است كه وسايل و امكانات پيشرفت فرهنگى را فراهم مى سازد و يا وسايل مطالعه و تحقيق و شكوفايى را درهم مى نوردد.
قـانـون اسـت كـه مـى تـوانـد آزاديـهـاى بـى قـيـد و بـند و ويگرانگر را به ستمكاران و هـرزگان ، براى ستم و تباهى اعطا كند و نيز در توان آن است كه از ارزشهاى انسانى و اخـلاقـى پـاس دارد و ضـمن به رسميت شناختن آزادى مسئولانه در همه ابعاد معنوى و مادى ، با ضد ارزشها و عوامل مخرب آرامش و امنيت جامعه ، پيكار نمايد.
قـانـون است كه يك جامعه را به اوج غنى و ثروت و آسايش و رفاه و شكوه مى رساند يا آنـان را بـه فـقـر و تـورم و گـرسـنـگـى مى كشاند و بذر انحطاط و عقب ماندگى را مى افشاند.
هـمينگونه صدها هزار مثال مى توان آورد كه قانون در آنها حكم مى راند و نقش تعيين كننده و سرنوشت سازى دارد.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : قـانـون در سـرنوشت جامعه ، نقشى اساسى دارد بويژه در ابعاد سـيـاسى ، قضايى ، تدبير امور و تنظيم شئون جامعه و همينگونه حاكم و يا قاضى مى تـوانـد ستمديده را پناه دهد و ناتوان را يارى كند و حق آنان را از ستمكاران بستاند و مى تـوانـد حـق را بـاطـل و بـاطـل را حق جلوه دهد و با درهم نورديدن حقوق و ريختن خونها، با اموال ، نواميس و اعراض مردم بازى كند.
اين سخنى كوتاه از قانون و حكومت و نقش اوج دهنده يا انحطاط آفرين آنها در جامعه .
در هـمـيـن روزگـار مـا.... و در جـهـان مـعـاصـر، مـيـليـونـهـا اصـل و مـاده قـانـونـى كـه بـر جـامـعـه ها و تمدنهاى بشرى ، در كشورهاى اسلامى و غير اسـلامـى حـاكـم اسـت ، تـنـهـا بـخـش نـاچـيـزى از آن قـوانـيـن ، هـمـاهـنـگ بـا عـقـل و عدالت است . امام بيشتر آنها با تمامى مفاهيم و ارزشها، اخلاق و عدالت ، فضيلت و اديـان توحيدى ، ناسازگارند. اين قوانين بشرى است كه آزادى در هرزگى و هوسبازى ، آلودگى و انحراف جنسى ، ميخوارى و رباخوارگى را مى دهد و مقررات بازدارنده از سفر و اقـامـت ، تجارت و واردات و صادرات ، خانه سازى و زراعت ، مرغدارى و دامپرورى را به اجـرا مـى گـذارد و جـز در شـرايط بسيار سخت و با مالياتهاى ظالمانه اجازه بهره ورى نمى دهد.
اينها تازه گوشه اى از نارساييها و ناسازگاريها و اثرات شوم قوانين تراويده از ذهن و فكر و هواهاى بشرى است . اگر بخواهيم آثار ويرانگر و فاجعه بار اين قوانين را كه در كـشـورهـاى و جـامـعه ها به همراه مصائبى كه بر سر بشريت باريده است ، خاطرنشان سازيم از موضوع كتاب دور مى افتيم .
بـه هـمـيـن جـهـت به همان مقدار از فشار قوانين ظالمانه و سلب آزاديهاى سازنده و حياتى بـوسـيـله آن كـه هر انسانى با همه وجود آنها را درك مى كند بسنده نموده و خاطرنشان مى سـازيـم كـه در عـصـر شـكـوهـبـار امـام مـهـدى عـليه السلام تمامى مقررات بيدادگرانه و غيراسلامى در همه ابعاد، الغا و به زباله دان تاريخ ريخته مى شود و ديگر براى آنها ارزش و بهايى نيست و تنها منبع قوانين و مقررات حاكم بر انسانها، قرآن شريف ، سنت و روش عـادلانـه و مـتـرقـى پـيـامبر صلى الله عليه و آله خواهد بود. سنت و شيوه اى كه از بازيگرى و تزوير و تحريف و دستكارى مصون باشد.
تـنـهـا در آن شـرايـط اسـت كـه بـشـريـت از فـجـايـع و ره آورد زيانبار قوانين كفرآلود و ظـالمـانـه ، نجات مى يابد و در سايه قوانين عادلانه و انسانى اسلام كه حقوق انسان را صـيـانـت و رفـاه و نـيـكـبختى او را براستى تضمين مى كند، زندگى مى نمايد. در سايه قـوانـيـن و مـقـرراتـى كـه هـر بـيـدادگرى را در مرز خود متوقف و تمامى راههاى انحراف و نگونسارى را مسدود مى سازد.
لازم اسـت از يـاد نـبـريـم كـه تـنـهـا قوانين و مقررات اسلام واقعى است كه نيكبختى جامعه انـسـانـى را در دنـيا و آخرت تضمين مى كند و ديگر سيستمها و نظامهاى قانونى و هويت و حـقـيـقـت آنـهـا را، اوضـاع غـمـبـار حـاكـم بـر جـهـان امـروز مـعـرفـى مـى كـند. اين تباهيها و بـيـدادگريها، رنجها و مشكلات ، انواع محرومتيها و سركوب و فشارى كه بر توده ها در سـراسـر گيتى سايه افكنده است همه اينها از نتايج و ره آورد و آثار همين مقررات ساخته ذهن و انديشه بشر است .
ايـن سـخن را كسانى خوب مى فهمند كه در دنياى به اصطلاح متمدن امروز چه شرق و چه غـرب ، بـه وزارتـخـانـه هـا و ادارات دولتى و دادگستريها...گرفتار شده باشند آنگاه اسـت كـه بـه خـوبـى و روشـنـى در خـواهـنـد يـافـت كـه چـگـونـه حـق ، پايمال و باطل ، يارى مى گردد، كرامتها به هدر مى رود و عدالت مى ميرد.
چگونه رشوه حكم مى راند و پارتيها و سفارشهاى چهره هاى متنفذ، كارساز است .
بـرخى وكلا، نقش تاءسفبارى در پايمال ساختن حق و نابودى حقوق انسانها دارند بويژه هـنـگـامـى كه صاحبان حق ، ضعيف و فاقد توان و كارآيى لازم براى دفاع از حقوق خويش بـاشـنـد و نـتـوانند از ابراز و وسايل لازم براى پيروزى و غلبه بر دشمن خويش بهره گيرند.
مـن براى عقيده ام كه قوانين حقيقى اسلام و احكام و مقررات راستين خدا، جز در زمان پيامبر و اميرالمؤ منان عليه السلام بطور كامل پياده نشدهه و پس از آن همه به بوته فراموشى سپرده شد و يا از صحنه بركنار و تنها در كتابها باقى ماند.
مـن در يـك فـرصت مناسب مى توانم اين مطلب را اثبات كنم امام اينك اين بحث را در يك جمله خـلاصـه مـى كـنـم و آن ايـنـكه : هر كسى به تاريخ خودكامگان اموى ، عباسى ، عثمانى و ديـگـر حـكـومـتـگـران سياهكار پس از آنها، مراجعه كند اين موضوع را به روشنى در خواهد يافت .
واقـعيت اين است كه : هدف حكيمانه الهى از آفرينش تحقق نيافت چرا كه خداى جهان آفرين هـر آنـچـه را انسان براى يك زندگى شايسته بدانها نيازمند است از آب گرفته تا هوا، زمـيـن و مـعـادن و مـنـابـع هـمـه را بـراى او پـديـد آورد. بـه خـاك زمـيـن ، بـا هـمـكـارى مـتـقـابـل خـورشـيـد، هـوا، آب و ذرات نـهـفـتـه در خـاك ، استعداد و شايستگى رويش زراعت و گـل و گـيـاه و نـهـال و درخـت قـرار داد. و طـبـيـعـت را بـراى انسان رام ساخت تا بهره ورى شـايـسـتـه از امـكـانات آن ، لوازم حيات و ضروريات زندگى همچون : خوراك ، پوشاك ، مـسـكـن و ديـگـر نـيازهايش را بصورت فراوان توليد نمايد تا در زندگى خويش همواره احـسـاس بـى نـيـازى و نيكبختى كند. اما خودكامگان قرون و اعصار، پيش از اسلام و پس از فـرود آمـدن قـرآن شـريـف ، انـسـان را بـه عـبـوديـت و بـنـدگى خويش كشيدند و ميان او و زنـدگـى سـعادتمندانه و آباد و آزاد مانع شدند و بخاطر نقش ارتجاعى و ويرانگر آنها ميليونها انسان در اسارت و شقاوت زيستند و همانگونه جهان را بدرود گفتند.
اين از نظر بعد دنيوى و مادى حيات انسان .
امام بعد معنوى و عقيدتى : خداى جهان آفرينش پس از آفرينش انسان و تدبير امور مادى و شئون جسمى او، پيام آوران خويش را يكى پس از ديگرى بسوى انسان برانگيخت تا آنان در پـرتـو وحـى ، انـديشه و عقيده انسان و بينش او را در مورد جهان و انسان و آفريدگار هـسـتـى اصـلاح كـنند، نهال پرثمر ايمان و اخلاص را در دلهاى آنان كشت نمايند. فطرت آنـان را بـيـدار و گـنـجـهـاى نـهـفـتـه خـرد و عـقل آنان را برانگيزد، موهبتهاى وجود آنان را استخراج و نيروها و تواناييهاى آنان را شكوفا سازند.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : خداوند، پيامبران را براى اصلاح زندگى جامعه و فرد در ابعاد عـقـيـدتـى ، فـرهنگى ، اقتصادى ، معيشتى ، اجتماعى ، خانوادگى ، سياسى ، قضايى ، و ديـگر ابعاد برانگيخت ، اما متاءسفانه بسيارى با اين اصلاحگران راستين پيكار كردند و نصايح ، اندرزها، خيرخواهيها و برنامه هاى آنان را نپذيرفتند. به آنان اهانت روا داشتند. بـه بـاد تـمـسـخـر شـان گـرفـتـنـد و خون پاك آنان را به زمين ريختند كه قرآن شريف مـوضعگيرى ناهنجار امتها در برابر بعثتها و پيام آوران خدا را به شايستگى ترسيم مى كند.
اين فشرده اى از تاريخ پيامبران و امتها.
در مـورد پـيامبر گرامى اسلام عليه السلام نيز قرآن شريف بيانگر اين واقعيت است كه : شـرك گـرايـان و كـافـران بـجـاى حـق پـذيـرى ، برضد او و برنامه اى نجات بخش و افـتـخار آفرينش بپا خواستند. و جنگهاى آنان پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از مـكـه بـه مـديـنـه تـا رحـلت آن فـرزانـه عـصـرهـا و نـسـلهـا، هـمـه و همه ، نشانگر اين موضعگيريهاى رسوا و ننگبار برخى انسانها در برابر اين پيامبر پرشكوه و اين مصلح فرزانه و پدر پر مهر است .
پس از آن همه فداكاريها از سوى حق طلبان و توحيدگرايان و آن شرارتهاى شرم آور از سوى شرك گرايان و بيدادگران ، سرانجام اسلام استقرار يافت و پايه هاى آن نيرومند گـشـت و تـوده هـاى مـردم ، فـوج فوج به دين خدا ايمان آوردند، آنگاه خدا به پيام آورش دسـتـور داد كه اميرمؤ منان عليه السلام را به عنوان امام و جانشين پس از خويش و پيشواى امت معرفى نمايد و تدبير امور و تنظيم شئون انسانها را به كف با كفايت او بسپارد.
پـيـامـبر صلى الله عليه و آله فرمان خدا را به انجام رسانيد و در حجة الوداع و سرزمين ((خـتم )) فراتر از 25 هزار نفر را گرد آورى و ضمن سخنان شكوهمند و تاريخى دست اميرمؤ منان عليه السلام را گرفت و فرمود:
((من كنت مولاه فهذا على مولاه .)) (676)
و مـردم را بـه پيروى از آن پيشواى بزرگ و فرمانبردارى از او، فرمان داد و از مخالفت بـا او و دشـمـنى با راه و رسم توحيدى و عادلانه اش برحذر داشت ، اما متاءسفانه بيشتر مسلمانان با فرمان پيامبر عليه السلام مخالفت ورزيدند و جز گروهى بر اطاعت او ثبات قدم نشان ندادند.
در نـتـيـجـه ، عـنـاصـر و جـريـانـاتـى قـدرت و حـكـومـت را بـه كـف گـرفـتـنـد كـه هـواى دل خـويـش را بـيـشـتر از مقررات پاك و قوانين انسانساز اسلام پيروى نمودند و بر اثر حـاكـميت فريب و ستم در قرون و اعصار، آنچه نمى بايست ، بر سر نسلها و عصرها آمد و انـواع دردهـا و رنـجـهـا و فـجـايـع و مـصـائب بـر بـشـريـت بـاريـدن كـرد و جـلوه و جمال دلارا و زيباى سيستم زندگيساز و انسان پرداز اسلام ، ميدان تحقق و تجلى نيافت . و بـدتـر از آن كـار بجايى رسيده كه توده هاى مردم پنداشتند قوانين و مقررات اسلام همان رفـتـار و گـفتار و عملكرى است كه زمامداران و حكومتهاى مدعى اسلام و حاكم بر جامعه اى مسلمانان انجام مى دهند و اين از هر جهت براى جهان اسلام و خود مكتب نجاتبخش و آسمانى آن ، غمبار بود.
 

پيشگامان امتها


امـا شـيـعـيـان كـه شـمـارشـان در سـراسـر جـهـان نـيـمـى از مـسـلمـانـان را تـشكيل مى دهد، روشن است كه اينان از پيشتازان و پيشگامان ملتها و امتهايى هستند كه بر گرد آن خورشيد جهان افروز حلقه مى زنند، و زير پرچم او ـ كه براستى پرچم عزت ، استقلال ، آزادگى ، عدالت ، پاكى ، سعادت ، نيكبختى ، قدرت ، قوت و رفاه ، و معنويت است ـ قرار مى گيرند.
و ايـنـگـونـه اسـلام و صلح و آزادى بر سراسر جهان سايه آرامش بخش و سعادت آفرين خويش را مى افكند و تدبير امور جامعه بشرى را به كف مى گيرد و ملتها و دولتها، همه و همه ، فوج فوج به دين خدا وارد مى گردند.
آنچه آمد در صورتى خواهد بود كه ظهور و قيام امام عصر عليه السلام پيش از سومين جنگ جهانى كه چون كابوسى سايه افكنده است رخ دهد، اما اگر جنگ سوم جهانى اتفاق افتد و ظهور آن اصلاحگر بزرگ جهانى پس از آن باشد، ديگر مى توان پيش بينى كرد كه چه شـمـار از انـسـانها با بكار گرفته شدن بمبهاى هسته اى و هيدروژنى و ديگر سلاحهاى مرگ آور و ويران كننده ، نابود مى گردند و چه شمار باقى مى مانند.
مـفـهـوم ايـن سـخـن ايـن اسـت كـه : امـام مهدى عليه السلام پس از نابود شدن 60 درصد از انـسانها در روى زمين ، ظهور مى كند آن هم در شرايطى كه باقيمانده از خانواده بشرى را نيز ترور، ارعاب و هيولاى مرگ و نابودى به سختى در هم نورديده و زندگى به دوزخ طاقت فرسايى تبديل شده است .
در آن شرايط است كه بشريت از همه تمدنهاى پوشالى و تمامى ديدگاهها و بافته ها و تـئوريـهـاى شـكـسـت خورده اقتصادى ، اجتماعى ، سياسى و... سرخورده و ماءيوس و خسته شـده و از آن زندگى سياه نكبت بارى كه مرگ به مراتب بهتر و شريفتر از آن است متنفر مى گردد و درست در همان حال
پايان تصحيح از صفحه 650 تا 700 احسان اميرزاده
و هـواى نـوميدى و واماندگى و فشار است كه بشريت انتظار فرشته نجات و اصلاحگرى بزرگ و راستين را مى كشد كه سر رسد، و او را ـ از آن فجايع غمبار و مصائب هستى سوز و از آن نـظـامـهـا و قـوانـيـن سـاخـتـه ذهـن و بـافـتـه انـديـشـه نـارسـا و مـغـز عليل و ناتوان جاه طلبان كه جز بر زيان و رنج او نيافزوده است ـ نجات بخشد.
آنگاه انتظار فرج اصلاحگر بزرگى را مى كشند كه تباهى زندگى جامعه انسانى را از بـيـن بـبـرد، بـافـتـه هـا و نـظـامـهـا و مقرراتى را كه تراوش يافته از مغزهاى جباران و طـغيانگران است ، نابود سازد. و بيدادگران سنگدلى را كه شب و روز همواره بر اين مى انديشند كه چگونه راه تنفس توده هاى دربند را تنگتر ساخته و چگونه بندهاى عبوديت و بـردگـى را، بـر دسـت و پـاى آنـان سخت تر كشند و چگونه آزادى ، اين نعمت گرانبها و پـرارجـى را كـه خـدا بـه انـسـانـهـا ارزانـى داشـتـه اسـت پايمال سازند؛ آرى ! اين ديوانگان قدرت و انحصارگران امكانات توده ها را، از سر راه بردارد.
آرى ! بـشـريـت هـنـگـامـى كـه دريـافت ، بخاطر فشار و سركوبى و استبدادى كه در همه مـيـدانـهـاى زنـدگى بر او حاكم است ، ديگر نه كرامتى برايش مانده است و نه شرافت و عـزت و آزادگـى ، ديـگـر در آن وضـعـيـت اسـت كـه بـا همه وجود انتظار مى كشد تا نجات بخشى براى رهايى اش بپاخيزد و بشريت را از آن شرايط نكبت بار نجات بخشد.
در اين موارد روايتى از امام باقر (ع ) آمده است كه :
(( دولتنا آخر الدول و لم يبق اءهل بيت ـ لهم و دولة ـ الا ملكوا قبلنا، لئلا يقولوا ـ اذا راءوا سيرتنا ـ: و هو قول الله عزوجل : ((و العاقبة للمتقين . )) (659)
يـعـنـى : دولت و حـكـومت ما خاندان وحى و رسالت ، آخرين دولت خواهد بود. هيچ خاندان و گـروهـى نخواهند بود جز اينكه پيش از ما، زمام امور جامعه بدست آنان مى افتد تا هنگامى كـه راه و رسم عادلانه و بشر دوستانه و حيات بخش ما را ديدند، ادعا نكنند كه اگر آنان نـيـز مـديـريـت و زمام امور جامعه را به كف مى گرفتند همچون حكومت عادلانه و انسانساز و افتخارآفرين خاندان وحى و رسالت عمل مى كردند.
آرى ! اين همان سخن خداست كه مى فرمايد:
(( والعاقبة للمتقين . )) (660)
و فرجام شكوهمند تاريخ و آينده بشريت در پرتو حكومت ماست .
بنابراين ، از روايات ، اين واقعيت دريافت مى گردد كه : با ظهور امام مهدى (ع ) شرايط جهانى به گونه اى است كه همگان از اوضاع غمبار و پريشان بشريت و شكست تئوريها و مـكـاتـب و مـرامها و سيستمهاى بشرى خسته و نوميد گشته و همگان در انتظار اصلاحگرى نجاتبخش ، هستند.
بـه هـمـيـن جهت ، در برابر امام مهدى (ع ) سر خضوع فرود مى آورند و زمام امور خويش را به دست توانمند و كارگشاى او مى سپارند، بدان اميد كه نجات و نيكبختى بشريت را، او تضمين نمايد.
مـمـكن است مهدى نجات بخش از راه ديگرى زمام امور جامعه ها و تمدنها و رهبرى كره زمين را بـدسـت گـيـرد و در بـرابـر بـيدادگران جهانى كه حاضر نشوند حق و عدالت را گردن نهند، از سلاح بسيار پيشرفته تر و مخربتر از سلاحهاى تجاوزكاران ، بهره جويد.
چه مانعى دارد كه آن اصلاحگر بزرگ آسمانى ، در پرتو قدرت و دانش و آموزش الهى ، سلاحى وصف ناپذير در برابر سلاحهاى تجاوزكاران بسازد، به گونه اى كه از همه سـلاحـهـاى مـوجود در دست زورمندان حق ستيز، پرتوانتر و عملكرد آن سريعتر و با شدت بيشترى زرادخانه هاى آنان را در هم بكوبد و نابود سازد؟
ما در امكان وقوع اين ديدگاهها، مى توانيم بحثهاى گسترده اى را طرح كنيم امام به منظور پرهيز از گستردگى بحث و رعايت اختصار به همين مقدار بسنده مى كنيم .
از ديدگاه عقيدتى و اسلامى
آنـچـه از نـظـرتـان گـذشـت چگونگى سرفرود آوردن قدرتها و ملتها در برابر امام مـهـدى (ع ) و چگونگى درهم كوبيده شدن قدرتهاى بيدادگر و حق ستيز روزگار از نظر مـادى و طـبـيـعـى بـود، امـا هـنگامى كه بخواهيم از ديدگاه دينى و عقيدتى و ماوراى طبيعى مـوضـوع را طـرح كـنـيـم در ايـن صـورت پـيشاروى ما افقهاى باز و گسترده ترى براى احتمالات و تصورات به منظور به كف گرفتن زمام امور جامعه هاست كه براى نمونه به برخى اشاره مى رود:
1ـ سلاح ترش و دلهره
مـمـكـن اسـت عـلاوه بـر تـدابـيـر اسـاس فرهنگى و عقيدتى و اجتماعى ، امام مهدى عليه السـلام بـراى نـجات بشريت و برانداختن استبداد و استعمار و تباهى ، خداى جهان آفرين در قـيـام جـهـانـى آن حـضـرت ، تـرس و دلهـره را بـر قـلب كـافـران و شـرك گرايان و تـجـاوزكـاران حـق سـتـيز بيافكند و آنان قدرت تصميم گيرى و مخالفت را بكلى از دست بدهند و خود را ببازند.
قـرآن شـريـف بـه ايـن واقـعـيـت تـصـريـح مـى كـنـد و آن را از عـوامـل پـيـروزى پـيـامبر گرامى صلى الله عليه و آله بر دولتها و ملتهاى معاصرش ، عنوان مى سازد.
1ـ در اين مورد مى فرمايد:
(( سنُلْقِى فى قُلُوبِ الّذِينَ كَفَرُوا الرّعْب . )) (661)
يعنى : ما در دلهاى كسانى كه كفر ورزيدند بيم و (هراس ) خواهيم افكند.
2ـ و مى فرمايد:
(( سأُلْقِى فى قُلُوبِ الّذِينَ كَفَرُوا الرّعْب . )) (662)
يعنى : من در دلهاى كافران هراس خواهم افكند.
3ـ و مى فرمايد:
(( وَ قَذَف فى قُلُوبِهِمُ الرّعْب فَرِيقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقاً. )) (663)
يعنى : و در دلهايشان بيم افكند، گروهى را كشتيد و گروهى را به اسارت گرفتيد
4ـ و مى فرمايد:
(( فَأَتَاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْث لَمْ يحْتَسِبُوا وَ قَذَف فى قُلُوبهِمُ الرّعْب . )) (664)
يعنى :
خـدا از سـويـى كه آنان گمانش را نمى كردند بدانان تاخت آورد و در دلهايشان وحشت افكند.
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در اين مورد فرمود:
(( نصرت بالرعب ، مسيرة شهر. )) (665)
يعنى : با ايجاد رعب در دل دشمن به اندازه يك ماه پيش رفتم .
و نيز فرمود:
(( اعطيت خمسا....و نصرت بالرعب . )) (666)
يعنى :
بـه مـن پـنـج چيز اعطاء گرديد.... از آن جمله اين است كه : بوسيله سلاح ترس و رعب كه خدا در دل دشمنان مى افكند، يارى و پيروزى مى شوم .
بـراى بـاور هيچ مانعى ندارد كه امام مهدى عليه السلام در قيام اصلاحى خويش با سلاح ((رعـب )) از جـانـب خـدا يـارى گـردد و خـداونـد رعـب و تـرس را در دل صـاحـبـان قـدرت و امـكانات و زورمندان بيافكند. همانگونه كه روايات بسيارى بدين واقعيت تصريح مى كند:
امام صادق عليه السلام در اين مورد مى فرمايد:
(( ان القـائم مـنا منصور بالرعب مؤ يد بالنصر، تطوى له الارض و تظهر له الكـنـوز كـلهـا و يـظـهـر الله بـه ديـنـه عـلى الديـن كـله ول كره المشركون . )) (667)
يـعـنـى : قـائم مـا، بـا سـلاح تـرس و هـراسـى كـه خـدا بـر دل دشـمـنان مى افكند، يارى مى گردد و بوسيله يارى خدا پيروز مى شود، زمين براى او درهـم پـيـچيده شده و گنجهاى زمين براى او آشكار مى گردد و خداوند بدست او دين خود را بر تمامى اديان ، اقتدار و غلبه مى بخشد، گرچه شرك گرايان را خوش نيايد.
بوسيله فرشتگان
امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه : (( أَتى أَمْرُ اللّهِ فَلا تَستَعْجِلُوهُ ... )) (668) فـرمـود: (( هـواءمـرنـا، اءمـر الله عـزوجل اءن لانستعجل به حتى يؤ يده الله بثلاثة اءجناد: الملائكة و المؤ منين و الرعب . )) (669)
يـعـنـى : آن امـر، اشـاره بـه امـر مـا مـى باشد. خداوند دستور مى دهد كه در مورد آن شتاب نـورزيـم ، خـداونـد بـه هـنـگـامه قيام امام مهدى بوسيله سه لشكر: فرشتگان ، مؤ منان و سـلاح ترس و رعب ، او را در برابر موانع و دشمنان يارى مى كند وبر همگان پيروزيش مى بخشد.
امام باقر عليه السلام فرمود:
(( لو خـرج قـائم آل محمد صلى الله عليه و آله لنصره الله بالملائكة المسومين و المـردفـيـن و المـنـزليـن و الكـروبـيـيـن يـكـون جـبـرائيـل اءمـامـه و مـيكائيل عن يمينه و اسرافيل عن يساره و الرعب يسير مسيرة شهر اءمامه و خلفه وعن يمينه و عن شماله و الملائكة المقربون حذاه ... )) (670)
يـعـنى : هنگامى كه قائم آل محمد صلى الله عليه و آله ظهور نمايد، خداوند او را بوسيله گروههاى فرشتگان نشاندار،پياپى ، فرود آورده شده و مقرب يارى خواهد كرد.(671)
جـبـرئيـل ، فـرشـتـه امـيـن وحـى پـيـشـاپـيـش آن حـضـرت و مـيـكـائيـل سـمـت راسـت و اسـرافـيـل سـمـت چپ او، خواهد بود و ترس و رعب به مسافت يك ماه پيشاپيش و سمت راست و طرف چپش حركت خواهد كرد و فرشتگان مقرب در كناراو.
امام صادق عليه السلام فرمود:
(( اذا قام القائم عليه السلام نزلت ملائكة بدر و هم خمسة آلاف . )) (672)
يعنى : هنگامى كه قائم عليه السلام قيام كند، فرشتگانى كه بصورت گروه پنچ هزار نفرى در بدر به يارى پيامبر آمدند، فرود خواهند آمد.(673)
با نيروهاى طبيعت
مـمـكـن است خداى جهان آفرين امام مهدى عليه السلام را بوسيله همان نيروها و امكاناتى مـجـهـز سـاخته و پيروزى بخشد كه پيام آورانش را مجهز و برخوردار مى ساخت ؛ بوسيله نـيـروهايى چون باد و ديگر نيروهاى طبيعت كه آنها را، مسخر سليمان نموده بود. به همين جـهـت بـاد هر كارى را به امر خدا انجام مى داد و تندبادهايى كه در زمين و هوا و دريا سخت اثر مى گذارند كه نمى توان از آنها غفلت كرد و نيز صاعقه ها كه اثرگذارى شگرف و مـهـم آنـهـا فـراتـر از پـنـدار و تـصـور است ، همه و همه به دستور خدا، مسخر سليمان بودند و به خواست او عمل مى كردند.
آرى ! بـا ايـن بـيان ممكن است امام مهدى عليه السلام به اذن خدا و خواست او، پس از قيام ، بر تمام نيروهاى طبيعت مسلط گردد و در آنها به اذن خدا و اراده او تصرف نمايد.
پـس از احـتـمـالات و تـصورات چندگانه عقيدتى كه هم دور از حقيقت به نظر نمى رسد و هـمـه از روايـات دريـافـت مـى گردد، ديگر هيچ مشكلى پيرامون استقرار حكومت عادلانه امام مهدى عليه السلام در سراسر گيتى و رويارويى پيروزمندانه او با قدرتهاى تبهكار و بى اثر ساختن تلاشهاى ارتجاعى و مذبوحانه دشمنان به نظر نمى رسد.
يك پرسش و دو پاسخ
در ايـنـجا يك پرسش ديگرى است و آن اينكه : ((اگر براستى امام مهدى عليه السلام از ايـن نـيـروهـا و امـكـانـات و وسـايل كمك مى گيرد، پس فايده شمشير چيست ؟ و منظور از رواياتى كه مى گويد: آن حضرت با ((شمشير عدالت )) قيام مى كند، چه مى باشد؟))
پاسخ
در اين مورد، دو ديدگاه قابل طرح است :
1ـ بـرخـى از دانـشـمـنـدان بـر ايـن انـديشه اند كه : ((منظور از شمشير در اين روايات ، قدرت و نيروست ، چرا كه شمشير، رمز قوت و اقتدار است .))
بعبارت ديگر: اين جمله ، بيانگر اين واقعيت است كه امام مهدى عليه السلام در برخورد با دشمنان حق ستيز، ماءمور به مدارا و نرمش و ملايمت و شكيبائى در برابر شرارت و اذيت و آزار آنـان نـيـسـت ، آن گـرامـى در اين مورد، برنامه و ماءموريت اصلاحى اش بعكس پيامبر گرانقدر اسلام صلى الله عليه و آله است كه در برابر اذيت و آزار دشمنان ، ماءمور به شـكـيبايى بود و در پرتو وحى پياپى بدان حضرت ، فرمان شكيبايى و بردبارى مى يافت ، دستوراتى اينگونه :
(( فَاصبرْ كَمَا صبرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرّسلِ )) (674)
يعنى : پس ، همچون پيامبران اولوالعزم شكيبايى پيشه ساز.
و:
(( اصبر على ما يقولون ...)) (675)
يعنى : بر آنچه مى گيند، شكيبايى پيشه ساز.
امـا امـام مـهـدى عـليـه السـلام هـنگامى كه ظهور نمايد، ماءمور به صبر و شكيبايى نيست و نـيـازى هـم بـدان ندارد، او تنها اسلام درست و راستين را مى آورد و آنگونه كه شايسته و بـايـسـتـه اسـت در سـراسـر جـهـان پـيـاده مـى كـنـد و جـهـان را سـرشـار از عـدل و داد و سـعـادت و نـيـك بـخـتـى مـى سـازد، در اين صورت فرجام كار كسانى كه با عـدل و قـوانـيـن عـادلانـه خـدا دشـمـنـى ورزند و يا مانعى سر راه تطبيق و تحقق آن بوجود آورند، روشن است .
2ـ مـمـكـن اسـت بـگـويـيـم منظور از ((شمشير)) در روايات مورد بحث ، همان معناى حقيقى و عبارت از: آلات و ادوات جنگى و دفاعى باشد و مفهوم روايات اين باشد كه امام مهدى عليه السـلام در تطبيق قانون و تحقق بخشيدن به آرمان پيامبران و سرشار ساختن زمين و زمان از عدل و داد و شكوفا ساختن ارزشها و والاييها، از شمشير حق و عدالت و كيفر عادلانه نيز كمك مى گيرد.
بـديـن تـرتـيـب ، كـسـى كـه درخـور كـشـتـه شـدن اسـت به شمشير كشته مى شود نه با مـسـلسـل و آويـخـتـه شـدن بـه دار و يـا سـم و وسـايـل بـرقـى و يـا زيـر شـكـنـجـه هـاى گوناگونى كه شيوه استبدادگران ديروز و امروز دنياست .
آن گـرامـى ، در كـنـار انواع تدابير: فرهنگى ، عقيدتى ، اخلاقى ، اجتماعى ، تربيتى ، سـيـاسـى ، اقـتـصـادى ، روانـى ، قـضايى و.... از قوانين عادلانه كيفرى نيز براى تحقق صـلح و رفـاه و آزادى و عـدالت بـهـره مـى جـويـد و جـنـايـتـكـارانـى را كـه در خـور قـتـل بـاشـنـد بـا شـمشير گردن مى زند... همانگونه كه پيامبر گرانقدر اسلام نيز چنين بود.
با اين بيان ، ديگر در مورد اين جمله از روايات هيچ بحث و گفتگويى نمى ماند

چگونه قدرتها در برابر او سر فرود مى آورند؟

  برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني

اين سؤ ال در صدر سلسله پرسشهايى است كه پيرامون ظهور امام عصر عليه السلام مطرح مى گردد.
بـسـيارى مى پرسند كه : ((چگونه حكومتها در برابر امام مهدى عليه السلام خاضع مى گردند؟))
((چگونه آن اصلاحگران بزرگ جهانى بر حكومت و دولتها پيروز مى شود؟))
((و مـوضـع حـكـومـتـهـا و قـدرتـهـاى بـزرگ جـهانى در برابر آن حضرت چگونه خواهد بود؟))
ايـن مـوضـوع ، بـراسـتـى مـوضـوع حـسـاسـى اسـت و پـاسـخ آن نياز به اندكى شرح و تحليل دارد بدين صورت :
1 ـ حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه حـكـومـتـهـا و دولتـهـا، هـمـواره از افـراد تشكيل مى گردند و همان افراد هستند كه در كنار هم ، دست در دست هم ، هياءتهاى حاكمه را مـى سـازنـد و روشـن اسـت كـه هـر انـسانى از اين هياءتهاى حاكمه ، به گونه اى امور و رخدادها را ارزيابى نموده و حوادث را مى فهمد.
2 ـ حكومتها در حيات خويش به سلاح و مهمات تكيه دارند و سلاح نيز در دست ارتشهاست ، در دست بزرگترين فرمانده تا كوچكترين فرد ارتش و يا نيروهاى مسلح .
3 ـ و نـيـز حـكـومـتـهـا بـر نـيـروهـاى مـسلحى چون : پليس ، نيروهاى انتظامى ، دستگاههاى اطلاعاتى ، ارتش خلقى و پاسداران رنگارنگ تكيه دارند و اينها همه ، دستگاههايى هستند كـه حـكـومـتها و دولتها بدانها تكيه مى كنند و بوسيله آنها قدرت و نيرو مى يابند و با دست آنها با مخالفان خويش مى جنگند و آنان را سركوب مى كنند.
ايـنـك جـاى سـؤ ال اسـت كـه اگـر نـيـروهـاى مـسـلح و دسـتـگـاهـهـاى عـريـض و طـويـل كـه حكومتها بدانها تكيه مى كنند با حكومت موافق نبودند يا فرمانبردارى نكردند، ديگر از دولتها چه كارى ساخته است ؟
بعبارت ديگر: ((هياءت حاكمه يا سران نظامى كه نيروهاى نظامى آن را از نظر فكرى و عقيدتى با آنان موافق نباشند، چه مى كنند؟))
حـكـومـتـها همواره از ارتش و نيروى نظامى خويش بيشتر از نيروى بيگانه مى هراسند چرا كـه بـر نـيـروى خـارجـى مـمـكـن اسـت بـوسـيـله نـيـروى مـوجـود در داخـل پيروز شد و آن را نابود ساخت ، اما بر ارتش خودى ، هنگامى كه همه ستون و بدنه و راءس يا بيشتر آن ، سر به طغيان و شورش برداشت ، چه مى توان كرد؟
دولتـها در برابر نيروهاى مسلح خويش هنگامى كه از آنان جدا شوند يا از نظر فكرى و عقيدتى با دولت خويش ‍ مخالف باشند، قدرتى ندارند.
آرى ! تـنـهـا وسيله رويارويى با چنين ارتش نظامى ، كمك گرفتن از ملت و يارى جستن از تـوده هـاى مـردم است و اين تلاش نيز هنگامى كه مردم به ارتش بپيوندند و يك صدا، بر ضد هياءت حاكمه بشورند با شكست روبرو مى گردد و حكومت سقوط مى كند.
در بـحـثـهـاى گـذشته ، خاطر نشان ساختيم كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به هـنـگـامه خبر دادن از ظهور امام مهدى عليه السلام فرمود: (( انه يخرج بالسيف . ))
يعنى او با شمشير عدالت قيام خواهد كرد.
و ايـن سـخـن را بـرخـى به تمسخر گرفته و وسيله تاخت و تاز قرار داده و مى گويند: ((از شـمـشـيـر، در بـرابـر سـلاحهاى مرگبار كه اگر بكار افتد، همه چيز را به خاك و خاكستر تبديل مى كند، چه كارى ساخته است ؟
از سلاحهاى ويرانگر و مخربى چون : انواع بمبها، اقسام مسلسلها، انواع و اقسام تفنگها، تـانـكـهـا، زره پـوشـهـا، نـفـربـرهـا، هـواپـيـمـاهـا و ديـگـر وسـايـل جـنـگـى زمـيـنـى ، هـوايـى ، دريـايـى كـه اگـر بـه كـار افـتـد، نـسـل بـشـر را از صـفحه روزگار بر مى دارند، آخر در برابر اينها شمشير چه ارزشى دارد؟ و اثر آن در برابر اين سلاحهاى ويرانگر و نابود كننده و سريع چيست ؟))
براى پاسخ به اين سؤ ال مقدمه اى ترسيم مى گردد، اميد كه مفيد افتد.
مقدمه :
از انبوه رواياتى كه گذشت به اين واقعيت تصريح دارد كه حضرت عيسى عليه السلام بـه هـنـگـام قـيـام امام مهدى عليه السلام ، از آسمان فرود مى آيد و ضمن اقرار و تصديق وجـود گـرانـمايه آن اصلاحگر بزرگ جهانى به او اقتدا مى كند. و اين مطلب ثابت شده اسـت كـه خـداوند، عيسى عليه السلام را به آسمانها برده است ، چرا كه كشته شدن او را به دست دشمنان رد مى كند و مى فرمايد:
(( وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا المَْسِيحَ عِيسى ابْنَ مَرْيَمَ رَسولَ اللّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صلَبُوهُ وَ لَكِن شبِّهَ لهَُمْ وَ إِنّ الّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِى شكٍ مِّنْهُ مَا لهَُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظنّ‏ِ وَ مَا قَتَلُوهُ يَقِينَا بَل رّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ ... . )) (649)
يعنى : و نيز بدان سبب كه گفتند: ما مسيح ، پسر مريم ، پيامبر خدا را كشتيم در حالى كه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكشيدند بلكه كار بر آنان مشتبه شد و بى ترديد آنانكه در مـورد او اخـتـلاف مـى كـردنـد خـود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند و تنها پيرو پندار خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند.
عـلاوه بـر قـرآن شـريـف و نيز روايات پيرامون صعود حضرت عيسى به آسمان ، بسيار اسـت و بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت كه او در آسمانها زنده و روزى مى خورد و اينك از صعود او بيشتر از 1900 سال مى گذرد.
و نـيـز ايـن روايات به صراحت بيانگر اين واقعيت است كه عيسى عليه السلام به هنگامه قيام امام مهدى عليه السلام از آسمان فرود مى آيد و به آن گرامى اقتدا مى كند و به امامت او نماز مى گذارد.
راسـتـى كـه حـكـمـت بـالغـه خدا و تدبير عظيم او را نظاره كنيد كه چگونه حضرت عيسى عـليه السلام را به آسمانها صعود مى دهد تا او را براى روزى بسيار شكوهبار و هدفى شكوهمند و مقصدى والا، ذخيره سازد
راسـتـى چـه ثـمـره ، چه فايده و چه حكمتى در فرود آمدن عيسى عليه السلام به زمين در قيام جهانى امام مهدى عليه السلام است ؟ و چه رابطه اى ميان اين فرود و آن ظهور هست ؟
كه از يك سو امام گرانقدر و پرشكوهى كه براى اصلاح زمين و زمان ذخيره شده است بپا مـى خـيـزد و خـورشيد جهان افروزش از پس ابرهاى غمبار غيبت طلوع مى كند و از دگر سو پـيامبر بزرگى كه در آسمانها ذخيره شده است فرود مى آيد و ضمن تصديق قيام جهانى مـهـدى عـليـه السلام به او اقتدا مى كند؟ راستى چه رابطه اى ميان اين دو رخداد شكوهمند است ؟
و چه مناسبتى ميان اين دو حادثه بى نظير مى باشد؟
پـيـش از هر چيز شايسته است فراموش نكنيم كه شمار مسيحيان جهان اكنون از هزار ميليون نفر مى گذرد، به عنوان مثال :
زمـامـداران و دولتـهـا و مـلتـهـاى اروپـا هـمه يا بيشترشان مسيحى اند، بيشتر زمامداران و حـكـومـتـهـا و مردم قاره سياه ، مسيحى هستند، همينطور دولتهاى آمريكاى شمالى و جنوبى و عـقـيـده مـسـيـحـيـان نـيـز در مورد عيسى عليه السلام مشهور است كه قرآن ضمن انتقاد، آن را ترسيم و تصحيح مى كند. بدين صورت :
1 ـ (( وَ قَالَتِ النّصارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ . )) (650)
و نصارى گفتند كه عيسى پسر خداست .
2 ـ (( وَ إِذْ قَالَ اللّهُ ياعِيسى ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنت قُلْت لِلنّاسِ اتخِذُونى وَ أُمِّىَ إِلَهَينِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سبْحانَك مَا يَكُونُ لى أَنْ أَقُولَ مَا لَيْس لى بِحَقٍ إِن كُنت قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فى نَفْسى وَ لا أَعْلَمُ مَا فى نَفْسِك إِنّك أَنت عَلاّمُ الْغُيُوبِ . )) (651)
يـعـنـى : و يـادآور آنگاه را كه خدا به عيسى بن مريم گفت : ((آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را جز خدا به خدايى گيرند؟))
گـفـت : ((تـو را بـه پـاكـى ياد مى كنم ، مرا نسزد چيزى بگويم كه شايسته آن نباشم اگر من چنين گفته بودم تو خود مى دانستى تو به آنچه در ضمير من مى گذرد دانايى و من از آنچه در ذات تو است بى خبرم ، چرا كه تو خود، داناى رازهاى نهانى .))
3 ـ (( لّقَدْ كفَرَ الّذِينَ قَالُوا إِنّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ . )) (652)
يعنى : آنان كه گفتند: ((خدا، همان مسيح پسر مريم است .)) كافر شدند.
شاعر در مورد عقيده آنان به مسيح عليه السلام مى گويد:
(( عجبا للمسيح بين النصارى
حيث قالوا: ان الا له اءبوه
ثم قالوا: ابن الاله اله
ثم قاموا بجهلهم عبدوه ))
يـعـنـى : در مـورد مـسيح ، ميان پيروانش در شگفتم هنگامى كه مى گويند: ((خدا، مسيح است .))
آنـگـاه مـى گـويـنـد: ((فـرزنـد خـدا، هـمـان خداست .)) و سپس ناآگاهانه و متعصبانه به پرستش او قيام مى كنند.
ما در روزگار خويش به نشريات گمراه كننده اى كه مبشران و مبلغان مسيحى آنها را چاپ و تـوزيـع مـى كـنند، بر مى خوريم كه در عصر فرهنگ و دانش نيز همين خرافه و دروغ به صراحت آمده است . و آنان تصريح مى كنند كه : ((عيسى ، خداست .)) و ((خدا، همان عيسى اسـت و او خـداى نـجـات دهـنـده اسـت .)) و سـخـنانى از اين قماش ‍ بافته هاى كفر آلود كه بـراسـتـى خـدا برتر و بالاتر از بافته هاى آنانست . و او بلند مرتبه و بزرگ از هر آنچه شرك گرايان مى پندارند، پاك و منزه است .
بـه هـر حـال بـحـث در ايـن اسـت كـه : مـسـيحيان با اين عقيده و انديشه در مورد عيسى عليه السـلام هـنگامى كه در سراسر جهان بشنوند كه حضرت مهدى عليه السلام آن اصلاحگر بـزرگ عـصـرهـا و نسلها ظهور نمود و عيسى عليه السلام نيز از آسمان فرود آمده و ضمن تـصـديـق آن حـضرت و اقرار به امامت او و كمك به قيام جهانيش ، به او اقتدا نموده و به امـامـت او نـمـاز مى خواند، در اين صورت آيا در سراسر گيتى حكومت و دولت و ملتى پيدا مى شود كه مسيحى باشند و باز هم با قيام جهانى امام مهدى عليه السلام مخالفت ورزند؟ و با او سر ستيز درآيند؟
روشـن است كه هرگز! بلكه همه مسيحيان به پيروى از عيسى عليه السلام و به دستور او زير پرچم امام عصر عليه السلام وارد مى گردند و اسلام واقعى را خواهند پذيرفت و از طرفداران امام عصر عليه السلام خواهند شد.
اينك رواياتى را در اين مورد مى آوريم :
1 ـ از امام باقر عليه السلام آورده اند كه ضمن حديث مفصلى فرمود:
(( ...فـاذا اجـتـمـع عنده عشرة آلاف رجل ، فلا يبقى يهودى و لا نصرانى الا آمن به و صدقه ... . )) (653)
يـعـنـى : هـنـگـامى كه ده هزار نفر پيكارگر و آگاه بر گرد آن حضرت گرد آمدند ديگر يـهودى و مسيحى يافت نمى شود جز اينكه به او و قيام جهانى اش ايمان مى آورند و او را تصديق مى كنند.
2 ـ اين روايت بصورت ديگرى نيز آمده است كه مى فرمايد:
(( ... فـاذا اجـتـمـع عـنـده العـقـد ـ عـشـرة آلاف رجـل ـ فـلا يـبـقـى يـهـودى و لا نـصـرانـى و لا اءحـد ممن يعبد غير الله تعالى الا آمن به و صـدقـه و تـكـون المـلة واحـدة . مـلة الاسـلام و كـل ما كان فى الاءرض ـ من معبود سوى الله تعالى ـ تنزل عليه نار من السماء فتحرقه . )) (654)
يـعـنـى : هـنـگـامـى كـه بـرگـرد امام مهدى عليه السلام پس از ظهورش ده هزار نفر انسان سـاخـتـه شده و فداكار، گرد آمدند، همه يهوديان و مسيحيان و كسانى كه جز خداى يگانه را مى پرستند، به امامت و راه و رسم او ايمان مى آورند و قيام جهانى و دگرگونسازش را تصديق و تاءييد مى كنند. آنگاه است كه همه ملتها يك ملت مى شوند، ملت اسلام و پيروان همه اديان به دين آسمانى اسلام مى گروند و همه معبودهاى دروغين مورد غضب خدا قرار مى گـيـرنـد و آتشى از آسمان فرود آمده و آنها را طعمه خويش مى سازد و همه را به خاكستر تبديل مى كند.
3 ـ از اميرمؤ منان عليه السلام آورده اند كه فرمود:
(( اذا بـعـث السـفـيـانـى الى المـهـدى جـيـشـا فـخـسـف بـه بـالبـيـداء و بـلغ ذلك اءهـل الشـام قـالوا لخـليـفـتـهـم : ((قـد خـرج المـهـدى فـبـايـعـه و ادخل فى طاعته ، و الا قتلناك .))
((فـيـرسـل اليـه بـالبـيـعـة و يـسـيـر المـهـدى عـليـه السـلام حـتـى يـنـزل بـيـت المـقـدس و تـنـقـل اليـه الخـزائن و تـدخـل العـرب و العـجـم و اءهـل الحـرب و الروم و غـيـرهـم فـى طـاعـتـه ، مـن غـيـر قتال ، حتى تبنى المساجد بالقسطنطنية و مادونها. ))
(655)
يـعـنـى هـنـگـامـى كـه سـفـيـانـى سـپـاهـى را بـسـوى مـهـدى عـليـه السـلام گـسـيل مى دارد و آن سپاه در بيابانى در ميان مكه و مدينه به زمين فرو مى رود و خبر اين حـادثه دهشتناك به شام و مردم آن رسد، آنان به زمامدار خويش مى گويند: ((مهدى نجات بخش ، ظهور كرده است ، با او بيعت كن و اطاعت او را گردن گذار! در غير اين صورت تو را نابود خواهيم ساخت .))
و او نـيـز بـه نـاچـار بـراى بـيـعت با امام مهدى عليه السلام گروهى را مى فرستد و آن حـضـرت هـمـه جـا را در مـسـيـر خـودش ‍ فـتـح مى كند تا در بيت المقدس فرود مى آيد. همه گـنـجـيـنـه هـا بـسـوى او انـتـقـال مـى يـابـد و عـرب و عـجـم ، اهـل حـرب و روم و ديـگران ، حكومت عادلانه و راه و رسم انسانساز و رهايى بخش او را بى آنـكـه بـا او پـيكار كنند مى پذيرند. آنگاه حركت جهانى او تا جايى پيش مى رود كه همه جا، نداى توحيد و عدالت ، طنين افكن مى شود و در قسطنطنيه و فراتر از آن و... مساجد را بنياد مى كند.))
و با اين بيان ، استفاده از سلاح ، ضرورت پيدا نمى كند و انواع اسلحه ها بى آنكه به وجود آنها احساس نياز شود، كنار گذاشته مى شود.

يك پرسش و چند پاسخ...!؟

  مقدمه
بـنـظر مى رسد بهترين شيوه ورود به بحث در مورد امام مهدى عليه السلام ترسيم رواياتى است كه از نياى گرانقدرش ‍ پيامبر، گاه به صورت سربسته و گاه مشروح ! پيرامون شخصيت والا و پرشكوه او! وارد شده است ، همانگونه كه ديگر نويسندگان نيز بدينصورت وارد بحث شده اند.
در آغـاز ايـن بـحث لازم به ياد آورى است كه در اين رابطه انبوه رواياتى كه در منابع و كـتـابـهـاى شـيعه است ترسيم نمى گردد، چرا كه ، ايمان به امامت از نظر آنان از پايه هاى دين و مذهب شناخته شده و فردى كه اصل امامت را معتقد بود، ناگزير به امامت حضرت مـهـدى عـليـه السـلام ايـمـان دارد و انـبـوه روايـاتـى كـه از اصـل امـامـت و شـمار امامان نور سخن دارد، تصريح مى كند كه دوازدهمين آنان حضرت مهدى عـليـه السـلام اسـت از ايـن رو، ايـمـان بـه آن گـرامـى ، از ايـمـان بـه اصل امامت ، گسست ناپذير از كل ! و دوازدهمين آنان مى باشد.

نمونه هايى از روايات وارده پيرامون امامان در منابع اهل سنت

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني


انبوه رواياتى كه در منابع و كتابهاى اهل سنت پيرامون امامان دوازده گانه وارد شده است از نظر اجمال و تفصيل گوناگون است .
برخى از آنها تنها از شمار امامان نور، بدون بيان نام و نسب آنان سخن دارد
و برخى ديگر آنان را با نام و نسب و شمار معرفى مى كند.
برخى سربسته از حضرت مهدى عليه السلام سخن مى گويند.
و برخى صراحت دارند كه آن حضرت ، دوازدهمين امام نور است .
با اين بيان برخى از روايات روشنگر برخى ديگر است .
سخن درست
سخـن حـق و درسـت در اين مورد اين است كه به صراحت يادآورى كنيم كه : اين رويات ، بـسـيـار زيـاد و فـراتـر از حـد تـواتـر اسـت و پـيـام آنـهـا نـيـز صـريـح ، روشن و غير قـابـل خـدشـه اسـت ، بـگونه اى كه نه نقطه ابهامى باقى مى گذارد و نه راهى براى بـهـانـه جـويى و ايراد و اشكال و اگر بخواهيم همه آنها را بياوريم ، هم سخن طولانى و خـسـتـه كـنـنـده مى شود و هم از هدف اصلى كتابها باز مى مانيم ، به همين جهت تنها براى نـمـونـه بـرخـى از آنـهـا ـ بـا بـيـان مـنـابع و مصادر، به منظور آسان ساختن كار براى پژوهشگران حقيقت جو ـ در اينجا ترسيم مى گردد.
الف : دسته اول :
دسـتـه نـخـسـت رواياتى است كه از امامان نور عليهم السلام بطور كلى و سربسته ، پيام دارد، براى نمونه :
1ـ پيامبر گرامى مى فرمود:
((يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة ))
يعنى : براى اين امت دوازده امام و پيشوا خواهد بود.
ايـن روايـت را هـم ، امـام ((احمد بن حنبل )) در مسند خويش از 34 طريق روايت كرده است و هم ((مسلم )) از علماى مورد قبول اهل سنت در ((صحيح )) خود آورده است .(44)
و نيز آورده اند كه فرمود:
((يـكـون اثـنـا عـشـر امـيـرا، فـقـال كـلمـة لم اسـمـعـهـا فقال ابى : انه قال كلهم من قريش )) (45)
يعنى اين امت دوازده امير خواهد داشت ... و همگى آنان از قريش اند
اين روايت را منابع و مصادر ذيل آورده اند:
((صحيح بخارى )) جلد 4، صفحه 146.
((صحيح ترمذى )) جلد 2، ص 35.
((مسند امام احمد بن حنبل )) جلد 5، ص 90.
((تيسير الوصول الى جامع الاصول )) جلد 2.
((منتخب كنزالعمال )).
((تاريخ بغداد )) جلد 14، صفحه 353.
((تاريخ الخلفاء )) صفحه 7.
((ينابيع الموده )) صفحه 444.
((المستدرك على الصحيحين )) جلد 2، ص 2501.(46)
در مـنـابـع فـوق ، اين روايت از امام حسن عليه السلام ، ((عبدالله بن مسعود ))، ((انس بن مـالك ))، ((عـمـر )) و... روايـت شده است و ياد آورى مى گردد كه نويسندگان اين منابع همگى از ائمه و علماى مورد اعتماد اهل سنت هستند.
ب : دسته دوم :
دسـتـه دوم از روايـات بـر خـلاف دسـته نخست كه سربسته بيانگر اين نكته بود كه امـامـان پـس از پيامبر دوازده نفرند و همگى از قريش ، اين دسته از روايات بطور روشن و گويا به بيان مشخصات امامان دوازده گانه پرداخته و آنان را با نام و نشان معرفى مى كند.
قال رسول الله (ص ): ((انا سيد النبيين و على بن ابى طالب سيد الوصيين و ان اوصيائى بعدى اثنا عشر، اولهم على بن ابى طالب و آخرهم المهدى . )) (47)
يـعنى از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود: ((من سالار پيامبرانم و على سالار جانشينان پـيامبران و جانشينان من دوازده نفر مى باشند، نخستين آنان على عليه السلام فرزند ابى طالب است و آخرينشان فرزندم مهدى عليه السلام . ))

2ـ و نيز فرمود:
((ان خـلفـائى و اوصـيـائى و حـجـج الله عـلى الخلق بعدى اثنا عشر: اولهم على و آخـرهـم ولدى المـهـدى ، فـيـنزل روح الله عيسى بن مريم ، فيصلى خلف المهدى و تشرق الارض بنور ربها و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب . )) (48)
يعنى جانشينان من و حجتهاى خدا بر بندگان پس از من ، دوازده نفرند. نخستين آنان على بن ابى طالب است و آخرينشان پسرم مهدى است . (پس از ظهور او) عيسى بن مريم از آسمانها فـرود آمـده و بـه امـامـت او نـمـاز مى گذارد و زمين و زمان به نور پروردگارش روشن مى گردد و حكومت مهر و عدل او، جهان را از شرق تا غرب زير پوشش ‍ مى گيرد.
3ـ و نـيـز از ابـن عـبـاس آورده انـد كـه گـفـت : روزى مـردى يـهـودى بـه نـام ((نـعـثل )) آمد و به پيامبر گفت : ((اى پيام آور خدا! از انديشه اى كه در سينه دارم و در خاطرم خطور مى كند مى خواهم از شما بپرسم . ))
پيامبر(ص ) فرمود: ((بپرس ! ))
و او پرسيد تا رسيد به اين مطلب كه گفت : ((فاخبرنى عن وصيك من هو؟ ))
يعنى : از جانشين خودت آگاهم ساز كه او چه كسى است ؟
چـرا كـه پـيـامـبـرى نـيـامـده اسـت جز اينكه جانشينى داشته است و جانشين پيامبر ما حضرت موسى ((يوشع بن نون )) است كه خود موسى عليه السلام او را معرفى كرد.
پـيامبر گرامى در پاسخ او فرمود: ((ان وصيى على بن ابى طالب و بعده سبطاى الحسن و الحسين تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين . ))
يـعـنـى : حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه جـانـشـيـن بـلافـصـل من على بن ابى طالب است و پس از او فـرزنـدانـم حـسـن و حـسـيـن بـه تـرتـيـب و پـس از حـسـيـن عـليـه السلام امامان نهگانه از نسل حسين عليه السلام خواهند بود كه از پى هم خواهند آمد.
مرد يهودى گفت : ((نام بلند و جاودانه آنان را برايم بيان فرما! ))
((قال : يا محمد فسمهم لى !
آن حـضـرت فرمود: اذا مضى الحسين فابنه على ، فاذا مضى على فابنه محمد، فاذا مضى مـحـمـد فـابـنه جعفر، فاذا مضى جعفر فابنه موسى ، فاذا مضى موسى فابنه على فاذا مضى على فابنه محمد، فاذا مضى محمد فابنه على ، فاذا مضى على فابنه الحسين فاذا مضى الحسن فابنه الحجة محمد المهدى ، فهؤ لاء اثناعشر. ))
(49)
يعنى : پس از شهادت حسين عليه السلام فرزندش على و پس از او پسرش محمد و پس از او پـسـرش جـعـفـر و پـس از او پسرش موسى و پس از او پسرش على و پس از او پسرش مـحـمد و پس از او پسرش على و پس از او پسرش ‍ حسن و پس از او فرزندش مهدى ، اينان امامان دوازده گانه مردم و جانشينان بحق من مى باشند.
آفت زدگان حق ستيز
ايـنـها نمونه هايى از روايات صيح و روشن است كه نه نقطه ابهامى مى گذارد و نه جـاى بـهـانـه جـويـى و تـرديد افكنى در مساءله امامت و شخصيت والاى حضرت مهدى عليه السـلام . مـسـلمـانـان نـيـك انـديـش و ژرف نـگـرى كـه از نـظـر انـديـشـه و عـمـل بـر صـراط مـسـتقيم هستند و از نعمت اعتدال بهره ورند از اين روايات در مى يابند كه مـنـظـور از امـامـان دوازدگـانـه در روايـات پـيـامـبـر، هـمـان امـامـان اهل بيت اند و نه ديگران ، همانگونه كه انبوه روايات بدان تصريح دارد، اما مبتلايان به بـيـمـارى عـنـاد و كـيـنـه تـوزى و كـسـانـى كـه راه و رسـمـشـان حـق كـشـى و باطل پرورى است نه تنها در برابر حقيقت سر تسليم فرود نمى آورند و شهامت و درايت حـق پـذيـرى را ندارند بلكه در همان حال كه دلها و قلبهايشان آن حقيقت را باور داشته و بدان يقين دارد خود ظالمانه و برترى طلبانه حقيقت را انكار مى نمايند.
به همين دليل آنان را بسان غريقى خواهى ديد كه به هر خس و خارى چنگ انداخته و در اين نقشه خائنانه اند كه انبوه روايات صريح و روشن را از جهت و هدف و ظاهر و الفاظ خود، بـاز گـردانـيـده و چـنـان بـلايـى بـر سـرشـان بـيـارونـد كـه از تـطـبـيـق بـه امـامـان اهـل بـيـت بـاز دارند و به ديگران تطبيق دهند، با اينكه يقين دارند كه شمار دوازده در اين انبوه روايات ، نه با سران بيدادگر و پليد اموى مى سازد و نه با فريبكاران سياهكار رژيم عباسى . اما چه بايد كرد كه بيمارى مرگبار و گمراه كننده تعصب انسان را به هر جـنـايـت و خـيـانتى وا مى دارد و مبتلاى به اين آفت گمراه كننده كور و كر مى گردد، نه از دروغ پـردازى و تـزويـر روى گـردان اسـت و نـه از فـريـبـكـارى و دجال گرى .
چرا كه تنها باز دارنده حقيقى انسان از انحراف و ارتجاع و خيانت دين صحيح و ديندارى و ديـن بـاورى درسـت اسـت ، از ايـن رو هنگامى كه آن بازدارنده واقعى برداشته شد، انسان ديـگـر افـسـار گـسـيـخـتـه مـى شـود و زبـانـش از هر قيد و بند مسئولانه آزاد. آنچه هواى دل اوسـت انـجـام مـى دهـد و بـدون ذره اى شـرم وحيا آنچه را دلخواه اوست مى گويد. نه در بـرابـر خـدا احـسـاس مسئوليت مى كند و نه از سرانجام كار و كيفر خيانت خويش حساب مى برد.
اگـر مـا بـخـواهيم اين ديدگاه سخيف و ساختگى و اين ادعاى بى اساس و محتوا را آنگونه كـه مـى بـايد، ميان تهى و ساختگى بودنش را انعكاس بخشيم ، بايد ليست سياه و بلند بالايى از سردمداران جنايتكار و تباه پيشه دو رژيم بيدادگر ((اموى )) و ((عباسى )) تـنـظـيـم نـمـائيـم . از عـنـاصـر پـليـد و تـجاوزكار گرفته تا ملحد، خونريز، بدمست ، شرابخوار، شناگر در حوض خمر، اهانت كننده به قرآن ، بازدارنده از كارهاى شايسته ، مشوق و پيشتاز در زشتيها و پليديها و عناصر شهوت پرست در اسارت هواى نفس و...
آرى ! بايد ليست سياه اينها را بياوريم ، چرا كه شما به هر كدام از اين سردمداران پليد دسـت نـهـى ، جـز فـاسـق ، فـاجـز، پـرده حـيـا دريـده ، بـرده آزاد شـده و بـى اصـل و نـسـب ، نخواهى يافت . در اين صورت است كه كتاب از موضوع اصلى خود خارج و بـه پـرونـده هـاى سـيـاه و تـيـره و تـارى ، از زنـدگى ننگبار عناصر ضد اسلام و ضد انـسـانـيـت كـه سـوگـمـنـدانـه عـنـوان خـلاف اسـلامـى را نـيـز، يـدك مـى كـشـنـد، تبديل خواهد شد.
براستى آيا اينان ، امامان دوادزده گانه اى هستند كه پيامبر نويد آنان را به بشريت داد؟ بـايـد هـزاران بـار گـفت : ((هرگز؟ )) و ميليونها مرتبه پاسخ داد: ((نه ! ))... هرگز امكان ندارد كه پيامبر پاك و پاكيز پرشكوه و مقدسى چون محمد(ص ) اين پليدان آلوده و زشـت كـردار را بـه نـمـايـنـدگـى خويش برگزيند و اين جنايت كاران فاسق و بدكار را جانشين خويش سازد.
قـداسـت مـنـزلت و عـظمت مقام او بسيار فراتر از اين است كه اين عناصر رياكار و آلوده ، جـانـشـيـن او بـاشـنـد، چـرا كـه پـيـامـبـر گـرامى را جز پاكان و پاكيزگان نمى توانند نمايندگى كنند. تنها كسانى مى توانند او را نمايندگى كنند كه خداوند آنان را به لطف خويش از همه پليديها پاك و آنگونه كه خود مى پسندد پاكيزه ساخته باشد...
كـسـانـى كـه پـاكـتـر از آسـمـان صـاف و نـسـيـم لطـيـف و دل انـگـيـز بـهـارى انـد، بـزرگ مـردانـى كـه شريف ترينهاى روى زمين اند و شايستگان عصرها و نسلها كسانى كه زندگى سراسر افتخار و شكوهشان لبريز از ارزشها و نور بـاران از قـداسـت هـا و فـضـيـلتـها بود به گونه اى كه بر هيچ عيب جويى در سراسر زنـدگـى آنـان نـقـطـه اى بـراى چـون و چرا بود و نه براى استهزا كنندگان بهانه اى براى تمسخر و اشاره و...
انـسـانـهـاى والايى كه نسخه هايى مانند اصل بودند و پيامبر پرشكوه اسلام را در ابعاد گـونـاگـون دانـش و حـكـمـت ، ورع و تـقـوا پـارسـايـى و بـنـدگـى خدا و ديگر صفات و ويژگيهاى برجسته اش ، براستى نمايندگى نمودند.
بزرگ مردانى كه از سرچشمه دانش پيامبر سيراب گشته و از آب گوارا و زندگى بخش حـكـمـت و بـيـنـش او نـوشـيـدنـد و در شـاهـراه هـدايـت او از پـى او گام سپردند. اينانند كه سـزاوارتـرين مردم به او و نزديكترين و عزيزترين انسانها به پيامبرند. اينان خاندان پـاك و اهـل بيت گرامى اويند كه قرآن در آيات بسيارى آنان را ستوده و پيامبر در موارد و مـوقـعـيتهاى گوناگونى آنان را به عنوان جانشينان خويش به مردم معرفى كرد... اما با كسانى كه به جمود فكرى و تعصب كور گرفتارند، چه مى توان كرد؟
بـا كـسـانـى كـه نـه بـه مـنـطـق اسـتـوار، اعـتـراف مـى كـنـنـد و نـه دلايـل مـحـكـم ، سـودشـان مـى بـخـشـد و نـه بـراهـيـن قـانـع كـنـنـده را، بـه دليل مرگ وجدان و مسخ شخصيت ، مى پذيرند؟
و چنانند كه اگر هر نشان حقانيت و معجزه اى بياورى ايمان نمى آورند، با اينان چه بايد كرد؟
حقگرايان
در بـرابـر ايـن گـروه متعصب و گرفتار آفت جمود و افراطكارى ، انبوه انبوه انسانها بـوده و هـسـتـنـد كه وجدان آنان آلوده نشده و انديشه و فكرشان از بارورى و بالندگى بـاز نـيـايـستاده و احساساتشان را از دست نداده اند. در برابر حق و عدلت به هنگامى كه آشـكـار گـردد خـضـوع مـى كنند و خودپرستى و خود بزرگ بينى را دور مى اندازند و از كسانى نيستند كه مشمول اين آيه قرآن گردند كه مى فرمايد:
((اخذته العزه بالاثم . )) (50)
يعنى : غرور و خودپرستى او را به گناه و بدكارى برانگيزد.
آرى ! انـبوه مردم اينگونه اند، ولى فاجعه بزرگ فاجعه اين گروه متعصب و افراطكار و حـق سـتيز است و اين آفت هستى سوز و انحطاط آفرين است كه از چهارده قرن پيش تاكنون جامعه اسلامى بدان گرفتار است .
بازگشت به بحث
... سخن در رواياتى بود كه از پيامبر گرامى رسيده و بيانگر نام و نشان و شمار و نـسـب امـامـان اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام اسـت و حـق سـتـيـزان در نـقـشـه تاءويل نارواى اين روايات اند تا به امامان نور تطبيق نكند.
مـا بـر ايـن بـاوريـم كـه روايـات مـورد اشـاره ، هـيـچ نـيـازى بـه تاءويل ندارد چرا كه پيامبر گرامى با اين روايات پرده هاى ابهام را كنار زده و حقيقت را آشـكـار سـاخـتـه و آنـچـه لازم و شـايـسته مى نمود همه را به صراحت بيان فرموده است . هـرگـز از پـيـامبر فرزانه اى ، عاقلانه و حكيمانه نيست كه از امامان پس از خويش مبهم و نامشخص خبر دهد، چرا كه اينگونه سخن گفتن با بلاغت و حكمت ناسازگار است .
و مـطـلب در ايـن مـورد شـرح و تـفـصـيـل مـى طـلبـد، نـه اجـمـال و ابـهام . چرا كه موضوع مورد بحث يك موضوع استراتژيك و در نهايت حساسيت و اهميت است و با سرنوشت اسلام و جامعه اسلامى و رهبرى آن مرتبط است .
نمونه اى از روايات
بـه هـر حـال ايـنـك كـه بـحـث بـه ايـنجا رسيد لازم است كه برخى از رواياتى كه از پيامبر گرامى پيرامون امام مهدى عليه السلام بصورت صريح و روشن آمده است و آنها را تـحت عنوان دسته دوم از روايات قرار داديم منعكس گردد. با آگاهى بر اينكه روايت مورد اشـاره در كـتـابـهـاى شـيـعـه و اهـل سـنـت بـسـيـار اسـت و بـه دليـل حـجـم آنـهـا بـررسـى و انعكاس همه آن روايات امكان پذير نيست و شمارش آنها نيز مشكل است .
عـلامـه و پـژوهشگر پرتلاش معاصر آيت الله ((صافى )) ـ دامت بركاته ـ بيش از 80 روايـت از مـنـابع شيعه و سنى از اين دسته روايات آورده است و خاطرنشان ساخته است كه اينها جز شمارى ناچيز نيست . اينك نمونه هاى ديگرى از روايات :
4ـ از سهيل بن سعد انصارى آورده اند كه مى گويد:
از فاطمه عليهاالسلام دخت گرانقدر پيامبر(ص ) در مورد امامان نور پرسيدم ، پاسخ داد: پيامبر خطاب به على عليه السلام در اين مورد فرمود:
((على جان ! تو امام و پيشواى راستين پس از من هستى و نسبت به جامعه با ايمان و مسلمان از خودشان سزاوارتر،
پس از تو فرزندت حسن
و پس از او فرزندت حسين
و پس از او فرزندش على بن الحسين
و پس از او فرزندش محمد باقر
و پس از او فرزندش جعفر صادق
و پس از و فرزندش موسى
و پس از او فرزندش على بن موسى
و پس از او پسرش محمد
و پس از او پسرش على
و پس از او پسرش حسن
كه هر كدام نسبت به دين و دنياى جامعه ، از خود ايمان آورندگان زيبنده ترند.
و آنـگـاه فرزندم مهدى است كه امام جانشين من خواهد بود و نسبت به امور و شئون مؤ منان از خودشان سزاوارتر است . خداوند بوسيله او مشرقها و مغربهاى زمين را فتح مى كند.
آرى عـلى جـان ! ايـنـان امامان راستين و زبانها صداقت و درستى اند. هر كس اينان را يارى كـنـد، پـيـروز و رستگار است و هر كس آنان را در نقش عظيمشان تنها گذارد در سخت ترين شرايط به حال خود واگذاشته مى شود. ))(51)
5ـ و نـيز از سلمان آورده اند كه : پيامبر گرامى براى ما خطبه خواند و فرمود: ((هان اى مـردم ! مـن بـزودى بـسـوى ملكوت پر مى كشم و از ميان شما مى روم . اينك شما را در مورد خاندانم به نيكى سفارش مى كنم .
مـردم ! از بدعت سازى و بدعت پذيرى بر حذر باشيد، چرا كه هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى در آتش ‍ دوزخ .
مردم ! هر كس از شمايان ، خورشيد را از دست داد به ماه تمسك جويد و هر كس ماه را از دست داد بـه خورشيد و ماه روى آورد و هر كس آن دو را از دست داد به ستارگان فروزان پس از من .
اين سفارش من بر شماست و از خدا بخشايشگر براى خود و همه شما آمرزش مى طلبم . ))
سـلمـان افـزود: هنگامى كه پيامبر(ص ) از منبر فرود آمد، من او را تا خانه بدرقه كردم و گـفـتم : ((اى پيامبر خدا! شما فرموديد: هنگامى كه خورشيد جهان افروز را از دست داديم بـه مـاه تمسك جوييم و هنگامى كه ماه نورافشان را از دست داديم به دو آفتاب و ماه و پس از آن دو به ستارگان فروزان . سؤ ال من اين است كه منظور از خورشيد و ماه و دو آفتاب و ستارگان فروزان چيست ؟ ))
پيامبر(ص ) فرمود: ((منظور از خورشيد پيامبر شماست و منظور از ماه على عليه السلام و مـنـظـور از دو آفـتـاب و مـاه ، حـسـن و حـسين و منظور از ستارگان فروزان امامان نهگانه از نسل حسين اند.
بـنـابـرايـن هـنـگامى كه مرا از دست داديد به على تمسك جوييد و هنگامى كه ماه را از دست داديـد بـه دو خـورشـيـد و مـاه ، حـسـن و حـسـيـن و پـس از آن دو، بـه امـامـان نـهـگـانـه از نسل حسين عليه السلام يكى پس از ديگرى ... كه آخرين آنها فرزندم مهدى است . ))
آنـگـاه فـرمود: ((اينان جانشينان من هستند، پيشوايان درست انديش و نيك كردارى كه شمار آنان به شمار فرزندان يعقوب و حواريون عيسى عليه السلام است . ))
سلمان مى فزيد: گفتم : ((در اين فرصت ، نام آنان را براى من بيان فرماييد. ))
كه فرمود: ((نخستين آنان و سالارشان على است و دو فرزندان او حسن و حسين و آنگاه زين العابدين ، محمد باقر، جعفربن محمد و فرزندش كاظم همنام موسى بن عمران و فرزندش على كه در سرزمين خراسان به شهادت مى رسد. آنگاه فرزندش محمد و ديگر على و حسن و حجت خدا، همو كه در پس پرده غيبت انتظار دريافت فرمان قيام مى كشد....
ايـنـان خاندان من هستند و از خون و گوشت من . دانش آنان دانش من است و فرمانشان فرمان من اسـت . هـر كـس بـا اذيـت و آزار آنـان ، مـرا بـيـازارد، خـداونـد او را بـه شـفـاعـت مـن نائل نخواهد ساخت . )) (52)
آرى ! خـوانـنـده گـرامـى ، پـس از ايـن انـبـوه رواياتى كه نه تنها ترسيم همه آنها امكان پـذيـر نـيـسـت ؛ كـه شمارش آنها نيز مشكل مى نمايد، شما به پيام روشن آنها پى خواهيد بـرد و در خـواهـيـد يـافـت كـه پـيـامـبـر گـرامـى بـر ايـن مـوضـوع عقيدتى در مناسبتهاى گـونـاگـون پافشار مى نمود تا حجت را براى مردم تمام كند و آنان در روز رستاخيز در پيشگاه خدا بهانه اى نداشته باشند.

* نشانه هاى امام مهدى عليه السلام

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني


مقدمه
روايـات ارزشـمـنـدى كـه از پـيـامـبـران و امـامـان نـور عـليـهـمـاالسلام در مورد وجود گرانمايه امام مهدى عليه السلام رسيده است ، از اوصاف و نشانه هاى او نيز سخن دارد. و ايـن بـراسـتـى يـك نـكـتـه ضـرورى و حـيـاتـى اسـت تـا حـق از بـاطـل شـنـاخـتـه شـود و مـانعى نيرومند و استوار در برابر مدعيان دروغينى باشد كه در طـول تـاريـخ بـه انـگـيـزه هـواى نفس ، مقام والايى را كه از آن آنها نبود، مدعى شده و مى شوند.
ايـن نـشـانـه هـا، بـرخـى مـربوط به ظاهر و جسم آن حضرت است و برخى بيانگر اخلاق كريمه او. برخى نشانگر چگونگى ظهورش و برخى نيز چهره و سيماى جامعه شايسته و بايسته اى را كه آن حضرت بنياد و اداره خواهد كرد، ترسيم مى كند.
شـايـسـتـه يـاد آورى است كه نشانه هاى بسيارى را كه روايات براى آن گرامى ترسيم نـمـوده اسـت ، هـمـه از نـشـانـه هـايى است كه جز در شخصيت او جمع نخواهد شد، از اين رو نـشـانـه هـايـى كه از دوران پيش از ظهور، هنگانه قيام آن حضرت ، دوران درخشان حكومت و فتوحات او و لبريز ساختن زمين از عدالت و دادگرى پس از لبريز شدن از ستم وبيداد و ديگر نشانه ها، همه اينها، امور و نشانه هايى هستند كه گواه صداقت حضرت مهدى عليه السلام مى باشند ومشخص كننده شخصيت والا و سيماى درخشان آن حضرت .
آرى ! بيشتر رواياتى كه پيرامون حضرت مهدى عليه السلام وارد شده است نشانه هايى بـراى تـعـيـيـن شـخـصيت او هستند، همانند رواياتى كه نسب شريف او را نشان مى دهد و اين واقعيت را بيانگر است كه او فرزند گرانمايه حضرت عسكرى عليه السلام است . زمين و زمـان را لبـريـز از عـدل و داد خـواهد ساخت و بر كره زمين حكومت خواهد نمود و در روزگار طلايى او، جز آيين اسلام ، آيينى بر روى زمين باقى نخواهد ماند و نشانه هاى ديگرى كه نه تا كنون تحقق يافته و نه در يكى از مدعيان دروغين مهدويت فراهم آمده است .

يك پرسش و چند پاسخ

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني


سـؤ ال ايـن اسـت كه : ((راز و رمز و جهت بيان او صاف و نشانه هاى امام مهدى عليه السـلام در روايـات چـيست ؟ و چراپيامبر و امامان معصوم عليهماالسلام تا اين درجه به اين نكته سازنده توجه كرده اند؟ ))
در پاسخ اين پرسش ، مى توان به نكات ذيل توجه كرد:
1 ـ بـا تحقق يافتن اين نشانه ها با انطباق اين اوصاف در وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام به هنگامه ظهور،همه شك و ترديدها برداشته مى شود و مردم منتظر ظهور آن حـضـرت ، در اوج يـقـيـن و ايمان و آگاهى ، او را خواهند شناخت و با وجود انبوه نشانه ها و تـحـقـق صـفات در وجود گرامى او، ديگر فرصتى براى صاحبان دلهاى بيمار نمى ماند كـه در مـورد آن حـضـرت تـرديـد كـنـنـد يـا بـذر تـرديد بيفشانند و حجت قطعى و ترديد نـاپـذيـرى كـه گـريـبـان آنـان را مى گيرد و دربهاى شك و چون و چرا را به روى آنان مسدود مى سازد، آنان را به پذيرش حقيقت ناگزيرمى سازد.
2 ـ خداى جهان آفرين مى دانست كه شمار بسيارى از گمراهان و پيروان شيطان رانده شده ، بـه دروغ و دجـالگـرى ونـيرنگ و افترا، ادعاى مهدويت مى كنند، به همين جهت خداوند اين نـشـانـه هـاى مـهـم را كـه هـرگز در جهان پديدار نگشته است ، از نشانه هاى قطعى ظهور حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام قـرار داد تـا مـردم آگـاه و بـيـدار دل بـاآگـاهـى بـرايـن نـشـانـه هـا، نـه تـنـهـا فـريـب ابـاطـيـل گـمـراهـان و و سـوسـه هـاى شـيـطـانـهـا را نـخورند، بلكه همين نشانه ها، ادعاى بـاطـل ودروغـيـن مـدعـيـان مـهدويت را با شكست و رسوايى از ميدان بدر كنند و ميدانى براى دجالگرى آنان نگذارند.
هـنـگـامـى كـه بـه تـاريـخ اسـلام و مـسـلمـانـان مـراجـعـه مى كنيم ، گروهى از گمراهان و بـاطـل گـرايان را مى يابيم كه به دروغ و دجالگرى ادعاى مهدويت نمودند، اما همه آنان فـاقـد اين نشانه ها و اوصاف بودند و علاماتى كه در انبوه روايات براى حضرت مهدى عليه السلام ترسيم گرديده در آنها فراهم نبود.
بـرخـى از آنـان قـلمـرو قـيـامـشـان مـحـدود، از نـظـر زمـان ، كـوتاه مدت و فاقد شرايط و عـوامل لازم بودند و نتوانستند شهر و روستايى را هم از عدالت و دادگرى لبريز سازند تـا چـه رسـد كـه كـران تـا كـران زمـيـن و زمـان را از عدالت و دادگرى ، لبريز نمايند. بـسـيـارى از ايـن مـدعيان دروغين صلاح و اصلاحگرى و مهدويت ، در ادعاى دروغين خويش با شكست روبرو شدند و جز برخى ساده لوحان ، كسى از آنان پيروى نكرد، از اينرو ثمره كـارشان شكست بود و به فرارروى آورند و پيروان ساده لوح خويش را به بدبختيها و رنـجـهـا كـشـانـدنـد و نـفـريـن تـاريـخ را بـراى خـود خـريـدنـد و مـايه تمسخر مجالس و محافل گشتند.
در بخش آينده ، به خواست خدا، نامهاى برخى از آن مدعيان دروغين را با برخى انحرافات و بافته هاى رسوايشان مى آوريم .
اينك رواياتى در اوصاف و نشانه هاى امام مهدى عليه السلام .


نشانه هاى امام مهدى در روايات

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني


((المـهـدى مـن ولدى ، ابـن اءربـعـيـن سنة كان و جهه كوكب درى فى خده الايمن خـال اسـود، عـليـه عـبـاءتـان قـطـوانـيـتـان كـانـه مـن رجـال بـنـى اسرائيل يملك عشرين سنة ، يستخرج الكنوز ويفتح مدائن الشرك . ))(53)
يعنى :
مـهـدى از فـرزنـدان مـن مـى بـاشـد. بـه هـنـگـام ظـهـور، سـيـمـايـى چـهـل سـاله و پـرتـوان و شـاداب دارد، بـسـان سـتـاره درخـشـان . درگـونـه راسـت او خـال مـخـصـوصـى اسـت . دو جامه خاص ((قطوانى )) (54) بر تن دارد. او داراى قامتى بـرافـراشـتـه و پـرتـوان و مـتـنـاسـب اسـت . بـيـسـت سـال بـر جـهـان حـكـومـت مـى كـند. گنجها را براى ساختن زمين و زمان استخراج مى نمايدو دروازه هاى كشورها، شهرها و قلمرو مشركان را با درايت و قدرت مى گشايد.
2ـ و نيز فرمود:
((يـخـرج المـهـدى و عـلى راءسه غمامة ، فيها مناد ينادى : هذا المهدى خليفة الله فاتبعوه . ))(55)
يعنى :
مـهـدى ظهور مى كند در حالى كه بر فراز سرش توده ابرى است كه از ميان آن ندا كننده اى ندا مى دهد كه : ((هان اى بندگان خدا! اين مهدى عليه السلام همان خليفه خدا در روى زمين است ، پس همگان از او پيروى نماييد. ))
3ـ و نيز فرمود:
((المهدى منى ، اءجلى الجبهة ، اءقنى الاءنف . ))(56)
يـعـنـى : مهدى از من و از فرزندان من است . او داراى پيشانى بلند و باز و گشاده و داراى چهره و بينى زيبايى است .
4ـ و فرمود:
((المـهـدى مـن ولدى ، وجهه يتلاءلاء كالقمر الدرى ، اللون لون عربى و الجسم جسم اسرائيلى ،... يملاء الاءرض ‍ كماملئت جورا. ))(57)
يـعـنـى : مـهدى از فرزندان من است . چهره دلآرايش بسان ماه درخشان ، نورافشانى مى كند. رنـگ چـهـره اش عـربـى اسـت وقـامـتـش بـرافـراشـتـه و بـسـيـار نـيـرومـنـد، زمـيـن را از عدل و داد لبريز خواهد ساخت ، همانگونه كه از ستم و بيداد، لبريز مى گردد.
5ـ اميرمؤ منان عليه السلام در خطبه اش فرمود:
((المهدى من ذريتى ، يظعهر بين الركن و المقام ، عليه قميص ابراهيم حلقه اسـماعيل و فى رجله نعل شيث والدليل عليه قول النبى صلى الله عليه و آله : عيسى بن مريم ينزل من السماء و يكون مع المهدى من ذريتى ....(58)
يعنى :
حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام از فـرزنـدان و از نـسـل مـن اسـت . از مـيـان ركـن و مـقـام در خـانـه خـدا ظـهـور مـى كـنـد. پـيـراهـن ابـراهـيـم خليل را بر تن و جامه خاص اسماعيل را بر اندام ، كفش مخصوص شيث را بر پا دارد.
راهنما و دليل بر وجود گرانمايه او، سخن پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله است كه فرمود: ((عيسى بن مريم ، ازآسمان فرود مى آيد (و به امامت او نماز مى گذارد) و همواره با فرزندم مهدى كه از نسل من است ، خواهد بود. ))
6ـ و نيز فرمود:
((... هـو صـاحب الوجه الاءقمر و الجبين الاءزهر و صاحب العلامة و الشامة ، العالم غير معلم ، المخبر بالكائنات قبل اءن يعلم ....
اءلا! و ان المـهـدى يطلب القصاص ممن لا يعرف حقنا و هو الشاهد بالحق و خليفة الله على خـلقـه الله ، اسـمـه كـاسـم جـده رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله ابـن الحسن بن على عليهماالسلام من ولد فاطمة ، من ذرية الحسين ولدى .... ))(59)

يعنى :
او (مـهـدى عـليـه السـلام ) داراى چـهـره اى درخـشـنـده و سفيد، پيشانى نورانى و نشانه مخصوصى است . او به لطف خدادانشمند و داناى علوم و اسرار الهى است ، بى آنكه از آموزگارى آموخته باشد از آنچه در سراسر هستى مى گذرد، خبر مى دهد، پيش از آنكه كسى با خبر باشد.
آگـاه بـاشـيـد كـه مـهدى عليه السلام از كسانى كه نسبت به ما حق ناشناس باشند انتقام خـواهـد گـرفـت . او گـواه حـق و حقيقت و خليفه خدا بر خلق اوست . نام با عظمتش همانند نام نياى گرانقدرش پيامبر خداست . فرزند (حضرت ) حسن عسكرى و از فرزندان فاطمه و از نسل حسين ، فرزند من است ....
7ـ امام حسين عليه السلام فرمود:
((لو قـام المـهدى لاءنكره الناس لاءنه يرجع اليهم شابا و هم يحسبونه شيخا كبيرا. ))(60)
يعنى :
آنـگـاه كـه مـهـدى عـليه السلام بپا مى خيزد، مردم او را نمى شناسند، چرا كه آن گـرانـمـايـه در اوج جـوانـى و شادابى به سوى مردم باز مى گردد در حاليكه مردم مى پندارند كه او با عمرو غيبت طولانيش ، پير و سالخورده است .
8ـ هروى مى گويد، از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم :
((ما هى علامات القائم منكم اذا خرج ؟ ))
يعنى :
((سرورم ! نشانه هاى ((قائم )) شما، به هنگام ظهور چيست ؟ ))
قال عليه السلام : ((علامته : اءن يكون شيخ السن ، شاب المنظر، حتى اءن الناظر اليـه ليـحـسـبـه ابـن اءربـعين سنة اءودونها و ان من علاماته اءن لا يهرم بمرور الاءيام و الليالى ، حتى ياءتى اءجله . ))(61)
فـرمـود: ((نـشـان او ايـن اسـت كـه از نـظـر سـن و سـال واقـعـى ، كـهـنـسـال اسـت امـا در چـهـره و جـمـال ، جـوانى توانا و خوش ‍ منظرو پر طراوت است ، به گـونـه اى كـه هـر كـس بـر جـمـال او نـظـاره مـى كـنـد، او را جـوانـى كامل و كمتر از چهل سال مى نگرد.و از نشانه هاى او اين است كه با گذشت شب و روز پير نمى شود و همچنان جوان و شاداب مى ماند تا سرآمد عمرش فرا رسد.